ارکان کفر در بیان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
فاسق کیست؟
آیا شک مذموم است؟
چهار شعبه فسق
تفاوت نابینایی دنیوی و معنوی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. «و الغلو أربع شعب: تعمق بالرأی و التنازع فیه، و الضیق و الشقاق.»
روایت امیرالمؤمنین علیه السلام را بررسی میکردیم در مورد بنیانهای کفر. فرمودند که کفر بر چهار بنیان استوار است: فسق و غلو و شک. هر کدام از اینها چهار شعبه دارد. فسق را گفتیم، به غلو میرسیم. غلو چهار شعبه دارد:
اولینش «تعمق بالرأی»؛ انسان در رأی خودش خیلی عمیق بشود. حالا این عمیق بودن رأی با آنی که ما در فارسی میگوییم "عمق" تفاوت دارد. این تعمق در واقع تکیه کردن به آن فرضیههای ذهنی، آن اموری است که انسان خودش برای خودش میتواند ثابت بکند و ابزار ثابت کردن دارد. اینها را در واقع میشود بهش گفت تعمق به رأی. آن که مثلاً بگوییم انسان عمیقی است، یعنی هر بحثی تا عمقش پیش میرود، آن ابعاد ناپیدای بحث را کشف میکند و اینها. مثلاً میگوییم علامه طباطبایی انسان عمیقی است. آن عمیق با این عمیق فرق دارد.
تعمق به رأی یعنی اینکه آدم یک جاهایی باید تسلیم باشد، باید پذیرش داشته باشد. یک سری مسائل برای انسان حل نمیشود و اصلاً ابزار اثباتش نیست و انسان میپذیرد. اگر بخواهم خودم وقتی که دکتر میروم، هرچه که دکتر میگوید را من کاملاً بتوانم بفهمم و برایم ثابت بشود، خوب طبعاً هرگز خودم را تسلیم دکتر نمیکنم و هرگز هم درمان نمیشوم. این تعمق به رأی یعنی بیش از حد من دارم به فکر خودم و رأی خودم اعتنا میکنم؛ در جایی که من ابزاری برای اثباتش ندارم. اشکال ندارد اگر ابزار برای اثباتش دارم. اگر بنده یک دانشجوی پزشکم، از این دکتر میپرسم تا به من یاد بدهد، بفهمم. این اشکالی ندارد. ولی بندهای که مثلاً «سررشته» ندارم در مباحث تخصصی پزشکی، از غدد سر در نمیآورم، از رگها سر در نمیآورم، از عرض کنم مسائل مختلفی که هست، سلولهای مختلف و کارکردهای مختلف دستگاههای مختلفی که در بدن دارد کار میکند و طبعاً دکتر نمیتواند توضیحی برای من بدهد و من هم نباید از او توضیح بخواهم. توضیح هم بدهد، نمیفهمم. اگر من بخواهم اینجا امر را وابسته به این بکنم که بفهمم، بعد قرص را بخورم، طبعاً من هرگز این قرص را نخواهم خورد و همیشه بیمار خواهم بود. مال اینجاست. یک جاهایی انسان باید بفهمد که نمیفهمد و در ازای آنهایی که نمیفهمد، تسلیم باشد، بپذیرد. اگر نباشد، میشود تعمق به رأی. تعمق به رأی یکی از اقسام غلو، یعنی در مورد خودش دارد غلو میکند. خیلی دیگر دست بالا گرفته که فکر میکند همه این چیزها را باید با همه جزئیاتش بفهمد.
دومیش «و التنازع فیه،» در مورد این رأی تنازع میکند. هم تعمق دارد، هم تازه بحث هم میکند. یعنی تازه اینجا میآید با آقای دکتر هم بحث میکند، میگوید: «اینی که نوشتی اشتباه نوشته. بیست و چهار ساعت یک بار باید اینجا اینجوری گفتی، آنجا آنجور...» تنازع هم میکند در چیزی که نمیداند. خیلی خودش را دست بالا میگیرد و احساس میکند همه را میفهمد.
بعدی «و الضیق»؛ حالت انحراف و کج شدن از یک مسیر طبیعی. انسان تمایل به این ور و آن ور پیدا میکند، انحراف پیدا میکند. این هم میشود غلو؛ از در آمدن، بیش از حد این ور رفتن، بیش از حد آن ور رفتن. یک ماشینی که دارد یک جاده را میرود، یک وقتهایی سمت راست میرود، یک وقتهایی سمت چپ میرود. ولی دیگر آن قدر چپ برود که برود توی خاکی، این دیگر بیش از حد دارد چپ میرود. غلو در سمت چپ رفتن، در سمت راست رفتن دارد. بیش از حد دارد زیادهروی میکند. دیگر مرزها را دارد رد میکند. آن گاردریل کنار جاده را دیگر ملاحظه نمیکند، بهش اعتنا نمیکند. میشود **ضیق**.
و «الشقاق»؛ مسئله بعدی هم شقاق است. یعنی انگار انسان خودش را از یک مجموعهای منشق میبیند. خودش را یک شق روبرو میبیند. این میشود شقاق. مثلاً بنده عضو یک خانواده باشم، عضو یک ساختمان باشم. این ساختمان یک پیکر است و حالا خودم را در برابر همه آن افراد ساختمان قرار بدهم و دوقطبی کنم، بگویم: «کیا با منن؟ کیا با آن برن؟» یک شق روبرو کنم، یک مجموعۀ واحد را تبدیل به دو شق کنم. میشود شقاق. انسان خودش را محور میداند. در آن بحث **ضیق** هم همین است. یعنی انسان اعتنا ندارد به اینکه این مسیر این است. هر جا که احساس میکند خودش هر جا هر سمتی دوست دارد، میرود و تابع این است که من چی میخواهم، تابع اینکه من الان کدام وادی را دوست دارم بروم. خودش را تسلیم جاده نمیکند. انسانی که به مقصد برسد، باید تسلیم جاده باشد؛ هر جایی که جاده به چپ میپیچد، بپیچد. هر جا که به راست بپیچد. هر جایی که باید سرعتت را کم بکند، توقف بکند. این تسلیم جاده بودن است. کسی که تسلیم نمیشود، یکی از مراتب غلو است. خیلی بیش از حد خودش را دارد تحویل میگیرد و احساس میکند او جاده هم تفوق دارد، برتری دارد، تسلط دارد. جاده با این تطبیق بدهد. این میشود **ضیق**. و در بحث شقاق هم همین است. اصلاً انگار خودش را یک شق روبرویی تعیین میکند. یک عدهای دارند در جاده میروند و این خودش را دارد یک شق روبرو تعریف میکند نسبت به اینهایی که تسلیم جاده، تسلیم صراط هستند.
شقاق از خدا و رسول هم در سوره مبارکه حشر و آیات دیگر در قرآن داریم، همین است. پیغمبر صراط، امیرالمؤمنین صراط. اینها تسلیم صراطند، اینها دارند مسیر را میروند. پیغمبر و امیرالمؤمنین نمیایستند، نمیگویند: «ما خودمان بهتر بلدیم. ما عقلمان بیشتر کار میکند. ما بیشتر حالیمان میشود.» این میشود شقاق و دعوت میکند مردم را به این مسیر و میگویند: «کیا آن وریند؟ کیا این وریند؟ کیا با علی میروند؟ کیا با ما؟» بعد به آنها میگویند تندرو، به آنها میگویند افراطی، به آنها میگویند متحجر و از این قبیل عناوین. خب، پس این چهار شعبه در بحث غلو. چهار شعبه هم در شک داریم که ان شاء الله جلسه بعد مطرح خواهیم کرد. و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...