ادامهی حدیث ارکان کفر
۴ شعبه ساده اندیشی
معنای عبارات "غرّه" ، " أمل" ، "هینه" و "مماطله"
در کجا سختگیری کنیم؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«وَلَهُ بَینًا عَلَی أربع شعب علی الغرَّة والعَمَل والحینَة والمُماطَلَة».
حدیث «بنیانهای کفر» را میخواندیم، از «وسائل الشیعه». چهار بنیان کفر، فسق، غلو، شک و شبهه. فسق چهار شعبه داشت، غلو چهار شعبه داشت، شک چهار شعبه داشت، شبهه چهار شعبه داشت. نفاق چهار رکن: «هوا»، «هویناء»، «حبیبه»، «طمع» که هوا را عرض کردیم، به هویناء رسیدیم. هویناء گفتیم همان حالت سادهاندیشی، سادهگرفتن، دستکمگرفتن است. این میشود هویناء.
پس منافق یکی از ارکان نفاقش «هوا» است که کششهای مادی، سطحی، پوچ است که دارد. تمایلاتی که به عالم ماده و عالم ظلمت دارد و «هویناء». چون برایش عالم ماده اصل است، امور غیرمادی را به حساب نمیآورد، ساده میگیرد، ارزشی برایش ندارد، چیزی نیست. حالا نمازمون هم قضا شد، حالا خمسمان هم ندادیم، حالا اینم دروغ شد، حالا اونم غیبت شد، حالا یک شب هم اینطور شد، حالا دو لقمه هم اونجور خوردیم، حالا پیک عرق هم خوردیم. این «حالا» در همه جملاتش هست، حالا برو به اختلاسها. این از بنیانهای نفاق است: «هویناء».
هویناء از «هون» و «اَهوَن» میآید: سادهگرفتن مسائل، دستکمگرفتن، سطحی برخورد کردن با امور جدی. هویناء خودش چهار شعبه دارد. واقعاً این را باید چند بار عرض کردم، حالا یادآوری میکنیم چون یک وقفه چندینماهه بین جلسه قبل ما با این جلسه بوده است. عزیزان پشتسرهم میشنوند، معلوم نمیشود که مثلاً این الان چهار ماه تأخیر، تقریباً چهار ماه فاصله بوده است بین جلسه قبلی و این جلسه. اینها دیگر معلوم نیست. چند بار که این حدیث از جهت مهندسی معارف حدیث فوقالعادهای است و هندسه ایمان و نفاق و مسائل اینشکلی را به خوبی دارد بیان میکند.
نفاق چهار رکن دارد: یکیاش «هویناء» است، شعبه دارد، اولیاش «غِرّه». فریب خوردن. چرا اینها را مهم میداند، آنها را ارزش قائل نیست؟ چون فریب اینها را خورده است بندهخدا. فکر میکند غیر از اینها چیزی نیست، غیر از اینها چیز ارزشمندی دیگر مگر داری؟ مگر اصلاً زندگی غیر از این هست؟ غیر از اینکه من حقوقم را باید بگیرم و بیمهام باید درست باشد، جریمه نشوم و خانهام مشکلی نداشته باشد، مدرک... غیر از اینها مگر زندگی هست؟ مگر چیزی هست؟ مگر غیر از اینها هم چیزی ارزش دارد؟ مهم است؟ غیر از اینها، غیر از همیشه هوا تو همین زندگی مادی، این فریب اینها را خورده است بندهخدا. چون جلو چشمش بوده نفهمیده که اینها سراب است، اینها واقعیت ندارد، اینها توهم است، اینها کَشک است، اینها نیست. «اَنَّا الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ». آن زندگی آنجا اصل است، آن رکن است. این بندهخدا فریب اینجا را... «فَلَا تَغُرَّنَّکُمْ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَلَا تَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ».
دو تا چیز آدم را فریب میدهد: «غِرّه» از دو جانب. یکی از جانب حیات دنیا، یکی غرورِ ابلیسی که خودش فریب درش صفت مشبهه است، ثابت، ثبوتالدوام در فریب است. التمام فریب خورده، فریب خورده از جانب کس دیگری هم نیست، خودش، خودش را فریب داده است. نفس مصوّله فریبش داده است با این امور فانی. این میشود «غِرّه».
دومیاش میشود «اَمَل». امل با همزه و لام. امل همان حالا به تعبیری آرزو، خیالات خام و مسائلی که انسان همیشه یک دوربردی دارد برای اینکه به اینها برسد و همه خلاصه میشود در ماده و دنیا. سطح غایاتش همیشه همین. این عملی که در... گفتن این است: آرزو، دوراندیشی و هضم و بلنداندیشیدن و عاقبتاندیش، تومور ثابتی است که آینده قطعی ماست. امل تو آینده احتمالی ماست. همیشه آن سطحی که برای خودش لحاظ میکند، آن نتیجهای که میخواهد، هدفی که مدنظرش است مربوط به آینده احتمالی ۵۰ سال بعد و ۳۰ سال بعد و این کارخانه ۴۰ سال بعد، آن سهام آنجا ۸ سال بعد.
اشکالی هم ندارد آدم برای اینها برنامهریزی داشته باشد، به شرط اینکه آینده در تحتالشعاع آینده قطعیاش باشد. قطعاً میمیرم، احتمالاً زنده باشم تا ۸ سال دیگر. اگر بودیم برنامه داریم این تا ۸ سال دیگر به اینجا برسد، ولی قطعاً میمیرم. اگر مردم قطعاً با این مسائل روبهرو میشوم. پس باید من سعی کنم حقالناسی نداشته باشم چون آینده قطعی من است. اینجا کارهایم را بکنم، بدون آن حقالناس برنامهریزیام را بکنم، آرام آرام قدم بردارم. آینده قطعی سوار بر این آینده احتمالی است. او دارد به این جهت میدهد. او نمیگذارد این دست از پا خطا کند.
اگر این نباشد و برعکس باشد، این به آن سواره، این بهش میگوید که اونو ولش کن بابا، اینو چیکار داری؟ اونو فلان و این معلوم نیست، میشود «اَمَل». این شعبه از نفاق، یعنی ولو در ظاهر هم مناسکی را دارد رعایت میکند، خودش را متشرع میداند و حسب ظاهر تقیداتی دارد، ولی در امل این ریشههای باطنی او را از ملکوت و عالم نور جدا کرده است. با این ریشههای باطنی، کسی از این اعمال ثمره اخروی و ملکوتی و نورانی نصیبش نمیشود.
یکیاش «غِرّه» بود، یکیاش «اَمَل». سومیاش چیست؟ «وَالْحینَة». «یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْنًا». یک جور سَبُکی. حالا نمیدانم چه تعبیری در ترجمه دقیق برایش به کار ببریم که معادل فارسیاش باشد: یک جور خامی، یک جور بیوزنی، بیمراعاتی، بیمبالاتی، بیاهتمامی، سهلانگاری.
حالا سهلانگاری خودش بحث «هویناء» بود. این «حینَة» یعنی تو تخیلات، تکلفات نیستند. تکلف نسبت به امور زائد. اینها تو تکلف نسبت به امور حقیقی نیست. تو قید و بند این چیزها نیست. نیستی محرم و نامحرم، حیا، این شوخیهایی که میکند، مگر چی که پسر من را جای داداش منی و اونم فلان... یک سادهگیریهای اینشکلی. سادهگیریها نه تو آن تکلفات زائد. مهمان وقتی میآید بدجور بگه که تو هم مثل داداش منی! تو پذیرایی از مهمان؛ وقتی مهمان سرزده اومده، اگر دعوت کردی رسیدگی بکنی که شأن او رعایت بشود. خودش آمده که اصلاً تکلف، فیلم ساخته بودن «مهمان مامان»، ۱۰۰ نفر بدبخت شدن که چلو مرغی بگذارند جلوی مهمان. ذات تکلف از همونه. خود همون تکلف قبل از اون سوءتفاهم. اینجور نباش، ساده بگیر. تو رفتوآمدها ساده بگیر. تو لباس پوشیدن ساده بگیر. تو ماشین ساده بگیر. هزینههای زندگی ساده بگیر. تو جهیزیه ساده بگیر. حالا میز ناهارخوری نداشته، حالا اون یکی بعداً، حالا تلویزیون این جوری. اینها را سخت میگیرد. بهش میگه آقا این رنگ رو دستته برای وضو. به خدا واقعاً لنگ همین یک تیکه رنگ، خدا کلاً لنگ هیچی نیست. کل قواعد عالم اگه بخواهیم اینجوری حساب کنیم. بچهام میخواهی بچهدار بشود، خدا لنگ دو تا اسپرم نیست. IVF، نمیدانم کوفت و زهرمار. این درد اون درد. خدا واقعاً لنگه دو قطره لنگ است که ریخته به دست و خدا قبول میکند. این ریشه نفاق است. این «حینَة»، این سادهگیریهاییست در اموری که باید جدی گرفت. باید جدی نگیرد. جدی و ساده بگیرم. جهیزیه و فلان و اینها را سخت میگیرد. این رنگی که رو دست ریخته و این نجاست ترشح نکرده باشد و رو زمین ریخته ادرار بچه و پوشک پس زده و اینها را همه را ساده میگیرم. بابا و بیمبالاتی از ارکان نفاق است.
و چهارمیاش «وَالْمُماطَلَة». «مِطَالُ الْغَنِيِّ ظُلْمٌ». امروز و فردا کردن، پشت گوش انداختن. تعبیر قشنگ فارسی. مماطله کتابی که من اینجا دارم ترجمه دارد ولی تقریباً بزرگوار هیچکدام از این واژهها را تو معنای دقیقش ترجمه نکرده. هر کلمهای که دم دست رسیده. سلام خوبی. خود چیز هویناء معنای سهلانگاری. باز این مماطله را گفتن سهلانگاری. این واژهها واژههای دقیقی است. باید کار بشود، دانه به دانهاش.
مماطله، پشت گوش انداختن. سهلانگاری با پشت گوش انداختن فرق قشنگ تو فارسی. آدم سهلانگاریه. من یک کاری دارم میکنم، حواسجمع نیستم تو کارم. با سهلانگاری دارم سیبزمینی پوست میکنم، بادمجان پوست میکنم، نصف گوشتشم رفت و نصف اینشم رفت و دستم هم برید. پشت گوش انداختن، پشت گوش انداختن یعنی اصلاً وقتی من پوست بکنم، پوست نمیکنم. اون یکی پشت گوش ننداخته، داره انجام میدهد ولی با سهلانگاری. جدی نگرفته، واسه اهتمامی نیست که این کار را درست انجام بدهد. اون یکی اصلاً ورود در کار و احتمال ندارد. این میشود مماطله که کسی که بدهکار است وقتی که امروز و فردا میکند میگویند «مِطَالُ الْغَنِيِّ». اگر داشته باشد و ندهد، هر یک روزی که عقب میاندازد، این چقدر آدم در برزخ گرفتار و «مِطَالُ الْغَنِيِّ» به پشت گوش انداختن.
پشت گوش انداختن اینو قبلاً عرض کردیم. این روایت کفایت میکند برای کار تربیتی. با هم یک روایت. حالا اینجا مدرسه قرار شد که دیروز جلسه داشتیم، قرار شد مدرسه ابتدایی انشاءالله تأسیس شود، ذیل همین مجموعه و اگر ما بخواهیم مهندسی بکنیم برای اینکه چه کارهایی بکنیم و چه کارهایی نکنیم، بچه ما چه ویژگیهایی داشته باشد یا نداشته باشد، خورد بکنیم، طراحی بکنیم توی یک سیستم تربیتی که اینها باشد، آنها نباشد، کفایت همین یکی.
ایمان چیست؟ شعبههایش چیست؟ نفاق چیست؟ کفر چیست؟ اینها را ایجاد کنیم. آن ها را حواسمان باشد که ایجاد نشود. «مماطله» جزء ارکان نفاق است، یعنی مدرسه و سیستم تربیتی که بچه را بر اساس مماطله بار میآورد، دارد منافق پرورش میدهد. بر اساس «حینَة» بار میآورد. اگر بر اساس غلو و شک و فلان که قبلاً صحبت شد، بر اساس اینها دارد بار میآورد، این میشود کفر. و ایمان هم که در حدیث دیگری است که مفصّل ارکان ایمان را صبر و یقین و اینها... خیلی اینها روش کار بشود، بیاید رو جزئیات. روانشناسی غرب هم میتواند کمک بکند. سهلانگاری را تو جزئیات تعریف میکند. پشت گوش انداختن، ویژگیهایی که چرا آدم اصلاً به اینها گرفتار میشود. راه درمانش چیست؟ هندسه انسان و عالم دستشان. بر اساس نقشه خودمان تو جزئیات از اینها کمک بگیریم که اینها را راه درمان، شیوههای تربیتی مدرسه، کار تربیتی تو ارتباط با بچه، اینها چیکارها بکنیم دقیقاً برای اینکه بچه اهل مماطله، مماطلهاش درمان بشود. از چه شیوههایی میشود استفاده کرد؟ نشانههای مماطله چیست؟ پشت گوش انداختن از کجا شروع میشود؟ اول چه ویژگیای میآید که بعد پشتبندش مماطله میآید؟ مقابل کار مقابل مماطله چیست؟ اگر خواستیم برطرفش کنیم مقابلی که دارد. مقدمه مقابلش چیست؟ اگر جدیت مقدمه جدیت چیست؟ چیکار کنیم که بچه جدی بشود؟ امام میفرماید: اسلام همهاش جدیت است. اسلام هزل ندارد. آدم اهل هزلین اصلاً تربیت اسلامی جدی نمیگیرد. نفاق دقیقاً از همین جا شروع. از هزل. ایمان از جدیت.
بعد این میشود وضعیت مسئولین ما، اوضاع وضعیت کلان ما که آدمهایی که جدی نمیگیرند، جدی نیستند، اهل زحمت و جدیت و تلاش و فلان. همه چی هم اینکه انشاءالله اونجور نمیشود، اونم که فردا درست میشود، اونم که شنبه روز پیروزی است. همه چی همینجور مسخره و مندرآوردی و کشکی. تو توهمات، تو خواب. این بندهخدا صبح جمعه بیدار شده اتفاق افتاده ارکان نفاق است. هی هم نشستن و فحش دادن به اینها گره باز نمیکند، درد درمان نمیکند. اینها را باید شناخت، اسکن گرفت دید چرا اینجورین. مداوا که دیگر ما اینجوری نداشته باشیم. یکیاش بس است برای ۸ نسل ما. ۸ سالی که اینو گذراندند برای ده نسل دیگر تربیت بشود که از سوی تربیت ما یک دانه مثل این هم پیدا نشود. نه حوزهها تربیت کنند، نه دانشگاه. مدارس. من که باز دور بعدی باز یکی مثل همین میآید. یکم فقط دو طرفش را میزند، دو طرفش را درست. اینها باید گفتمان بشود. ارکان کفر و نفاق باید منهدم بشود در جامعه. این هم از این.
این چهار تا شعبه، چهار تا شعبه نفاق بود که خدا انشاءالله ما را نجات بدهد و بحث دیگری میماند که انشاءالله جلسه بعد در موردش بحث خواهیم کرد.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...