خیر زیاد را نمیشود به حساب آورد
گناه کم را سبک نشمارید
علامت مراقبه چیست؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
"عن سماعة قال سمعتُ اباالحسن علیهالسلام یقول لا تستکثروا کثیر الخَیر و لا تستقلوا قلیل الذنوب فان قَلیلهُ مِن الذنوب یَجمع حتی یکون کثیراً"
امام کاظم علیهالسلام فرمودند که: «خیر زیاد را زیاد نشمارید و گناه کم را هم کم نشمارید؛ به خاطر اینکه کم از گناهان جمع میشود تا اینکه زیاد میشود.»
«تَخافُ اللهَ فی السرِ حتی تُؤْتُوا من انفسکم النّصف.»
از خدا در نهان بترسید تا اینکه از جانتان انصاف بدهید. یعنی به انصاف برسیم.
بخش اول که خوب مشخص است: خیر کثیر را نمیشود زیاد شمرد، برای اینکه مثل ساختمان نیست که مثلاً آجرها روی هم جمع شود و اگر یک آجر افتاد، آجرهای دیگر باقی بماند و تدریجاً مثلاً از بین برود. همانجور که بنایش تدریجی است، حجمش هم تدریجی است. اینجا صنفِ حیات و ممات در یک آن، همه این پیکر از بین میرود. روحی که بر همه این اعمال و این خیرات حاکم است، در یک لحظه میتواند فارغ شود و این هم کار بسیار سختی است. یعنی ما دائماً باید آنچه که از اعمال داریم را حفظ کنیم. «لا تُبطِلُوا اعمالَکُم» اعمالمان را باطل نکنیم، حبط نکنیم. خودِ بحثِ حبط، بحث مفصلی است. به کار خیر زیاد نمیشود دل بست. خدمات داشتیم و کار کردیم، این فعالیتها را کردیم، آن اقدامات را انجام دادیم. برای انقلاب این کارها را کردیم، برای در مسیر علم مثلاً این کار را کردم، خودسازی این کار را کردم. این خیلی زیاد را نمیشود خیر به حساب آورد.
و گناه کم را هم نمیشود کم به حساب آورد. گناه جمع میشود و یکهو زیاد میشود. حالا در روایت بعدی هم هست که پیغمبر فرمودند که هیزم ندارد. اینجا حضرت فرمودند که: «خردهریزهایی که هست را جمع کنید.» اصلاً چوبی نبود. بیابان خالی بود. اینها رفتند خردهچوب جمع کردند. حضرت فرمودند که این گناههای کوچک اینجوری است. آدم چیزی به حساب نمیآورد، ولی وقتی جمع بشود، یک تپه میشود.
امام عسکری علیهالسلام روایتی دارند، حالا جزئیاتش اشتباه نشود، ظاهراً در ذهنم هست که حضرت در کودکی خیلی گریه میکردند. یکی گفت: «آقا شما هم معصومید، هم کودکی، شما بچه گریه میکنید؟» حضرت فرمودند: روایت جالب عجیب، حضرت فرمودند که: «من دیدم مادرم وقتی میخواهد آتش درست بکند یک چوب کوچکی را آتش میزند، بعد با آن چوب کوچک، چوب بزرگی را آتش میزند. جهنم هم همچین چوبهایی دارد من میترسم از آن چوبهای کوچک باشد.»
خلاصه، اینی که به این چیزهای کوچک انسان اهمیت بدهد، علامت اینکه کسی مراقبه دارد و در مسیر رشد این است. آدمی که مراقبه ندارد، وقتی بهش میگویی: «آقا ترک گناه کن.»، میگوید: «الحمدلله مبتلا نیستیم به معصیت.» این معلوم است که آدم اهل مراقبه نیست. آدمی که اهل مراقبه است، نسبت به جزئیات نظر دارد. میداند که اتفاقاً این خردهریزها که جمع بشود، میشود صد تا گناه. یعنی آدمی که مقید است، از صبح تا شب هیچ گناهی نکند، همین خردهریزها را فقط جمع بکند، از تو صد تا گناه در میآید. از همین یک کلمه و همان یک نگاه و همان...
استاد مرحوم کار، به ما فرمود که: «غیبت نکن.» ما گفتیم غیبت کردن، غیبت نکردن که کاری نداریم. ایشان فرمود: «من خدمت استاد، استاد ما دیوانه بود بس که ما را تو فشار گذاشت.» البته از محبت. بعد فرمودند که: «من اوایل که خدمت استادم بودم، هر جملهای که غیبت هرچی میگفتم، میگفت غیبت. هر جور میگفتم، میگفت غیبت.» یعنی آدم اگر حساس بشود، اینی که دارد معصیت هست یا نیست، همین محقرات الذنوب که بابشان هم همین است. این کوچکها را اگر بخواهد آدم به شماره در بیاورد، میبیند که یک تپه میشود. تلمباری میشود از همین چیزهایی که اصلاً آدم توجه بهش ندارد. مسائل بسیار سطحی و ساده، همین تلویزیونی که دارد نگاه میکند، همین برنامهای که پیامهایی دارد میخواند، همین چتی که دارد میکند، همین حرفی که دارد میزند، همین نوع حرف زدن، نوع گویشش، نوع کلماتش، از تو اینها چقدر چیز که در نمیآید که اگر بخواند، هر یک دانه از اینها بس است برای اینکه آدم را نگه دارند.
غرض اینکه بهاءالدینی بگم، عرض من تمام. بهاءالدینی میفرمودند که اقوام و اطرافیان و دوستانشان و خیلیها را برزخشان را میدیدند. میفرمودند: «سید! پسرم! اینقدر میآید اینجا پیش من که من بهش میگویم تو، تو برزخ کار و زندگی نداری که همش پیش منی؟ به خونت برس.» داماد ایشان هم از دوستان ما تصدیق میکرد اینها را. مطالب آقای بهاءالدینی فرموده بودند که یکی از این آقایونی بود که میآمد جلسات ما، آدمی بود که مثلاً بارکش بازار بود. خیلی کسی تحویلش نمیگرفت. یعنی شأن اجتماعی و موقعیتی نداشت. فرمودند که: «این وارد میشد، من فقط دست تکان میدادم. طلبهها، محترمین و اینها، پا میشدند. این فقط دست تکان میدادم.» فرمودند که: «بعد از مرگش آمد پیش من، قاصد رضا؛ من حق به گردنت دارم. گفتم: چطور؟ گفت: من که وارد میشدم، جلو پام بلند نمیشدی، من مثل بقیه تحویل نمیگرفتی.» گفتم: «باید چیکار کنم؟» گفت: «یک ختم قرآن اگر بهم بدهی، راضی میشوم.» بعد یکی از بزرگان این را نقل میکرد. میفرمود: «خدا میداند که ما چقدر از این ختم قرآن، بابت همین چیزهای ساده، پا نمیشدم، پا نمیشود دیگر. حالا بقیهاش دیگر چه بکشند از آدم که میگوید غیبت اگر کردی و حلالت کرد، آخرین کسی باشد که حلال بشوی، صاف بشوی، بتوانی ادا کنی. بگذار آخرین کسی باشی.» این حقوق، مسائل مهمی است. محقرات الذنوب، یک بخش جدیش روی همین حق الناس است که گاهی آدم دست کم میگیرد.
گفت قصابی گوشت: «از این گوشت به ده برزخش را دیدم.» گفت: «من اینجا معطلم قصاب بیاید حلالم کند. دست و گوشت میگذاشتم، میگفتم از این بده.» حق الناس شده بود. حالا میآید پرتقالها را میچلاند که چهار تا خوب از توش در بیاید. ماشاءالله! دیگر حق الناس عجیب و غریب، رنگ خونه، رنگ در میپرد. اینقدر از اینها داریم که یک جشن عروسی برای آدم میتوانند بگیرند. ماه رجب بیشتر متوجه باشیم، حواسمان جمع باشد به این مسائل جزئیتر مراقبه. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...