نکتهی فنی در استنباط متون دینی
کسانی که شیفته طلبه شدن هستند این نکته را در نظر بگیرند!
پیش نیاز ورود به المیزان چیست؟
دانشگاه برویم یا حوزه؟!
آیا کسانی که خودکشی میکنند مشمول شفاعت میشوند؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
«عن ابیعبدالله(علیه السلام) قال: وجدنا فی کتاب علی(علیه السلام) الکبائر خمسه».
امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «در کتاب امیرالمومنین علی (علیه السلام) اینطور یافتیم، اینطور دیدیم که کبائر پنج چیز هستند: ۱.الشرک، ۲.و عقوق الوالدین، ۳.و اکل الربا بعد البینه، ۴.و الفرار من الزحف، ۵.و التعرب بعد الهجره». این پنج گناه را چون قبلاً چندین بار ترجمه شده، دیگر ترجمه نمیکنیم و معنای این پنج مورد روشن است.
روایت از عبید بن زراره است، «قال: قلت ابیعبدالله (علیه السلام) اخبرنی عن الکبائر». به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «در مورد کبائر به من خبر بدهید، بگویید کبائر چیست؟». حضرت فرمودند: «هن خمسٌ، هی کبائر، پنج تاست (اشاره به کبائر). وهن مما اوجب الله علیه النار» و کبائر را دوباره به آن اشاره کردند؛ آنهایی که وعده آتش به آن داده شده است، کبائر محسوب میشوند. «قال الله تعالی» حضرت فقط آیات را خواندند و چهار مورد آن را بهصورت آیه میفرمایند و دو مورد را بهصورت غیر آیه که قاعدتاً باید بشود شش مورد. حالا بخوانیم ببینیم که پنج تا میشود یا شش تا.
«خدا نمیبخشد که به او شرک ورزیده بشود.» خب، معلوم میشود که این وعده آتش لزوماً تصریح به کلمه «نار» و سیاق عذاب و جهنم و اینها نیست. حتی همین که «نمیبخشد»، اینجور تعابیری هم میتواند دال بر وعده آتش باشد و دال بر کبیره بودن گناه. اینها مهم است. اینها تعبیرهای فنی این باب است که خیلی کمک میکند برای کشف ضوابط و فهم لسان معصوم. بیان حرمت یک چیزی وقتی میخواهند چیزی را حرام بگویند، چون یک بحث فقهی و سنگین است. در درسهای خارج خیلی وقتها میگویند: «آقا، این سیاق نمیخورد.» مثلاً بحث اخلاقی، نکته اخلاقی یا به کراهت میخورد، به حرمت نمیخورد. چه شکلی میشود ذائقه امام را به دست آورد؟ لسان امام را به دست آورد که امام در مورد یک چیز واجب، یک چیز حرام، تازه آن هم کبیره، به چه نحوی صحبت میکنند؟ این خیلی مهم است. یا از آیات چه شکلی استنتاج و استنباط میکنند که ما یاد بگیریم روش استنباط از آیات را.
آیه دوم در مورد اموال یتیم: «ان الذین یأکلون اموال الیتامی ظلما انما یأکلون فی بطونهم نارا» دولت دارد که اگر کسی مال یتیم را به ظلم خورد، همان لحظه دارد آتش میخورد. که حالا از حیث دیگری این آیه دلالت بر تجسم اعمال دارد.
آیه سوم: «یا ایها الذین آمنو اذا لقیتم الذین کفروا زحفاً فلا تولوهم الادبار». «فرار از زحف» که در همین روایت قبلی هم دوباره روبرو میشوید. با کفار ملاقات میکنید، لشکر کفار را در جنگ در برابر خودتان میبینید و روبرویشان لشکرکشی میکنید، دیگر پشت نکنید. «الی آخر آیه». اینجا که وعده آتشی در این کلام، لااقل نیست. حالا کل آیه را باید دوباره مراجعه کرد. ادامه ندارد. آیه بعدش «فَإِنَّ الْمُتَحَرِّفَ فَقَطْ». وعده عذاب است که اگر کسی «تولیه ادبار» کند، مگر آن دوتا که یا «متحیّز» باشد یا عرض کنم که به «فِعْلِ باطِل» باشد، یا «متحرک»، یا «متحرف».
آیه بعد: «یا ایها الذین آمنو اتقوا الله وذروا ما بقی من الربا». تقوا داشته باشید و آنچه از ربا باقی مانده را رها کنید. این امر به رها کردن، در واقع نهی از رباست. هم وعده آتش، هم که بهش داده. «فأذنوا بحرب من الله». اعلام جنگ است. خب، این هم که از این.
و «رمی المحصنات الغافلات المومنات». این شد پنج مورد.
و «قتل مومن متعمداً علی دینه». مؤمنی را متعمداً و به دلیل دینش اگر کسی بکشد. خوب است برای آن بحث اینکه «و من یقتل مومناً متعمداً»، متعمد نسبت به چه باشد؟ نسبت به قتل باشد؟ نسبت به دین؟ که جزایش خلود در آتش است. خب، اگر اینطور باشد، آن وقت میشود، کسی ممکن است قتل عمد انجام داده، ولی خلود در آتش هم نداشته باشد. شفاعت. روایت دارد که: «من شفاعت را برای اهل کبائر امتم کنار گذاشتهام.» همین است که کبائر را من ذخیره کردهام. شفاعت، غیر از شرک، که آن اصلاً دیگر در واقع تخصصاً خارج است، نه تخصیصاً، تخصصاً خارج است و قابلیت شفاعتی آنجا نیست. در غیر اینها، زمینهای برای شفاعت هست. به کسی که فرار از زحف کرده، میشود شفاعت کرد. حتی گاهی میبینی که شمشیر کشیده به معصوم. خوب، ما همین جناب خواجه ربیع اگر همین ایشان بوده باشد در ماجرا، ایشان به نحوی فرار از زحف کرده؛ در جنگ صفین. در این حال مقاماتی هم دارد، مقامات معنوی هم دارد. چیزهایی هم در حالت "گفتن" جز زُهاد ثمانیه و اینها و به احتمال قریب به یقین شفاعت شامل حالش خواهد شد (صدا را نمیشنود) به هر حال برای اهل کبائر ذخیره کرده است. این البته نباید باعث تشجیع بشود که ما شجاعت و جرأت پیدا کنیم برای انجام کبائر. این یک بحث علیحده و جداست، چون خود آن باز دوباره منجر به شرک میشود. کما اینکه داشتیم، اگر کسی عمداً صلاة را ترک میکرد، در روایات این را مصداق مشرک و کافر به حساب آورده بودند. محروم هم کرده بودند از شفاعت او را.
به هر حال این قواعد و اصال و موازین خیلی مهماند. کار فقیه این است دیگر. از ما سوال میکنند، طلبگی بما هو طلبگی خبری نیست. ادبیات بخوانی و «ضَرَبَ» و امری که همهاش کتک میخورد، عرض کنم که ترتب و چه میدانم دمای ثلاثه و فلان و اینها را باید کار بکنی و یاد بگیری. این، آن چیزی که دنبالش میگردی و گمشده شماست، اینها نیست که وقتی یاد گرفتی و احکامش را فهمیدی که پنبه بگذارد یا نمیدانم وضو بگیرد یا غسل بکند و اینها، احساس کنیم به گمشده زندگی رسیدیم که از دانشگاه و نمیدانم دبیرستان، از هزار تا مواهب دنیوی کنار کشیدی به خاطرش، این نیست. آن معارف عمیق، آن معارف عمیق چیست؟ موازین.
ممنونم دوستان. میدانم این عزیزانی هم که این فایل را گوش میکنند، به حمدالله جلسات شرح این باب جهاد، کتاب جهاد النفس، این جلسات طولانی است. دیگر الان شاید پنجمین یا ششمین سال است که این بحث را ادامه میدهیم و حالا حالاها قاعدتاً هنوز در ادامه، بحث ادامه خواهد داشت. عرض کنم که فایلهای جلسات اولمان، صدایمان خیلی خوب بود، چقدر صدای تو بچگانه بود. آن موقع جوانتر از حالا. بعضی از جلسات «علیالطلوع» بود، یعنی شاید بینالطلوعین. بحث آنجا حیات، جایی که بودیم، مرکز علمی که روش کار میکردیم، توش کار میکردیم، آنجا حیاتش خروس داشته، نمیدانم بیرونش بلبل داشت و اینها. هم صدای بلبل و گنجشک و اینها میآید، هم صدای من. عاشق آن صدای خروسم که کنار این صدای تو. خلاصه من یک بخشی از عرایضم ناظر به این عزیزان نیست که این بحث را دارند دنبال میکنند.
طلبهگی یعنی این، یعنی کشف موازین. البته الان فضا فراهم شد. باز همین امروز یکی از دوستان که خیلی اصرار داشت ما را ببیند و ما بین لطایلی از دستش در میرفتیم، آخر بهش گفتم: «مکتوب کن بده.» مکتوب داده، میگوید: «آقا، الان طرح ولایتمو (ولایت) عاشق درسهای طلبگی نشو، من نمیخوام طلبه بشم.» قشنگ مدل سبک از معارف و این حرف. چیکار مدل طراحی بکنیم و فایلهای صوتی که از هست، خوب کمک میکند به این عزیزان. فایلهای ادبیاتمان هست، اصولمان هست، فقهمان هست. همینها را بخوانند و گوش دهند و تامین بکند آن نیازشان را. بخش عمده مباحث طلبم گفتم. یا دو جلسه روش ورود به المیزان را بحث کردیم که البته باید ادامه پیدا میکرد، اما قطع شده. آن گمشده شما که احساس میکنید پیدا نمیکنید تو دمای ثلاثه اقسام مندوبه و فلان و اینها نیست. آن تو المیز است، آن تو همین جهاد و نفس است، وسایل، توی معراج السعاده است، گمشده تو اینجور کتابهاست.
این کتاب مگر چه خاصیتی توش است؟ «میزان، میزان» میدهد. دنبال میزان میگردی. میخواهیم کشف بکنیم معصوم چطور حرف میزند؟ خدا چه شکلی حرف میزند؟ سوالمانو گرمای ده جلسه داریم که آن را حتماً به دوستان توصیه میکنم که آن ده جلسه را گوش دهند. نظام حل مسئله در قرآن. آن یک مدل اجتهادی است؛ بدون طلبگی چه شکلی میشود، بدون طلبگی مجتهد. البته ادبیات باید آدم بخواند. لغت باید بلد باشد، اصول بخواند، منطق بخواند. اینها همه از ما هست دیگر. حالا زحمت کشیدند و کشیدید و اینها، میگذاری روی کانال و سایت و اینها. بخشش هم حالا باید کار بشود، مرتب بشود، منقح بشود، بعد عرضه بشود. مثلاً بحث لغت ما. چند سال کیفیت مختلف، جاهای مختلف ما این بحثها را داشتیم. مشهد داشتیم، قم داشتیم، عرض کنم که یک وقتهایی این است. یک بخش ادبیاتمان است: صرف و نحو و اینها، بلاغت. مخصوصاً که ما کارکردگرایانه بحثها را گفتیم، یعنی بحثهای علمی محض نبوده. هر چه گفتیم مثال و نمونه و نمیخواهد کسی بیاید حتماً تو این فضای طلبگی با این وضعیت معیشت و مشکلات بیشماری که تو زندگی طلبگی هست و از یک طرف هم نیاز فراوانی که ما داریم به کسانی که مسلط به این مبانی و معارفاند.
البته من شاید جلسات دیگری در این بحث «جهاد با نفس»مان، در آن اوایلش، در آن چهل پنجاهتای اول، به نظرم میآید یک چند جلسهای داریم که چهل پنجاه دقیقه بحثمان بوده و به نظرم همین بحثها را گفتیم آنجا. دنبال یک معارفه، چیکار بکند. آن اوایل مطرح. حالا دوباره فاصله طولانی افتاده. عرض میکنم راه همین است. راه ارتباط با این آیات و روایات. خوب، یک کلیاتی آدم از رجال بلد باشد، درایه بلد باشد، فقه الحدیث و اینها برای ورود در کار و آن بیس کار و آن مراتب در واقع قدم به قدم کار. به نظرم تفسیر المیزان کفایت میکند. بحث روش ورود به المیزانمان را باید عزیزان گوش دهند که معلوم بشود. گفتیم، گفتیم که مرحوم شهید مطهری، هارون علامه طباطبایی و «افصح منی لسانا» که اگر موسی باشد، علامه، شهید مطهری هارون او بوده. دانشگاهی بوده، منبری بوده، زبان مردم، زبان بازار، زبان کف جامعه را بلد بوده. در قالب مثال و داستان و طنز و روضه و اینها، خلاصه توانسته معارف را، همان مطالب المیزان را، چکیده و مرتب و بستهبندی شده عرضه بکند. و واقعاً از خسارات بزرگ ما این است که ملعونین این شخصیت فوقالعاده را از ما گرفتند. خیلی حیف، اگر ادامه پیدا میکرد، در این چهل سال خیلی اتفاقات. حالا همان مطهریهایی که داریم، استفاده کردیم که بخواهیم بابت از دست دادن او مطهری غصه بخوریم. مصباح بوده، جوادی آملی بوده. این حضرات دیگری که سرشار از معارفاند و تولید میکنند با همان مبانی و همان نگاه. مخصوصاً آیتالله مصباح، ایشان باز خیلی فضایش به فضای شهید مطهری نزدیکتر است تا آیتالله جوادی و آقای حسنزادهها. عرض کنم که آقای تهرانی، مثلاً استاد محمدحسین بودند، ولی خب باز فضای مصباح نزدیکتر و دانشگاهی آکادمیکتر به نسبت. عرض کنم که شهید مطهری مقدمه خوبی است برای ورود به المیزان. مخصوصاً آشنایی با قرآن ایشان. بعد وارد بشویم المیزان. باز گفتم، اول شهید مطهری، بعد این کتابهای موضوعی المیزان که مخصوصاً این رفقای ما در مدرسه قرآن زحمتش را کشیدهاند، جمعآوری کردهاند. مسیر مطالعاتی بدهیم. بحثها را که حالا دیگر فرصت ادامه کتاب، از تفکر تا علم، از علم تا عمل. اینها را شروع کنند، بخوانند، کار بکنند. البته باز نیازی هست که اینها تدریس بشود. ما قرار بود که شروع کنیم تدریس بکنیم و فرصت نشد. عرض کنم که حالا ببینیم خدا چی میخواهد و چطور میشود.
غرض اینکه این معارف اصلش و عمدهاش اینجاست. خیلی سرخوردگی آدم رفقای طلبه را میبیند. ده سال، دوازده سال، هشت سال، هفت سال. چقدر درس طلبگی خوانده و احساس میکند روز به روز دورتر شده از آنی که به خاطرش آمده طلبه. دانشجو از رفقای طلبه که دانشجو بوده و آمده، مختلفی که در دانشگاه فردوسی داشتیم، که عمدتاً هم تکیهمان به معارف المیزان بود، میگفت که تو اینجا تو حوزه به ما درس میدهی. من از دانشگاه صنعتی اصفهان پاشدم اومدم حوزه. وقتی آنها را گوش میدهم که تو فردوسی داری میگویی پشیمون میشوم که من چرا از دانشگاه اومدم حوزه. به خاطر همین حرفها اومدی حوزه؟ خبری از اینها نیست. و تو هم که داری میگویی دانشگاه. فضای دانشگاه خیلی دست و بال آدم بازتره تا فضای هرچند آنجا محدودیت زمانی هست و چهار سال طرف میآید و آن هم مثلاً هفتهای یک بار سر کلاس میخواهد بیاید. آن هم با چه بازیها و جریاناتی. طلبه ده سال دارد هر روز این درسها را میخواند. در عین حال این محرومتر است نسبت به بیشتر احساس دوری میکند.
به هر حال علیایحال نکته همین است که حالا این روایت را ما دیدیم، آخر شش تا شد، پنج تا درست درنیامد. شاید بشود گفتش که حضرت این دو تا آخر را یکی به حساب آورد که مثلاً عرض کنم که جان مومن یک میزان اهمیت دارد. لذا اگر هم کسی «عِرض مومنی» را، آبروی مؤمنین را لکهدار کرد، آسیب بهش وارد کرد. درست است از جهت که برایش جاری میشود دو میزان نیست که این شلاق دارد، رجم دارد، حکم جلد و شلاق، آن یکی حکم قتل و. ولی در واقع یک فضا دارد، جفتش آن هم آسیب رساندن به، چون آن هم تعبیر «مومنات» را «رَمْیُ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ». «قَتْلَ الْمُومِنِ» در واقع جفتش به مؤمن برمیگردد. چه آبروی مؤمنی را ببرد، چه جان مؤمنی را. یک وقتهایی بردن آبروی مؤمن واقعاً آسیب اجتماعی و اثر وضعیش چه بسا بدتر است، عرض کنم که گرفتن جان.
به هر حال غرض این بود که این «متعمدٌ علی دینه» باشد، یعنی اینکه تعمد داشته باشد نسبت به اینکه چون او مؤمن است من میکشم. کی گفتیم ممکن است کسی قتلی از دستش در برود؟ یا نه، عمداً هم انجام بدهد و حتی همین هم که عمداً انجام میدهد، مشمول شفاعت هم بشود. با اینکه قرآن میفرماید که «خالدٌ». خب چطور آنجا تصریح شده به اینکه جزایش جهنم خالد است؟ «مومنناً متعمداً علی دینه». اشکال ندارد دیگر. روایت میتواند مقید و متخصص باشد برای اطلاق آیه، عموم آیه. عمدی یا نه، عمد نسبت به اینکه چون مؤمن است میکشمش. «متعمداً علی دینه»، نه «متعمداً علی قتله». دقت کردی؟ علی قتله انجام داد جزو جهنم خالد. خلود در جهنم.
خوب وقت اگه کسی خودکشی کرد بعد در حالی که به نظر میآید این حرف حرف عجیبی است. ممکن هم است که یک پرخاشی نسبت به این حرف از جانب برخی آقایان بلند بشود. ولی به نظر میآید یک کمی که توی ادله و لسان ادله و اینها آدم بررسی میکند، به نظر میرسد یک کمی بوی این میآید. اگر کسی مثلاً خودکشی کرده، شرایط خاص، تحت فشاری و اینها داشته، ولو به حد اضطرار نرسیده. اضطرار معنا ندارد. اضطرار در رفع مرگ معنا دارد، نه در ایجاد مرگ. یعنی میگوید مضطر بشوی یعنی به حد مرگ برسد. حالا آن اضطرارت باعث اباحه میشود، توبیخ المحظورات. خب، نه اینکه به حدی برسد که مضطر بشوی، آن اضطراب باعث میشود که بتواند بکشد خود را. ولی باز به نظر میآید که اگر کسی تو آن شرایط باشد، چون بعضیها هستند بالاخره از خانوادههای مؤمن و اینها، بعضی عزیزانشان، نزدیکان خودکشی میکنند. بعضاً حتی آدمی است که مؤمن و مقید بوده، توی شرایطی قرار گرفته، نصب خودکشی دارد و دنیا هم رفته. اینجا بعید نیست بگوییم که میشود برای اینها لااقل در عالم ثبوت (برنامه اثبات هم نتوانیم به نحو خاصی ثابتش بکنیم)، در عالم ذهن و فرض میشود لحاظ کرد که اینها مشمول شفاعت بشوند. شفاعت در برزخ هست؟ نیست؟ شفع لزوماً در قیامت است؟ برزخ؟ اضافه شدن وارد آن بحث نمیشوم. بازی بحث علیالحده.
و «قتل مؤمن علی دینه» این جوجه کباب. قیدی که حضرت دارند میزنند قید اعتراضی است دیگر. قید توضیحی که نیست. خیلی اعتراضی. متعمد باشد بر دین او، نه بر قتل. خب، آن وقت قتل عمد لزوماً قتل موجب جهنم، آن هم خلود در جهنم. حرف حرف عجیب در بدو امر ولی خوب میشه از لسان ادله و آیات و روایات و اینها. آنی که مهم است اهل بیت به ما میزان. و از آیات و روایات باید موازین را ما دستمان بیاید. آنی که مهم است از طلبگی ممکنه الی ماشاءالله. نه ممکنه، داریم واقعاً ماشاءالله. طلبهای که سالیان سال درس خوانده، حتی خارجش خوانده و میزان دستش است. و نادرا هم داریم، طلبههایی که نادراً هم، آنهایی که طلبههایی پنج سال شش سال یک کم درسها را خوب خوانده، انسش با قرآن بوده و نهجالبلاغه بوده، خیلی از موازین را کشف کرده. ممکنه درس خارج که برود نتواند آنهایی که کشف کرده را با ادبیات علمی، ادبیات فقهی اثبات بکند یا رد بکند. فن و مهارت را ندارد. مثل کسی که معماری بلد است ولی بلد نیست به شما بگوید که چرا الان این دیواری که من ساختم تعادلش درست است؟ چرا این سقفی که خواستم ستون نمیخواهد ساختم ستون نمیخواهد؟ مثلاً ادبیات علمی ندارد ولی آنچه که او ساخته هر کسی که دانشمند است میآید میتواند فرمولیزه بکند. کشف میزان به این که فهمیده میزان، فهمیده که چه شکلی من این چهار دیوار را ببرم بالا و سقف بکشم نیاز به ستون نداشته. کشف میزان. ممکن است هیچ کلمهای هم از آنچه که در استاتیک و دینامیک و چه و چه و چه دارند میخوانند بقیه، هیچی از آنها بلد نیست و تعادل میداند، نه فیزیک بلد است نه چی. ولی کار او این است. این آنی است که از ما خواستند. و دعوت بشکنان تدبر در قرآن برو به اینجا، انس با قرآن، انس با روایات به شرط تدبر به اینجا میرساند که آدم کم کم میزان دستش. معصوم منظورش از این حرف چیست؟ جلوتر داریم بابای آخر بحث است: «لزوم البیت». باب لزوم البیت. یعنی بنشین تو خونت، از خونه بیرون. بعد به شدت تعریف میکند از کسی که از خونه بیرون نمیآید. به روایت پایینی میگوید: «آقا، یکی هم داریم که از خونه بیرون نمیآید درست بخونیم.» کیفیت منظور معصوم آدم دستش میآید که آنجایی که میگوید خوش به حال کسی که اصلاً کسی را نمیبیند با کسی ارتباط آدم میفهمد منظور معصوم چیست و کجاست. آنهایی که اهل فقاهت نیستند همین جور میخوانند به نص روایت و به آن ظاهر روایت، به همین روایت ماییم و منظومه روایات، منظومه معارف اهل بیت خندهدار.
به هر حال این نکته مهم و اساسی بود که من اینجا عرض کردم. درش بیاورند بعداً به عنوان اینکه طلبه بشویم، نشویم، یا چه شکلی طلبه بشویم. کار مفصلی انجام داده آقای یزدی و مکتوب هستش آن. حالا بحثش جداست. این هم بالاخره چند دقیقهای برای عزیزانی که درگیری ذهنی دارند و هم سوال میکنند که ما میخواهیم طلبه بشویم، دوست داریم بشویم، نشویم، چیکار کنیم. نکاتی بود به ذهن رسید و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...