دستهی دیگری از گناهان کبیره
چرا روح الایمان از افراد خارج میکند؟
تایید روح الایمان به چه معناست؟
راه بازگشت روح الایمان
ارتباط روح الایمان و حدود الهی
مراتب ایمان
کبائر ۷ گانه
نکتهی مهم در خصوص روایات
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
**«اِنَّ مَسعَدَةَ بنَ صَدَقَةَ قال سَمِعتُ اَبا عَبدَاللهِ علیه السلام یَقولُ: اَلکَبائِرُ القُنوطُ مِن رَحمَةِ اللهِ وَالَّیأسُ مِن رَوحِ اللهِ وَالأَمنُ مِن مَکرِ اللهِ وَقَتلُ النَّفسِ الَّتی حَرَّمَ اللهُ وَعُقوقُ الوالِدَینِ وَأَکلُ مالِ الیَتیمِ ظُلماً وَأَکلُ الرِّبا بَعدَ البَیِّنَةِ اَلتَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجرَةِ وَالقَذفُ المُحصَنَةِ وَالفِرارُ بَعدَ الزَّحفِ.
روایت از امام صادق علیه السلام به دسته دیگری از کبائر اشاره میفرمایند. بعد از خود روایت چطور توضیح اضافه؟ چون حکم ربا مطرح نشده بود و به مرور بحث ربا... چون ربا خلاف آن مسئله است. چون بحث معاملات ما نوعاً امضایی از طرف شارع است و تکوتوکی بحثی را داریم که عرف مردم و عرف عقلا بر این باشد که علوم معامله بدون حجیت برایش قائل باشند... عرض کنم که نقلوانتقال و بیع ملکیت و چه و اینها را برایش بار کنم. ما تکوتوکی داریم که اینجور باشد، بین مردم و شارع امضا نکند، تأیید نکند که این از همان موارد است. لذا بحث "بعد البینة" را قید میکنند که حتماً باید به طرف برسد، چون فرض اولیه و فرض ابتدایی این نیست که کسی ربا را بخواهد حرام بداند، یعنی نوع مردم مفاسد موجود در این را خیلی ساده بهش پی نمیبرند، مثل اینها نیست. لذا نیاز به بینه است. پس کبائر یکی ناامیدی از رحمت خدا، ناامیدی از روح الله (حالا یأس و قنوط تفاوتهایی هم دارند که در لغت ذکر شد)، اَمن از مکر الهی، قتل نفسی که خدا حرام کرده، عقوق والدین، اکل مال یتیم به نحو ظلم، اکل ربا بعد البینة، تعرّب بعد از هجرت، قذف محسنه و فرار از رویارویی با دشمن که خب اینها همه را قبلاً گفتیم و توضیح هم دادیم.
روایت بعدی از ابن بکیر: **«قَالَ قُلتُ لِأَبِی جَعفَرٍ علیه السلام فِی قَولِ رَسُولِ اللهِ: اِذا زَنَی الرَّجُلُ فارَقَهُ روحُ الایمانِ. وقتی مردی زنا کند، روح الایمان از او جدا میشود. قَالَ: هُوَ قَولُهُ: وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ.»** این همان آیهای است که میفرماید: "تأیید کرد ایشان را به روحی از این...". به روح، "منه" یعنی به روحی از ایمان است دیگر. **«کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الایمانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»** ایمان را در دل... البته جای دیگر هم "روح القدس" دارد: **«أَیَّدَهُ بِرُوحِ القُدُسِ، أَیَّدناهُ بِرُوحِ القُدُسِ.»** آن یک بحث دیگری است که خب یک مرحله بالاتر است. اینجا بحث روح ایمان -اشتباه گفتم روح القدس- روح الایمان. حضرت فرمودند که این همان روح الایمان است. ایمان را تثبیت میکند در دل اینها. **«أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»** اینها را تأیید میکند. ایمان تأیید میکند. همان حالت ثبات؛ ثبات -غلط است- ثبات حالت در ایمان، سفت شدن در ایمان، مستقر شدن در ایمان. این حالتی است که روح الایمان در انسان تأیید میشود. این تأیید با این تأییدهایی که ما در فارسی میگوییم فرق میکند. تأییدی که ما در فارسی میگوییم به معنای اینکه کسی مثلاً یک چیزی را، یک کسی را میگوییم تأیید میکند، منظورش چیست؟ منظورش این است که مثلاً انکارش نمیکند، میشناسمش، یا مثلاً تأیید در این مرحله است، حالآنکه این تأیید در آیات و روایات در یک مرحله مستقر کردن این معنا را دارد. **«أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»** به این معنا است، یعنی روح الایمان مستقر میکند و ملکه میشود برای اینها. داشتن روح الایمان، ماقبلش، آیه آخر سوره مجادله است دیگر. وابسته به حزبالله هستند. وابسته به این است که ابداً کسی را که با خدا و رسول چالش دارد و ستیز دارد، ابداً با این کرنش ندارد، ابداً علاقه و محبت و کششی ندارد. این وقتی بود که ایمان در او تأیید میشود، ایمان در او ثابت میشود. حالا همین ایمان بهواسطه گناه از او جدا میشود، فاصله پیدا میکند. **«ذَاکَ الَّذِی یُفارِقُهُ»** این همانی است که ازش مفارقت پیدا میکند و جدا میشود.
نوبت بعدی از امام صادق علیه السلام: **«قَالَ: یُسَلَبُ مِنْهُ رُوحُ الایمانِ مَا دَامَ عَلَی بَطنِهَا.»** تا وقتی که در حال وقوع این فعل حرام و زنا است، روح الایمان از او سلب میشود. **«فَإِذاً نَزَلَ عَادَ الایمانُ.»** وقتی که بیاید از این حالت خارج بشود، ایمان به او برمیگردد. آقا نظرتان چیست؟ اگر این بابا نیت گناه بکند، همینطور است. تصمیم بگیرد به زنا، هم همینطور است؟ حضرت فرمودند که: **«لا، أَرَأَیْتَ إِنْ هَمَّ أَنْ یَسْرِقَ أَتُقطَعُ یَدُهُ؟»** مگر دیدی کسی نیت سرقت بکند، دستش را ببرم؟ حکم برایش بار نمیشود. خب، جالب است که پس این حکم پا نشدن، بحث روح الایمانش را هم شامل نمیشود و آن احکام ظاهریه که در حدود مطرح است، اینها نسبت دارد به آن بحث روح الایمان؛ که نکته مهمی است و شاید مثلاً قطع ید، سببی باشد برای اینکه روح الایمان به او برگردد. راه بازگشت روح الایمانش همین است، یعنی توبه مجرایی دارد و حالا البته بحث توبه با بحث حد و اینها جداست. چون بحث سرقت، اگر کسی رفت، برگردد و اقرار هم هنوز قبل از اینکه اقرار بکند و دستگیر بشود و چه و اینها، بحثی دارد در مورد توبهاش، که حالا فعل الامام، آن امام اگر خواست او را مجازات میکند و اگر نخواست، مجازات نمیکند، یا بحث دیگری است. ولی در مجرای طهارت طرف برای اینکه پاک بشود لحاظ شده است، این حد، دستش بریده بشود، چه میدانم سنگسار بشود، چه بشود... در مجرای طهارت، این مجرای طهارت موجب میشود که روح الایمان به او برگردد. لذا اینجا هم حضرت میفرمایند که تا وقتی تصمیم -صرف تصمیم- نمیخواهد کاری بکند، چون حدی برایش بار نمیشود، روح ایمان هم ازش جدا نمیشود. پس نسبت برقرار است بین روح الایمان و هر وقت بشود گفت این الان حد برایش ثابت شده، میشود گفت که روح الایمان از او جدا میشود. البته خب یک نسبت تشکیکی را در برخی روایات دیگر هم هست که حالا یک اشارهای هم بهش میکنیم بعداً.
نکته فهم این است که ضعیف میشود روح الایمان. روحانی که باید زیاد بشود، تقویت بشود، ارتقا پیدا کند: **«زَادَهُ ایِمَانَاً»** نفس ایمان **«ازدَدناهم ایِمَانَاً»** برای تسلیم است. آن ازدیاد ایمان اینجا نیست. شاید ایمان ضعیف هم بشود با تصور و همت نسبت به گناه. زیاد به یک چیزی فکر کند، آخرش واقع میشود درش. وقتی زیاد به گناه فکر میکند، آخرش واقع میشود. این همان بحث اشتداد است که وقتی توجه به این گناه دارد، هی دارد نسبتش با روح ایمان ضعیف میشود، ولی هنوز از او سلب نشده، از روح الایمان جدا نشده. این روح کن... مرگ! مرگ به نسبت آن روح است. نظام کافر هم میگویند مرده، بهخاطر اینکه روح الایمان ندارد. روح الحیات که دارد. پس هر کدام از این روحها، یک حیّ و یک مماتی در سطح خودشان ایجاد میکنند. ما هم الان به نسبت روح القدس فاقد حیاتیم، چون روح را- و آن حیات تام- امام معصوم باشد، حجت خدا باشد، چون همه مراتب روح را دارد، روح القدس را دارد، او حیّ معنای واقعی است، او مظهر حیات، مظهر مُحیی است. ما یک مرتبه از حیات را اگر داشته باشیم: **«اِسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعَاکُمْ لَمَا یُحیِیکُمْ»** حیات میدهد دعوت خدا به پیغمبر. چرا؟ چون روح حیات معنوی با روح الایمان شروع میشود. گناه چه میکند؟ گناه این روح الایمان را سلب میکند. جای دیگر در نهج البلاغه هست، در مورد کسی که امر به معروف نمیکند و نهی از منکر نمیکند: **«ذَالِکَ مَیِّتٌ وَ الاَحْیاءُ»** زندهای است که مرده است. زندهای به روح حیات، به روح الحیوانی. مردهای است به روح الایمان. در مرات... خب، پس حالا وقتی نیتش را دارد و تصمیمش را میگیرد، هی این روح، این حیات در او ضعیف میشود. مثل کسی که زنده است ولی حیات، یا حیات حیوانی دارد ولی در حد تنفس و خوردن. آدمی که در اغما است اینطوری است. دهنش را وا میکنند، آب می ریزند، بهش غذا میرسانند. آن کسی که فاقد توجهات ایمانی است، این از این روح ایمان فاصله میگیرد. این را بسیار مهم. کینهها! ما باید طیفی و تشکیکی ببینیم و صفر و یک نبینیم که یا ایمان هست یا نیست. نه، مراتب دارد. لذا **«عَشْرَ مَرَاتِبَ»** لحاظ کردن همینجوری شدت و ضعف پیدا میکند. هر چقدر روح الایمان در او مستقر میشود، او مرتبه ایمان او بالا میرود، به پله دهم نزدیک میشود. هر چه روح الایمان در او ضعیف میشود، این درجه ایمانش هم پایین میآید. بعد یک مراتب است و هی کشش چالشی دارد، هی بالا پایین میشود. همیشه یک حالتی قویتر است، در یک حالت ضعیفتر است. حالا اینها دیگر **«وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»** بشود که تثبیت بشود در یک مرحلهای، ثابت بشود. خب، این هم از این روایت.
روایت بعدی را هم خیلی سریع بخوانم از امام صادق علیه السلام. از ابوبصیر نقل کرد از امام صادق علیه السلام که: **«اَلکَبائِرُ سَبعَةٌ مِنها قَتلُ النَّفسِ مُتَعَمِّداً»** یک، قتل عمد **«وَالشِّرکُ بِاللهِ العَظیمِ»** شرک به خدا **«وَقَذفُ المُحصَنَةِ»** تهمت پاکی زدن به زن پاکدامن **«وَأَکلُ الرِّبا بَعدَ البَیِّنَةِ»** بعد از روشن شدن حکم موضوع، انسان گرفتار بشود به ربا **«وَالفِرارُ مِنَ الزَّحفِ»** از رویارویی با دشمن فرار کند **«وَالتَّعَرُّبُ بَعدَ الهِجرَةِ»** بعد از اینکه در مملکت اسلام درآمده، فرار بکند، پناهنده بشود یا خارج بشود از مملکت اسلام به یک مملکت کفری **«وَعُقوقُ الوالِدَینِ»** ناراضی کردن والدین **«وَ أَکْلُ مَالِ الْیَتِیمِ ظُلْمًا»** مال یتیم را به ظلم خوردن. **«قَالَ: وَالتَّعَرُّبُ...»** و یک م مورد دیگر اینجا تعرب ذیل شرک، آنجا ترک صلات و ذیل کفر. این همین بود که عرض کردم. معلوم میشود که اینها مفاهیم عامی است که تو در تو میرود، در عرض هم لزوماً نیستند. نسبت طولی بین این معاصی برقرار است که برخی به برخی دیگر مهیمنند، مسیطرند. این همین است. مثلاً اینجا میبینید باز تعرب بعد الهجره که دارد، این خودش دیگر شامل شرک میشود. شرک و تعرب... چون حضرت هشت تا را ذکر کردند: **«اَلکَبائِرُ سَبعَةٌ»** یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت. هشت تا را ذکر کردند. خب، سؤال پیش میآید چرا هشت تا شد؟ میفرمایند: «فَإِنَّ التَّعَرُّبَ...» و شرک یکی است. پس میشود این هم سبکی است که باید دستمان بیاید. حالا سند روایت هم به نظرم سند خوبی است. این سبک هم سبک جالبی است که دستمان بیاید، معصوم گاهی این شکلی هم صحبت میکند، یک دستهبندی میکنند. آن تعدادی که میخواهند بگویند، بعضی چیزها مترادف با بعضی چیزهای دیگر است، یعنی قسیم نیست. نسبتش تباین هم- چون در قسیم و تباین باشد- دیگر قسمتش، تباین هم نیست. نسبت حتی عموم خصوص مطلق و من وجه هم نیست. مطلق باز اگر مطلق میآید، مترادف آمده در یک اقسامی دارند. دو تا مترادف را اینجا شرک را بـه تعرب الهجره، تعرب بعد الهجره، یک مرتبه از شرک است، یک تنزل و تجلی از شرک است. شرک در ولایت که طرف ولایت را در جامعه مسلمین، حاکمیت قرآن، حاکمیت خدا، حاکمیت قانون الهی را نمیتواند تحمل بکند، در میرود، پناه میآورد به حاکمیت طاغوت، به حاکمیت کفار و حاکمیت مشرکین. خب، این پناه بردن به حاکمیت مشرکین، کد شرک است. شرک فقط به این نیست که بگویی من خدا را دو تا میدانم. شما وقتی قوانین را هم از دو چشمه و دو سرمنشأ پذیرفتی -حالا بعضیها بر مبنای وحی میروند، بعضیها بر مبنای تجربه و عرض کنم که ساینس و چه و چه، سکولار، سکولاریسم میشود- باز همش با مراتب خودش، با درجات خودش. بعضیهاش خفیه است، بعضیهاش... بعضیها خفیه، بعضیها جلیه. اینها همه باید در مسئله لحاظ کرد و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...