هیچ خیر و شری را بزرگ و کم نشماریم
بزرگ و کوچک شدن گناه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«عَنِ الصّادِقِ عَلَیهِ السَّلامُ فِی حَدیِثِ الْمَناهِی: اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله قال: لا تَحقِرَأنَّ شَیئاً مِنَ الشَّرِّ وَ اِن تَصغُرَ فی اَعیُنِکُم»
«پیامبر اکرم فرمودند که هیچچیزی از شر را حقیر ندانید، کم ندانید، کوچک نشمارید، هرچند در چشمتان کوچک باشد. «وَ لا تَستَکثِرُوا شَیئاً مِنَ الخَیرِ وَ اِن کَبُرَ فی اَعیُنِکُم» هیچچیزی از خیر را هم زیاد نشمرید، هرچند در چشم شما بزرگ باشد.»
مرحوم صفائی تعبیر خوبی دارند، میفرمایند که هواپیما اگر بخواهد بپرد همهی اجزایش باید درست باشد. یک پیچش هم اگر مشکل داشته باشد برای سقوطش کافی است. لذا هیچچیزی از شر را نباید کم شمرد؛ ولو کم باشد، چون همان چیز کوچک برای زمینگیر کردن بس است. یک سوزن، گاهی یک میل کوچک، گاهی یک سنگ یا یک سنگِ تیز یک ماشین را پنچر میکند، یک سفر را مختل میکند. یک هستهی انار گاهی یک نفر را خفه میکند. این چیزهای کوچک را در عین اینکه کوچکاند، نباید کوچک شمرد. شر را نباید کوچک شمرد. خیر را هم نباید زیاد دانست، چون به هر میزان هم که باشد در برابر آن غایت و غرض و مقصود نهایی که انسان دارد، کم است.
«لا کَبیرَ مَعَ الاستِغفارِ وَ لا صَغیرَ مَعَ الاصرارِ»
اگر استغفار باشد هیچ کبیری نداریم، هیچ گناهی کبیر نیست. و اگر اصرار باشد، هیچ صغیری نداریم. یعنی گناه هرچقدر بزرگ، با استغفار کوچک میشود؛ گناه هرچقدر کوچک، با اصرار بزرگ میشود. وقتی اصرار بر گناه بود، گناه خیلی کوچک هم بزرگ میشود و مانع میشود، انسان را عقب میاندازد. گاهی اوقات در این راه آنچه مزاحم و مانع است، چیزهای بزرگ نیست، چیزهای کوچک است.
تعبیری هم داشتم، -حالا من الان تو ذهنم تطبیق نمیدهم اینجا- «غبار مانع میشود»، عین تعبیرشان خاطرم نیست. اکثر کسانی که زمین میخورند و محروم میشوند، بابت چیزهای بزرگ استغفار میکنند، توبه میکنند، شرمنده میشوند. اما چیزهای کوچک است که آدم اهمیت نمیدهد، جدی نمیگیرد و گمان هم ندارد که مثلاً این مسئله مانعش باشد. همینها آدم را بیچاره میکند. روحیهی طغیان و یاغیگری و سرکشی هم از همین چیزهای کوچک شروع میشود. اصرار بر همینها اگر بود، کمکم روحیهی تکبر و عناد و لجاجت در آدم تقویت میشود. وگرنه چیزهای بزرگ، معمولاً با معصیت کبیره و گناه بزرگ، انسان رابطهی خوبی ندارد؛ یعنی بابتش شرمنده است. اما مسائل کوچک، جدیتی نسبت بهش بعضاً نیست.
آن آقا میفرمود که به مرحوم آیتالله عیاضی -رحمه الله علیه- گفتم «ما با هم هممباحثه بودیم، چطور تو به این درجات رسیدی، من هیچچیزی نشدهام؟» ایشان فرمودند که «حالا شما تواضع میکنی، ولی یادته وقتی با هم لمعه میخواندیم، کنار هم که مینشستیم، من کتاب را روی دامنم میگذاشتم، تو کتاب را روی زمین میگذاشتی.»
از همانجا شروع شد. من کتاب را روی پایم میگذاشتم، تو کتاب را روی زمین... اسمی که آدم مثلاً از استادی، بزرگی، نحوهی خطاب کردن به رفقا، طلبهها. استاد به اسم آقای فلانی... آن یکی از آقایان قم، یکیشان را با اسم کوچک صدا میکرد. معروف هم به اسم کوچک «آقا فلانی» به اسم کوچکشان معروفتر بود تا فامیلی. «فلانی» با اسم کوچک صدا نزن، عمرت کم میشود. برای خودت میگویم. خیلی وقتها اینجوری است. یعنی خب این قشنگ نیست دیگر، شایسته نیست آدم یک بزرگتری را اینجوری مثلاً صدا بزند. این یک صغیره است، ولی وقتی اصرار بود کمکم به کبیره کشیده میشود و کمکم آثارش چه کار میکند؟ از همینجا شروع میشود، از همین مسائل کوچک و بهظاهر بیاهمیت. کمکم آدمی که اینها سد راه شده...
یکی از دوستان اهل حال و اهل معنا فرمود که یکی از دوستانمان خیلی دوست داشت شهید بشود، توفیق شهادت نصیبش نمیشد. یک وقتی در عالم رؤیا یک جوری بهش گفته شده بود که «مشکل تو این است که غسل شهادت رفتی بکنی، سلب توفیق شهادتت مال همان وقتی بود که دیدی یک مقداری شامپو مانده توی آن عرض کنم که اتاقکی که حمام بود، با همان سرت را شستی. همان سلب توفیق از شهادتت بود.
خود ایشان هم، که اهل معنا بود، شاید به خود من گفت، گفت که «فلان وقت آمدی حولهات را بیندازی روی رختآویز، چادر مادرت افتاد، و برنداشتی. همان سلب توفیق آورد.» بله، خلاصه گاهی مسائل کوچک، بهظاهر بیاهمیت، شروع میشود. اگر اینها اصرار بر آنها باشد، سلب توفیق و رسیدن به درجات میشود.
خدا انشاءالله به آبروی اهلبیت در این روز آخر ماه رجب دست ما را بگیرد و از معاصی کوچک و بزرگ نجات دهد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...