۳ خصلتی که انسان را مومن میکند!
هدیهای که خدا فقط به پیامبر اکرم ص عطا کرده است
معنا و تفسیر توکل، صبر، رضا، زهد، اخلاص و یقین
غیرت خدا
ترس اولیا خدا از چه موردی است؟
کسی که شیطان هم ولایت او را قبول نمیکند!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
حدیثمان رسید به اینجا: "عَنِ الدِّلْهَاسِ مَوْلَی الرِّضَا علیه السلام، قَالَ سَمِعْتُهُ یعنی الرّضا علیه السلام یَقُولُ: لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّی یَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ..." (الی آخر الحدیث). و ذکر فیه: کتمان سّرِهِ، و مُداراةُ النّاسِ، و صَبرُهُ.
مؤمن، مؤمن نمیشود تا اینکه در او سه خصلت باشد. اینها معمولاً در روایات دیگر به این نحو است که سه خصلت سنتی از خدا، سنتی از پیغمبر، سنتی از امام؛ ولی اینجا دیگر آن قید را ندارد: کتمان سرّش، مدارا با مردم، صبر در سختی و فشار.
حدیث زکریا، نه آن (یعنی حدیث مثلاً یک جایش بریده شده، ظاهراً). جابجا حدیث مرفوع اِلَی النبی صلی الله علیه و آله و سلم:
قال: "جاءَ جبرئیلُ یا رسول الله: اِنَّ اللهَ ارْسَلَنی اِلَیْکَ بِهَدِیَّةٍ لَم یَعْطِها احداً قَبْلَکَ." پیغمبر عرضه داشت: «یا رسول الله، خدای متعالی من را فرستاده به سمت شما با یک هدیهای که به احدی نداده قبل از شما.»
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: "ماهی؟" (خب حدیث خودِ طولانی).
قال: "الصبرُ!"
آقا صبر را خدا به شما هدیه داده. و "احسنُ" (آیا بهتر از صبر؟)
بهتر از صبر چیست؟
قال: "الرضا!"
و بهتر از آن چیست؟
گفت: "الزهد!"
و بهتر از زهد؟
گفت: "الاخلاص!"
و بهتر از او؟
گفت: "الیقین!"
و بهتر از او؟ جبرئیل! بهتر از یقین چیست؟ پیامبر اکرم عوض شد (پرسید): جبرئیل! بالاتر از یقین چیست؟
قال: "اِنَّ مُدْرَجَةَ ذلکَ التّوکُّلُ عَلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ."
عرض کرد که ترقی در آن، توکل بر خداست.
توکل بر خدا چیست؟
قال: "اَلْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخلوقَ لَا یَضُرُّ و لَا یَنْفَعُ، و لَا یُعْطی وَ لَا یَمْنَعُ."
بدین که مخلوق نه ضرر میزند، نه نفع میرساند، نه عطا میکند، نه منع میکند. این توکل است. مخلوقات نیستند مبدأ و مُسَبِّب و اصل کار، کس دیگری است.
"اِسْتِعْمَالُ الیَأسِ مِنَ الخَلْقِ."
از مخلوقات مأیوس بشود. امروزه چقدر آدمها سال تحویل میگیرند و چقدر قدر میدانند، قدر میشناسند، مثلاً ببینند و بفهمند، به نهند در کار. خلاصه رفیق بشیم، هواشو داشته باشیم، فلان جا به دردمان میخورد، فلان جا فلان ضرر را میرساند، فلان نفع را از دست بدهیم.
کسی به این حال برسد که اینجور نباشد، دیگر برای غیر خدا کار نمیکند. دیگر از غیر خدا نه میترسد، نه رجا دارد. در غیر خدا هم طمع ندارد. توکل این است.
**تفسیر صبر**
حالا برمیگردم به قبلی. آن صبری که گفتی چی بود؟
"تَصْبِرُ فی ذراتِک کما تَصْبِرُ فی الصَّرَّةِ." (همانجور که در گشایش صبر میکنی، در تنگنا هم صبر کن).
همانطور که در، عرض کنم که تعبیر عجیبی: همانجور که در گشایش صبر میکنی، در تنگنا هم صبر کنیم. حالا آدم در گشایش صبر. صدات در نمیآید. در گشایشها غر نمیزنی. وضعت خوب است، غرغر نداری، ناله نداری، به خدا بد و بیراه نمیگویی. وقتی بپرسند از حالت که: "چطوری؟" شروع نمیکنی یک غمنامه به طرف تحویل بدهی. اینها در تنگنا هم همینجوری باشد، خیلی سخت میشود دیگر. آدم حالش چگونه است؟
"وَ فی الْفاقَةِ کما تَصْبِرُ فی الْغِناءِ."
وقتی که پولداری چطور صبر میکنی، وقت بیپولی هم همانجوری صبر کن.
"وَ فی البَلاءِ کما تَصْبِرُ فی الْعافِیَةِ."
تو عافیت چگونه میکنی؟ الان با سلامتی داریم، الحمدالله خدا را شکر. خب الان چه صبری میکنی؟ (از چه حالی داریم؟) خداینکرده اگر نقص عضو، مشکلی، دردی، مرضی چیزی هم باشد، آدم همانجوری صبر کند.
"فَلا یَشْکُوا عَنِ الْمَخْلُوقِ بِما یُصِیبُهُ مِنَ البَلاءِ."
بلاهایی که سرش میآید، نرود پیش (مخلوق) شکایت کند.
**تفسیر رضا**
قناعتی نمود پیغمبر وسط کشید (پرسید): قناعت چیست؟ (عبارت "زهد" به کار رفته بود، حالا شاید بشود.) این "زهد" پیغمبر سؤال میکنند:
"ان یَقْنَعُ بِما یَرْجِعُ اِلَیْهِ مِنَ الدُّنیا و مَصائِبِ الدُّنیا و کَمْ و کَیفَ الدُّنیا.."
قانع بشود به آنچه که از دنیا بهش میرسد. مصیبتهای دنیا، کم و زیاد دنیا. خانه باشد به کم قانع باشد. به این چیزهای ساده شکرش را به جا بیاورد. چیز معمولی شکر کند.
**تفسیر رضا**
"قال الرازی: لَا یَسْخَطُ عَلَی سَیِّدِهِ اصْحابُ مِنْ الدُّنیا مِنْها."
کسی که راضی است، دیگر از سید خودش بابت چیزی که از دنیا بهش برسد یا نرسد عصبانی نیست، ناخشنود نیست، غضبناک نیست. کسی که راضی است، به عمل کم خودش راضی نمیشود.
(این طرفش جبرئیل): "فَما تَفْسیرُ الزُّهْدِ؟"
خب زهد چیست؟
"قال: یُحِبُّ مَنْ یُحِبُّ خالِقَهُ، و یُبْغِضُ مَنْ یُبْغِضُ خالِقَهُ، و یَتَجَنَّبُ الْحَرامَ و یَزْهَدُ مِنَ التَّعَلُّقِ بِالدُّنیا."
هر که خالقش را دوست دارد، این هم او را دوست دارد. هر که از خالق این بیزار است، این هم از او بیزار است. از حلال خودش بر خودش تنگ میگیرد و اصلاً التفاتی به حرام دنیا ندارد.
"فَاِنَّ حَلالَها حِسابٌ و حَرامَها عِقابٌ."
حلالش حساب، حرامش عقاب.
"و یَرْحَمُ جَمیعَ الْمُسلِمینَ کما یَرْحَمُ نَفْسَهُ."
اینها همه زهد است. همانجور که به خودش رحم میکند، به همه مسلمین رحم میکند.
"کما یَتَجَنَّبُ المَیْتَةِ کما یَتَجَنَّبُ النّارَ و لَا یَشْغَلُ بِسَمَعِهَا."
همانجور که از مردهای که بدبو است، چطور فرار میکند. از حرف زدن دنیا و زینتهایش همانجور که از آتش فرار میکنی، که آتش بهش نگیرد.
"و یُقَصِّرُ عَمَلَهُ و کانَ بَینَ عَیْنَیهِ اَجَلُهُ."
گزارش کوتاه میکند و مرگش جلوی چشمش است.
"قُلْتُ یا جَبْرَئِیلُ! فَما تَفْسیرُ الْاِخْلاصِ؟"
اخلاص چیست؟
"حَتّی لا یَطْلُبَ مِنَ النّاسِ شَیْئاً اِذا وَجَدَ، و یَرْضَی اِذا وَحُشَ و فَضَّلَهَا عَنِ النّاسِ."
حتی یجد (و اذا وجد) روی از مردم چیزی نمیخواهد تا اینکه خودش برود پیدا کند. این همه شعب و شئوناتش از همین جورابی که من دارم دنبالش میگردم کجاست؟ در بر میگیرد تا مشکلات، مشکلات دیگری که آدم احتیاج به کمک دارد. تا جایی که محملی هست برای اینکه آدم خودش کار راه بیندازد و حل بکند، دیگری را مطرح نمیکند. از دیگری کمک پیدا میکند، راضی میشود که آدم خودش یک راهی پیدا کرده، یک دریچهای به خودش باز کرده. ما خیلی وقتها یک راه جلو پایمان هست، میتوانیم اقدام بکنیم، ولی همه را از اخلاص دور میکند.
"و یُعطِی لِلّهِ و لَا یُعطِی لِلْمَخْلُوقِ."
به خدا میدهد، مخلوق فقط لله بالعبودیه. اگر از مخلوق چیزی نخواهد، اقرار کرده به عبودیت برای خدا. خیلی خدای متعال، در روایات متعددی بر میآید که نسبت به این غیرت دارد که بندهاش شده (بنده دیگری)، دست دراز بکند. خیلی واقعاً غیرت خدا به جوش میآید: "همینجا با من هستی؟" بله! "آن هم که من دارم تأمینش میکنم."
تعبیری که از آن مهربان تازه منتظرم که دست دراز بکنی.
توی دعای عرفه تعبیری که: "کی من تو را واگذار بکنم به چه کسی؟" (هَلْ اِلَی غَیْرِکَ فَاَذْهَبُ اِلَیْهِ؟) که منو خوارم میکنند. اگر بخواهم بروم سراغ ... که نزدیکاند که زیر دست خودماند. خب خیلی تعبیر حضرت اینگونه است: "من زیر دست منم." گفتم اگر مثل من که لطافت عجیبی توی این کلمات است. خلاصه یعنی خودت وقتی همه کارهای، میخواهی منو به کی پاس بدهی؟
نه! بالاخره گاهی ترس از همین هم هست. یعنی این اولیای الهی ترس از اینها بالاخره دارند دیگر، اینکه معشوق یک لحظه هم بخواهد خلاصه عرف جاهلانه ما وقتی مخیِّلش نیاید که بخواهد مثلاً ول کند قصه خود همین هم برای اینها مخوف است. چه برسد به اینکه حالا دیگر واقعاً کاربرد روایت دارد که کسی غیبت مسلمانی را بکند، خدای متعال او را از ولایت خودش خارج میکند و "یُدْخِلُهُ فی وَلایَةِ الشَّیْطانِ." او را داخل در ولایت شیطان میکند. شیطان هم ولایت او را نمیپذیرد.
"وَ اِذا وَجَدَ فَرْضِیَّةً فَهُوَ مِنَ اللهِ."
اگر پیدا بکند و راضی بشود، از خدا راضی است. والله تبارک و تعالی آنقدر ...
خیلی آنی که میگوییم آقا سریع الرضا است، و "یَسِیرُ الرِّضا" هم سریع راضی میشود.
هم ماها عموم ماها دنبال اینیم که مخلوقات را راضی کنیم. مخلوقات کم زیادند. هم دیر راضی میشوند در حالی که اگر خدا را راضی بکنیم، خدایی که هم یک دانه است و هم زود راضی میشود، دلها را به این سمت برمیگرداند. زود هم راضی میشود. به چیز کم هم راضی میشود. گاهی به یک سلام دادن راضی است؛ هسته خرمایی که به یک مؤمنی داده؛ نیم استکان آبی که به مؤمنی داده. متعدد و مختلف عجیبغریب هم هست. این شفاعت میشود و مایه بهشت رفتن طرف. ابعاد مختلف. گاهی یک نگاه. بله! آن که حالا یک نگاه محبتآمیز به پدر، به مادر، به همسر. عرض کنم که اینها بهانه دارد. گاهی نظر به در خانه عالم. در خانه عالم نگاهی کرده، رفته. خود همین کم (چقدر؟) بله، عرض کنم که دارد که در مورد زائران حضرت اباعبدالله روایت عجیبی در "کامل الزیارات" که: "روز قیامت به فلان روز فلان جا پیش تو نشسته بودم."
به همین راضی میشود که این یک روزی پیش یکی نشسته بود که او بعداً رفت زیارت "امام حسین" (ع). چقدر عجیب! حساب مادی هیچ ربطی به این عمل او با نشستن این زیارتی که او به جا آورده. این انگار یک سر سوزن سرِ سرِ سوزن انگار یک رضایت و ماهی به عمل آن آقا دارد. شفاعت به این نحو است. فقط مال اینهاست؟ خب یعنی آنکه هزار محبت کرده، از این کربلایی شفاعت نمیبیند؟ اینها شفاعت میبینند.
لسان اینها، لسان این است که خدای متعال به این اعمال ریز سرِ سوزنی که هیچی به حساب نمیآید، اصلاً عمل به حساب نمیآید. مبنا در عالم، مبنای "رضا و سخط" است. این خیلی تعبیر عجیبی که از امیرالمؤمنین در "نهجالبلاغه" هم هست: "اِنَّمَا یَجْمَعُ الْقَوْمَ الرِّضا وَ السَّخَطُ." مبنای جمع قوم، رضا و سخط است. یعنی روی حساب گرایشها و نفرتها آدمها جمع میشوند. هم در این دنیا، هم در برزخ، هم در قیامت. بالاتر، جلوتر. خلاصه سرِ سوزنی رضایت به یک جهت، به یک سمت، به یک فعل آدم را میبرد توی آن دایره. سرِ سوزنی سخط به یک سمت، آدم را از آن دایره دور میکند. این عالم دائماً آن به آن انسان در حال حرکت است و یک آن نیست که یا دارد به چیزی نزدیک میشود یا دارد دور میشود. یک که با چی دارد نزدیک و دور میشود؟ با چیزهای مختلف. یک بخشش رضا و سخط دیگری هم هست. توجهات انسان، یک لحظه غفلت که میآید آدم دارد دور میشود. یک لحظه تصور خداینکرده گناه و معصیت و اینها عقب میراند، کاملاً محروم میکند قرب را. دور بود هم این است.
واسه همین "اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ" دعای دائم، کامل، خلاصه مستمر. ریسک بخواهیم چون صراط اینجوری نیست که آدم مثل راه مادی نیست که آدم افتاده و دیگر بلند نمیشود. نه! راه باطنی، اصلاحات مستقیم به این نحو است که آن به آن بودن در این صراط، اصلاً خود بودن، نه رفتن! (صراطی هستیم، باید بخواهیم که برویم). خود بودن در صراط هم آن به آن. یعنی یک آن طرف تو صراط هست، یک وقت صراط نیست.
"لَا یَزْنِ الْمُؤْمِنُ و لَا یَزنی زانٍ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ."
نمیشود کسی زنا بکند در حالی که در آن حال مؤمن باشد. روح الایمان در آن لحظه از او فاصله میگیرد. روح ایمان این شکلی است. به محض اینکه آدم میرود به سمت گناه، روح الایمان جدا میشود.
وقتی که در راه خدا عطا بکند، به این مرحله رسیده که انگار صغیر به خدا دارد (به خدا اعتماد داریم).
**یقین چیست؟**
"فَ الْمُؤْمِنُ یَعْمَلُ لِلّٰهِ کَاَنَّهُ یَرَاهُ."
یک جوری برای خدا عمل بکند که انگار خدا را میبیند. اگر او را... اگر هم او خدا را نمیبیند، خدا که او را میبیند.
" وَ اَنْ یَعْلَمَ یَقِیناً اَنَّمَا اَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ وَ مَا اَخْطَاَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُصِیبَهُ."
این را بداند که آنی که بهش رسید، یقین داشته باشد آنی که بهش رسیده نمیشد که به او نرِسَد. خطا و اصابت همین است. یک چیزی بخورد به هدف و یک چیزی خطا. اینکه خورده به هدف شما، به شما خورده، به شما رسیده، دامن شما را گرفته. آن هم که از کنار شما رد شده، رفته دامن یکی دیگر را گرفته، اینجوری نبوده که بعد دامن شما را میگرفته، رفته دامن او را. این را یقین داشته باشد انسان: "نباید میرسیده." خب ماها معمولاً توی بلاها دیگران را مستحق میدانیم.
(حذفش کنیم جنبه تحلیلی و فکریاش را) در اسناد و نسبت این عمل جنبه تدبیر هم بالاخره یکی از علل، خود تدبیر است. اصل حساب که آدم میخواهد باز بکند و تحلیل کند و اسناد بدهد و نسبت بدهد حالا یک سری عللی داشت چرا باید میشد؟ بالاخره یک علتش این است که من بیتدبیری کردم. چون بیتدبیر کردم باید، یکی از علتش این است که چون صدقه ندادم، چون پلاکار نکردم (نکردم بله). ولی اصل اصابت… حالا باز اینجا خودش هم چند شعبه است. گاهی انسان دخالتی در اصابت نداشته علی الظاهر. که خب اینجا خب خیلی شدتش بیشتر میشود. گاهی انسان دخالتش خیلی بیشتر بوده اینجا خب شدتش کمتر میشود که بخواهد به خدا نسبت بدهد. یعنی اگر انسان خیلی مقصر بوده، خب "سُبحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمِین." لا اله الا انت سبحانک انی کنت من… اینی که توی دهن ماهی و توی دل دریا و تار حالش. تصور کن توی دل یک نهنگ باشی. تصور کارتون (اینکه) بره توی دل یک نهنگ. عمق دریا، آن هم تو دل شب، اقیانوس عمیق. بعد آنجا برگردد: "خدایا! این همه سبحان..." هیچ! هیچ! سر سوزن اینجا نمیشود به تو خرده گرفت. همش تقصیر من. همش از جهت اینکه من ظالم بودم. تمام این ظلمات به ظلم من برمیگردد. ظلمات ثلاثی که اینجا هست: دل ماهی و دل دریا و دل شب. همه به خاطر ظلم من. خلاصه و هیچ اسنادی به خدای متعال ندهد. "هُوَ اَنَّا اَصَابَنَا مِنْ سُوءٍ بِاَیْدِینا." (بدی به ما رسیده است.) "هَذَا مِن عِنْدِ رَبِّی" یا "هذا مِنّی" مثلاً. تعابیری که حالا توی ادعیه انبیا هست. این کتاب ادب توحیدی انبیا را که از آیت الله جوادی آملی نوشتند، جلد ۱۸ تفسیر موضوعی، مفصل این آیات را عرفا میگویند همینجاهاست. توابع این شکلی که هیچ اسنادی به خدای متعال نیست. از آنور نعمت وقتی میرسد، هیچ اسنادی به خودشان نمیدهند. کامل تمام اسنادش به خدای متعال است. این یقین را که توضیح میفرماید رسول الله، برای کسی نیستش که دچار سوء تدبیر میشود. اصلاً یقین را به کسی که اهل سوء تدبیر است، "اینجا را به خدا نسبت نمیدهم، اینجاشو میدهم." اینها یقین و اینها، اینها همه شاخههای توکل و پلههای زهد. آن زهد کن، چیز عریض و طویلی که ایشان تعبیر کرد. اینها مال زیر مجموعه یقین شامل کسی نیست که هنوز محل زهد را رد نکرده، توی ابتدائیات خودش گیر است. مجموعه اینها بدانیم که این که رسید، باید میرسید. حالا روی چه علل و روی چه حساب و روی چه کتاب؟ بحث دیگری (بشود). همین! این خیلی یک آرامشِ نوع خاصی به آدم میدهد. باید به همین، همین همسر، همین بچه، همین موقعیت، روزیِ من همین بود. کسب من همین بود. باید اینجور میشد. باید اینجا میبود. بعد همینقدر میشد. باید به این شکل میشد. به این نحو میشد. و آدم تازه با این تو معنی که میآید جلو، یک آرامشی داشته باشد. از آن دغدغهها بیاید بیرون. تازه میتواند با یک ظرافتی نگاه بکند. بفهمد ثمراتی که پشت اینها (حالا هم خطاهایی که پشتش بود که منجر به این مثلاً نتیجه غیر مقبول بوده، هم برکاتی که حالا پشت نتیجه است) هفتاد نسلش توی ذریّهاش؛ تازه اینها ظاهر میشود که برکت فلان موقعیت، فلان کار که حالا این رفت و آنجور شد. سلام بخت و فلان جا و فلان شهر. فلان کار را اگر آدم بررسی کرده، تحلیل کرده، به خدا واگذار کرده، با عقل آمده جلو، این نتیجه یقیناً پشت الی ماشاءالله برکت جلو. خب یک چوبی باید بخورد که اینها را اصلاح بکند. اگر من فلان وقت فلان قرارداد امضا کرده بودم، فلان با فلانی حرفش را گوش کردم. اینها آدم برنامه شیطانه. موقعیت فعلی همین سرمایه عظیمی که الان من دارم که میتوانم ازش هزاران کار بیرون بکشم و رها کرده. نشسته درگیر باب چهارم احادیثش، طولانی بود و تمام. الحمدلله. پنجم بحث استحباب تفکر. بحث تفکر را که (چند تا حدیث) جلسه بعد عرض میکنم.
در حال بارگذاری نظرات...