حتی مثقال ذرهای کبر؛ عامل محرومیت ابدی از بهشت [01:07]
مقصود از کبر در این روایت: مقابله با خدای متعال [02:10]
خود بزرگ بینی در برابر خدا؛ سرچشمه همه گناهان [04:05]
کمترین تقابل با امر خدا؛ عامل محرومیت حتی از کمترین درجه بهشت [05:00]
تمسخر ولی خدا؛ در حکم تقابل با خدای متعال [07:40]
حرکت در مسیر معصیت آرام آرام انسان را به تقابل با خدا میکشاند! [08:41]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسماللهالرحمنالرحیم
«المحمد بن مسلم عن احدهما علیهمالسلام قال: لا یدخل الجنه من کان فی قلبه مثقال حبه من خردل من الکبر. قال فاسترجعته فقلت لما سمعته منک فقال: لیس حیث تذهب انما هو الجهود انما هو الجهود.»
محمدبنمسلم روایت میکند از یکی از دو بزرگوار، دو معصومی که محضرشان را درک کرده، که حالا یا امام باقر (علیهالسلام) بودند یا امام صادق (علیهالسلام) بودند که حضرت فرمودند: «کسی که در دلش مثقال حبهای از کبر باشد، وارد بهشت نخواهد شد.» این را که شنیدم، گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون.» حضرت فرمودند: «چرا استرجاع کردی؟ چرا "انا لله" گفتی؟» گفتم: «آقا! به خاطر اینکه شما فرمودید مثقال ذرهای از خردل؛ خردل کمترین چیزی است. باز از خود خردل کمترین مقدارش میشود مثقال ذرهای، یا امروزش میشود یک اپسیلون. اگر در دل کسی کبر باشد، به بهشت نمیرود. خب کجا نیست؟ کی تکبر ندارد؟» عرض کردم: «به خاطر اینکه شما فرمودید.» حضرت فرمودند: «نه آنجوری که فکر میکنی نیست. معنا آنی که تصور کردی نیست. منظورم جهود است، این کبر فقط جهود است. این کبری است که انسان را در برابر خدای متعال قرار دهد، نه کبری که در برابر بشر باشد. اگر یک سر سوزنی کبر در برابر خدا داشته باشد، به بهشت نمیرود.»
در مورد بشر خوب، چرا؟ بالاخره این باسواد است، آن بیسواد است. البته این هم از بهشتهایی انسان را محروم میکند، ولی این بهشت دم دستی اینجوری نیست که بگوید ما کسی نمیرود یک ذره کبر با خود به بهشت. چرا بعضی از حتی شهدا، آدم در رفتارهایشان، برخوردهایشان می بیند خود بزرگبینی، حالا نمیشود به آن نحو گفت؛ ولی به هر حال گاهی یک چیزی، یک کمی دل آدم یک طوری میشود، آدم میبیند و طرف شهید هم شده. مثلاً این نشان میدهد که خوب همه که در یک سطح نیستند که، همه هم که معصوم نیستند که! هست در بین ماها؛ به نحوه مختلف این رذائل در یکی بیشتر، در یکی کمتر؛ ولی اینها را نمیگذارد که این رذائل در ارتباطش با خدا بروز پیدا کند و خیلی عمیق شود، به نحویکه به جنبههای اعتقادیاش هم آسیب بزند. اگر یک سر سوزن کبر آنجا باشد در مواجهه با خدای متعال، این دیگر به بهشت نخواهد رفت؛ چون اصلاً سرچشمه هر گناهی، این خود را بزرگ دیدن در برابر خداست.
دیگر آری، در برابر زید و بکر و امر که آن هم بد است، آن هم ریشه گناهها نیست. بنده خودم را از شما بزرگتر دیدم، طبعاً حق و حقوق شما را ادا نمیکنم. دیگر مرد وقتی خودش را از زنش بهتر و بزرگتر دانست، خودش را موظف نمیداند خیلی کارها را که بخواهد در مورد این انجام دهد؛ بخواهد بهش توضیح دهد، بخواهد بهش فلان کند و شأن آن را داشته باشد که بخواهد با این دهانبهدهان بکند، حرف بزند، توضیح دهد. و خیلی حقوق را پایمال میکند. این هم بد است، این هم معصیت است، این هم ظلم است، این هم محرومیت میآورد، ولی این نیست که بگوییم که اصلاً ورود بهشت برای همچین کسی، کسی به بهشت نمیرود. کسی که به بهشت نمیشود، آن بهشتی که اینجا گفته شده که قاعدتاً کمترین حد بهشت مد نظر باید باشد، کمترین حد کبر باعث محرومیت از کمترین حد بهشت است. این کبری است که در مواجهه با و انسان جایی که واضح برایش است که دستور خدا این است، با ولی خدا مواجه میشود. رضا، پیغمبر اکرم، با امر خدا مواجه میشود. میداند این امر خداست، تو گفتی من سجده نمیکنم. ابلیس میداند خدا دستور داده.
یک وقت هست انسان نمیداند، مبهم است. یک وقت هست میداند و با خودش هم و با خدا میگوید: «خدایا! زورم به خودم نمیرسد. من بدم. این نیست که میخواهم تحقیر کنم، میخواهم روبروی تو سرکشی کنم. زورم نمیرسد. میدانم گناه است، میدانم بد است، میدانم زشت است. من میدانم تو کریمی، رحمت تو دلخوشکنم. نه گناهم بد است.» آنجا هم گناه بد است، کسی توجیه نمیکند؛ ولی این حالی نیست که آدم را جهنم ببرد. وقتی که بهش بگویند که آقا این دستور خداست. به درک که گفت خدا! چیست بابا دستور خدا؟ تو خیلی از این گناههای اجتماعی تذکر میدهی. ببینید! تو این نقطه درگیر است. یک وقت میگوید: «آقا! من مثلاً پوششم اینطوری است، خوشگل بشوم. نمیدانم درست است ها، اینها که شما میگویی درست است ها، ولی دیگر حالا خیلی زورم نمیرسد.» یک وقت دیگر اصلاً از آن بیخ میگوید: «خدا چی است بابا؟ دستور خدا چی است بابا؟» دیگر راهی به بهشت ندارد. این دیگر تکبر در برابر خداست، استکبار علیالله.
خب این درباره بعد از کبر را در این روایت حضرت معنا کردند که انسان تکبر نسبت به خدا کند. جهود، انکار خدا است. «چیست بابا خدا؟ کیست بابا؟ دستور خدا چیست بابا؟ خدا گفته یعنی چی؟ برو بابا! خدا گفته.» تمسخر، تمسخر حرف خدا، دستور خدا، ولی خدا، ولی خدا از حیث جایگاه الهی است. شاه! یک وقت ممکن است ولی خدا را تمسخر میکند، ولی این نمیداند که اصلاً ولی خداست. یک چیزی میگوید، حالا تمسخر ولی خدا هست، البته همین هم چوب دارد؛ ولی آن محرومیت از بهشت و عاقبتبهشری اینها را نمیآورد؛ ولی یک وقت اصلاً به خاطر اینکه این حرف خدا را میزند و به خاطر جایگاه پیش خداش مسخرهاش میکند. اینها همه نمودهای تکبر در برابر خداست، میشود جهود. جهود انکار است دیگر. همش در تقابل با خدا قرار گرفتن است، لگد پراندن به خداست. پناه میبریم به خدا. البته میرسد عاقبت کسی که در مسیر معصیت همینجور دارد حرکت میکند، به اینجاها میرسد. اینجوری نیست که بگوییم این مال افراد نادر است و از آنها خیلی دوریم. نه، انسان یکم که به خودش رها میشود، یکم که با معصیت خیس میخورد، کمکم «فما كان عاقبت الذین عصوا السوا و کذبوا بآیات الله»، قبول ندارم، تو کتم نمیرود. نتیجه گناه، آن گناه، گاهی تکبرهای دیگری است که حالا در روایت بعدی این باب بهش میپردازیم؛ این تکبرهای نسبت به مردم کشیده میشود به آن تکبر نسبت به خدای متعال. خدا به دادمان برسد و انشاءالله که خدای متعال ما را از شر رذائل خلاص عنایت بفرمایید. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...