ادامهی ارکان کفر
۴ شعبه هوی
نکتهی اساسی در تربیت کودک
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم.**
«ملحوا علی اربع شع علی البقیه و العدوان و شهوت طغیان»
عرض شد که یکی از ارکان نفاق، «هوا»ست. «هوا» را هم البته توضیحات و اشاراتی عرض کردیم. «هوا» چهار تا شعبه دارد: ۱. بقیه، ۲. عدوان، ۳. شهوت، ۴. طغیان.
اینها خیلی به هم نزدیک هستند و معمولاً در زبان ما هر کدام از اینها جای هر کدام استفاده میشوند؛ ولی در فرهنگ اهل بیت (ع) و روایات، خصوصاً قرآن، هر کدام از اینها معنای خاص خودش را دارد.
«بقیه» آن حالتی است که انسان همه چیز را مال خودش میداند؛ احساس میکند همه چیز مال من است. «عدوان» آن حالتی است که آدم، دیگری را از حقش محروم میکند؛ نمیگذارد دیگری از حق استفاده کند. خب، این دوتا لزوماً یکی نیستند. ممکن است بنده یک وقتی مانع این بشوم که کسی به حقش برسد؛ ولی خودم نمیخواهم به آنجا بروم و از خودمم نمیدانم؛ نه اینکه چون مال من است دارم مزاحمش میشوم. ولی به او هم نمیگذارم برسد. یک وقتی هم خودم میخواهم؛ میگویم منم رئیس بشوم، تو هم رئیس من. اینجا تو میمانی که من رئیس بشوم و همه ریاستها مال من و هیچ ریاستی هم به تو نرسد؛ میشود «بقیه و عدوان». هرچی هست مال جناح ما و هیچ چیزی به جناح شما. توجیه هم که داریم دیگر: بالاخره ملت به ما رأی دادند و دوست دارند تحول صورت بگیرد. شما که دیگر پیام مردم در انتخابات را شنیدید و از این حرفها. اینجور مسائل این هم «بقیه». همه این پستها و مشاغل و مسئولیتها را حق خودش میداند؛ حق جناح خودش، تیم خودش، همفکران خودش، نوچهها و نوکران خودش. و «عدوان»اش هم به این است که هرکس هم هر جا هست، ذرهای اگر انتقاد دارد نسبت به ما، ذرهای اگر از ما فاصله فکری دارد و اینها؛ بزنیم حذفش کنیم و جداش کنیم و دورش کنیم.
این از همان تعلقات نشأت میگیرد. این میشود «هوا»؛ تعلق به ماده. وقتی انسان تعلق به ماده داشت، هم «بقیه» پیدا میکند، هم «عدوان».
و سومیش «شهوت» است. خواستن همه چیز و از خود دانستن، بودنش؛ این اشباع نشدن. حالا خیلی هم شبیه طمع میتواند باشد اینجا ولی با طمع تفاوت دارد. طمع را میخوانیم که چهار تا شعبه که دارد چیست. این «شهوت» در واقع اینجوری است که این میل او اصلاً ناظر به نیازش نیست. اینجوری میشود «شهوت». آخه یک وقت انسان چیزی را میخواهد بر اساس نیازش. خب، یک کسی همسر میخواهد، یک همسر پیدا کرد، کفایت میکند دیگر. ولی وقتی که این گر گرفته بودیم باطن که از ریشه نفاق این شهوت است. شهوت لزوماً شهوت جنسی نیست؛ ولی خب، یکی از بروزهای کاملش در شهوت جنسی است. این بیش از نیاز است، اصلاً بحث نیاز نیست. این دوست دارد که آن یکی زن هم مال این باشد، آن یکی زن هم مال این باشد، آن یکی زن هم مال این. هر جایی، هر زمینهای ببیند در مورد اینکه بشود یک دستاندازی بکند، یک کسی را یک جوری تور بکند، اصلاً به نیازش کار ندارد. این یک کشش درونیای که دارد میجوشد و آرامش نمیکند. این دیگر باز از جنس «بقیه» و «عدوان» هم نیست. نه اینکه همه زنها را مال خودش میداند، نه اینکه نمیخواهد که کسی به هیچ زنی برسد. «بقیه» و «عدوان» خودش اصلاً متناسب با نیاز نیست که بخواهد بر اساس نیاز رفتار کند. این تعلقات آنقدر گر گرفته، سوار بر اوست. این سوار بر تعلقات نیست، تعلقات سوار بر آدم شده. این میشود زمینه نفاق و هوا. هوا، انسان را در وادی نفاق گرفتار میکند.
و آخریاش هم «طغیان». «طغیان» هم به این است که پس یکی از درون این میل بیش از حد و متناسب با نیاز نیست، یکم از بیرون «طغیان» است. یعنی وقتی هم که میرسد، به هر کدام از اینها که میرسد، هیچ مراعات حق و حقوق و ضوابط و اینها را نمیکند. هرجور که خودش میخواهد تا میکند. به هر نحوی که خودش میل دارد. اصلاً هم آن طرف مقابل، حالا بحث مثلاً همین ازدواج و نکاح و اینهایی که الان تو مثال بود. این دوست دارد ده تا زن، پنجاه تا زن داشته باشد. هر کدام از اینها را آن مدل که خودش میخواهد رابطه داشته، هیچ هم به فکر نیاز اینها و تأمین خواستههای اینها و حق و حقوق اینها نیست. اساساً چون مسئولیت و تکلیف برای منافق تعریف نشده. همه اینها از این ماجرا نشأت میگیرد. هیچ احساس مسئولیتی ندارد. ما اگر میخواهیم کسی مؤمن و با تقوا باشد، مهمترین رکن آن، احساس مسئولیت است. تو تربیت کودک هم همین است. ما بچهها را کاری بکنیم که احساس مسئولیت بکنند. اتفاقاً یکی از بحثهایی که تکفرزندی معمولاً مشکلاتی که ایجاد میکند همین عدم احساس مسئولیت است. چون بچهی کوچکتری نبوده و این هم خیلی وقتها زور میگفته. هرجور میخواسته رفتار میکرده و یک بچه بوده. بعد نازش را میخریدند. محبتی که با پنج تا بچه میکردند را به یک بچه کردند. بیش از حد محبت دیده. این باعث میشود که این از مسئولیتپذیری خیلی وقتها فاصله بگیرد. تکفرزندی این است. ولی به هر حال زمینهی آن برای مؤمن شدن، برای با تقوا شدن، مسئولیتپذیری است. این است که این عالم، عالم مسئولیت، عالم تکلیف، عالم عهد است. چیزی بر عهده ما است. همش هی باید نگاه کنی ببینی چی بر عهده من است. همانی که امام صادق (ع) در حدیث عنوان بصری فرمودند که: «جمله اشتغال فی ما امره الله تعالی و نهاه» که اگر دنبال حقیقت عبودیت میگردی، مرحله اول عبودیت، که قدم اول تقوا است، «اول درجه التقا اولین درجه تقواست» این است که درگیر این باشی که وظیفهات چیست. خدا به چه امر کرده، از چی نهی میکند. نمیشود یک انسان مؤمن، این میشود یک عبد، این میشود یک با تقوا، این میشود یک عالم. خدای متعال حقیقت و علم را بر قلب او میتاباند، حجابها را از این قلب. اگر اینجوری نبود، میشود نفاق.
هرجا که سفره پهن است و یک شعلهای میدهند و یک کبابی میدهند و سهامی میدهند و اینها، این هست. هرجا که بخش بخش کار است و مسئولیت و چیزی به عهده گرفتن، این را همیشه دیدیم توی مشاغل مختلف، جاهای مختلف، فضاهای مختلف از هیئتش گرفته، از چه میدانم تشکیلاتش گرفته، از دانشگاهش گرفته، از حوزهاش گرفته، از هر این فضا هست متأسفانه؛ چون وقتی که بحث سود چیدن که اول سوره مبارکه مطففین هم به همین بحث اشاره دارد. کمفروشی اینها است. حق و حقوق خودش را تا آخر میگیرد، حق و حقوق بقیه را هیچ مراعاتی نمیکند.
«طغیان»، «طغیان» یعنی اینکه میآید و متناسب با اونی که میخواهد رفتار میکند. هیچ هم ملاحظه و مراعات کس دیگر نمیکند. هر طور هم بخواهد رفتار میکند. هرچی میلش باشد. هیچ مسئولیت و عهدهای این وسط نمیبیند. هیچ تعهدی ندارد این آدم. ولو ریش و تسبیح و اینها هم داشته باشد ولی تعهد ندارد. اینها میشود هوا. این همین تمایلش به همین خود پایینی و حیوانیاش. بگذار نفاق و منافق سطح زندگیشان سطح حیوانی است که حالا مقداری از این را تو بحث ایمان درمانی توضیح دادیم.
خب، این شد «هوا». میماند «هوینا» که انشاءالله جلسهی بعد در مورد آن گفتوگو خواهیم کرد.
**و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.**
در حال بارگذاری نظرات...