گفتگوی حضرت آدم با حضرت جرائیل علیهما السلام
مقام خلیفهاللهی در قرآن
پاسخ به پرسشهایی پیرامون مقام نبوت و پیامبران
روش پاسخگویی به شبهات
دوست و دشمن انسان
کار انبیا در کلام امیرالمومنین علی ع
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن علی علیه السلام قال حبت جبرئیل علیه السلام علی آدم علیه فقال یا آدم انی عمرتو ان اخیرک واحدت من ثلاث فخترها و دعوت فقال له آدم یا جبرئیل فقال العقل و الحیا والدین آدم انی قد اخترت العقل قال جبرئیل للحیا و الدین انصرف و دعا فقال یا جبرئیل انا امرنا ان کون مع الا جبرئیل بر حسب آدم نازل، عرضه داشت که: «آدم، من مأمورم که شما را مخیر کنم، به یکی از این سه تا چیز، هرکدامش را میخواهی انتخاب کن، آن دوتا را رها کن.»
سه تا چیست که ذکر کرد؟ عقل، حیا و دین. حضرت فرمود که: «من عقل را اختیار میکنم.» جبرئیل به حیا و دین فرمود که: «شما دو تا برید، رهایش کنید.» آن دوتا به جبرئیل گفتند که: «ای جبرئیل! یعنی دین و حیا گفتند: ما مأموریم که با عقل باشیم، هرجا که جبرئیل این دو»؛ فرمودند که: «خب باشید.»
استعاره است دیگر. حالا شاید واقعاً حقیقت داشته باشد، یک چیزی به اسم دین باشد، یک چیزی مثل حیا باشد که نازل شود. استعاره باشد و تعابیری است که بله، برای تقریب به ذهن باشد. ما در هدفگذاریهای اجتماعی، زودتر و بیشتر از اینکه بخواهیم به حیا و دین، خصوصاً، بها بدهیم، باید به عقل بها بدهیم. و دشمن از زمینگیر کردن عقل وارد میشود. بعد حیا را میگیرد و دین؛ آنهم تازه نه، در مجموعه اعتقادی. جنبههای عرض کنم که... محبت و اینها، عاطفی. صاف میرویم سراغ احکام. با احکام میخواهیم مردم را درست کنیم. واقعاً معجزه است که مردم دین دارند؛ با اشتباهات راهبردی که ما داریم. و خب، از آن طرف هم خطاهایی که در خود عمل ماست و مردم، و از آن طرف هم با این دشمنهای هوشیاری که کارآزموده و وارد داریم، واقعاً آدم تعجب میکند! عاشورا هم که همه خیابان... با اینهمه کاری که دشمن دارد میکند، اینقدر ظرافت دارد برای اینکه فاصله بیندازد بین ما و دین، و اینهمه ضعف ما که بلد نیستیم مثلاً از کجا شروع کنیم و کار کنیم و خودمان هم تازه وجود «کزم لا یغاصب» مشکلی هستیم. خودم را عرض میکنم. یک قوز بالا قوز است. باز مردم ارتباط با دین قطع میکنند.
خلاصه، عقلانیت باید بهشت بها داده بشود که در مورد عقل، جلسه بیشتر با «و شبیهت او بالعقل» هم که حدیث بعدی است. خارج از «غری خلیفة الله» که اشاره شده توی قرآن، ظاهراً ولایت حضرت علی، باید باشد. درست است؟ حالا این ولایت هست. اصل ولایت. دو تا سؤال برای خود من اینجا مطرح است. به همه عرضه کردیم، هیچکس قبول نکرد الا آدم که حالا نیمچه تعبیر «انسان» دارد آنجا. این انسان کی بوده که قبول کرده؟ خود مثلاً جسمیت حضرت علی و فلان و اینها نبوده که بخواهی بعد از آنور «جهولاً» رویش بیاید. برخی روایات دارد که اینجا منظور از انسان، البته، آدم بوده. آنچیز... این هم نکتهای است. معمولاً در قرآن، قرآن «انسان» که میآید، منظور امیرالمؤمنین است. یعنی مورد ظلم و مورد جهل قرار گرفته. صفت مشبهه هم در معنای فاعل بهکار میرود، هم در معنای مفعول. «حبیب» که میگویند هم به محب گفته میشود، هم به محبوب. اینجور تعابیر زیاد دارد. مثلاً «قتیل» گفته میشود، منظور «مقتول» است. مثلاً «صبور» گفته میشود، منظور «صابر» است. در وزن فاعل و مفعول بهکار میرود. اینها از ظرایف قرآنی است که در روایات معمولاً جهالت قرار گرفت. مجهول.
«مجهول عمل الإنسان انه کان مظلومًا مجهولًا.» این یکی. در برخی روایات هم دارد که این را حمل به دومی کردند. «جهولاً» یعنی گاهی «ظلوم جهولاً» را دست زدن انسان سر جایش نگه داشتن. گاهی انسان را دست زدن. ظاهر ۷۰ تا بطن. آدمی بخواهد صفر و یکی برخورد بکند، یکیش فقط درست. زیاد داریم دیگر. مثلاً که «تنزل الملائكة و الروح» اذن ربنا. خب برای چی میآیند پایین؟ برای اینکه حالا، به قولی، به امضای حالا آن برنامه و فلان. خلیفه خدا که همه چیز حال بهشان سپرده شده، بیایند امضا بگیرند. درست است؟ تا اینجایش که درست است. خوب داریم. این خلیفهالله از ۱۴۰۰ سال پیش حدوداً برای ما مشخص است. قبل از این چی بوده؟ عرض کنم که زمان فطرت چی بوده؟ خلیفهالله. آن مقامی که برای ولایت حضرت علی و آن مقامات حضرات ائمه و یک بحثی است که اصلاً شب قدر به این معنا و تنزل ملائکه و اینها، سایر امم هم بوده یا نبوده. نکته. خب؟ یعنی وضعیت عالم همینطوری؟ اینکه حجج الهی دخل و تصرف دارند توی این قضا و قدر و اینها. خوب این ممکن است که الان به ظهور رسیده. قبلاً لبتون بوده، یعنی همانجوری که امیرالمؤمنین فرمودند که من همراه انبیا بودم و اینها. «و قد کنت فی نبی تبدیل» دارند در برخی روایات که من «سرا با انبیای دیگر بودم و با رسولالله جهرا.» خلاصه، خود این را بخواهیم ابعاد مختلفش را بررسی کنیم، یکیش میتواند همین باشد که خب، شب قدر سر بر انبیا، بر اهلبیت. تا قبل از این دوران مثلاً تقدیرات توسط حضرات پیامبر بود. حضور لزوماً حتماً باید یک معصومی واسطه باشد یا اینها مقام تشریفاتی است؟ نه، بحث من حالا به قول شما بوده یا نبوده. خلیفهالله که بوده. که مقام خلیفهاللهی یکچیز بود. به چی رسیده؟ هر نبی بگی شده نبی. یک زمانی ۳۰۰ تا، ۴۰۰ تا، هزار تا نبی با هم. خلیفهالله. خلیفهاللهی دایرهاش خیلی گسترده است و حتی غیر انبیا را هم شامل میشود. اسم خاصش تجلی تمام. حتی اسم خلیفه هم برایشان بهکار رفته. ممکن است اینجوری نباشد. داوود، حضرت ابراهیم. مثلاً شما حساب کنید حضرت ابراهیم، خب نبی بودند ولی امام که نبودند. تا یک مرحلهای به چیز امامت، یعنی ولایت تا یک جایی باید برسند که این ولایت ظهور پیدا کند. خب اینها یعنی بالاخره مرحله به مرحله خلافت، شاید خیلی توی آن بعد تجلی اسما و صفات و اینها نباشد و بخش عمدهاش توی بحث اجرای احکام الهی و تولیت احکام الهی است.
بخش این است که توی خطبه امیرالمؤمنین آمده: «کسی که امر به معروف و نهی از منکر کند، خلیفهالله است.» امام، خلیفه خدا، متولی اجرای احکام الهی. به نظر میرسد که خود این موضوعیت دارد. یعنی کسی باشد که الان متولی حفاظت از دین خدا، حفاظت از شریعت، متولی حفاظت از حلال و حرام است. این میشود خلیفهالله؛ ولو اصلاً زمان فطرت هم باشد. پیغمبر هم نیست، علیالظاهر. فطرت یعنی چی؟ پیغمبری نیست یا پیغمبری که دفاع بکند و تجدید بکند احکام را. آن پیغمبر، حجت واسطه بین خدا و مخلوق هست ولی آن کسی که بخواهد آن تحریفات شریعت سابقه را مثلاً تصحیح بکند و اینها، به این معنا رابطه بین خلق حجت نباشد. «لولا الحجة لساخت الأرض بأهلها.» اگر حجت نباشد، یک لحظه که او نباشد، زمین... ما بین زمین و آسمان اتصال به وسیله حجت است. حدوداً ۷۰۰، حالا از زبان حضرت عیسی، تولدشان الان ۲۰۰۰ سال گذشته. تقریباً ۵۰ سال هم عمر کرده باشند. ۵۰۰ سال خود حواریون بودند. دقیقاً ماقبل پیامبر، تا زمانی که پیامبر خودشان حالا مبعوث بشوند، به اسم مثلاً عبدالمطلب و ابوطالب، اینها را مثلاً گفتند حجج الهی بودند. مفصل رویش بحث که حتی برخی قائل به مثلاً نبوت در حضرت عبدالمطلب مطرح شده. نباشد، حجت که حجت، یعنی آن فطرت توحیدی که مردم داشتند و اینها، بالاخره باید یک نفر میبود که به اینها جهت بدهد. یک محدوده خیلی لزوماً نباید هر کسی که میآید جهانی داشته باشد.
قبل از اینکه جهانی باشه جوابش را دادیم. مفصل بحث شده. عرض کنم که اولاً که به خود یأجوج و مأجوج و اینها که میرسد، اینها مال خاور دورند. ذوالقرنین، حجت الهی است ولی در نبوتش محل اختلاف است. مثلاً خب آن منطقه. ایشان میآید عرض کنم که مسئول هدایت اینهاست و خدمات عمرانی هم به اینها در سوره کهف اشاره شده مفصل. یعنی لزوماً حجت خدا نباید جهانی باشد و لزوماً هم مال خاورمیانه نبوده. آن طرف هم بوده و اینجور مسائلی بوده. یونس شما میبینی که ایشان مردمش که عذاب میخواسته نازل شود، مردم محدودی بوده در حد یک دهکده بوده. مشهور میشوند و سوار کشتی میشوند و دارد کشتی تجارت میکند، نمیشناسند ایشان را. خیلی توش نکته. حتی آن طرف اینقدر ذهنیت نیست که این آقا پیغمبر آن دهکده است. پا شد آمده اینور. به آنها دارد عذاب نازل میشود. اینها حجت تمام شده. به یک قوم حجت تمام شده در این حد که عذاب نازل بشود ولی دهکده بغلی نمیداند که اصلاً اینجا پیغمبر دارد. چرا نمیدانم وضعیت ظاهری مثلاً رعایت کردن. ظاهراً به این دلیل بوده، شک. خلاصه اینکه مردم میرفتند میآمدند، این خودش خیلی نکته است. حالا برفرضم که بشناسند، یعنی اینها مأمور به اینکه ظرافتهایش خیلی لحاظ بشود.
از نظر تاریخ که نگاه میکنی، وضعیت خاور دور و خاور نزدیک. حالا اتصالی به اینها و حالا اروپا هم هیچی. آنور آمریکا اصلاً کاملاً جداست. چون نگاه میکنی آثاری نیست. بله. آثار که به خاطر اینکه خب الان آثاری هم که هست به خاطر خود، یعنی الان ما رو همین حساب وحی الهی و شریعت حق است که میرویم میبینیم که حضرت نوحی هست و سر کوه جودی بوده و چه بوده و چه بوده. این خودش یک ذهنیت داده و میروند بررسی میکنند. خیلی چیزها گیر میآید. الان چقدر استخوان از نمیدانم ماموتهای ماقبل تاریخ، به قول خودشان، خب اگه هیچ گره شرعی وحیانی نباشد، اثر باستانی. الان خود همین کشتی حضرت نوح. آثار باستانی پیدا کردیم. یک تکه چوب که مثلاً رویش ۵ تا اسم نوشته. ما چه ذهنیت دینی و وحیانی داریم؟ میفهمیم که این چیست؟ مربوط به چی میشود؟ کجا پیدا کردهاند؟ آرارات پیدا کرده بودند که کجا؟ توی موزه ظاهراً عرض کنم که حالا دقیقاً نمیدانم کجاست. خیلی سال ۷۰-۸۰ سالی. خلاصه، این ذهنیتها که هست، انسان میرود و پیدا میکند و میفهمد که این به چی ربط دارد. اهل سکونت بودی یا اگه انسانی بوده و اینها. خدا بدون حجت نداشته. از ۵۰۰۰ تعبیری که داریم. حتی اعم باز از نب... بحث را جمعش کنیم اینجا. تعبیر نذیر دارد. نذیر. کلامی تفسیری: «که ما خیلی مهم، پیامبران را میفرستیم که حجتی مردم نداشته باشند، روز قیام علیه خدا دهانشان باز نباشد، که ما را آخرتی هست، معادی. جهنم میفرستیم.» پس «رسول» را ببینید اینجوری دارد تفسیر میکند. «وقتی جهنم میفرستیم، اینها میگویند که خدایا، خب چرا وارد جهنم میفرستی و فلان و اینها؟» ندا میآید که «الم یأتکم نذیر.» نذیر نفرستاده بودیم؟ کسی که انذار بدهد. خود «منذر» را هم دایره «رسل» دارد تعریف میکند. یعنی رسل چه بسا دایرهشان خیلی گسترده باشد. کما اینکه ملائکه را گاهی تعبیر رسول میکنند. رسول: «رسولی که ما اسمش را نمیآوریم.»
ممکن است همین حال حاضر یکی بخواهد ان قلت بیاورد. پیغمبر اکرم خیلی واضح پیغمبر اکرم برای امثال آفریقا و فلان و اینها پیغمبر که دیگر شریعتشان جهانی بود. در دوره پیغمبر هم که هیچ پیغمبر دیگری نبود. مأموریت هم این بود که همه مردم هدایت بشوند. خب، پیغمبر برای اینکه همه مردم هدایت بشوند چیکار کردند؟ رفتن پیغمبری امثال حبشه، جعفر را فرستادند. یعنی اینی که جعفر طیار، خود اینکه جعفر طیار میرود، این میشود یک بخشی از رسالت. میشود امضا. الان وضعیت فعلی. الان نگاه کنید حجت تمام بشود بر همه. هیچ بهانهای و هیچ چیزی هم ۱۳۰۰ سال، ۱۲۰۰ سال پیش، ۱۴۰۰ سال پیش پیامبری آمده. ادامه پیدا کرده و الان خیلی از چیزهایی که هست این است که میگویند: «آقا قصه است، داستان فلانه.» بهانه این آمده مثلاً حالا یکی از مردم میگوید: «قرآن گفته شده، هنوز طبعش خوب بوده.» مثلاً آدم باهوشی بوده، آمده مثلاً یک قرآنی، چیزی درست کرده و چیز کرده. الان نگاه میکنی حجتی که بخواهد مثلاً هنوز انگار مردم با وضعیت فعلیشان باز دنبال معجزه و یک سری چیزهای خاص و این چیزها میگردند. یکی از بهانههای اصلی هم که الان هست نه خارج از کشور بگویید، حتی الان که صحبت میکنی، یکی از شبهات اصلیشان ۱۴۰۰ سال پیش یک شاعر، یک نفر بود. «آقا عقلش خیلی خوب بوده، باهوش بوده. انیشتین نبوده. آمده مثلاً تکان داده دنیا را، فلان کرده، بهمان کرده. اون هم مثلاً چیز بوده آقا، آمده مثلاً چیز کرده، آدم باهوشی بوده. آمده حالا چیزی نوشته.» خیلی همانطور که الان از علم اینها دارند استفاده میکنند تازه دارند مثلاً به یک سری از صحبتهای مثلاً نیوتن و فلان و بهمان و اینها میرسند. نظریه فلانش چگونه است؟ در چه ابعادی؟ تازه دارند به مثلاً اکشتاف میکنند. نظریات هم همان است. «اون همینه؛ یک چیزی آمده، آدم خیلی باهوش و خیلی هوشش بالا بوده و فلان بود و اینها گفته. الان دارند حالا یک سری بتون و فلان و اینها درست کردهاند واسه خودشان. به خاطر اینکه یک دکانی داشته باشند. چیکار دارند میکنند؟ دارند هی تفسیر و فلان و بهمان و اینها میکنند.» این وسط آنجوری هم میتوانیم بگیریم. این چیزی است که الان وارد شده. جواب با توجه به این همه تبلیغات و فلان و بهمان. خیلی، به قول خودتان، همان شب گفتی روح وجود دارد، خودش دارد میسازد. وقتی آن طرف خودش دارد میسازد به آن شکل. بعد از کتاب فلان. میگوید: «خب، کتاب هم یکی بوده ساخته، دیگر. من میتوانم روح بسازم، روح بدهم توی این دستگاه.» اینجا اونی که خیلی مهم است حالا بحثش مفصل است. یعنی سؤال شما جوابی که میطلبد، هزار سال انبیا و فلان و اینها همه چکیدهاش را آوردند. یعنی هرچی دیگر توانسته بودند بچلانند، جمع کردهاند، آوردند. الان اینجوری انداختند یک چیزی. یهودیت در دین یهود بشارت داده به دین مسیحیت و حتی به دین اسلام. وارد میکنم زنجیرهای برای خودشان توجیه بشوند، فلان کنند.
حالا مختصر و مفیدش. ما باید برای جواب دادن در مسائل کلامی، اینجوری که میفرمایید همه را برگردانیم به علم حضوری. یعنی باید یکچیز بدیهی ختم به یکچیز بدیهی بشود. معرفت نفس اینقدر ارزش دارد و خب خیلی هم غریب، مظلوم، غریب بالاتر از... میخواهم بگویم که این بحثها که اینقدر مهم است. ما تجرد روح را اگه بتوانیم اثبات بکنیم، منفعت نفس را بتوانیم رویش کار بکنیم، خیلی از مباحث، مباحث کلامی تهش باید برگردد به اینکه انسان خودش را باور کند. ما یک سلسله بحثهای کلامی داشتیم، مفصل هم در کرج، مشهد. برخیشان ضبط شده، برخیشان ضبط نشده متأسفانه. و خیلی بحثهای خوبی. خیلی جاهای دین حتی نسبت به معاد و اینها، ما از همین معرفت نفس شروع کردیم. «تو هستی. اثبات کن که هستی.» دست و پا اثبات میکند. وقتی تو این بحث میآییم، بعد وجود او که اثبات بشود خب خیلی بحثها کنارش اثبات میشود. خود خدا اثبات میشود. خدا که اثبات بشود، نوع رابطه و نسبت ما با او حالا باید مطرح بشود. نوع نسبت و رابطه مطرح میشود. به بحث و نتیجه منجر میشود. سلسلهای باید طی بشود تا آن ته بیاید. کما اینکه اونی که شبهه انداخته، یک سلسله را زده تا به این شبهه رسیده. یک چیزی انداخته، همه کنار هم ریخته بیرون. از یکجایی تکتک دارد میزند تا میآید آخرش ختم به این میشود که «این آخوندها همه دروغ میگویند.» صرف اینکه صاف بیاید بنشیند: «آخوندها همه دروغ میگویند.» این نیست. پشتش ۵۰ تا مرحله دارد که یکییکی میخواهد ازش دفاع بکنی. او هم زده: «آقا آخوندها دروغ میگویند. امام حسین، امام حسین چیه؟ بابا اینها مال اسلامه. اسلام اسلام که نه، دنباله بقیه احبار و ...» آره، قرآنی هم دارد دیگر. این احبار و نمیدانم چیچی و اینها که همش مردم میخوردند به اسم دین و فلان. اینها همه: «آقا درآوردند دروغ، دنبله فلانه چیه.» و بعد میآید همینجور مرحله به مرحله میآید عقب. وجود خدا انکار میشود. اصلاً اصل بودن خدا. یک سلسله. بگذارم: هرکسی دارد به آخوندها چیزی میگوید، میخواهم بگویم که این سلسله را رعایت میکند. اونی که دارد علما را دشمن میداند دارد این مدلی کار میکند. اینها گاهی بلاهتهای ما است. روش کار کردن دشمنی چون بلد نیستیم. سلسله را زده تا ته آمده. ما از ته داریم میچینیم میرویم تا سر. اشتباه بنیادی. دو دقیقه طول نکشد گفتنش. یک معرفت نفس ابتدایی شروع کنید بیایید جلو. دونهدونه بچینید تا یک ساختمان بسازید. ملت گوش بدهند.
یک جواب میخواهم. حالا این جواب معمولاً اولاً که یک تفاوتی که بین دستگاه حق و باطل است همین که دستگاه باطل، دستگاه تخریبی است. دستگاه حق، دستگاه سازندگی است. همیشه تخریب خیلی ساده. شما یک خانه را یک سال میسازی، یک بمب میگذاری، تمام میشود. یک مسئله زحمت دارد. اشاره بهش شد اینجا بود. کجا؟ که ازت پرسیدند بهش میفهمانند که «اگه معادی باشد، چیزی از دست ندادی. ما مگر معادی نباشد، تو چیزی از دست نداده.» بعد در همانجا حضرت تیکههای اینشکلی زیاد دارند. تیکههای یکجملهای که یکدفعه بنیان طرف را میریزد بههم. خود این یک جمله است. خیلی جمله مهمی است. اینها همه به علم حضوری برمیگردد. تو بدیهیات، چیزی از دست ندادی. راست میگوید. این بدیهی است دیگر. این دیگر محل انکار نیست. هنر میخواهد. ما خود اصل وجود وقتی به چه اثبات بشود که وجود که هست. این توهم نیست، تخیل نیست. اینکه رئالیسم شدند و اینها بحث مهمی که اینجا مطرح شده ایده آلیسم و رئالیستم، درگیریهای این دو تا با همدیگر، بحثهای اینشکلی درمیآید. بعد وحی و اینها میشود یک چیزهایی توهمی. اصل وجود خودش توهمی است. او خودش را یکچیز متوهم میداند. من فکر میکنم هستم. که ماجرای چی بود؟ که بوعلی گفته بود که... گفته بود: «یک پسگیر آقا را بزنید.» شلاق زده بودند و اینها. بعد گفتند: «آقا، تو فکر میکنی دردت میآید. فکر میکنی من هم دارم.» ختمش کرد.
یک هنری خلاصه یک هنری میطلبد که انسان بلد باشد چه جور بیاورد به بدیهی ختمش بکند. یک چیزی من خودم میگویم این طریقی که استفاده میکنم خیلی جواب میدهد. میگویم: «شما برای بنده اثبات بکنید که هستید.» دقیقاً اثبات اینکه هستی، معادل با اثبات اینکه خدا هست. آن دقیقاً همین مدلی است. دلیل نمیخواهد. لذا در قرآن هیچوقت دلیل نیاورده برای بودن خدا بلکه برعکس سؤال کرده: «أفی الله شک؟» فاطمه… خیلی تحویل، تحویل سنگینی: «تو خدا شک. فاطمه در خدا شک.» حرفهایی میزنند: «مردم در خودم شکه.» شک داری که هستی؟ روش اهلبیت که آدم نگاه میکند، میبیند که اینها اول خدا را اثبات میکنند، بعد باهاش چیزهای دیگر اثبات میکنند. توی دعای عرفه آخرش امام حسین علیهالسلام به همین نحو. «أَیکون لغیرک من الظهور ما لیس لک؟» اصلاً غیر تو مگر ظهوری داری که من بخواهم با او تو را اثبات کنم؟ خیلی تعبیر دقیقی است. تعابیر فلسفی است. اصلاً منطقی است. معرف باید اجلایی از معرف باشد. یک قانون منطقی. اونی که بیانگر چیزی است باید از آن چیزی که دارد تعریف میشود، این از آن باید روشنتر باشد. چی از خدا روشنتر است که بخواهد خدا را روشن کند؟ خودش! نور همه عالم است. «نور السماوات و الارض». همه چی با او روشن شده. خب حالا من بخواهم بیایم با این او را اثبات کنم که نمیشود. پس خود بدیهی بودن خدا اول باید حل بشود واسه طرف. خدا جز بدیهی است. درست است؟
همه بحث عقل. به مناسبت این بحث عقل که حالا به مناسبتش اینها مطرح شد که فرمود: «حیا و دینم همان جایی میرود که عقل میرود.» ما اگر بتوانیم این عقل را فعال کنیم، «لیسیروا لهم دفائن العقول» کار انبیا همین است. توی خطبه ۱، «لیسیروا لهم دفائن العقول». تعبیر امیرالمؤمنین در خطبه یک نهجالبلاغه: «انبیا میآیند که عصاره کنند دفائن عقول را.» یعنی عقول یک چیزهایی تویش دفینه شده. یک چیزهایی هست آن زیر میرا، خاک خورده حتی زیر خاک رفته حتی دفن شده. شخم میزنند. کارشان همین است. به عقل اضافه بکنند. این خیلی نکته مهم است. انبیا میآیند آن چیزهایی که در عقل مخفی شده، گم و گور شده، اینها را درمیآورند. بحث عقل هم متناسب با همین. جمشید فقط روایت آخر را بخوانم.
عن الحسن بن الجهر قال سمعته الرضا علیه السلام یقول صدیق کل امر ان عقله و عدوه جهلا. امام رضا فرمود که: «دوست هرکسی عقلش است، دشمنش هم جهلش است.» خلاصه، دشمن از بیرون نمیتواند ضربه بزند تا وقتی این جهل نباشد. متقاعد شد. شروع کرد نماز خواندن. چند ماهی نماز میخوانده. این یک مدتی، یک دوره. ما فاصله افتاد. سال ۹۰ اطرافیانی که بودند دوباره ظاهراً بعد چند ماه گذشت یک صحبت همین چیز وصل کردن فلان آدم باهوشی بوده فلان. نماز میخواند، سجده میکرد. از بیخ. یعنی اگر انکار نبوت و فلان و اصلاً یکجوری جنبههای نفسانی هم هست. دخالت هوای نفس. همه عقل نیست. گاهی عقلانی واسه طرف یقین هم حاصل «وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً و علواً.» آیه. یکوقت با یکی از اساتید بحث مفصلی کردیم و ما برای ایشان اثبات کردیم که شیطان از جهت عقلانی همه چی برایش حل بوده. اساتیدی که «اشهد مشاهیر» عرض کنم که ما بحث تفسیر بود و اینها. به خدا تهمت زد. گفت: «که تو من را اغوا کردی.» مطلب دقیق است. مطلب دقیق. همین که راست میگوید. خدا او را اغوا کرد. بعد اینجا محل بحث ما شد. آن استاد بزرگوار مفصل با ایشان بحث کردیم. به همین آیه. یقین داشتند که موسی بر حق است ولی ظلم و علو بهشان اجازه نمیداد که قبول کنند. استاد نپذیرفت.
خلاصه عقلانی هم حل است. انبیا میآیند اگر بخواهد فقط عقل تا روشن شود همه هدایت بشوند، خب انبیا کار حرفهای. حضرت ابراهیم وقتی به اینها گفت که «بت بزرگ کار را کرده»، همه برگشتند به خودشان. خیلی تعبیر قرآن عجیب است. اینها ظرایف قرآنی است که رویش مانور داده نمیشود. «رجعوا الی انفسهم.» به خودشان برگشتند ولی دوباره چی گفتند؟ «نه، خود انفس را داخل خود نگیری.» خودگیری. برگشتند با همدیگر صحبت کردند. سیاق آیه این است: «راست میگوید. به بدیهیات.» اینکه ختم بدیهیات کنیم همین. تبر دستش است. مگر ما به قرائن خودمان حکم نمیکنیم؟ وقتی الان یک آدم. چند نفر مردهاند. تبر هم دست یک نفر است. کشته. مته. بله. خلاصه حالا در بحث قصاص و اینها بهش میرسیم. اینها را مفصل بحث میکنیم. اینها حالا حاجات بزرگتان را ازش میخواهیم. این نمیتواند که آدم کشته باشد. پخت و فلان اینها که خیلی الان وضعیت خواسته که ما بحثی داشتیم با یک بنده خدا. مشکلات سیاسی داشتند. در همان فتنه ۸۸ اینها بچه دانشجویی بودند که به شدت بچههای انقلابی خوب رفتن دانشگاه. کلاً ضد انقلاب. سال ۸۸ جمع قرص ما را دعوت کردند یک مناظرهای و بحثی و اینها. بحثهای سیاسی بودند. گفتم: «آقا، شما مشکلتان تو اینها نیست. تو خود اصل خدا.» خودم ولایت دارد. یعنی ولایت فقیه را رد میکردند. ولایت فقیه خدا ولایت دارد. یعنی خیلی بحث همیشه حسرت خوردم که چرا اینها ضبط نشده. آمدیم سر ولایت خدا. مفصل خیلی قشنگ رفت جلو. رسیدیم به بحث وحی و اثبات رسالت و ولایت پیغمبر اکرم. وحی بهش میشود. نوع رابطه ما با خدا فقط وابسته به هرچی احتمال میشد داد، میآمدیم بررسی میکردیم و رد میکردیم. فقط بین یک راه بیشتر نداریم. اونی که یک چیز مافوق باید باشد که هیچ خطاپذیر و اینها نباشد. ریسکپذیر نباشد. یک کسی میخواهد که معصوم باشد توی درک و تلقی و تبلیغ و فلان و اینها. خب این شخص اسمش هم کار نداریم چیست. اصلاً کیست؟ کجاست؟ هیچی. یک اصلش را تصور کن. حالا این موجود هرکی هست، هرچی هست. میخواهد فرشته باشد، انسان باشیم؟ باید ولایت داشته باشد. به اینجا که رسیدیم اینها نمازخوان هم بودند: «پیغمبر که دیگر قبول داریم.» پیغمبر را قبول کنی؟ این میخواهد بعدش واسطهاش خامنهای را اثبات کند. خط قرمز. خیلی جالب بود. خیلی جالب بود. اصلاً من واقعاً توی وجود خودم هم خوشحال بودم که اینها فهمیدند مشکل با کی هست. هم واقعاً چقدر زیاد است. پیغمبر بگوید: «خامنهای اثبات کرده.» میگوید: «ولایت رسول سلام.»
خلاصه اینها که نماز جماعت میخواندند، قرآن میخواندند، نمیدانم... درک نمیشد. بچههای هیئتی بودند، فلان بودند. توحید چیست؟ آخرش گفتند: «چند تا کتاب.» بدیهیات برمیگردد که ما خیلی ساده میگیریم. بدیهیه را قبول نداری. این پیغمبر توهم. پذیرفتند این توهم. مشکل اصلی ماست کلاً توهم پراکندگی نجات مشکلات. آن کششهای باطنی که یکوقتهایی عقلانی حل است برای آدم ولی این خود این هوای نفس تولید فکر میکند. تولید شبهه میکند. یعنی یک جاهایی را پای عقل میزند که عقل میخواهد صاف بشود، میداند که اینجا بیس است ولی نمیگذارد. این هوای نفس است. نمیگذارد که او بلند شود. نجات بدهد از این مضلات. فالحمدلله رب.
در حال بارگذاری نظرات...