نگهبانی های منافقانه
تبیین و تحلیل ارکان کفر و نفاق
چهار رکن حفیظه
غربت های دینداری
تفاوت کبر و فخر
تعصب و حمیت
ریشه کفر ، ایمان و نفاق چیست؟
اجتماع مومنانه و منافقانه چه مشخصهای دارد؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«وَالْحَفِیَّةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْکِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْمَنِّ وَ الْعَصَبِیَّةِ.»
حدیث «بنیانهای کفر و بنیانهای نفاق» در مسائل شیعه، باب ۴۹، بخش «جهاد با نفس»، و باب ۴۹ «جواد بنفس»؛ به این حدیث شریف رسیده بودیم. بنیانهای نفاق را چهار چیز معرفی کرد: هوا، هوین، حِفّیه و طمع. که اشارهای شد در جلسات قبل.
به نظرم «حِفّیه» را – حالا چون, عرض کردم، سه چهار ماهی فاصله افتاده بین این بحث – آنی که تو ذهنمه از ترجمه «حِفّیه» که قبلاً ترجمه کردیم، بالاخره بر اساس دیدگاه حرکت جوهری، ما الان دیگه انسان چهار ماه پیش نیستیم. روایت را بر اساس آنی که چهار ماه پیش گفتیم نباید ترجمه کنیم، ولی در ذهن، «حِفّیه» را همین ترجمه کردیم: "یک نگهداریهای منافقانهای". «حِفّیه»، حفظ. اگر اینجور ترجمه نکردیم، این ترجمهی درستتری است که به ذهن میرسد و باید این شکلی ترجمه کرد.
یکی از ارکان نفاق، «حِفّیه» است، یعنی اینجور نگهبانیهای منافقانه و تعلقات مادی. اساس کفر و نفاق عالم ظلمت اینجاست. «هوا» که خوب روشن است، تمایل به این عالم ماده است. «هوین» هم فراتر از ماده است؛ سطحی گرفته میشود، اهمیت ندارد. و «حِفّیه» هرچیزی که به آن شأن و شئون اعتباری من در نسبت با عالم ماده برمیگردد، این نگهبانی میشود، محافظت «حِفّیه».
خیلی روایت فوقالعادهای است. واقعاً بینظیر است در نوع خودش. ما مثل این روایت نداریم، انقدر جامع در بخش روانشناسی و تحلیل ارکان کفر و نفاق و تبیین اینها، که چقدر اینها یک شبکه مفهومی بسیار گسترده و فوقالعاده پشت این دارند. اگر ما بخواهیم محکم و متشابه کنیم، روایت در این باب را یکی از روایات کم در زمینه تبیین نفاق، ویژگیهای نفاق، ارکان نفاق همین روایت است که خیلی فوقالعاده است.
میفرماید «حِفّیه» خودش چهار تا است، یکیش کبر است. کبر یعنی من همین شئون مادی خودم و اعتباری خودم را که مایهی امتیاز میدانم، در این زندگی دنیا این شئون اعتباری را مایهی امتیاز میدانم. امتیازدهی من به آدمها بر اساس این شئون اعتباری است، در نسبت با خودم آنچه که دارم و باعث میشود که خودم را با اینها ممتاز از دیگران بدانم. میخواهم اینها را حفظ کنم، نگه دارم. از یکی از ارکان و شُعب «حِفّیه» است که خود «حِفّیه» از ارکان نفاق است. کبر؛ میخواهم این را نگه دارم. آن امتیازات شخصی و اعتباری دنیایی که بر اساس آن خودم را برتر از دیگران میدانم.
امتیاز من به این است که فالوئرهای بیشتری دارم، آثار بیشتری چاپ کردهام، کتاب من پرفروشتر بوده، درآمد بیشتری دارم، خواهان بیشتری دارم. هر کس در هر زمینهای که هست: من تیراندازی بیشتری کردهام، تیرم اول بوده، نمیدانم اول بوده، مدالهای رنگارنگتری دارم، سابقهی بیشتری دارم، رزومهام بیشتر است، شاگردهای بیشتری تربیت کردهام و و و و صدها جای دیگر. شئون اعتباری که فلان... تا گاهی مثلاً اینکه ماشین فلانی که خراب میشود، منی که مثلاً تعویضروغنی دارم، امتیازم به تعویضروغنی بغلی این است و باهاش فخرفروشی میکنم و تکبر دارم به همین که مثلاً فلان مسئول شهر ماشینش که خراب میشود پیش ما میآورد. توی این پیج مثلاً بالاش میزند فالو شده توسط فلانی، لایک شده توسط فلانی، دیده شده توسط فلانی. یعنی مثلاً وقتی فلانی میآید سین میکند یک پیامی را در این پیج، این اسکرین میگیرد، منتشر میکند که فلانی پیج ما را دید، افتخاراً. اینها از ارکان نفاق است.
پس یکی از شُعب «حِفّیه» اینها را میخواهد نگه دارد. بعد به آن نفاقهای سنگینی میرسد که بعد میخواهد این طایفه را نگه دارد. این طایفه برایش پول میآورند، عزت میآورند، اعتبار میآورند. معمولاً بهرهی اینها از مادیات و ماده بیشتر است؛ دیگر طیف بیخدا معمولاً بهرهمندیاش از ماده بیشتر است. این همیشه میخواهد طرف آنها باشد، سمت آنها غش میکند. به آن حاج روضهخوان میگفتند: «هر شب غش میکردی.» «کو؟ ده شب روضه خواندی، یک شب غش کردی، ولی این پرده دو طرف داشت، ما مردم چرا هر شب؟» همین.
این تعلقاتی است که آن وقت میخواهد حفظ بکند، میخواهد اینها را نگه دارد، یک چیزی بگویم اینها نروند، نرنجند، اینها ناراحت نشوند، اینها ترند نکنند هشتگ ما را، اینها کامنت نگذارند! ارکان نفاق در این امور، متاسفانه کار تربیتی نکردهایم، نه در حوزه، نه در دانشگاه، نه در جای دیگر. اصلاً اینها را جزء رذایل به ما نگفتند.
این میشود که الان میبینیم عزیزان، رفقایی که... رفقا، غیر رفقایی که در فضای مجازی و جاهای دیگر مشغولاند برای دلخوشی این و آن. بنده خیلی پرهیز از اسم آوردن دارم، الان هم خیلی مرددم اسم بیاورم یا نیاورم. بازم اسم نمیآورم. یک وقتی کارد به استخوان میرسد که این آقایون آدم یک چیزی بگوید، خلاصه از معمم، سید و غیر سید و معمم سابق و معممِ به دست خود از عمامه درآمده و دیگر خدمت شما عرض کنم که تا رفقای انقلابی سابق ما که الان افتادهاند به هذیانگویی در مورد حجاب و فلان. یکی از رفقای سابق که با هم رفاقت دیرینهای داشتیم و تازگی تلویزیون آمد در مورد حجاب مطالب گفت، همه خوششان آمد. آنور آب، قبل از این موضوع، گرفته بودند، گفته بودند: «آقا ما توی تهران میخواهیم فرودگاه را به اسم شهید حاج قاسم سلیمانی کنیم.»، موضوع را سفت گرفت که: «نکنید این کار را، فلان.» بعد گفتند: «یک خیابان به اسم بازرگان میخواهیم.» گفت: «بکنید این کار را، خیلی خوب است.» سابقاً انقلابی حزبالهی ما. اینها ارکان "حِفّیه" است. اینها را میخواهد داشته باشد که آن طیف برایش کف بزند. نداریم، ولی خب عمل ایشان هیچ محملی برای حسن ظن هم نمیگذارد. یکی دو تا، ده تا، صد تا. وقتی میشود یک جایی، اینها آدم را کمکم میکشد به آن سمت.
یک غربتهایی دارد بالاخره دینداری و ایمان که شما گاهی از خودیها هم میخوری، رفیقای خودت هم ولت میکنند. اینی که در امام دیدیم و در بقیه بزرگان دیدیم، تنهاییهایی که گاهی برادرت هم درکت نمیکند و پشتت نیست. اینها که نبود. این "حِفّیهها" میخواهد اینها را نگه دارد، برای خودش سیو کند این و آن و آن بقال سر کوچه. آن از نفاق در میآید دیگر.
یکی از اساتید شوخی میکرد. اختلاف بین موج طلبهای شد. پیش ایشان نشسته بود، یکی حرفی زد، خیلی واضحالبطلان بود. من هم به پشتوانه اینکه استاد نظرش را میدانستم، در کنار این استاد، خیلی سفت رفتم تا شکم آن طلبه. آن هم جا خورد. با خودم گفتم: «الان استاد پشت ما را میگیرد، مطلب غلط است، مگر نه حاج آقا؟» ولی این یک تصویر کمیکی از حمید نفاق دیگر است. میخواهد این نپرد و کارتش نپرد و سوخت ندهیم. کتاب میآورد، آن نمیدانم فالوور جمع میکند و مرید جمع میکند، پول میآورد و فلان میکند. همینجور هی آدم میخواهد برای خودش.
یک بخشش پس کبر است، در آن امتیازاتی که خودم دارم، میخواهم اینها را برای خودم نگه دارم. یک بخشش فخر است. کبر آن «انا»هایی است که در قیاس با دیگری، من در خودم یک امتیازی میبینم. فخر آن امتیاز وقتی بروز میدهد، این میشود تفاخر، مفاخره، فضیلتی را بروز میدهم، نشان میدهم. این هم باز از ارکان. پس یک وقت دریافت قلبی من و توجه باطنی من به این فضیلت است، میخواهم این فضیلت باطنی را در خودم نگه دارم. این یک وقت میخواهم بروز خارجی این را نگه دارم. فخر!
"حِفّیه" جفت، سهیهاش "همیت" است، از "تعصب" جدا. "دلگرمی". "تعصب" آن خیلی واژهها دقیق. متاسفانه در فارسی ما که اصلاً در بحث این ترجمهها که حالا ترجمه که در دست ماست، هر چی نگاه میکنیم همینجور انگار پنج تا کلمه به این بزرگوار دادهاند، گفتهاند اینها را جای خالی را باهاش پر کن. گذاشتهاند توی این ترجمهها آدم شبهه میکند در این پولی که بابت این کتاب گرفته میشود و پول حق تالیف و ترجمه و اینها که: «اینها واقعاً حلال است؟ چه چه ترجمه آخه؟» بعضی ترجمهها که آدم میبیند.
"همیت" و "عصبیت"؛ عص، سلسله اعصاب رشته و نحن است. یک سلسله به هم متصلی که یک فعالیت مشترکی با هم دارند و یک قوتی دارند به پشتوانهی هم، این میشود "عصبیت". تصور خود را در یک رشته دانستن با دیگران، رشته به هم پیوسته دانستن میشود "تعصب". "همیت" آن دلگرمی باطنی است که به پشتوانهی این کشش باطنی و این دلگرمی باطنی انسان بعضی حرفها را میزند، بعضی حرفها را نمیزند. پس "همیت" و "عصبیت" تفاوت دارد با همدیگر.
خیلی از این مواضع ذهنیتها و ظنها و گمانها به واسطهی همین "همیتها" و "عصبیتها" است. اینجا بچهمحل ما را چیزی گفتند. آنجا دامادمان را چیزی گفتند. آنجا رفیقمان را، آنجا شاگرد ما را، آنجا فلان. در یک موضع مشترکی که دو نفر این موضوع را گرفتند. دو نفر این حرف را زدند. یکی از این دوستان جلسه دعوتش کردند. جلسهی دانشجویی. بعد از ماجرای سفارت عربستان، این جماعت –حالا بگوییم غیر انقلابی، ضد انقلابی، هر چی– اینها آتیششان داشت میریخت سر این دوست ما، برادر ما. میداشتم میزدم که: «آقا شما در سفارت عربستان این کار را کردید، آن کار را.» بنده خدا شروع کرد یک متن از رو خواند. همین اول بسم الله الرحمن الرحیم. «ماجرای سفارت عربستان در واقع حرکتی بود که واکنشی بود به جنایت آل سعود، شعار فلان.» آخر که تمام شد، گفت: «دکتر علی فلانی.» یکی از نمایندههایی که از آقازاده بود قبلاً. بعد اینها آچمز شدند، آچمز از... تاکید کرد که اصلاً اینها ماندند چکار باید بکنند؟ که همه این حرفهایی که این داشت میخواند، یکی از افراد همطیف ما بود دیگر، لیدرهای ما که به ما خط میداد ما میزدیم با پشت اسم و پشت عنوان او میزدیم کف و سوت و جیغ و هورا.
نکتهاش این است که این حرف را تو بزنی فحش دارد. آن بزند سکوت دارد. این میشود "همیت". این یکی از ارکان نفاق "حفّیه" است. از این تولید میشود که یک حرف اول نگاه میکند کی گفته این را؟ یعنی خودِ حرف وزن ندارد. حق و باطل اینجوری گم میشود، چون اصلاً منافق کسی است که به حق و باطل کار ندارد. منافق اصلاً نفاقش نمیگذارد او به حق و باطل اعتنا کند. همیشه منافع وسط. منفعت حق میسازد و باطل میسازد. این میشود ریشه من که حق منفعت بسازد. ایمان این است که حق منفعت و ضرر میسازد. نفاق این است که نفع و ضرر حق و باطل میسازد. این خیلی نکته مهم و طلایی فهم حق و باطل و فهم ایمان و نفاق و کفر.
کفر هم که بیاعتنا است. کفر بیاعتنا به حق و باطل است. اصلاً بهش ارزش ندارد. فقط منفعت و ضرر. منافق منفعت و ضرر برایش مهم است، ولی منفعت و ضرر را قلباً پیگیری میکند. لفظاً و ابرازاً هم همان حق و باطل را میگوید. ایمان هم که هم قلباً هم ابرازاً حق و باطل برایش ملاک است. اینجا هم در "همیت" و "عصبیت" همین است. برایش حق و باطل مهم نیست. اینکه این افرادی که با هم هممنفعتیم، منفعت ما را تامین میکنند، منفعتهایمان به هم گره خورده. همین فضای سیاسی از جناح سیاسی آدم زیاد میشنود: «شکست مال همهمان است. کسی خوشحال نباشد. اگر یکی بخورد، همهمان باختیم.» زیاد آدم میشنود. بعد هر وقت احساس میکنم دیگر دارد به سوخت میافتد حمایت از فلانی، خودشان میآیند سرش را میبرند. جناح اینها زنده، حزب اینها آسیب نبیند.
اینها "همیت" و "عصبیت" است. "همیت" آن رشتهی باطنی این تعلقات اینها به همه است که قلباً همه با هم وابسته میدانند خودشان را. "تعصب" آن رشته بیرونی و اجرایی اینها است که بیرون در اقدام و منافع همدیگر را مشترک میبینند. منفعت خودشان را بندِ آن. اگر او بخورد زمین بعدش منم. او اگر پولش برود بعد منم. او حیثیتش از بین برود مال من کمارزش میشود. او اعتبارش بالا برود، من اعتبار فوقالعادهای که امیرالمومنین در نهجالبلاغه در مورد منافقین دارند: «یَتَقَارَبُونَ بِالثَنَاءِ». در خطبه قبل از خطبه متق، از خطبههای غریب نهجالبلاغه متاسفانه. ازش که «یَتَقَارَبُونَ بِالثَنَاءِ». اینها ثنا به هم قرض میدهند. نان به هم قرض میدهند به تعبیر فارسی امروز. «استوانهی این به آن میگوید من پیشانیام.» او به آن میگوید: «نمیدانم فلان داشته باشند دیگر چهار تا اعتبار این رو میگذاری.» چون همه با همدیگر پلاس میشود، اعتبارها آخر یک کاسه. دزدانی که آخر با هم میخورند چی چی بود سریال بود؟ شوکت، سوسک. تولهی منفعت. حمام. جیب یکی جیب همه است. این منافقاتش.
ایمانیش این است که بر محور حق و باطل باشد. نفاقش این است که بر محور منفعت و ضرر. ما نباشیم یعنی، آنها این را حمایت نکنی. آن یکی میآید در مورد این ارکان نفاق که همه بر محور محافظت از این منافع مادی و ظاهری است که بخش بعدی از این روایت شریف میماند طمع که آن نیاز و احساس فقری است که آنها را وادار به فعالیتها میکند. آن طمع برای چهار رشته دیگر است که این روایت فوقالعاده که آدم دلش نمیآید از این راه رد بشود دیگر با آن جمله تمام میشود که انشالله جلسه...
و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...