۴ رکن طمع
همه رذائل ، جلوهای از محبت به دنیا
معنای طمع
حالت فرح ؛ خوب یا بد؟!
تفاوت فرح و مرح چیست؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
"یم و طمع، علی اربع شعب: "الفرح، والمرح، واللجاجة، والتکاثر"" (از این حدیث استثنایی بنیانهای کفر و نفاق از کلمات امیرالمؤمنین ارواحنا فدا).
بخش آخر این حدیث، از "وسائل الشیعه" میرسیم. طمع را حضرت تفسیر میکنند که یکی از ارکان نفاق است و چهار شعبه دارد: "فرح، لجاجت و تکاثر". خوب، جواب بحثهای دقیقی هست که متأسفانه، کم ما کلاً بحثهای لغوی که خیلی خوب پردازش نشده و خصوصاً این واژههای کلیدی قرآنی و روایی در کتب لغت هم خیلی کار آنچنانی نشده است. حتی مرحوم صفوی که خبره فن و در این کارها استاد است و واقعاً استادانه کار میکند، اینجا ایشان هم در جلد ۱۱ تحقیق، مطلب دندانگیری در فرق «فرح» و «مرح» ندارد. البته اشارهای میکنند، ولی خیلی تأمینکننده نیست. حالا باید مقداری بیشتر در مورد این صحبت شود.
نکته اول که عرض میشود این است که وقتی گفته میشود "حبّ دنیا رأس کل خطیئه"، این به این معناست که همه رذایل، یک جلوه و بروزی از حبّ دنیاست. همه رذایل، هر کدام یک نحو حبّ دنیاست، یک بخش از حبّ دنیاست، یک برجستگی از حبّ دنیاست. حبّ دنیا هم که گفته میشود، یعنی حبّ ماده؛ ماده و اعتبارات مربوط به ماده. این میشود دنیا. "حیات دنیا" یعنی اینها، یعنی آن شئون خیالی مادی و امور برآمده از ماده، و آن احساسات و عواطف و تمایلات متصل به این. اینها همه میشود "حیات دنیا". دلبستگیهای دنیایی و مادی میشود ریشه همه خطایا، ریشه همه خطایاست. از جنس اینکه کاری میشود بعداً اتفاقی بعدش میافتد، نیست. تأخر ندارد که کاری بشود، بعد کار دیگری بشود. از جنس تجلی، از باز به تعبیر دقیقتر از جنس تجافی نیست که اگر از بالا آمد پایین نیست، از پایین رفت بالا نیست. اینجوری نیستش که پلهپله، پلههای از هم جدا، مثل یکی که دو نیست، دویی که سه نیست، از این جنس نیست. مثل انرژی که دارد برق میشود و این انرژی وقتی برق میشود، یک وقتی باد میشود، یک وقتی خنکی میشود، یک وقتی گرما میشود و همهاش انرژی است. انرژی جلوه میکند میشود این نور، انرژی جلوه میکند میشود این صوت. هر چه هست انرژی است، خود انرژی؛ نه یک انرژی که اول انرژی بود بعد صوت شد، یعنی جدا شد. انرژی یک صوت است، انرژی یک گرماست. حبّ دنیا که رأس همه خطایاست، این است و ریشه کفر و نفاق هم همین است، یعنی حبّ دنیاست: "یستحبون الحیات الدنیا". این حبّ دنیاست که ریشه کفر و نفاق است.
حالا همه اینهایی که گفته شد: «هوا، هویناً، حفظه و طمع» در نفاق و قبلش هم در کفر، اینها همهاش جلوههایی از حبّ است، خصوصاً طمع. طمع آن حالت کشش درونی به چیزی، رسیدن به چیزی، چنگ انداختن به چیزی، رها نکردن چیزی، دستاندازی، یکهتازی، حضرت به تعبیر "حالا" تو مشت آوردن. یک حجم وسیعی را انسان میخواهد نگه دارد. این با آن حفظه البته تفاوت دارد. در حفظه، انسان یک رشتههای ارتباطی دارد، یک چیزهایی دارد، میخواهد اینها را نگهداری کند؛ چون این ملاک افتخارش است. در طمع، میخواهد اینها را ازدیاد بکند، یعنی دنبال این میگردد؛ در طلبهای خودش، آنچه که میرود به سمتش برای این است که اینها را اضافه کند. این حس طمع، آن کششی است که آدم را راه میاندازد. حفظه آدم دارد محافظت میکند، ولی لزوماً حرکتی متناسب با این انجام نمیدهد.
در طمع، انسان وادار به حرکت میشود. همیشه طمع است که انسان را به حرکت میاندازد و این از رذایلی هم هستش که تا ابد قطع نمیشود از انسان، یعنی از یک جایی خود طمع فضیلت میشود. از رذایلی نیست که تبدیل شود به مقابل خودش و ضد این شکلی داشته باشد. طمع خودش یا نورانی است یا ظلمانی است و این طمع جهت پیدا میکند. طمع نسبت به رحمت حق تعالی و کمالات الهی و عنایات الهی. اینها دیگر طمع انسان است. انسان طمّاع است. برخی شاگردان ایشان که به فنا میرسیدند، سؤال میکردند که طمع را چه کار کنیم؟ میگفتند: "میبینیم همه اینها را دادیم، هرچی که مربوط به شئون نفس بود دادیم، طمع نمیتوانیم بدهیم." طمع از دست دادنی نیست. طمع را انسان از دست نمیدهد. توجه داشته باشید که خدایا تو من را طماع قرار دادی، من طمعم همیشه باهام است، چون عین فقر و نیاز من است و این است که من را به حرکت وادار میکند. این را انسان اگر از دست بدهد، دیگر انسان نیست. هویت انسان بسته به چهار تا رکن در طمع است که این طمع میشود ریشه نفاق.
یکیش فرح است، یکیش مرح است. خوب، "فرح" و "مرح". مصطفوی اشارات جالبی دارد که کمی باید اینها را ارتقا داد. میفرماید که فرح، آن نشاط و رضایتی است که انسان چیزی که خودش دارد، به آن یک خوشحالی و نشاطی دارد که نمیگذارد این برود به سمت کمال و به نقاط ضعفش توجه کند. حس رضایت از داشتههای خود و توجیه اینها و خوشحالی بابت اینکه دارد، نقص نمیداند. وقتی نقص ندانست، حرکتی هم نمیکند. این میشود طمع. آن طرف اگر این را نقص دانست، آن وقت حرکت میکند به سمت کمالات. این میشود طمع به کمال. این میشود طمع نورانی. این الان در مورد طمع ظلمانی داریم صحبت میکنیم. این طمع به همین است، میخواهد این را نگه دارد و این را افزایشش بدهد. این احساس میکند که این است که نقطه قوت اوست و کمال اوست. دقیقاً معکوس فهمیده است. مثلاً پول، طمع به پول. پولی که دارد: "کل حزب بما لدیهم فرحون". همه به اینها که دارند، این "لدیهم" هم همان جنبه مادی است: "لا تفرح! إن الله لا یحب الفرحین". این مظاهرات فوقالعاده است که یکی از آن کلیات و کبریات عجیب روانشناسی در قرآن است. "فرح" نداشته باش. خدا "فرحین" را دوست ندارد. یعنی چه؟ اصلاً خدا با فرح مخالف است؟ کدام فرح؟ "فرحین بما آتاهم الله من فضله" به فضل الله و رحمت او: "فبذلک فلیفرحوا". به رحمت خدا، فضل خدا باید فرح داشت. این کدام فرح است؟ این فرح به داشتههای مادی است. آیه: "لکی لا تأسوا علی ما فاتکم ولا تفرحوا بما آتاکم". این آیه نشان میدهد که نه با آنچه از دست میدهید غمگین شوید و نه با آنچه به دست میآورید خوشحال. این همه زهد است دیگر. محمودِ ظهرِ کله جمعه، بین دو کلمه جمع شده است: «لا تعصب، ما اگر دست غصهدار نشد، به دست آوردی خوشحال نشو». چی را؟ دنیا را، ماده را.
وگرنه مؤمن از ویژگیهایش این است که "إذا اطاع الله فرح و إذا أذنب حزن". وقتی گناه میکند ناراحت میشود، اطاعت میکند خوشحال میشود. اینکه آدم توفیق یک عبادتی پیدا کرده، کمال یک معنویت، اینجا آدم باید خوشحال باشد. این فرح لزوماً فرح مادی است. مرح البته با این فرح تفاوت دارد. در فرح جنبه نفسی دارد، در مرح جنبه قیری دارد. (جنبه قیری را در مرح دیگر اشاره نکرده. این حیف شده مطلب اینجا.) فرح مانع طلب نفس و رفع ضعف است. فرح نمیگذارد آدم دنبال کمال برود و ضعفش را برطرف کند، ولی در مورد مرح میگوید: "یمنع أن توجه الفیوضات." مانع میشود که فیوضات توجه کند. این خیلی دقیق نیست: "لا تمش فی الارض مرحاً". این مراح دیگر اینجوری نیست که کسی با مراق توی زمین راه میرود که این شکلی نمیشود.
پس فرح و مرح و سجد یا شعبه بعدی هم که در قرآن این خیلی دقیق است، آیه ۷۴ و ۷۵ سوره مبارکه غافر: "کذالک یضل الله الکافرین". خدا این شکلی کافرین را اضلال میکند و (توضیح میدهد) پس این "یضل من یشاء" وجه دارد: کیا را اضلال میکند؟ چرا؟ به خاطر این: "ذلکم بما کنتم تفرحون فی الأرض بغیر الحق وبما کنتم تمرحون". این به خاطر اینکه در زمین فرح به غیر حق داریم و مرح داریم. پس فرح به غیر حق دارد و به حق دارد. امیرالمؤمنین با تکبر راه میرفت در روبروی عمرو بن عبدوُد. پیغمبر اکرم گفتند که: "علی چرا اینجوری راه میرود؟" حضرت فرمودند که: "این اینجور راه رفتن در غیر همچین موضعی حرام است. اینجا فقط اینجور مشیه حلال است". در برابر دشمن، فرح در برابر دشمن، تکبر در برابر دشمن، این عین کبریا و عین کبریا حق است. لذا تکبر به غیر حق هم تکبر حق و ناحق دارد، هم فرح حقوناحق دارد.
اگر من فرح دارم به همین که از ماده است، ولی به این دلخوشم چون به دنیای تو پشت کردم و به دنیایی که انبیا به من گفتند دل بستم، این فرح به ولی اصل دلبستگی به ماده در برابر رها کردن عالم ملکوت و عالم بالا، این میشود فرح به غیر حق. حالا فرح جنبه نفسیش است، جنبه غیرش است. اگر بنده به داشتههای خودم از درون خودم خوشحالم و یک حس خوبی دارم، احساس میکنم که یک چیزی دارم، من دارم، یک کمالی، یک نقطه قوتی: "ذهب سیئات ان از نقص فاصله گرفتم"، این میشود فرح که ریشه یکی از شعب طمع و طمع خودش یکی از ارکان نفاق است. یک وقت دیگر مرح است، یک وقتی در ارتباط با دیگری دارم یک نمایشی میدهم، داشتههایم "ولا تمش فی الارض مرحاً" آن دیگر فرح نیست، آن مرح است. تو ارتباط با دیگران، یک جای دیگر میفرماید که: "ولا تصعر خدک للناس ولا تمش فی الارض مرحاً" (که در سوره مبارکه لقمان آیه ۱۹ و در سوره اسراء آیه ۳۷ این را داریم). "ان الله لا یحب کل مختال فخور". نسبت به هر حال این فرح است و آن هم مرح است.
لجاجت و تکاثر هم که معنایش رجوع به همینی که دارد، اصرار دارد، پافشاری دارد بر نقص خودش. پافشاری دارد، میدانم که نقص است، یعنی گاهی میفهمد، میداند باید برطرف کرد، ولی اصرار دارد بر همین و بنا ندارد اصلاح رو. این هم یک شعبه از طمع است. دیگر نمیتواند دل بکند از این، نمیتواند بکند. اصرار، پافشاری به داشتن این، ولو هر مصیبت و بلایی سرش میآید. تکاثر: میخواهد این را کثرت بدهد. رو تطبیق یک مثال تطبیقی اگر بخواهیم بزنیم: آدم پول دارد، خودش از درون خوشحال است، پول را کمال میداند. آنهایی که ندارند را ناقص میداند. به دیگران هم که میرسد، به خاطر پولش یک مانوری میرود، خودش را یک جایگاهی میداند، احساس میکند باید بالاتر بنشیند، بعد به او احترام بگذارد، جلو پایش بلند شوند. این میشود لجاجت دارد. اگر ببیند کسی علم دارد و این پول دارد و آن علم دارد، کمال به حساب میآید و این پول، این در برابر آن علم دارد تحقیر میشود. اصرار دارد همین را کمال بداند و تو سر آن بزند: "علم به چه درد میخورد؟ با علمت برو، یک پیتزا بهت نمیدهم، پفک بهت نمیدهم. پول است که کار میکند. من با پولم میتوانم صد تا مثل تو را بخرم، از صد تا دانشمند سوءاستفاده کنم." لجاجت بیشتر، دو میلیارد دارد میخواهد پنج میلیارد شود. اینها همهاش ریشه در طمع دارد و طمع خودش از ارکان نورانی و فوقالعاده است. این بحث را به حمدالله تمام کردیم تا انشاءالله حوادث بعدی را هم در ادامه جلسات بخوانیم. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...