ایمان فعل است یا حالت قلبی؟
حجاب بین انسان و معرفت
چرا بیقراریم؟!
ایمان شامل چیست؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در «عیون اخبار الرضا (ع)» با اسناد از فضلبنشاذان، از امام رضا (ع) در کتاب حضرت به مأمون، حضرت میفرمایند که: "الا ایمان هو اداء الامانه"؛ ایمان همان ادای امانت است. خوب، ایمان مگر از حالات قلب نیست؟ حضرت چرا ایمان را دارند به یک فعل –یکی از لوازمش، یکی از بروزاتش– تطبیق میدهند؟
حالا ببینید در ادامهاش جالب است: "واجتناب جمیع الکبائر"؛ اجتناب از همه کبائر. و "هو معرفه بالقلب". این "هو" به چه برگردد؟ به "اجتناب جمیع الکبائر" برگردد، یا به خود ایمان برگردد، یا به هر دو برگردد؟ ما که مبنای اصولیمان مشکلی ندارد، برای اینکه به هر دو برگردد؛ احتمال مشترک در اکثر از معنا هیچ مشکلی ندارد و ما که اینجا هر دو را میپذیریم، مشکلی نداریم. ولی بر مبنای کسانی که مشترک در معنا را معنی و استعمالش را ممنوع میدانند، در نظر اینها به اقرب برگردد و به ابعد نخورد. اگر به این بخورد که وضع بد است؛ چون میشود اجتناب همه کبائر، معرفت به قلب است. اگر از همه کبائر اجتناب کردی، معرفت اصولی نیست، تحصیلی است. امروز معرفت رفع مانع است. بازگشت همین است که در روایات و آیات قرآن هم هست. ما کار ویژهای نباید بکنیم تا به معرفت برسیم؛ ما معرفت را داریم. "کل مولود یولد علی الفطره"، "اشهدهم علی انفسهم". خدای متعال ما را به شهود رسانده است، یک بار به گفته "الست بربکم؟" به ما گفت: "بلی". همان معرفت نفسی که: "من عرف نفسه فقد عرف ربه". "اشهدهم علی انفسهم". پس ما معرفت به نفس را داریم، جفت معرفتها را داریم، معرفت به معرفت نداریم. بر بین ما و معرفتمان حجاب افتاده است.
اگر من بین من و کیفم که در جیبم است حجاب افتاد، بعداً حجاب برطرف شد، فهمیدم کیفم در جیبم است و پولها در کیفم است. من الان پول کسب نکردم، کیف پولم را تحصیل نکردم، کیف پولم را حاصل نکردم. تحصیل حاصله است؛ من نه کسب کردم، نه دنبالش هستم، هیچ فعالیتی نکردم. من حواسم را جمع کردم، یک دور نشستم با خودم مرور کردم این را کجا گذاشتم و رسیدم به اینکه در جیبم است.
مرحوم آیت الله پهلوانی تهرانی فرموده بودند که همه سیروسلوک، قدم آخرش این است: میبینی هر آنچه که دنبالش میگشتی با تو بود. البته بیقراری؛ سوال میکنم. آیت الله پهلوانی عبادت میکنیم، باز بیقراریم، به نقطه نهایی نرسیدیم. نقطه نهایی چیست؟ مثل اینکه کسی ۶۰ سال دنبال سرش بگردد و بعد ۶۰ سال ببیند این حال ماست. چه مانع است؟ کبائر، گناه، غفلت؛ که غفلت اعظم این غفلات است و بزرگترین از موجبات غفلت همین گناه است. این دیگر آن مرز خیلی حریمی است که خیلی خارج از این حریم است. بعد دیگر در حریم هستیم، حالا مشغول حلالیم، غفلتهایمان را داریم. هی باید اینها تقویت شود، تقویت میشود، مثلاً اوج بگیرد، هی میرود کنار. بعد میبیند من تا حالا فکر میکردم که این لپتاپ کار من را راه میاندازد، ارتباطاتی که دارم کارم را، آبرویی که دارم، شهرتی که دارم. بهترین پردهها میرود کنار: نه شهرتی هست، نه آبرویی هست، نه اعتباری است، نه رابطهای، نه لپتاپ. همش وهم است و و همش فهم است و به هیچی نیست. همش اسم رازق بوده که داشته کار میکرده، اسم معطی بوده که داشته کار میکرده. "ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتین". اوست متین، اوست رزاق، اوست. این میشود معرفت.
پس ایمان اجتناب از کبائر است و معرفت به قلب است. بله، چون اجتناب از کبائر، مانع معرفت به قلب است. کبائر مانع معرفت به قلب است. اجتناب که کرد، مانع را زده کنار. "تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز". پله پله است، قدم قدم، مرحله مرحله. قدم اول یکم از آن عنانیت و "انا"ی او و توهمات او فاصله میگیرد. کسی که از حرام فاصله گرفت، از توهم تا یک حدی فاصله گرفت. تا حالا فکر میکرد که این جذاب است، این شیرین است، آن زیباست، آن فلان است، این کیف میدهد، حال میدهد، این فلان. "اگر لذت ترک لذت بدانی، دگر لذت نفس لذت نه". لذت در ترک این موسیقی حرام است، ترک آن شهوت حرام است. آن را که ترک کنی، لذت میبری. کی لذت میبرد؟ نفس. کدام نفس؟ همان که باهاش بودی، ۲۰ سال حواست بهش نبود، او دارد زنده میشود، او دارد جلا میگیرد، سرحال میشود. همین ۲۰ سال بهش جواب نمیدادی که سرخورده بودی، بیقرار بودی و الان دارد جواب میگیرد و آرام. "ایمان اقرار به لسان و عمل با ارکان است". با این سیاق به زور میشود گفت که "هو" به ایمان دارد میخورد و مشکلی هم نداریم به ایمان هم بخورد، باز با عمل "به ارکان" بحثمان حل میشود.
ایمان: معرفت به قلب است، اقرار به زبان است، عمل به ارکان است. پس خود عمل هم ایمان است. هر کدام از این سه تا –به حمله شایع– ایمان است و جزء علت برای ایمان. اگر عمل به ارکان نبود، ایمان نیست. اگر اقرار به لسان نبود، ایمان نیست. اگر عمل به ارکان بود، معرفت به قلب نبود، ایمان... هر وقت سه تایش با هم بود، وقتی که ایمان هم هست. تا اینجا رسید که: "و اجتناب الکبائر و هی قتل نفس التی هی حرم الله تعالی"؛ تا اینجا تفسیر کردند. قرآن "کبیره" بود. کبائرشناسی که: قتل نفسی که خدا حرام کرد، و زنا، و سرقت، و شرب خمر، و حقوق والدین، فرار از زحف که اینها همه قبلاً چندین بار این کلمات ترجمه عکس مال یتیم، اکل ظلمی، اکل میته، خون، گوشت خنزیر، خوک، آنچه برای غیر خدا بدون ضرورت احلال شده، زمین ریخته شده، قربانی شده، اکل ربا بعد بینه صوت، مال حرام، میسر که همان قمار است، اخذ در مکیال و میزان، کمفروشی، قذف محصنات، زنهای پاکدامن را تهمت بهشون زدن، زنا، یأس از روح الله، روح الهی ناامید شدن، امن از مکر الهی، قنوط از رحمت خدا یعنی ناامیدی و بیاعتنایی و به حساب نیاوردن رحمت الهی، معونت ظالمین –کمتر بهش اشاره شده بود در "اجتناب کبائر" من– که آنجا میفرماید: "لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار". رکون به ظالمین یکی از کبائر است. حالا یک وقت برای خیلی از این نظرات مسئولان عزیزمان، ملکه شده، دیگر این کبیره ذاتشان شده عمل. یک چیز بیشتر میتوانم: "رکون به ظالمین" مانع برطرف شود. یمین غموس، قسم خوردن. حبس حقوق بدون عذر؛ حق کسی را باید بدهی یا نمیدهی. کذب، کبر –که کبر به معنای پیری نیست، همان کبر خودمان است–، اسراف، تبذیر، خیانت، استخفاف به حج –اجر و خفیف دانستن همین، همین که بهترین زبان عوام است– "کل انعام شایع پول چرا اینجا خرج میکنید؟" استخفاف. محاربه با اولیای خدا. اشتغال به ملاهی، اموری که لغو است و انسان از هدف، هدف، باعث فراموشی هدف میشود. در این دنیا برای چی آمدیم؟ دنبال چی هستیم؟ چیکار باید بکنیم؟ از اینها آدم را مشغول میکند. اشتغال به همین نام جزو کبائر است. اصرار ذنوب مرسلن نقل. خب، این هم از این.
و صل الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...