وجوب اعتصام به خدا
تقوا، اساس دین
معنای اعتصام به خدا
اسباب عالم خدای ما نشود!
"خدا متکبر است" به چه معناست؟
واردات و صادرات خیر و شر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
باب وجوب الاعتصام بالله.
عَن أَبِی عَبدِاللهِ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: «أَیُّمَا عَبدٍ أقْبَلَ قِبَلَ مَا یُحِبُّ اللهُ عَزَّوَجَلَّ أقْبَلَ اللهُ قِبَلَ مَایُحِبُّ، وَمَنِ اعْتَصَمَ بِاللهِ عَصَمَهُ اللهُ، وَمَنْ أَقْبَلَ اللهُ قِبَلَهُ وَعَصَمَهُ لَمْ یُبالِ لَوْ سَقَطتِ السَّمَاءُ عَلَی الْأرْضِ أوْ کَانَتْ نَازِلَةٌ نَزَلَتْ عَلَی أهْلِ الْأرْضِ فَشَمِلَتْهُمْ بَلِیَّةٌ کَانَ فِی حِزْبِ اللهِ التَّقَوا مِنْ کُلِّ بِلِیَّةٍ. وَاللهُ یَقُولُ: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ».»
امام صادق (ع) فرمودند: "هر بندهای که رو کند به آنچه خدای عزوجل دوست میدارد، خدای متعال نیز رو کند به آنچه بنده دوست میدارد؛ و هر کس که به خدا اعتصام کند (چنگ زند)، خدا او را از بلاها حفظ میکند؛ و هر کس که خدا به او روی آورد و حفظش کند، باکی ندارد که آسمان بر زمین بیفتد، یا آنکه بلایی بر اهل زمین نازل شود و همه آنها را فرابگیرد؛ چرا که چنین کسانی در حزب خداوندند و از هر بلایی محفوظ میمانند. و خداوند میفرماید: "همانا پرهیزکاران در جایگاه امنی هستند."
این روایت از روایتهای خیلی فوقالعاده است. میفرمایند که در باب وجوب اعتصام به خدا، هر عبدی که رو کند به آنچه که خدای متعال دوست دارد، خدای متعال رو میکند به آنچه که «عید» (بنده) دوست دارد. به هرکس که اعتصام به خدا داشته باشد، خدا او را نگه میدارد. به هر کسی که خدا به آن چیزی که این آدم دوست دارد، توجه کند و او را نگه دارد - یعنی آن دوتا قبلی باشد - دیگر باکی ندارد که آسمان به زمین بیفتد یا اینکه از بالا عذابی بر زمین بیاید که بلا همه عالم را بگیرد. این دیگر در حزب خداست، با تقوا و از هر بلیّه و خطر و آسیب و آفتی در امان است. بعد حضرت این آیه را استشهاد میکند: "إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقامٍ أَمِینٍ". متقین در مقام امینند، در جایگاهیاند که دیگر این جایگاه آسیبپذیر نیست. اصلاً خطا آنجا دسترسی کسی به آن ندارد که بخواهد ضربه بزند.
ای کسی در تقوا باشد! واقعاً وقتی آدم بررسی میکند، میبیند ملاک، یعنی تمام دین، اساس بنیان، آن هم تقواست. همه چیز دارد حول و حوش همین میچرخد. همه برکات و همه خلاصهی معارف حول و حوش همین است.
عَن أبِی عَبدِاللهِ عَلَیهِ السَّلامُ: «أوْحَی اللهُ عَزَّوَجَلَّ إلَى دَاوُودَ: مَا اعْتَصَمَ بِی عَبدٌ مِنْ عِبَادِی دُونَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِی، عَلِمْتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ، ثُمَّ یَکِیدُ بِالسَّمَاوَاتِ وَالْأرْضِ وَمَنْ فِیهِنَّ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ الْمَخْرَجَ مِنْ بَیْنِهِنَّ، وَمَا اعْتَصَمَ عَبدٌ مِنْ عِبَادِی بِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِی، عَلِمتُ ذَلِکَ مِنْ نِیَّتِهِ إِلَّا قَطَعْتُ أسْبَابَ السَّمَاوَاتِ مِنْ یَدَیْهِ، وَأسِخْتُ الأرْضَ مِنْ تَحْتِهِ، وَلَا أُبَالِی فِی أیِّ وَادٍ هَلَکَ.»
پناه بر خدا! خدای متعال وحی کرد به داوود که بفرمایید: بندهای از بندگان من به من اعتصام نکرد، به دامن من نشد - حالا اعتصام به این معناست: دستبهدامن شدن- «دون احد من خلقی»؛ یعنی فقط دستبهدامن من بشود، هیچکدام از مخلوقات من. که من این را در نیت او ببینم و بشناسم. «ثم یکید السماوات والارض ومن فیهن» چقدر تعابیر عجیبی! آسمانها و زمین و اهلش برای او «کید» (حیله) کنند، ولی او دستبهدامن من است و دستبهدامن غیر من نیست. از بین این زمین و آسمان راه خروجی درمیآورم. همه فقط دستش به دامن من است.
از آنور، اگر بندهای به یکی از مخلوقات من اعتصام بکند و من در نیتش ببینم: اسباب آسمانها را از دو دستش قطع میکنم، زمین را از زیر پایش پایین میکشم و باکی هم نیست که در کدام سرزمین میخواهد هلاک بشود. واقعاً دلم خیلی از آن روایتی که واقعاً آدمها را بیدار میکند. اگر دستش به دامن من باشد، هیچکس دیگر نه و این را ببینم؛ واقعاً اینکه ببینم، این از همه تیکههای سنگینترش همین است. خلاصهای الهی! بخواهد بکشد و فیلم بازی بکن و ادا در بیاوَر نشد، واقعاً ببیند که فقط دستمان به دامن اوست.
حالا همه عالم جمع شدهاند که زمینش بزنند، همه دارند نقشه میکشند، «یکیید السماوات والارض» همه کید دارند. همه… آخه یه وقت یه آدمی است که اشراف اطلاعاتی دارد، یا مثلاً پیامهای ما را چک میکند و رفتوآمد ما را چک میکند. ولی اینجا آسمان دارد نقشه میکشد برای شما! اهل آسمان دارند نقشه میکشند! این خیلی آدم فکر کند به چه توکلی میطلبد این مقام! این حال که آدم واقعاً از همه کس بریده باشد، انقطاع واسش حاصل شده باشد. «حبل کمال الانقطاع الیک». واقعاً آدم از همه بریده. ما آخه داریم خدا را یه گوشه دلم کنار بقیه خلاصه یه گوشهای جا دادیم. وقتی مشکل پیش میآید، یه هفت-هشت نفری تو ذهنمان میآید. کدام یکی از این هفت-هشت نفر، به یکی از بندگان خدا؟
یه وقتی تا گفتم: تو ماشین نشسته بودیم، مشهد داشتیم جایی میرفتیم، یک مثال خیلی حی و حاضرم زدم. دیدم که بنده خدا جا خورد، گفت: «واقعاً من اینجوری نیستم.» گفتم: «الان اگه ماشینت همینجا وسط خیابان -حالا جای پرت است نسبتاً، مشهد، شب سردی- گفتم: همینجا اگه ماشینت الان پنچر بشود، بغل خیابان گیر کند، اولین کسی که تو ذهنت میآید برای اینکه کمکت کند کیست؟ خدا هست یا نیست؟” اول «بابام» تو ذهنمان میآید. نمیدانم مسئله هم همین است. اسباب مشکلی نیست آدم بهش توجه داشته باشد، ولی مشکل این است که ما یک اسباب واسط بین خدا شده، توجه ما به این است. این دارد واسه من زندگی را میچرخاند، این رازق من است، این حیِّ قیوم من است. اصلاً من زندگیام وابسته به این است، این اگر نباشد من چکار بکنم؟ خلاصه این است که مشکل بعد وقتی اینجوری میشود و همه عالم را بسیج میکند، مگر آدم را بزند زمین، «اسباب السماوات من ید». از تو دستش درمیآورم. یعنی میرسد اسباب سماوات تو دستش میآید. میکشم بیرون، زمین را از زیر پایش میکشم. خیالم کجا میخواهد نابود بشود؟
متکبر! این را باید باور کنیم که خدای متعال متکبر است. یکی از معارف ناب دین که جزو معارف مبنایی و خیلی هم غریب است؛ معمولاً میترسیم که بهش اشاره بکنیم، تکبر خداست. خدا متکبر. متکبر نه به معنای منفی، خدا متکبر باشد، تکبر فقط برازنده او. و «دع کبریا و عزت» که امیرالمؤمنین تو خطبه قاصعه میفرمایند که ابلیس به این دست انداخت و خلاصه خدا به این حساس است. این یک دانه را کسی نگاه داشته باشد، خدا نابودش میکند. این مخصوص خود اوست. حتی اولیا هم به این طمع ندارند هرچند که یعتزون به عزته. تعابیری که سیدالشهدا در دعای عرفه دارند که با کبریا و او اینها هم بالاخره شمهای از کبریا پیدا میکنند، عزت پیدا میکنند با عزت او، ولی نگاه ندارند به اینکه دست بندازند به لباس عزت. چون این دیگر خط قرمز خداست، این یک دانه. و خدا متکبر است.
از خودش است، از کسی دیگر نگرفته است. برای متکبر انسان بد است، بله. همهاش عاریهای است، و آن هم معلوم نیست چقدر بماند، تازه همانم اگر باشد و بماند، ملاک افتخار ما نیست. واقعاً آدم نمیتواند بفهمد باهاش برتری را نسبت به دیگران. هم مال خود اوست، هم عاریهای نیست، هم از جای دیگر نیاورده، هم همیشگی است، هم ملاک افتخارش است. همه چی اینها را دارد. لذا برازنده اوست و مبناست.
لذا تو عبادات مخصوصاً نماز که حالا گل سرسبد است، با «الله اکبر» شروع میشود، با تکبیر شروع میشود. تو نماز همهاش شما تکبیر میگویی. بعد نماز تکبیر. خود این ذکر تکبیر که این همه جایگاه دارد، از همین جهت است که این باور آدم بیاید: بابا او متکبر است، بهش برمیخورد. نمیتواند ببیند. غیرت دارد. نمیتواند ببیند دستت به سمت کسی دیگر دراز شده است. یعنی هم به شما آدم بچه بزرگتری آدم داشته باشد. آن بچه بزرگتر دستش تو جیب آدم است. بعد بچه کوچکتر بابایی میگوید که: «خب بیا بغلم بهت شکلات بدهم.» میگوید: «نه پیش تو نمیآید.» از همین داداشم میآید. «مرد حسابی هر چی شکلات خواستی، من دادم.» بعد اینش جالب است که نه، پیش تو نمیآیم. پیش تو آمدم یه بار ندادی. آره، شکایت دارد. میروم از همان فلانی میگویم زودتر هم میدهد. اینهاش خیلی عجیب است، اوج رحمت است دیگر. با همه اینها باز ما را نگه داشته، دک نکرده. و خلاصه بازم اولین باری که آدم میآید رو میکند، توجه میکند، او انگار یه جوری برخورد میکند که انگار هیچ گناهی نیست.
به تعبیری امام سجاد علیه السلام دارند توی دعای ابوحمزه. این خیلی تعبیر عجیبی است که گویا تو از من حیا میکنی. انگار تو از من خجالت میکشی که هر بار من از تو چیزی میخواهم، سریع حاجت من را میدهی. گویا تو تو رودربایستی گیر میکنی، در حالی که من باید تو رودربایستی گیر کنم. مگر تو تک! «خیرک الینا نازل و شرنا الیک صاعد» تعابیر، تعابیر عجیبی است. خیلی سنگین. خیر تو صاعد نازل، شر ما صاعد. از جانب ما دارد شر میآید بالا، از جانب تو هی دارد خیر میآید پایین. یک رابطه دوطرفه، اتوبان صادرات و واردات. از یه طرف همهاش خیر دارد میآید، از این طرف فقط شر دارد میآید و او قطع نمیکند. این رابطه را قطع... تازه میگوید که: «تا حالا با شر آمدی، یه بار تو با خیر بیا ببین حالا چکار میکند.» یک بار خیر بفرست ببین چکار میکند. تازه ما شر میفرستیم او خیر میفرستد. طلبکاریم. میگوییم آقا رابطه را قطع کن. ترانزیت را ببند. خیلی جالب. قطع رابطه اونی که میخواست کم داد، دیر داد، بچه میخواستم حالا چه بچهای! مثلاً مثالهای مختلفش تو ذهنمان هستش که کجاها میلنگیم و کجاها توقع داریم و خلاصه سریع آقا این بود این همه هیئت و روضه و گریه و چه و خود همین لحن که طلبکارانه میشود، خود این تکبر است.
میآید در صورت مدارا نکند؟ چه یه جا خدا فارسی صحبت کرده، فرموده که: «با یه مشت خاک اگر نبخشم چه کنم؟» خلاصه اگه بخوان: «جون مادرت» نکنه چه کنیم؟ در هر صورت این روایت روایت فوقالعاده قیمتی و پر نکته و هشداردهندهای بود که فرمودند: «به هیچ احدی غیر از من اگه دست نندازه، خودم از همه این چاله چولهها ردش میکنم ولی اگه ذرهای نگاه داشته باشه به دیگری به همون واگذارش میکنم تو قیامتم.» آیات قرآن هم هست، مضمون روایات فراوانی هم هست. «جهنم نجاتت!» تا حالا میگفتی که «این بهت بده، رزق بده، بچه بده، نمیدانم آسایش بده، چی بده.» حالا بهت بگو که «بهش بگو که از جهنم نجاتت بده!»
عذاب ازت. خود اینی که از آب برداشته نمیشود یه درد است. این حرفی که خدا دارد میزند، این بیتوجهی و بیمحلی خدا، آره این «ایکل» به دیگری. «الی من تکلنی» تعبیری که سیدالشهدا تو دعای عرفه دارند که خیلی اینها تعابیر جانسوزی است. واقعاً اگر به دشمن میخواهی واگذار کنی که خب منو نابود میکند. اگر بخواهی به دوستم واگذار کنی که این دوستانی که زیر دست مناند، چقدرم تعابیر امام حسین آنجا با ادب است. ادب الان در اوج. نمیفهمد اینها که زیر دست مناند که خب من دارم خودم اداره میکنم. خب اینها که زیر دست مناند که تو ربشونی. همین قدر حاضر نیست که یک نگاهی به خودش داشته باشد. خیلی اینها توش نکته و میفرماید که در هر صورت منو دنبال نخود سیاه نفرست. به کس دیگه احاله نده. خودت جمعم کن. خودت منو داشته باش. تو هرجا که بفرستی، گم و گور میشوم. هیشکی منو جمع نمیکند. اینها پرتوقعاند و کم مهر. خلاصه به سختی بخواهند جواب بدهند و زودم توقع دارند و منتم بخواهم بزنم. کم توقع، پُرمهر. راحت میبخشی و زیاد هم میدهی و کار هم نداری تو حسابکتابها. اینجوری هم نیستی که یه بار دادم جواب ندادی و نمیدانم چی شد و فرستادی و این حرفا. اصل در توقی قیامت این است که خدا بگوید: «آقا تو که تا حالا نگاهت به او بود، نجاتت بده!» این رها کردن است که انسان پشتش خالی بشود. «ما لهم من ولیا ولا نصیر». این تعابیر تعابیری است که سنگ را آب بکند اگر بترسیم. اگر همانُم ما را به درد بیاورد.
گاهی انقدر دل واقعاً مرده این حرفها هیچ اثری در او ندارد، عذاب جهنم و بلا. فقط این خور و خواب و شهوت و اینها تأمین بشود. اینها را از ما نگیرند. برگشت دیگه به در! حالا اگر همین عذابم درک بکنیم خیلی خوب است ولی خب اصل عذاب آن است که آقا پشت طرف خالی بشود. یعنی این احساس را بکند که توی فضای خلأ بینهایتی رها شده، هیشکی دستگیری از او بکند. خلاصه بیپشتوپناه، یار و یاور. خدا انشاءالله خودش دست ما را بگیرد و کمک بکند و نجات بدهد ما را. حقیقتاً باید آدم دستش جلو خدا دراز بشود. دست بسته است، پایش دراز نباشد. زبانش دراز نباشد. زبانمان دراز است، توقع بعد از بندههایی بودیم. بندگی نکردیم، رحمتش نجات بدهد و نگاه لطف و مهر.
در حال بارگذاری نظرات...