صورت ملکوتی فرح بر گناه
ریشههای کفر
حرص ممدوح و مذموم
استکبار به چه معناست؟!
کفر؛ بی اعتنایی نسبت به حق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن عبدالله بن ابراهیم الجعفری، عن جعفر بن محمد، عن ابیه، علیهم السلام قال: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: "دخل النار وهو بِ"». (مراقب باشید که در نسخهی اصلی، بخشی از روایت افتاده است.)
امام صادق علیه السلام از امام باقر علیه السلام نقل کردند که پیغمبر فرمودند: «هر کس گناهی انجام دهد، در حالی که خندان است، در حالی که گریان است، وارد جهنم میشود.»
خوب، نکتهای که خیلی باید به آن توجه کرد این است که جزای عمل، خودِ عمل است؛ صورت حقیقی و ملکوتی عمل است، نه اینکه فقط اعتباراً مجازات آن باشد. مثالی زدیم و گفتیم سرباز وقتی که پا جفت نمیکند، به او میگویند « طی بکش سرویس بهداشتی را ». این پا جفت نکردن، «شیون» طی کشیدن سرویس بهداشتی است؛ شیون آخر، اعتباراً مجازات این قرار دادن است. خدای متعال جزای اعمال اینجوری نیست. اینجا همینی که گناه کرد، وارد جهنم شد؛ و همینی که خندان گناه کرد، گریان وارد جهنم میشود. صورت ملکوتی گناه، جهنم است. بهصورت ملکوتی، رضایت بر این گناه و خنده بر این گناه و فرح بر این گناه، غم عظیمی است که در باطن و ملکوت انسان ایجاد میشود.
لذا این نیست که میگوید: «اینجا بخند، بعداً تلافی میکنم.» مثل معلم که میگوید: «حالا سر کلاس بخند، سر امتحان اشکت را درمیآورم.» این نیست، بله این نیست. این واقعاً صورت ملکوتی خودش است. «و هو زاهک» یعنی یک حالت آرامش، رهایی، بیدغدغگی، بیمسئولیتی، خوشحالی، فرح، نشاط. اینها وقتی در گناه هست، ملکوتش میشود همان باکی بودن و گریه قلب، قلب گریان.
خب، این هم یک روایت. روایت بعدی هم از ابی بصیر است که گفت: «قال اباعبدالله علیه السلام: "اصول الکفرة ثلاث"». ریشههای کفر سه چیز است. حالا این در روایات متعددّ، همینجاها سه تا دارد، چهار تا دارد، شش تا دارد. در کتاب خصال مرحوم صدوق هم دستهبندی عددی کرده است؛ یکیها، دوتاییها، سهتاییها، تا آخرش باب آخر چهارصدتاییهایی که به امیرالمؤمنین ختم میشود که ما جلد یکِ بخش اعظمش را گفتیم. عرض کنم که کتاب خصال از این قبیل زیاد دارد. آخرین شاه کفر سه تاست؟ دو تاست؟ چهار تاست؟ ده تاست؟ چند تاست؟ خب، اینها حیثیتهایش متفاوت است. ریشههای کفر گاهی کفر در حد فعل، در حد صفت، در حد ذات، دریچههای مختلف، کانالهای مختلف. خودش بحثی جداگانه است. اینجا اصول کفر یعنی اینکه انسان زمینههایی که درش ایجاد میشود تا بخواهد در برابر حق موضع بگیرد، این سه تاست. «اصول الکفرة ثلاثة: الحرص، و الاستکبار، و الحسد.»
یکی حرص است. حرص لزوماً نسبت به عالم ماده است دیگر. نسبت به عالم مادهاش بد است وگرنه نسبت به فراتر از ماده بدی ندارد. «حریص علیکم» پیغمبر هم حرص میورزیدند نسبت به ماها. آن حرص، خوب است. حرص ممدوح است. حرص نسبت به هدایت، حرص نسبت به از دست ندادن فرصت، حرص نسبت به کسب منفعت حقیقی مربوط به نفس خود واقعی انسان. اینها همهاش خوب است. ولی حرص مربوط به مادیات، حرص بد است.
بعدش استکبار: در برابر کسی که... یعنی انسان خودش را مستقل بداند، امکانات خودش را کافی بداند برای اینکه بخواهد برابر کسی موضعی بگیرد. در برابر کس، آن کس هم حق باشد، این میشود استکبار در برابر حق. خودش، خودش را بزرگ میداند یا میخواهد بزرگ بشود. حالت استکبار با این کلمهی فارسی «بزرگ» و اینها، خیلی این کلمه فارسی «بزرگ» ما کفاف نمیدهد برای فهماندن معنای استکبار. «کبر» خیلی معنای دقیقتری دارد نسبت به اینکه ما در فارسی بهش میگوییم «بزرگی». «بزرگخواهی» معادل استکبار نمیشود. استکبار بیش از اینهاست. وقتی سینه انسان را احساساتی نسبت به خودش پُر کرده، اگر این فقط درون او باشد، میشود عجب. اگر نسبت به بیرون باشد و وادارش میکند که در برابر دیگران واکنشهایی از خودش نشان بدهد که این حس درونی خودش نسبت به خودش را بروز به آنها بدهد و آنها را متأثر از این حس درونی خودش بکند، این میشود استکبار. حالا استکبار یک نحو است، کبر یک نحو است، تکبر یک نحو است، کبریا یک نحو است که در بین همه اینها، کبریا خوب است.
امام صادق علیه السلام گفتند که شما متکبری؟ مرحوم آیتالله یعقوبی نقل میکرد. آنی که گفت بعضیها یک دانه خر نیستند، یک طویله خر هستند! شما متکبر؟ حضرت فرمودند: «ما متکبر نیستیم. ما مظهر کبرایای الهی هستیم.» تفکیکش مهم است که یک وقت کسی استکبار دارد، تکبر دارد، یک وقت مظهر کبریاست. خود خدا المتکبر است. اسم الله. خدا کمال است. در مورد ما نقص است، مگر اینکه کسی مظهر المتکبر باشد. مظهرش، نه المتکبر باشد. مظهر المتکبر الهی. کبریا در او جلوه عظمت اوست؛ هیبت و شکوه امشب مظهر اسم... البته با کبریا. خلاصه این استکبار همچین حالی است و این جزء ریشههای کفر است.
یعنی انسان کفر هم معنای پوشاندن نیست. این هم باز از غلطهای مصطلح است. حق را میپوشاند لزوماً؟ مثلاً میخواهد بقیه حق را نبینند؟ نه. نسبت به حق بیاعتنایی میکند. واکنش مقتضی نشان نمیدهد. این میشود کفر. نه اینکه میخواهد بپوشاند بین شما و حق. یعنی خودش به کنار، یک فرد ثالثی هست. گفتیم که دستهبندیهای سیاسی ما بر اساس قرآن: گفتیم که آدمها یا مؤمناند یا کافرند یا منافقاند. از این حالت خارج نیست. واکنش کفر، لاپوشانی نیست.
اصول کفر حرص و استکبار است. یکی هم حسد است. وقتی که کمالی در او میبیند که خودش را فاقد او میبیند و باز واکنشی نشان میدهد برای اینکه کمال او دیده نشود، خودش دیده نشود، نداشته باشد. خیلی تعاریف، تعاریف مهم و مبنایی است. خدا انشاءالله کمکمون میکند و ما را از این اصول کفر نجات میدهد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...