مکارم اخلاق
باب وجوب یقین
مزه ایمان
گنجی که دو اولیا خدا مامور به محافظت از آن شدند!
نگهبان هر انسان
یقین در سیره امیرالمومنین علی علیه السلام
تشکر و شکایت از خدا!!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن الصادق جعفر بن محمد (علیهالسلام) اَنهُ قال: "عَلَیکم بِمَکارِمِ الاَخلاقِ فَاِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُحِبُّهَا وَ اِیَّاکُم وَ مَقامَ الاَفعَالِ فَاِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَبقِضُهَا."
امام صادق (علیهالسلام) فرمود که: بر شما باد مکارم اخلاق، که خدای متعال اینها را دوست دارد. برحذر باشید از افعال مذمّتی (مذمت شده) که اینها را خدا بدش میآید و "عَلَیکُم بِتَلاوَهِ القُرآنِ اِلّا اَن قالَ وَ عَلَیکُم بِحُسنِ الخُلُقِ". تلاوت قرآن داشته باشید و بر شما باد به حُسن خُلق. "فَاِنَّهُ یَبلُغُ بِهِ صَاحِبَهُ دَرَجَهَ الصَّائِمِ." کسی که حسن خلق داشته باشد، به وسیله حسن خلق به درجه صائم قائم روزهدارِ شبزندهدار میرسد. "وَ عَلَیکُم بِحُسنِ الجَوارِ فَاِنَّ اللهَ جَلَّ جَلالَهُ اَمَرَ بِذلِکَ." خوب همنشین باشید، که خدای متعال امر به این کرده است. "وَ عَلَیکُم بِالسِواکِ فَاِنَّهُ مَطهَرَهٌ وَ سُنَّهٌ حَسَنَهٌ." مسواک بزنید، که مایه طهارت از سنت حسنه است. "وَ عَلَیکُم بِفَرائِضِ اللهِ فَاَدُّوهَا وَ عَلَیکُم بِمَحَارِمِ اللهِ فَتَجَنَّبُوهَا." فرائض الهی را به جا بیاورید، از محارم الهی هم دوری کنید.
ابی عبدالله (علیهالسلام) فرمود: "إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ وُجُوهاً مِنْ خَلْقِهِ وَ أَرْضِهِ لِقَضَاءِ حَوَائِجِ إِخْوَانِهِمُ اَلْمُجِدِّينَ." همانا خدای متعال چهرههایی دارد که آنها را از بین خلق خودش و زمین خودش خلق کرده برای اینکه حاجتِ برادرانشان را به جا آورند که اینها "حَمْدَ" را مایه شرافت میدانند. خدای متعال مکارم اخلاق را دوست دارد. یکی از چیزهایی که خدای متعال به پیغمبرش فرمود این بود که "وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ". خلق عظیم چی بوده؟ «سخاوت و حُسن خُلق».
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند. این حدیث را هم بخوانیم. حالا باب ششم تمام شد. توی این کتاب جهاد با نفس باب هفتمش، باب وجوب یقین است. خیلی باب خوبی است، باب وجوب یقین به اینکه خدای متعال رزق و عمر و نفع و ضرر را در دست دارد.
عن ابی عبدالله (علیهالسلام): "کَانَ اَمیرُالمُومِنینَ (علیهالسلام) یَقُولُ". خیلی واقعاً اینها نکته است: "لَا یُجَدُ عَبدٌ طَعمَ الایمانِ حَتّی یَعلَمَ اَنَّ مَا اَصَابَهُ لَم یَکُن لِیُخطِیَوَ اَنَّ مَا اَخطَاَهُ لَم یَکُن لِیُصیبَهُ وَ اَنَّ الضَّارَّ النّافِعَ هُوَ اللهُ." امیرالمومنین (علیهالسلام) اینجور میفرمود که: بندهای طعم ایمان را نمیچشد تا اینکه بداند هرآنچه که بهش رسیده، نمیشد که به او نرسد و هرآنچه که به او نرسیده، نمیشد که به او برسد و آن کسی که ضرر و نفع دست اوست، فقط خداست. به اینجا تا نرسه، مزه ایمان را نمیچشد.
صفوان جمّال میگوید: از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدم که آقا، این آیه چیست: "وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَيْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَهُمَا." این آیه "وَ أَمَّا الْجِدَارُ" که دیواری که بود و خضر و موسی آمدند این دیوار را ساختند برای دو تا غلام یتیم بود، زیرش گنج بود. این گنجه چی بوده؟ فرمود: "اَمَّا اِنَّهُ ما کانَ ذَهَباً وَ لا فِضَّهً." این گنجه نه طلا بوده نه نقره، "وَ اِنَّما کَانَت اَربَعَ کَلِمَاتٍ". این گنج چهار تا کلمه بود. دو تا بنده صالح خدا مأمور میشوند به کارگری دیوار را بسازند که این گنجه محفوظ بماند. مال دو تا غلام یتیم است. پدرشان صالح بوده. تو روایت هم دارد که پدر هفتادمشان بوده! هفتاد تا پُشت فاصله داشتند با آن پدر. تعبیر عجیبی است. سادات سی و چهار پنج تا بیشتر فاصله ندارند با اهل بیت. آن هفتاد تا فاصله داشته! بنده صالح میآید اینجوری کارگری میکند. این گنج هم نه طلا بوده نه نقره، چهار تا کلمه بوده: "لَا اِلٰهَ اِلَّا اَنَا." (اولش این است که خدایی جز من نیست.) "مَن اَیقَنَ بِالمَوتِ لَم یَضحَک سِنُّهُ." (کسی که یقین به مرگ داشته باشد، دیگر دندانِ خندان نیست. "لم یضحک سنّه" یعنی اینجوری نیست که دائم بخواهد بخندد)، و خنده شادی از آنور دارد که پیغمبر همیشه "ضحک" لبخند تبسّم داشتند. هیچوقت نمیشد که تبسّم از صورتشان برداشته بشود، مگر وقتی که وحی نازل میشد و این قرآن تلاوت میکرد. این خندهای از سر سرخوشی و اینها است. کسی که یقین به مرگ داشته باشد، نمیخندد. "وَ مَن اَیقَنَ بِالحِسابِ لَم یَفرَح قَلبُهُ." (کسی که یقین به حساب داشته باشد، دلش شاد نیست، تو دلش حالا خوشحال یه موقعیت پیدا کردیم جایگاهی پیدا کردیم به یه چیزی و) "وَ مَن اَیقَنَ بِالقَدَرِ لَم یَخشَ اِلَّا اللهَ." (کسی که یقین به قَدَر داشته باشد، بدون اینکه همهچیز دست خداست، تقدیرات دست خداست، این از خدا نمیترسد.)
حدیث بعدی را هم بخوانیم.
امیرالمومنین (علیهالسلام) "بَینَ النّاسِ". امیرالمومنین (علیهالسلام) کنار یک دیواری نشسته بودند که این داشت میریخت. آنجا قضاوت میکردند. کنار دیوار نشینید، دارد میریزد! "فَقالَ اَمیرُالمُومِنینَ (علیهالسلام) لِاَصحَابِهِ: حَرسُ اَمرِ اَجلُهُ، فَلَمّا قامَ سَقَطَ الحَائِطُ." حضرت فرمودند که: آنی که از مرد نگهبانی میکند، اجلش است. خیلی "کُفی بالعجله حارساً". اصلاً ما یک محافظ بیشتر نداریم، آن هم اجل است. اجل نمیگذارد ما بمیریم. خیلی جالب استها. باز از اجل میترسیم، از مرض اجل میترسیم، در حالی که اجل است که ما را نگه داشته. اجل میگوید: آقا، ایشان باید هفتاد سالگی در فلان وقت، در فلان سال، در فلان جا من تحویلش بدهم به خدا. هرکی زودتر از آن موعد بخواهد بگیرد، من نمیگذارم. الان تصادف است، ردش میکنم. الان نمیدانم چیست، ردش میکنم. این اجل دارد محافظت میکند که نمیمیریم. آنی که مرد را نگه میدارد، اجلش است. حضرت پا شدند. همینکه پا شدند، دیوار ریخت.
"مِثلُ اَمیرُالمُومِنینَ (علیهالسلام) مِما یَفعَلُ هذا وَ اَشباهُهُ وَ وَ هذا هُوَ الیَقینُ." تعبیر آخرش عجیب است. امام صادق (علیهالسلام) از این کارها زیاد میکرد. تعبیر آخرش "وَ ما یَفعَلُ هذا وَ اَشباهُهُ". حضرت از این کارها زیاد میکرد. اینها همه از یقین است. آدمی که یقین دارد، میداند کی قرار است بمیرد، چه جور قرار است بمیرد، همه اینها را توجه دارد، آن دیگر از این چیزها باکی ندارد، ترسی ندارد که حالا مثلاً یکوقت نکند، نکند زودتر بشود. حالا به ما گفتند فلان توسط اشقیا در مسجد فلان و اینها. معلوم است تعویض چیز چیست: که اعمال تأثیر دارد. بالاخره اجل، اجل معلق داریم، اجل مسمّی داریم. بالاخره یکسری چیزها تابع افعال ما است. آدم صله رحم میکند، اجل عقب میافتد. قطع رحم میکند گرفتار میشود. صدقه میدهد، دعا میکند. خیلی عوامل تأثیر دارد.
آدمی که میفرماید که آقا همه پردهها کنار برود، ذرهای بر یقین من افزوده نمیشود، آن قله است. تو یک همچین جایگاهی. مرا و تو را به بهشت ببرند، تو آخرت ببرند، هیچ حسی به من اضافه نمیشود نسبت به اینکه الان دارم. خیلی! یعنی تو آتش جهنم ببرند، آقا بسوزد، همین حسی دارد که الان کنج خانه نشسته. کی پیدا میشود اینجوری باشد؟ اصلاً میشود تصور کرد که کسی باشد اینجوری باشد؟ یعنی همین حس را الان دارد. آدمی که وسط آتش جهنم و درک حضوریای را نسبتبه آنچه جهنم دارد، ایشان در بهشت هم همان درک حضوری را نسبتبه جهنم دارد. در دنیا هم همان درک حضوری را دارد. در عبادتش هم همان درک حضوری را دارد. در نماز درک حضوری را دارد. خیلی قابل فهم نیست برای ما. ماها باید رعایت درک مادر امام باقر (علیهالسلام). یک همچین دیواری نشسته بودند، دیوار آمد بر سر ایشان. آنجا دیوار ایستاد بین زمین و آسمان. خلاصه اینکه از قضای الهی و قدر الهی فرار داشتند که حضرت پا شدند.
خلاصه اینها همه هست. احتیاط سر جای خودش. آدم باید تعقل داشته باشد. فکر کند. الکی خودش را با جان خودش بازی نکند. ماجرایی که ابلیس آمد به حضرت عیسی گفتش که: یقین داری که مرگ دست خداست؟ گفت: بله. گفت: یقین داری که حیات دست خداست؟ گفت: بله. از بلندی پرت کن خودت را برای امتحان اینکه ببینی انبیا یک همچین دامی دارد. تو فضای صفات الهی و اسماء و صفات و اینجور چیزها میآید. کار دقیقی است. مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی تحریری رضوانالله تعالی علیه. من شنیدم فایل صوتیای را که وقتی امیرالمومنین (علیهالسلام) داشتند پیغمبر را غسل میدادند، شیطان آمد به امیرالمومنین گفتش که: تو مگر قرآن نخواندی؟ شما مطهر الهی هستید. شما خاندان فلانی هستی. تطهیر نمیخواهد. این آقا غسل ندارد. امیرالمومنین شنیدند و فرمودند: "ملعون! تو برای من هم دام داری؟ تو من را هم میخواهی گمراه کنی؟" خیلی حرف بزرگی است! یقین شستن ندارد با یقین نمیتوان شستن را کنار گذاشت. بالاخره از چه فازی دارد میآید؟
خلاصه اینها همه را باید مراعات کرد که حالا شیطان هم از این کانال ها میآید. بلد است او هم که از اینها استفاده کند. آقا بشین. آقا اشکال ندارد. یقین به خدا اعتماد داشته باش. نه، اینجا اعتماد به خدا نیست. اگر از بلندی بهصورت عمدی بپری، با اینکه به خدا اعتماد داشته باشی، میمیری. اگر مرگ دست اوست. بخواهد، میبرد. عقل هم داده. دستور هم داده. آقا قواعد دارد، ضوابط دارد، حسابکتاب دارد: این کار را باید بکنی، آن کار را نباید بکنی. ببینیم که خدا چی خواسته الان. معلوم این حرفها نیست. اینها را باید رعایت کرد. ولی در مجموع، همه اینها باید زیر سایه یقین باشد. یعنی اینها را از سر شک انجام ندهیم. این خیلی مهم است. یعنی آدم گاهی یک محاسباتی دارد، یک برخوردی دارد، یک حرکتی دارد. یعنی تو فضای اقتصادی دارد کاری میکند، حریصتر و کرکش بیشتر بشود، ولی تهتهش آدم میبیند که انگار یکجورهایی به خدا اعتماد سفت و قرصی ندارد که کار دست خداست. عمق وجودش که میرود، این اعتمادش به همین است که من خودم باید یک کاری بکنم که همیشه دست خودم باور کنم که خدا نوشته و این حرفها خیلی انگار نیست. کار حرف قارون آخرش این بود دیگر. میگفت: آقا من خودم فهمش را داشتم. درآوردم. این حرفها چیست که این نمیدانم خدا داده، آن را نمیدانم چی چی. تو از مال خودت کسب کردهای. با زحمت، زحمت. آخرش میبینی که این یقین به نافع و ضار بودن نیست. به محض اینکه ضرر میبینیم، اول از همه یقه خدا را میگیریم. به محض اینکه نفع پیدا میکنیم، آخر از همه سراغ خدا میآییم برای اینکه تشکر کنیم ازش. یعنی تو این سلسله خیلی جالب! خدایا! بازم، بازم، نمیدانم چرا هی خدا میخواهد من تو این زمینه ضرر بکنم. نمیدانم چرا اینجوری میشود. بابا یک سلسلهای که هست، تو هر دو طرف دقیقاً برعکسش است. یعنی تو این سلسله، شما وقتی نفع میبری، اول از همه باید خدا را ببینی، بعد بیایی آخر از همه خود را ببینی. تو سلسله ضرر، اول از همه باید خود را ببینی، آخر از همه بیا خدا را ببینی. ذهن ما تو سلسله نفع، اول از همه خودم میگویم زحمت کشیدم، کار کردم، فکر کردم، مشاوره کردم، فلان کردم. نمیدانی من چقدر خون دل خوردم. نمیدانی چقدر کار کردم. نمیدانی چقدر بیخوابی کشیدم. نمیدانی چقدر سختی کشیدم. بالاخره حالا شاید بعد پانصد ششصد نفر فلان هم بگوید آقا ایشان هم زحمت کشید، او اگر نبود بیچاره شده بودم. او هم خدا خیرش بدهد. آخر از همه شاید یک تشکر کنیم. اگر تهش بشود، از خدا که زحمت کشیدهاید. ولی اینور، به محض اینکه حالا خراشی بهش وارد میشود. کمترین چیزی که تو عالم پخش شده، تو روایت دارد: "یقین هیچ چیزی به اندازه یقین تو عالم رزقش کم نبوده." تو تقسیمبندی و تقسیمات ارضی و اینها، بودجه حکومت بهش برسیم. کمترین چیزی که تو عالم اوزین توزیع شده و پخش شده و به کسی دادند، همین چند نفری است که نصیب ما هم شده است.
در حال بارگذاری نظرات...