این جلسات یک روایت پرکشش از تاریخ و آینده را ترسیم میکنند؛ از ورود اهلبیت(ع) به شام و فتنههای بنیامیه تا نقشههای صهیونیسم و آرماگدون . در ادامه، جایگاه شام و بیتالمقدس در روایات آخرالزمانی و پیوند آن با مقاومت امروز ملتها تحلیل میشود . نقش ایرانیان بهعنوان «قوم سلمان» و فرماندهان سپاه امام زمان(عج) به تصویر کشیده شده و فرهنگ مقاومت بهعنوان رمز بقا معرفی میگردد . پیام پایانی روشن است: تاریخ به پیچ بزرگ خود نزدیک میشود و این امت باید با ایمان، ولایت و جهاد، مسیر ظهور را هموار کند
اجماع عارفان بر حقانیت انقلاب؛ از قاضی و بهجت تا بهاءالدینی و حسنزاده. [07:12]
هشدار درباره دکان پیشگویی: دلگرمکننده است اما مبنای تحلیل نیست! [09:45]
آیتالله پهلوانی: خداوند با دو «حجت بالغه» بر عصر ما منت نهاد؛ امام خمینی و علامه طباطبایی. [26:50]
توصیف تکاندهنده یک عارف از امام راحل: «محبوب خدا و محبوب اولیای خدا». [31:20]
تقسیم کار الهی از زبان آیتالله پهلوانی: امام «شریعت» را زنده کرد، علامه «حوزه» را. [38:50]
بشارت مردی الهی: شخصیت امام خمینی در میان علمای اسلام بینظیر بود. [41:00]
امام خمینی در زمره «پاسداران حریم عشق»؛ روایتی از سلوک عرفانی بنیانگذار انقلاب. [42:40]
پیشگویی شیخ رجبعلی خیاط در قیام ۳۰ تیر: کاشانی موفق نمیشود، یک سید دیگر میآید! [47:38]
کرامت شگفتانگیز شیخ رجبعلی در فیضیه قم: «این سید چهل سال دیگر بساط سلطنت را برمیچیند!» [51:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.**
روز میلاد امام راحل، رضوانالله علیه، هدیه به روح این مرد بزرگ و همه شهدای اسلام، خصوصاً شهدای انقلاب اسلامی، یک صلواتی هدیه بفرمایید.
(اللهم صل علی محمد و آل محمد)
خوب، مطالبی را در این جلسات بهعنوان مؤیدات و مبشرات، نسبت به امام و رهبری و انقلاب عرض کردیم. مطالب مهمی هم چندین جلسه گفتگو کردیم. شاید به همین اندازه مطلب، بلکه بیشتر هست اگر بخواهیم صحبت بکنیم؛ چند برابر این که تا حالا صحبت کردیم، مطلب هست برای… با توجه به اینکه دیگر حالا کمکم آخرهای مبحثمان است و حقیقتاً هم بنده دوست ندارم بحث تمام بشود این موضوع؛ چون بحث مهمی است. وظیفهای بود که چند سالی روی دوش ما هم بود. بنا داشتیم انجام بدهیم. در خود مباحث «سه دقیقه در قیامت»، جلسات آخر عقد کرده بودم که یک بحث مفصل ۲۰-۳۰ جلسهای میخواهم داشته باشیم در این موضوع. با توجه به اینکه در کتاب هم این بحث بود، به ولایت فقیه و رهبری و حضرت آقا و امام مطالبی بود و خب دیگر خورد به آن بیماری سخت و عجیب و غریبی که امسال ما گرفتار شدیم و فاصله افتاد. مطالبی هم در «شنود» بود، این هم مرتبط با این فضا بود. آنجا فرصت نشد به این بحث بهطور کامل بپردازیم. جلساتی بود سال ۴۰۱ در تهران، «چالش پیشفرضها». آنجا هم این جنس مباحث را میخواستیم داشته باشیم که فرصت نشد، چون هم حوصله میخواست، هم یک وقت مبسوطی میخواست که بنشینیم متمرکز بشویم روی این موضوع.
نشد آن موقع. البته الان هم شاید تقریباً ۱۰٪ مطالبی که مدنظر بود عرض کردیم و بخش عمدهای از مطالب مانده. اگر توفیقی باشد، حیاتی باشد، انشاءالله علاقه دارم یک بحثی در مورد ولایت فقیه داشته باشیم. یک بحث علمی. البته از دو تا امسال خرداد، اردیبهشت امسال، فروردین امسال بود، دو سالی آن کتاب «ولایة الأمر» آیتالله سیدکاظم حائری را از اول تا آخرش، کتاب ۲۰۰-۳۰۰ صفحهای فکر میکنم بود، آن کتاب را بحث کردیم که خوب صوتهایش هم موجود است، ولی بحثش طلبگی بود و آن کتاب مال پایههای ۹ و ۱۰ حوزه است و یک بحث سادهتر و عمومی در مورد ولایت فقیه باید داشته باشیم؛ هم سؤالاتی که در موردش هست، شبهاتی که هست، هم از جهت اعتقادی، هم از جهت فقهی، از جهت سیاسی؛ یعنی شبهاتی که مردم دارند الان نسبت به خود ولایت فقیه، عملکرد ولی فقیه، مسائلی از این قبیل... اینها بحث مبسوطی میخواهد و کمتر هم متأسفانه به اینجور مباحث پرداخته شده و پرداخته میشود. حالا کی فرصت بشود و چطور بشود با خدا است.
امسال تابستان یک توفیقی شد، فرصتی شد، با یک وقفه چندماهه که این بحثهای «به وقت شام» را پارسال شروع کردیم، ماه صفر و بعد تهران ادامه پیدا کرد یک دو سه ماهی. تا آن قضیه جولانی و اینها که آخرین جلساتش مال همان قضایای جولانی بود. مناسبت بحثهایی در مورد یمانی و سفیانی و اینها مطرح شد. دیگر از همان موقع وقفه افتاد تا تیرماه که محرم بحثها را شروع کردیم و امسال بخش عمدهای از تابستانمان به همین مباحث گذشت. «تابستان خود را چگونه گذراندید؟ به وقت شام». تابستانمان را گذراندیم با «به وقت ایران» و نمیدانم چند جلسه شد امسال تابستان؟ جلسات خیلی زیادی شد. بعضی شبها چهار جلسه، پنج جلسه، پنج ساعت یک شب! یک شب پنج ساعت بحث داشتیم، یک شب چهار ساعت بحث داشتیم و دیگر حالا در پایان تابستان که امروز اول مهرماه، پاییز را شروع کردیم، دیگر تقریباً بساط این بحث را جمع بکنیم و یک دهه بحث سفیانی را داشتیم. آن بحث سفیانی بود، بعدها انشاءالله ادامه پیدا خواهد کرد و بحث بنیامیه را مفصلتر انشاءالله باید بهش بپردازیم، ولی کی فرصت بشود، آن هم با خداست. ولی این بحث «به وقت ایران» را دیگر امشب، حالا یکی دو ساعتی و فردا شب هم اگر بشود حالا یک دو سه ساعتی، چهار پنج جلسه دیگر نهایتاً مباحثی داریم و اتمام بحث «به وقت ایران». تا انشاءالله بعدها، به شرط حیات و توفیق و همهچیز، انشاءالله هم بحث ولایت فقیه را جداگانه داشته باشیم، هم بحث بنیامیه که یک شاخه دیگر از بحث «به وقت شام».
خوب، مطالبی مطرح شد. بخش عمده همین تأییداتی بود که افرادی انواع مختلف داشتن نسبت به نظام و انقلاب و امام و رهبری و اینها و یک بخشی از مطالبی که عرض میکردیم جملات شخصیتهای شناختهشده در عالم اسلام است، هم از جهت علمی، هم از جهت معنوی، مثل مرحوم قاضی، مثل مرحوم آقای بهجت، مثل مرحوم آقای حسنزاده، مثل مرحوم آقای بهاءالدینی. البته عرض میکنم، از این جهت ناراحتم که نشد خیلی کامل مثلاً یکم در مورد بهاءالدینی، آنی که میخواستیم، شد. فکر کنم حدود ۱۰ جلسه شد، چند جلسه شد، ولی خب رفقا هم دیگر از یک جایی مشخص است که دیگر حوصلههایشان سر میرود. فهمیدیم دیگر. آقای بهاءالدینی نظرش دو دقیقه وقت میبرد، حالا ۱۰ ساعت هی دارید این را میگویید که آقای بهاءالدینی خیلی نظرش مثبت بوده. اینها البته برای بنده با یک تدبیری است، یعنی حسابوکتابی دارم. روی نکته بنا دارم وقت دوستان را بگیرم، نه خودم علافم در این قضیه که حالا الکی بخوانیم برویم. به نظرم توش نکاتی است که به درد ما میخورد، برایمان کاربرد دارد.
خوب، یکیش مرحوم آقای بهاءالدینی بود، مرحوم آقای حسنزاده را مفصل میشود پرداخت به مطالبی که مثلاً فرمودند و بعضی شخصیتهای دیگری که بودند و به رحمت خدا رفتند و حامی انقلاب بودند، امثال شهید دستغیب را بگیریم، آیتالله ناصری دولتآبادی را بگیریم، آیتالله انصاری شیرازی را بگیریم، خدمت شما عرض کنم که آیتالله سیدعباس کاشانی را بگیریم و همینطور حالا بعضی شناختهشدهترند، بعضی کمتر شناختهشدهاند. مرحوم آیتالله موسوی شالی از علمای بزرگ تاکستان قزوین که ایشان هم از شهیدان مرحوم آقای قاضی بودند. ایشان جملات خیلی عجیب و جالبی دارند در مورد هم امام، هم آقا و همینطور شخصیتهای متعدد و فراوان که خیلی دوست دارم اینها خوانده بشود. نگاه این آدمها فهمیده بشود. توافقی که همه با هم سر این موضوع داشتند و نگاه مشترکی که داشتند بسیار مهم و دستکم این است که خیلی از ماها یکبار برمیگردیم به خودمان و از خودمان سؤال میکنیم که نکند من دارم اشتباه میکنم. سؤال مهمی است دیگر. همه آن داستان «تجربیات نزدیک به مرگ» ما میخواندیم و میگفتیم و اینها که بههرحال چه تهمتها شنیدیم در این مسیر و این سالها و زخمزبانها، توهینها و حالا تنگنظریها و اینها. از باب این نبود که این کتابها را بیایم منبع بکنیم، مبدأ بکنیم.
اصلاً جالب است، یک چالش یک زمانی سر «سه دقیقه در قیامت» داشتیم: «متن کتاب را نمیخوانی! ۹۰ صفحه کتاب بخوان، تمام شود برود دیگر. آن کتاب ۳۰۰ صفحه بود، ۱۵ ساعت، ۱۷-۱۸ ساعت تمامش کردی. آن «آنسوی مرگ»، این یکی ۹۰ صفحه است، ثبت جلسه یک ساعت و نیمه و حاشیه.» «چرا اینقدر میروی؟ چقدر اینور و آنور حرف میزنی؟ اصل مطلب. ما کتاب صوتی نیستیم که کتاب بخوانیم مثلاً منتشر بشود و دنبال این هم نیستیم که اینها را بخواهیم بها بدهیم.» اتفاقاً وقتی احساس کردم «تجربیات نزدیک به مرگ» دارد علم میشود، برجسته میشود، مبنا میشود، رویکردمان را توی آن «سه دقیقه در قیامت» عوض کردیم. مبنا شد آیات و روایاتش. آیات و روایات را اول کامل شرح میدادیم، بعد میرفتیم تجربه کار میکردیم که حالا این چی گفته، این چی دیده. بعضی وقتها خود همین را هم ارزیابی میکردیم، نقد میکردیم، بعضی وقتها در هالهای از ابهام میگذاشتیم، میگفتیم: «خب حالا میتواند باشد، میتواند نباشد.» با همه این داستانها متهم به این حرفها شدیم و بودیم و هستیم و اینها که مثلاً اینها را اینها دست گرفتند و شده دکانشان و فلان و این حرفها. به هر حال قیامت هم هست و جهنم هم جای خوبی است.
اینی که هست، این است که دنبال پرداختن به این مسائل و اصالتدادن به این چیزها نبودیم. حرفی که آنجا بود، این بود که اینها یک تذکره است برای اینکه شاید ما الکی زندگی را جدی گرفتیم، شاید ما غافلیم، شاید واقعاً حقالناس خیلی جدیتر از این حرفهاست. اصلاً آن کتاب برای این خوانده شد. کتاب «آنسوی مرگ» صد و خردهای جلسه. قبلش مباحثی مطرح شد در دانشگاه. رفقا گفتند: «آقا، اینها را گوش میدهیم ولی تکان نمیخوریم.» دو تا دانشجوی دکتری بودند، بچههای مهندسی. گفتند: «آقا، همه حرفهایت خوب، درست، قبول داریم. همهاش آیه و روایت است. تکان نمیدهد ما را. پیشران میخواهیم.» تعبیر یکی از این رفقا به کار گرفت: «گفتم پیشران میخواهی؟ باشه. یک کتاب من تازگی دستم رسیده، خواندم، تکانم میخواهد. برای شما هم بخوانم. میخواستم هر داستانش را در یک جلسه بگویم. داستان اولش این است، داستان دومش این است.» داستان اولش را در یکی دو جلسه گفتم، بعد دیدم این بچهها خیلی عطش دارند و خود این کتاب هم خیلی جای بحث و سؤال دارد. هی هم تأکید کردیم: «باید کسی آن صد و خردهای جلسه را گوش بدهد. من راضی نیستم کسی از اینجا شروع کند گوش بدهد.» همه از همانجا شروع کردند، دقیقاً گوش دادند. ناگهان احساس کردم گفتید من راضی نیستم کسی جلسات قبلش را گوش بدهد. فقط من این را از خود اول همین گوش گرفتم.
گرفتاریهای ماست. اصلاً هم به خواب شبمان هم نمیدیدیم که آن صوتها از نمازخانه دانشکده مهندسی فردوسی آنورتر برود، ولی رفت؛ تا آنور، حتی قطب شمال و جنوب، فکر میکنم رسیده، یعنی بر اساس بعضی اطلاعاتی که دارم، به آنجا هم رسیده مباحث. و همینطور قضیه «شنود» نمیخورد، ولی به هر حال گفتنش لازم است. در قضیه «شنود» هم همینطور بود. یعنی متن کتاب را که اول مصاحبه شده بود، آن موقع مشهد ساکن بودم. تهران مصاحبه را گرفته بودند و فرستادند و اینها. خیلی برای من جذاب بود، یعنی و در ابعادی خیلی تذکر مهمی داشت خصوصاً مسائل مربوط به حجاب، ارتباط زن و مرد و جدا از آن بحث حقالناسش و اینها و خوب بنا شد که کتاب بشود و چاپ بشود و اینها. چاپ هم شد. آن متنی که البته به ما رسیده بود، آنی بود که سانسور شده بود، یعنی ارشاد مانع شده بود.
باز همان موقع، سال ۹۹ که شروع چاپ شد، با این رفیقمان، برادر عزیز، راوی کتاب، دوست بودیم، تلفنی و اینها. گاهی فکر میکنم دو ساعت، سه ساعت تلفنی صحبت میکردیم و در آن بیماری هم که آن زمان داشتیم، خیلی به ما کمک کرد و خیلی مایه گذاشت، مخصوصاً یک ابعادی از مشکلاتی که برای ما پیش آمده بود، پیگیری مداوم و جدی کرد و حق بزرگی هم به گردن ما داشت. دیگر برگشتن ما از، رفتن ما از مشهد مطرح شد و سال ۱۴۰۰ که ما برگشتیم، ایشان هی به من گفت: «آقا، من میخواهم شما را ببینم، گفتگو کنیم با هم.» اما آن همهاش اینها نبود که در کتاب آمده، بیشتر از این حرفهاست. میسر نشد تا شهادت امام صادق (علیه السلام) سال ۱۴۰۱ که اردیبهشت بود، خرداد، فروردین بود، خدمت شما عرض کنم که شب شهادت بود، سخنرانی داشتیم. خب ایشان آمد و بدهَم، در مجموعهشان شهید میخواستند دفن بکنند. ما را برد آنجا و صبحش آقای رئیسی در تدفین شهدا شرکت کرده بود. دیگر ما شبش هم درست نخوابیده بودیم. نمیدانم یک ساعت، دو ساعت، چقدر خوابیده بودم. بعد ایشان برای صبحانه ما را دعوت کرد. من خواب بودم کلاً، افتاده دیگر. دو تا قهوه به ما داد. من یکم چشمهایم باز شد.
بعد شروع کرد یک سری عکس و اینها درآوردن و مطالب و اینها در مورد شیطان. داستان «شنود» خیلی در بحث شیطانش بر ما مطرح نبود از قبلش. یکهو دیدیم که چیزهای جدیدی دارد در مورد شیطان. برق از سرم پرید، کلاً خوابم پرید. گفتم: «بیا بنشین اینها را ضبط کنیم. خیلی اینها که میگوید عجیب است.» هنوز هم کامل نگفته بود. یک تیکه شروع کرد. گفتم: «گفتم: وایسا. نگو. بگذار از اول شروع کنیم ضبط کردن.» امکانات ضعیف و دم و دستگاه و تشکیلاتی که... بعد یکی از این ضبط باتری نداشت، قطع شد. صدایت... یارو اولش مشخص است وضعیتش چطور و به هر حال این ضبط شد و منتشر شد. شد این قضایا و مسائلی هم. اصلاً من نمیدانستم در مورد آینده ایشان چیزی میخواهد بگوید. چند نوبت ما ضبط داشتیم در آن بحث. یکیش تهران بود، بعد باز ایشان آمد قم منزل ما که سر و صدای بچهها و صدای آیفون و زنگ و اینها. عصر هم بود. من صبحش هم کلاس و درس و اینها، خیلی خوابم میآمد، خسته بودم. ایشان نشسته بود داشت ضبط میکرد. وسط گفتگو، من خوابم میآمد. گفتم: «من دراز میکشم، شما ادامه بده.» من دراز کشیدم. صداش هم ماشاءالله، برای خواب خوب است.
آینده و چیزهایی که برای آینده دید. خلاصه سه تا چیز در مورد آینده گفت و مسائلی که بههرحال دیده بود و فلان و اینها که یکیش قضیه تانک و... که خب بعد از آن صحبت به بنده گفت که مثلاً این شخصی که آنجا دیده بودیم کی بود و چی بود و اینها. بنای به اینکه بخواهیم پیشگویی بکنیم و از غیب بگوییم و از آینده بگوییم و اینها نبود، اصلاً دست من نبود، در بخش صوت بود و منتشر شد و بنای به این هم که بخواهیم بگوییم این آدمی که دیده کی بوده و چی بوده، نبود تا انتخابات ۱۴۰۳. ما در مؤسسه جلسهای داشتیم. جلسه خودمانی بود، همینجوری مثل الان که چند تا از این دوستان در لایو، ۵۰ نفر، چقدر در لایو جمع خودمانیم، رفقای همیشگیمان که حالا وقتهایی که در جلسه نمیتوانند حضور پیدا کنند، در لایو شرکت میکنند، در اسکایپ همین تعداد هم بودیم در مؤسسه. یعنی الان چند نفرید اینجا؟ ۲، ۴، ۶. آنجا کمتر هم بودیم، ۵-۶ تا بودیم. ۵-۶ نفر بودیم. گفتیم: «آقا، نماز استغاثه بخوانیم و حدیث کسا بخوانیم.» بههرحال نگرانیهایی که بود که خب همهاش هم رخ داد، پیش نیاید برای انتخابات. این دوست ما اصلاً تهران بود. این راوی «شنود» مدتها بود همدیگر را ندیده بودیم. آمده بود مشهد و مثل اینکه با بچهها هماهنگ کرده بود، نمیدانم با کی هماهنگ کرده بود، بهش گفته بودند: «بیا، مثلاً ما اینجا...»
همان وسط صحبتهای ما که داشتیم در مورد حدیث کسا و نماز استغاثه و اینها میگفتیم، ایشان وارد شد، آمد نشست و گفتم: «خب، ایشان هم آمد، بخوانید نماز استغاثه. آن آقا را که این آقا دیده، دارد برمیگردد. خودت میگویی یا من بگویم؟ آنکه دیدی به تانک میبندند کیه؟» نمیخواستم بگویم. بنده خدا اصلاً آن هم جا خورد. بعد دیگر شروع کرد و گفت که کی بود و چی بود و اینها. بعداً به من گفت که آقا ما فقط گفتیم. ما هنوز جلسهمان تمام نشده بود. یعنی آن جلسهای که کلاً پنج شش نفر خودمان بودیم دور هم، من نمیدانم کدام شیرپاکخورده توی لایو اسکایپ روم بود، اکسپلورر، جر خورد از مطلب و هنوز این بنده خدا از مؤسسه بیرون نرفته بود، صوت همه جا را گرفته بود. خودمان بگذاریم که کاملش بشود. تیکه کردند. دیگر خود بچهها منتشرش کردند آن تیکه را. بعد دیگر وارد فصل جدیدی از زندگی ما شدیم. یعنی از آن لحظه به بعد... «خانم قنواتی بود، گفته بود آخر شهریور جنگ میشود.» اینها بعد «این شنود و خانم قنواتی با هم زر میزنند.» «تو گل خوردی با مستند شنود.» «تو غلط کردی دیر آمدی با مستندتان.» «هرکی هرکی میخواهد فحش بدهد، پشت ما ایستاده، که هرکی در مورد آینده هرچیزی میگوید، زر زده، علیالخصوص مستند این داستان ما بود که مشهدیه.» گفتند: «شما چی شد قله اورست را فتح کردی؟ انگیزهات چی بود؟» گفت: «انگیزه؟ انگیزه را ول کن. به ما گفتند شله بده.» حالا ما انگیزه، انگیزهای نداشتیم.
بعد دیگر بندگان خدایی به صرافت افتادند. بعضی از آنتن تلویزیون نهایت استفاده را کردند برای مستند «شنود» با حربهها و امکانات و توانمندیهایی که داشتند و دیگر بعضیها در کانادا سایتها، لایوها. اینگونه بود که ما مایه ارتزاق جماعت زیادی شدیم. فکر نمیکردیم یک باب روزی باشیم برای خیلیها و بتوانند بههرحال خدا را شکر میکنیم که بههرحال یک نانی سر سفرهشان آوردیم. کارشناسها آمدند صحبت کردند. پروژهها شکل گرفت. جلسات کارشناسی اینور و آنور به اسم جریانهای انحرافی پا میشوند سخنرانی میکنند. بعضی جا هم پشتیبانی میکنند از اینها، جریانهای انحرافی نوظهور مثل همین جریان «شنود» و این آقا صادق «شنود» و اینها. بعد آن بنده خدا خودش یک کانالی زد، تازه آن هم مثل اینکه خودش نزده، برایش زدند. بعد آنجا باز یک تحلیلی نوشته بود که مثلاً «اگه اسرائیل را زدیم، ما مثلاً سوئد را بزنیم، نمیدانم کجا را بزنیم، آلبانی را» دیگر همینم باز دوباره پیراهن عثمان کردند و که «جنگ را به یک جای دیگر بکش!» خندهدار این است که همین هم رخ داد! یعنی باز ما قطر را هم زدیم! که پایگاه آمریکا را زد. بنده خدا داشت پیشبینی پیشرفت جنگ. به همین هم رسیدیم، ولی خب بههرحال باب روزی وقتی باز میشود، باید نان هم برسد. اینکه همهاش کرامت و خواب و فلان و این حرفها. هی صد بار هم گفتیم: «آقا، آن ما صد ساعت قبلش صحبت با قرآن و روایت و اینها آمدیم جلو.» اول کلی بحثهای تفسیری قرآنی داشتیم در آن قبیله سلمان و اینها، بعد کلی بحثهای روایی داشتیم بهعنوان مؤیدات که دلگرمکننده است. این مؤیدات هم یکجوری است که خود حضرت آقا، خود حضرت امام به این مؤیدات نظر داشتند، توجه داشتند، دلگرمکننده است. حضرت آقا میفرمایند که آن خوابی که ایشان دید، گفت: «من خستگیام در رفت، احساس کردم یک نشاطی پیدا کردم.» وقتی پیغمبر فرمودند خودش باید ادامه بدهد، از این باب است.
خب دیگر وقتی کسی تقوا ندارد، نمیفهمد چه باید کرد. از این نکته یک بخش صحبت به آنهایی که خب تقوا ندارند، حرفهای مفتشان را میزنند. یک بخشش هم به این است که کسی توی این وادی نیفتد. چرا تأکید اینقدر میکنم در اول هر جلسه به این بحث که اینها برای ما اصل نشود که حالا هرکی از هرجا یک خوابی دید و یک چیزی گفت و دو هفته دیگر اینجور میشود و یک ماه دیگر آنطور میشود و اینها. همین قضیه خانم قنواتی را ریختند سر ما. یعنی حالا از باب سؤال و اینها، بندگان خدا که فلانی نظر شما چیست؟ نظری نداریم ما. بعدش هم خوب ما واکنشی نداشتیم. طبیعت این چیزی که ایشان ازش میگفت در مورد ادامه جنگ و فلان و این حرفها که مثلاً ادامه دارد، خب بله طبیعی است و شدیدتر هم خواهد شد. این که مسلم است. ولی اینکه حالا شهریور تمام نشده فلان میشود، اول مهر نمیدانم فلان میشود، اینها معلوم نیست. یعنی هیچ اما. جلسات به این حرف اشاره نکردم. در مورد این خانم یک کلمه حرف نزدم. بعضی از این دوستان دانشجو، بعضی سؤال میکردند. یکی از بچههای دانشگاه شریف چند روز پیش سؤال کرد: «نظر شما چیست؟» گفتم: «که دعا میکنم حرفهای خوبی که بنده خدا گفته، محقق بشود. بدهایی که گفته، محقق نشود.» بنا نیستش که اینها اصل بشود بر ما که مثلاً چون حالا چهار تا چیز اینجوری گفتیم و فلان، آقا اینطور دید، گفته، شما هم راه بیفتید با اینها زندگیتان را ببندید و هی گوشتان تیز باشد به اینکه یک صدایی بیاید که ۷ اکتبر فلان میشود، مهر آنجور میشود، مثلاً ۲۰ شهریور فلان میشود. مثلاً هی روی اینها بستن و بعد با اینها تحلیل کردن، به دور از مسیر درست و منطقی و معقول است.
بعضیها هم البته از آنور در دام افراط افتادند که مثلاً خیلی خودشان میخواهند عاقل نشان بدهند و اساساً به این چیزها لگد میزنند که حالا من فعلاً با آنها خیلی جدی کار ندارم. تلاش میکنند دیده بشوند و موفق هم نیستند بندگان خدا. من هم کمکشان میکنم که موفق نشوند. خدمت شما عرض کنم که این تا اینجای مطلب، جمعبندی نهایی مطالبی که گفتیم یک چند تا نکته است، یک چند تا دیگر از این مطالبی که برخی بزرگان گفته بودند عرض میکنم که بههرحال نکات جالبی فعلاً این جلسه این را بگویم، بعداً میگویم جلسات بعد چه مطالب دیگر انشاءالله عرض خواهم کرد.
در کتاب «سرّ الاسرار» از مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی که خب ایشان جزو شخصیتهای ممتاز بودند. در پیام رهبر انقلاب هم وفات ایشان تعابیر ویژهای برای ایشان به کار برده بودند و مورد توجه بزرگان. در همان کتاب «زمزمه عرفان»، آقای بهجت میفرمایند که آقای پهلوانی، پهلوانی تهرانی چند وقت پیش آمدند اینجا و به من گفتند چند سالی بود شما را زیارت نکرده بودم. مثلاً دیدارتان نیامده. بعد به دوستانشان گفته بودند که «دارم میروم با وحشت خداحافظی کنم.» که منظور، خدای بهجت میگوید. کرامت آقای پهلوانی تهرانی که آقای بهجت در کتاب «زمزمه عرفان» آن ماه رمضان آخر عمر شریفشان ایشان رفته بود منزل همه شاگردانشان بهطرز عجیب و غیرمسبوق (یعنی سابقه نداشته اینطور بشود) میروند هر شب خانه یکی از اینها و بعد ماه رمضانشان به رحمت خدا... و گفته بودند هم که «من مثلاً دیگر میروم.» به خاصتر گفته بودند که «من دارم از دنیا میروم.» به در واقع ایشان ماه رمضان رفته بود خداحافظی کرده بود با همه شاگردانش در منزل. این شاگرد انسان بزرگی بود از آن حامیان دوآتشه هم انقلاب، هم امام، هم حضرت آقا. با تعابیر خیلی ویژه و ممتاز: «کل دنیا یک طرف ایستاده، آقای خامنهای یک طرف. شما همان طرف.» یا عکس ایشان را زده بود، فرموده بود که «هرکی میآید اینجا سلوک کند، بفهمد ما راه سیر و سلوکمان این مدلی است، اینجوری است و غیر از این هم راه سیر و سلوکی نیست.» «دکون دستگاه سگ با انقلاب و نظام و اینها از توی آن سیر و سلوک حمایت از انقلاب و نظام درنمیآید، آن مسیر شیطانی است، به خدا نمیرسد.» این مطالب، اینها مطالب مهم است، اینها خیلی مطالب مهمی است. در کنار آن استدلالها، بعد آن استدلالها، این مؤیدات خیلی مطالب یعنی واقعاً گاهی دل آدم را خالی میکند وقتی ضد این باشد. وقتی از این جنس است واقعاً دل آدم را گرم میکند، قلبی میشود.
در کتاب «سرّ الاسرار» شرح حدیث معراج ایشان انجام دادهاند. کتاب بسیار قابلاستفادهای است و اثر فاخری است. در مقدمه کتاب در جلد ۱ این تعبیر را دارند که عربیاش است. من حالا عربیاش را میخوانم. در مقدمه «جمال آفتاب» هم فارسیشان را آن هم میخوانم. در کتاب «پاسداران حریم عشق» هم که اصلاً در شرححال عرفا این کتاب را ایشان نوشته، آنجا هم یک یکی دو صفحهای در مورد خود حضرت امام بهعنوان یکی از عرفای شیعه، عرفای اسلامی یاد میکنند. آن هم میخوانم براتون. دیگر چی میخواهید؟
میفرماید که: «وَ قَدْ مَنَّ اللّٰهُ تَعَالَى عَلَى عِبَادِهِ فِي أَعْصَارِنَا هَذِهِ بِالْحُجَّتین البَالِغَتَیْنَ وَ الْعَلَمَیْنَ الهَادِیَیْنَ؛» خدا در این روزگار ما، خدا منت گذاشت بر بندگانش بهواسطه دو حجت بالغه و دو پرچم هدایتگر. «أَحَدُهُمَا؛» این دو تا پرچم کیند؟ این دو تا حجت بالغه الهی کیند که خدا منت گذاشت به روزگار ما بر بندگانش با این دو تا؟ «أَحَدُهُمَا صَاحِبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ، جَامِعُ الْمَعْقُولِ وَ الْمَنْقُولِ، الْعَارِفُ بِاللّٰهِ، مَحْبُوبُ اللّٰهِ وَ مَحْبُوبُ أَوْلِیَائِهِ؛» نفر اول هم صاحب علم هم صاحب عمل است. هم در علوم عقلی عالم است هم در علوم نقلی عالم است. عارف الهی. هم محبوب خداست هم محبوب اولیا خداست. خیلی این تعابیر مهم است. «مُحْیِ الشَّرِیعَةِ وَ الْمِلَّةِ، بَانِي الْوِلَايَةِ وَ الْحُكُومَةِ الْإِسْلَامِیَّةِ فِي إِيرَانَ بَعْدَ أَنْ سَلَبَهُ الْحُكَّامُ الظَّلَمَةُ مِنْ أَیْدِی أَهْلِهَا قُرُونًا مُتَمَادِیَةً؛» کسی که شریعت و ملت اسلام را زنده کرد. بنیانگذار ولایت و حکومت اسلامی در ایران. بعد از اینکه سالهای سال بود که حکام ظالم این حکومت را از چنگ اهلش درآورده بودند، او از چنگ اینها درآورد و بنا گذاشت این حکومت را. کیه آن؟ «آیَةُ اللّٰهِ الْأَعْظَمُ» (البته اعظم اگر وصف آیه باشد باید عظمی گفته بشود. ولی میتواند وصف الله باشد. الله اعظم نداریم دیگر. حالا الله اکبر چطور داریم.) «وَ حُجَّتُهُ عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ فِي ضِمْنِ حَيَاتِهِ الْإِمَامُ السَّیِّدُ رُوحُ اللّٰهِ الْمُوسَوِیُّ الْخُمَیْنِیُّ، رِضْوَانُ اللّٰهِ تَعَالَى عَلَيْهِ.» این نفر اول. چی بود آقا؟ دو تا حجت بالغهای که خدا منت گذاشت بر بندگان در این زمان. نفر اولش امام با این اوصاف.
نفر دوم، به به به! مثلاً اسم این را میآورید آدم کیف میکند. رحمت جاری میشود دیگر. چون ذکر صالح، اسم صالحین میآید، رحمت جاری. انشاءالله که جوری بمیریم که بتوانیم اینها را ببینیم مثل امام حسین. بزرگان، مثالی برای ما. «نَابِغَةُ الزَّمَانِ، كَشَّافُ الْمُعْضَلَاتِ السُّنَّةِ وَ الْقُرْآنِ، غَوَّاصُ الْمَعَارِفِ الْإِلَهِیَّةِ وَ مُعَلِّمُهَا، صَاحِبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلِ، جَامِعُ الْمَعْقُولِ وَ الْمَنْقُولِ، مُحْيِی الْحَوْزَاتِ الْعِلْمِیَّةِ؛» نفر دوم نابغه زمان، کشاف معضلات سنت و قرآن. کسی که معضلات قرآن و سنت را حل کرد. غواص معارف الهی و معلم معارف الهی. صاحب علم و عمل. هم صاحب علم بود، هم صاحب معقول، هم در منقول عالم بود و محیای حوزههای علمیه. کسی که حوزههای علمیه را زنده کرد. آن شریعت را زنده کرد، این حوزه را زنده کرد. «مَفْخَرُ أَهْلِ التَّحْقِیقِ وَ الْمَعْرِفَةِ، صَاحِبُ تَفْسِيرِ الْمِيزَانِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْكُتُبِ الْمُؤَلَّفَةِ، آیَةُ الْحَقِّ وَ الدِّینِ وَ حُجَّةُ الرَّبِّ عَلَى أَهْلِ الْفَهْمِ وَ الْیقِینِ السَّیِّدُ مُحَمَّدُ حُسَیْنٍ الْقَاضِی الطَّبَاطَبَائِیُّ التِّبْرِيزِیُّ، رِضْوَانُ اللّٰهِ تَعَالَى عَلَيْه.» را میخوانم به علامه ام یک صلوات بفرستیم. «اللهم صل علی محمد و آل محمد.»
«فَإِنَّهُمَا كَانَا مِصْدَاقَيْنِ لِقَوْلِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ؛» این دو نفر دو تا مصداق بودند برای کلام امام سجاد (علیه السلام) که فرمود: «إِنَّ اللّٰهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمانِ أَقْوِامٌ مُتَعَمِّقُونَ؛» خدا میدانست در آخرالزمان جماعتی میآیند، خیلی عمیقند، فهم عمیق دارند. برای همین خدا سوره توحید را نازل کرد که آخرالزمانیها میفهمند. سوره توحید. یکی از معانی که از این روایت گفتند این است. البته این را باید چند مدل دیگر هم برداشت شده. «دوستان تفکیکی یکجور دیگر تفسیر میکنند. میگویند دقیقاً برعکسش. اصلاً میگوید که «متمقین» به معنای منحرفین است.» میگوید خدا میدانست این آخرالزمانیها که میآیند، منحرف آخرالزمانیها، منحرف نشوی. یک معنایی که آنها میگویند. یک معنایی که اینوریها میگویند، یعنی ضد تفکیک فلسفهها میگویند، میگویند نه، برعکس است. میگوید که «فلسفهها در آخرالزمان متمقیناند، اینها میفهمند احد یعنی چی، صمد یعنی چی.» اینها بههرحال بر اساس این تفسیر فلاسفه و فلسفی از این روایت، مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی میفرماید که مصداق باز این متمقینی که در آخرالزمان میآیند که «قل هو الله» را اینها میفهمند، خدا برای اینها نازل کرده امام خمینی، طباطبایی. «وَ الْآياتُ الْمَنْصُورَةُ الْحَدِیدُ؛» آیات سوره حدید را هم، اول سوره حدید را هم صدور خدا برای همین آخرالزمانیها که عمیقاً، نازل کرده. «فَقَدِ اتَّبِعَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَوْلِيَاءُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ؛» چقدر تعابیر قشنگ. روح ایشان هم شاد باشد، اینقدر بیانش زیباست. این دو نفر، علامه، امام، تبعیت کردند از انبیا و اولیا «فِي اسْتِنْقَاذِ الْعِبَادِ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ؛» آمدند بندگان خدا را از جهالت و حیرت ضلالت نجات دادند. «وَ دَعْوا النَّاسَ إِلَى حَقِيقَةِ الْفِطْرَةِ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ وَ الْكِتَابِ؛» این دو تا دعوت کردند مردم را به حقیقت فطرت. هم با کلامشان، هم با نوشتارشان. «حَشَرَهُمُ اللّٰهُ مَعَ أَنْبِيَائِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ؛» خدا این دو نفر را با انبیا و اولیایش محشور کند. «وَ لَا سِیَمَا خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ؛» مخصوصاً با پیغمبر و اهل بیتش. «وَ جَزَاهُمُ اللّٰهُ بِأَخَصِّ جَزَاءِهِ لِحَاظِ الْخِدْمَاتِ الْعَظِيمَةِ الَّتِی فِي الْحَقِيقَةِ هِیَ الْغَرَضُ مِنْ خِلْقَةِ الْبَشَرِ، بَلْ وَ الْعِلْمِ الْوُجُودِ بِمرَاتِبه؛» خاصترین جزایش را خدا به این دو تا بدهد. بهخاطر این خدمات بزرگ. این خدماتی که اساساً هدف از آفرینش آدمیزاد همین بوده که این دو تا آدم بهش خدمت کردند. امام، علامه طباطبایی، بلعلمالوجود به مراتبه، نه آدمیزاد، بلکه همه عالم وجود برای همین خلق شده، انبیا برای این فرستاده شده، کتابها برای این فرستاده شده. این از این. این مطلب در کتاب «سرّ الاسرار».
مطلب بعدی در کتاب «جمال آفتاب» شبیه به همین است. فارسیاش یک کوچولو شاید تفاوت داشته باشد، آن هم براتون میخوانم. در مقدمه کتاب «جمال آفتاب» میگوید: «خلاصه از مجموع آیات و احادیث و دعاها استفاده میشود که غرض اصلی از خلقت و بعثت انبیا علیهمالسلام غیر از آن چیزی است که عموم مردم تصور کرده و میکنند و اعتقاد خودشان را بر آن استوار کردهاند و هرکدام دیگری را آماج تهمتهایشان قرار داده و میگوید وی خلاف حق را فهمیده. لذا بزرگان اهل کمال و کسانی که اینگونه مطالب را دریافتهاند، از بیم تازیانه تکفیر یا عدم پذیرش کوتهفکران، جرئت اظهار نداشته و بعضاً آن را در لفافه شعر یا کلام پیچیدهای بیان کردهاند.» ایشان میگوید چرا حافظ در مورد حافظ دارد این را؟ تکفیرش نکن. ایشان حافظ را در رده اول عرفا میدانستند. قاضی فرموده بود در عالم شیعه بالاترین عرفایی که داریم سه نفر، سید بن طاووس، علامه بحرالعلوم، ابن فهد حلی. آقای پهلوانی فرمودند: «به نظر من یک نفر چهارمی را باید به اینها اضافه کرد و آن حافظ است.» بههرحال از طایفه جلیله علما در عصر حاضر دو شخصیت بزرگوار توانستند این مقصد را با حفظ و اجرای دیگر مراتب احکام اسلامی با جرئت اظهار و در گفتار و نوشتارشان به شرحش پرداختند و زمینه را برای دیگران در بازگو کردن حقایق فراهم کنند. یکی استاد بزرگ، مرجع عظیمالشأن شیعه، رهبر مسلمانان جهان آیتالله العظمی جامع معقول و منقول، صاحب کمالات نفسانی، عارف بالله، روح الله الموسوی الخمینی، «ادام الله شوکته.» (معلوم میشود زمان حیات امام است.) که اخیراً هم در پیام روحبخش خود اسلام را «اسلام ناب محمدی (صلی الله علیه و آله)» نامیدند. «اللهم…» این جمله را یادگاری داشته باشید از آیتالله پهلوانی. میفرماید: «زبان نویسنده از بیان عظمت نفس و جامعیت ایشان قاصر میباشد و چنانکه شخصیت این عزیز عالم اسلام تاکنون در بین شخصیتهای اسلامی و علما بینظیر بوده است، تاکنون بینظیر بوده است. بعید به نظر میرسد که جامعه اسلامی در آینده نیز همانند ایشان را به خود ببیند. ادام الله ظله الشریف علی رؤوس المسلمین، آمین یا رب العالمین.»
این نفر اول. نفر دوم کی؟ «و دیگری استاد بزرگ علمی و عملی در معارف اسلامی و مفسر و فیلسوف حضرت علامه سید محمد حسین طباطبایی میباشد که الحق حق بزرگی به گردن فرزندان حوزههای علمیه، بالاخص حوزه علمیه قم بلکه شیعه، بلکه عالم اسلام دارد زیرا معارف اسلامی را از طریق کتاب و سنت و علم و عمل در گفتار و رفتار و تألیفاتش آموخت، به گونهای که میشود گفت بعد از وی علمایی که میخواهند اسلام را بشناسند، از وی رحمتالله و رضوانالله تعالی میجویند. اگر دنیای امروز به وحشت افتاده و نمیتواند چنین شخصیتهایی را در جهان اسلام ببیند، از برکت وجود چنین اسلامی است که ایشان بیان نمودند و به فرموده قائد بزرگ امام خمینی، اسلام خشک و بیمحتوا برای آنها ضرری ندارد بلکه اثرات این معارف حقه و معانی بلند توحیدی در تمام امور که منافع آنها را به خطر انداخته و لذا در کشورهای عربی اینگونه کتابها برچیده میشود و در کشور اسلامی ما هم حس بدبینی به این امور توسط خود ما دامن میزنند.» که بعد باز مطالبی را مطرح میکنند که دیگر چون وقت گرفته میشود نمیخوانم.
در کتاب «پاسداران حریم عشق»، یک کتاب ده جلدی دارد که حقاً کتاب فوقالعادهای است. حق ایشان ۱۰ جلد احوالات عرفای تاریخ اسلام را جمع کرده، به توصیه علامه طباطبایی و اساساً کسی که این پیشنهاد را داده به ایشان علامه طباطبایی بوده و ایشان مطالبی هم که جمع میکرده میبرده محضر ایشان عرضه میکرده و بعضاً توضیحات میخواسته که مثلاً این جملهای که این گفته چیست، این حالی که برای این آقا گفتند چیست؟ باز آن گفتگوها چهار جلد کتاب دیگر شده، شده کتاب «ثمرات حیات» که کتاب خواندنی آیتالله پهلوانی است. در جلسات خصوصیشان برای شاگردان خاص الخاصشان آن مکتوبات آن جلسه را میخواند. ظاهراً یکی دو نوبت هم از این کارها کردند، یعنی چهار جلدش مثلاً شش هفت سال، هفت هشت سال شاید طول کشیده بوده که یک دور مقایسه کردند، دوباره برگشته بودند از اول. اینطوری ایشان به آن بحث علاقه داشتند. در آن «پاسداران حریم عشق» بحث کرامات و اینها هم نیست. میفرمود که «من خودم یک دور فیلتر میکردم کرامات را میبردم خدمت علامه، باز اگر یکمی حالا هوای کرامت و اینها داشت، باز علامه فیلترش میکرد.» مثلاً گفت: «آن پوکید، آن زد در وا شد.» آن حالات توحیدی این را بردار بیاور. حس توکلش، حس زهدش، استغنا از غیر خدا دارد، به غیر خدا باج نمیدهد. حالات سحرش، نماز شبش، اشکش، انسش، مناجاتش، اینها را بردار بیاور. این شده ده جلد کتاب بینظیر در افق، کیان، مثل سید بحرالعلوم و مرحوم شفتی و اینها. از معاصرین هم بعضیها را یاد میکند مثل خدای بهجت، مثل آقای کشمیری. اینهایی که زمان خودشان بودند.
«افرادی میآیند.» یکی از افرادی که ایشان در زمره این پاسداران حریم عشق، یعنی عرفایی که محافظت کردند از این حریم عشق، یکیش کیه؟ امام خمینیه. جلد ۵، صفحه ۱۰۹. یک یک صفحهای تقریباً در مورد امام، یک صفحه و خردهای مطالبی میگویند. این هم بخوانم براتون. میفرمایند که: «روحالله موسوی خمینی، اسامی هم شکلی میآیند دیگر. یک تعداد هم که اصلاً احوالاتی هست ازشان، طرف گمنام است، مثلاً بزاز اصفهانی، مثلاً فروش کرمانی. عارف گمنام، عارف مجهول. کله احوالات اینجوری دارد. کتاب خواندنی. روحالله موسوی خمینی، احیاگر اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم، عالم فرزانه، عارف بزرگ حضرت امام خمینی رحمهالله در بیستم جمادیالثانی ۱۳۲۰ قمری در خمین به دنیا آمد. بعد از فراگیری علوم مقدماتی و سطح حوزههای علمیه در خمین و اراک در سال ۱۳۰۰ شمسی به قم هجرت نمود و مراحل ترقی علمی و معنوی را پشت سر گذاشت و در کنار مباحث علمی، سالها در محضر جمال سالکان حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و نیز آیتالله العظمی شاهآبادی به بهرهگیری عرفانی و اخلاقی پرداخت. حضرت امام خمینی رحمهالله دورههای متعددی به تدریس مباحث حوزوی اشتغال داشت و در ایام ۱۴ سال تبعید به نجف اشرف، حوزه درسی مهمی در آن سامان تشکیل داد. بعد از بازگشت به ایران و بنیانگذاری انقلاب اسلامی، با تدابیر حکیمانه سکان رهبری انقلاب را به دست گرفت تا اینکه در سال ۱۳۶۸ شمسی چشم از جهان فروبست و به ملکوت اعلی پیوست. مؤلف از آن بزرگوار استفاده علمی و اخلاقی نموده است و شایسته است خواننده محترم مجموعه کتابهای اخلاقی و عرفانی ایشان را مطالعه نماید. ما برخی از سخنان معظمله را در مقدمه این کتاب ذکر نمودهایم.» جلد ۵، صفحه ۱۰۹ و ۱۰، چاپ اول این کتاب، ۱۳۸۸. چاپ این... تا اینجا.
یک خاطره هم این وسط بگویم که حیفم میآید نشنیده بماند از مرحوم آقای رجب علی خیاط، خب ایشان هم دیگر بههرحال میدانید، میشناسیدش و احوالات و بههرحال قضایا که مربوط به ایشان بوده. کتاب «کیمیای احسان» از «دایره شهری». این قضیهای که اینجا آمده در کتاب «کیمیای محبت»، از خود کتاب کپی کردم. صفحهاش را ننوشتم. خب، صفحه تیترش «درباره امام خمینی» در کتاب. حالا اگر باز خواستید من کتاب را نگاه میکنم. الان که وقت نمیشود، بعداً وقت شد صفحهاش را هم بهتون میگویم. نصف این قضیه را الان گفتم براتون. دوباره میخوانم کاملش را میگویم. «پیشگویی سیاسی شیخ.» اینتر میخواسته که نقل از آقای حسین نیکوگویان از فرزندان شیخ آقای حسین نیکوگویان از فرزندان شیخ علی خیاط میگوید: «سیام تیر سال ۱۳۳۰ که روز قیام مردم بود در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، شیخ وقتی وارد خانه شد شروع به گریه کرد و فرمود: حضرت سیدالشهدا این آتش را با عباشون خاموش کردند و جلوی این بلا رو. آنها بنا داشتند بهترین روز خیلیها را بکشند. آیتالله کاشانی موفق نمیشود، ولی یک سید دیگری هست که میآید و موفق میشود.» که بعد از مدتی معلوم شد که مقصود ایشان از سید دوم امام خمینی است. قبلاً گفته بودم این بخش بعدیاش اینجاست. آقای حاج حسن فرشچی معروف به توکلی میگوید: «در جوونیام یک نوبت که با شیخ رفته بودیم قم، مطلب عجیبی ازش دیدم و شنیدم. آن سال هنوز مسافرهای تهران بیرون دروازه معصومه (و به نظرم کف رودخانه)، پیاده میشدند. یعنی جلوی حرم مطهر حضرت معصومه رودخانه هست. بهش میگویند رودخانه. آنجا مسافر پیاده میکردند ولی آن ته ها، همینجوری که الان ترمینال ترمینال هست. ته رودخانه دیدید؟ اتوبوسها وایمیایستد و اینها. رودخانه میآیی بالا، میآیی توی کمربندی، همین خود رودخانه را تا آخر آخر که میآیی از سمت حرم که میروی آخر رودخانه، سمت چپتان ترمینال پُر اتوبوس است. ظاهراً همانجا بوده. دروازه معصومه بهش میگفتند. آنجا پیاده شدند و برای زیارت از یک کوچه بلند به موازات رودخانه به سمت حرم میرفتند، میآمدند بالا از آن سمت در واقع بازار بازار و باجک و اینها از آنجا. از آن مسیر میرفتیم سمت حرم چون در این سمت شهر هنوز خیابانکشی نشده بود و تازه داشتند بازار و مسجد امام عسکری را خراب میکردند که چهارراه بازار را بسازند. ما از اتوبوس پیاده شدیم مثل بقیه زائرا. آن کوچه را تا انتها طی کردیم. با عبور از وسط دارالشفای حضرت معصومه سلامالله علیها، از در انتهای مدرسه فیضیه وارد مدرسه شدیم که از آنجا وارد صحن طلا بشویم، ولی داخل فیضیه ناگهان توجه شیخ رجبعلی به سید طلبهای که جلوی یکی از حجرهها مشغول مباحثه با دیگری بود جلب شد. بعد از چند لحظه خیره شدن به این سید طلبه، به من خطاب کرد گفت: «این سید چهل سال دیگر بساط سلطنت ظالم را از ایران برمیچیند.» آن سید کی بود؟ امام خمینی.»
میگوید: «من بعد در وقایع بعد از وفات آیتالله بروجردی، عکس ایشان را دست مردم دیدم و شناختم. حتی پیشگویی شیخ را به بعضی دوستان نزدیکم در تهران، مشهد و بندر، بندر ترکمن، سالها بود آنجا بودم هم گفتم. بعد از دستگیری امام خمینی هم چند جا برای آزادی ایشان مجلس دعا برگزار کردم.» یعنی از همان اولی که عکس امام بعد از رحلت آقای بروجردی، «این شیخ رجبعلی به من گفته این، چهل سال دیگر.» یعنی سال چند بوده آقا؟ ۵۷، چهل سال قبلش، سال ۱۳۱۷. قبل سال ۱۳۲۰، یعنی در دوران رضا شاه ایشان گفته بود که «این چهل سال بعد بساط ظالم را.» حتی قبل از دیدار قاضی. احسنت. آره دیگر. ۵ سال قبل از رحلت. خب، این هم از این مطلب.
دیگر فعلاً بحثی در مورد امام نداریم. دو تا مطلب دیگر میخواهم عرض بکنم امشب هر چقدر فرصت بشود. یکیش جملات امام در مورد حضرت آقا، تأییدات و مطالبی که در مورد ایشان فرمودند. البته پیشگوییهای امام هم یک بحث مفصلی بود که دیگر نرسیدیم به آن، حالا بعداً اگر وقت شد. یکی دیگر هم یک بحث از آیتالله بهجت، یک نکتهای مانده که یک ساعتی بحث میخواهد. اگر امشب بهش میپردازیم. نشد فردا شب انشاءالله. یک استراحت و یک وقفهای اگر رفقا حال داشتند انشاءالله ۱۰، یک ساعت دیگر بحث میکنیم. دیگر امشب فکر میکنم بیشتر از دو تا نشود، ۱۱ انشاءالله پایان جلسه امشبمان باشد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...