آیا خوردن غذای خوب و سوار ماشین خوب شدن نشانه تکبر است؟ [00:56]
تحقیر مردم و نافرمانی از حق؛ عامل شقاوت و ملعون شدن [01:36]
تکبر آن حالتی است که انسان خود را 'فراتر از حق' میبیند [03:05]
آنچه در مرحله اول مهم است، پایبندی به حق است [05:19]
عیار اصلی تکبر چیست؟ [11:52]
کسی که بیدلیل دیگران را متکبر میداند، خود تکبر پنهان دارد [14:31]
عزتمندی نشانه تکبر نیست [16:26]
نشانه تکبر؛ کوچک شمردن دیگران به خاطر موقعیت پایین مادی او [20:29]
نشانه تکبر؛ دیکته کردن خواستِ خود [23:30]
تربیتهایی که منجر به رشد تکبر در فرزند میشود [25:54]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. عَن مُحمّدِ بنِ عمرِ بنِ یزیدَ عَن اَبیهِ قالَ قُلتُ لِاَبی عبداللهِ علیهالسلام: «اِنَّنی آکُلُ الطَّعامَ الطَّیِّبَ وَ اَشَمُّهُ و اَرکَبُ الدّابَّهَ الفارِهَهَ وَ یَتَبَّعُنَی الغُلامُ فَتَرَی فِی هَذا شَیئاً مِنَ التَّجَبُّرِ فَلَا اَفعَل».
محمد بن عمر بن یزید از پدرش نقل میکند که پدر او، یعنی عمر بن یزید، به امام صادق علیهالسلام عرض کرد: «آقا! من غذاهای خوب میخورم، عطرهای خوبی استفاده میکنم، مرکب خوبی سوار میشوم، نوکر هم دارم دنبالمه. اینها تجبر و تکبر نیست؟ نکنم این کارها رو؟ جباریت فطرة ابوعبدالله؟» حضرت سکوت معناداری کردند، سپس پاسخ دادند: «اِنَّمَا الجَبّارُ المَلعُونُ مَن قَمَصَ النّاسَ وَ جَهِلَ الحَقَّ.» فرمود: «اون کسی که جبار ملعونه، جبار شفیق قرآن فرمود: "تجَبُّر و جباریت که فرعونیت و تفرعن و باعث ملعون شدن انسان میشه"، به اینه که مردم رو خرد کنی در نگاه، در رفتار؛ حق رو زیر پا بذاری، بیمحلی و بیاسنادی و نافهمی کنی نسبت به حق.»
خوب، یعنی صرفاً اینکه انسان خوشتیپه، مرکبش خوبه، و خانهاش خوبه، به این حال لزوماً کسی متکبر نمیشه، متجبر نمیشه. اینکه غلام داری، لزوماً باعث نمیشه که جبار باشی. هر کسی غلام داره، هر کسی وضعش خوبه، هر کسی چند نفری زیر دستش کار میکنند، هر کسی که امکاناتی داره، لزوماً جبار نیست. نحوه رفتار تو مهمه. ممکنه هیچ کس زیر پر و بال تو نباشه، خودت هم کلفَت باشی، نوکر باشی، ولی جبار باشی؛ برای اینکه به حق کار نداری، حق رو زیر پا میذاری، اهل حق را زیر پا میذاری.
تکبر اون حالتی است که انسان خودش رو فراتر از حق میبینه. خودبزرگبینی اصلش، ضابطهاش، و در واقع محل حقیقیاش اون وقتی است که انسان در برابر حق، خودش رو بزرگ میبینه. این البته مراتب داره. بله، یه لحظه اگه انسان احساس بکنه حتی از این سگ بیماری که تو خیابون افتاده و مرده، از اون هم بهتره، همین تکبر به حساب میاد در پیشگاه الهی؛ ولی این اون تکبری نیست که مثلاً اگر ذرهای در دل کسی باشه، بهش نمیره و فرعونه و چنان است و چنان. این محرومیتهایی است. بله، کسی با این حد از تکبر به اون مرحله رسالت و نبوت نمیرسه. تو روایت هم داره: میگه حضرت موسی فرمود: «اگر اون لاشه سگ رو میآوردی، خلعت میکردم از نبوت.» قضیه معروفه دیگه، چون معروفه فقط اشاره کردم که «از خودت بدتر چیزی پیدا کردی، بردار بیار.» و یه لاشه سگی رو دیده بود و این فرموده بود که خدای متعال... «اگه اونو میآوردی، خلعت میکردم.» یعنی این هم تکبره. این تکبر محرومیت از رسالت میاره، تکبر محرومیت از مقام خلعت میاره، خلیلالرحمن دیگه نمیشه.
تکبر مراتب داره؛ ولی اون تکبری که انسان را جهنمی میکنه، تکبری که در قدم اول مداوا بکنه، این جور تکبرهایی نیست. ناامید میشیم. نمیتونیم اینها رو از قلبمون بیرون کنیم. ناخودآگاه پیش میاد. ناخودآگاه انسان خودش رو بهتر میدونه. ناخودآگاه دیگه به هر حال نسبت به لاشه سگ، ما مگه انقدر قدرت داریم که این مقدار از شکنندگی و انکسار را در وجودمون ایجاد بکنیم که از این هم خودمون رو کمتر بدونیم؟ نمیتونی، نمیشکنیم. وقتی هم نشکنیم و بهمون بگن که آقا این هم تکبر و جهنم و فلان و اینها، خوب، ناامید میشیم.
اونی که در قدم اول انسان باید متوجهش باشه و درمانش بکنه، اینه که پابند حق باشه. وقتی کسی حرف حقی داره میزنه، وقتی درسته انتقادی از من میکنند و درسته، و حالا بنده دیروز با یک سیلی از انتقادات مواجه شدم. چهار پنج تا انتقاد مختلف، جای مختلف؛ و تذکرم داده بودن بعضی دوستان که آقا اینها مثلاً اصلاح کن و اینها. خب، الان بگم که حالا از این فرصت هم استفاده بشه برای اصلاح: عزیزی پیام داده بود که آقا تو واسه بحثهای "آن سوی مرگ" دانلود اورژانس، گفته بودی که داشتی میخوندی متن، گفتی: «حالا تا اورژانس بیاد، ناهارش رو بخوره، فوتبالش رو ببینه، راه بیفته اینها.» عزیز خیلی هم کوبنده نوشته بود. اشکالی هم نداره. نوشته بود که: «حقالناس چند هزار نفر و سنگ کادر درمان و فلان و اینها گردنته و فلانه.» حالا مشخصه خوب، وقتی لحن شوخی و طنز و نسبتی داده نمیشه به اینکه این اینگونه هستند، فضای شوخیه دیگه. میگه حالا مثلاً تو میخوای راه بیفتن فلان؛ ولی به هر حال اصل انتقاد، انتقاد درستی بود. و نوشته بود که: «آقا اصلاً ما تأخیری نداریم و به محض اینکه پیام میرسه، از اورژانس بودن عزیزی که نوشته بودم، به محض اینکه اطلاع میرسه، ما حرکت میکنیم، راه میافتیم. اگه تأخیری هم باشه، به خاطر ترافیکه یا به خاطر کمبود نیرو به دولت برمیگرده و اینها.» و مثلاً: «این حرف تو رو چند میلیون آدم شنیدند و فلان.»
خب، حالا بنده که به چمدون نرسوندم. من همون فضایی که اونجا داشتم، اینجا دارم، حالا همینجا چند میلیون رسید با خداست، نرسید با خداست. یه حرفی گفته شده از یک تریبونی، حالا از همون تریبون اصلاحش میکنم. بله، خب مسلماً منظور ما این نبوده و البته بیانتقاد هم نیستیم نسبت به کادر درمان، نسبت به اورژانس. به هر حال بنده خودم دیگه شاهد این بودم که پدربزرگ ما جلو چشم ما در اثر اهمال اون عزیزانی که از اورژانس اومده بودند، از دنیا رفت، جلو چشم، به خاطر نابودی و اهمال و یه سری مسائل این شکلی. مسلمه این حرف قطعاً عزیزانی که کار میکنند با شوق و رغبت و تلاش دارن کار میکنند. خب، این انتقاد عیار ما اینجا معلوم میشه دیگه. که وقتی یه حرفیه و حقه، حرف درستیه، انتقاد وارده.
من خودم رو بالاتر میدونم یا قبول میکنم، میشکنم؟ منتقد رو میشکونم یا در برابر انتقاد میشکنم؟ بله، اینی که گفته شده آقا از این حرف برداشت بدی میشه و مثلاً سوءظن ایجاد میشه نسبت به اورژانس و اینها، این حرف درسته. بنده عذرخواهی میکنم، اصلاح میکنم؛ ولی به هر حال انتقادمون هم سر جاشه، اینکه به هر حال مواردی هم هست که مردم حق دارند و میشه بهار مقصر دونست.
و حالا انتقادات دیگری: عزیزی گفته بود آقا توی اون مباحث "از حیوانیت تا حیات" و "لیلة المبیت" شما با امیرالمؤمنین شوخی کردی؛ مثلاً علی. ما اونجا اصلاً توجه به این نداشتیم که این جمله مثلاً یه مشابهی داره، فضای طنز و اینها. این رو که گفتیم، بعد بعضی دوستان پوزخند که زدن، تازه ملتفت شدم به اینکه این دوستان فلان قضیه یادشون اومد. بعد دیگه اصلاً همون رو دست گرفتیم؛ نه از باب امیرالمؤمنین را دست بندازیم، از باب اینکه این جمله چون نظیری داشت تو ذهن رفقا، رفقا خندشون گرفت و با هم شوخی میکردیم. به هر حال بعضی مسائل هم داره برای اینکه ماها بخوایم مسئله رو جور دیگری ببینیم. لزوماً شاید اینی که تصور میکنیم نباشه که حالا بگیم تو مثلاً به امیرالمؤمنین توهین کردی، مثلاً. یا مثلاً یه عزیزی گفته بود که به مردم کیش توهین کردی تو اون بحثهای نمیدونم "آن سوی مرگ"، گفته بودی که این دیگه الان تلویزیون ۱۲ به بعد کیشه. خب، اون ۱۲ به بعد کیش اون ایام داستانی داشت. تلویزیون یه اتفاقی رخ داده بود تو اون ایام، صحنه مستهجنی پخش شده بود از تلویزیون. و اینها ما این قضیه رو اونجا رو دست گرفتیم. یه عزیز گفته بود: «مردم قیامت یقه تو رو میگیرن و به همه کیشیها توهین کردی!» به هر حال حتی این جاهایی هم که انتقاد ناحقه، بازم ما اون طرف رو نشکونیم. «برادر تو رو میشکونه، ولو شاید بشه گفت که این از جانب او تکبره.» ولی اینجاها مگر اینکه مواردی است که از جهات دیگری جا داره به اینکه انسان وایسته و طرف رو بشکنه که اون دیگه اقتضای دیگری داره، دشمن دین مثلاً. و اون از باب دیگری، از باب تدین تو داره تو رو میشکنه و تو به خاطر تدینت. ولی یه وقت نه، انسان متدین نیست، با دین تو هم مشکلی نداره، حالا به هر دلیلی با خودتون مشکل داره. من نشکونم.
اینها میشه عیار تکبر و اینکه قبل از اینکه ببینم بتریری قبای من داره برمیخوره و مثلاً به من یه چیزی گفتن و اینها، اول ببینم درست میگه یا غلط میگه. فارغ از اینکه به من داره میخوره، خوب بررسی کنم، ببینم درست میگه؟ اگه درست میگه، خب قبول کنم. خیلی نکته مهمیست. عیار اصلی تکبر اینجاست که نشکونش؛ چون داره میشکونتت، نشکونش؛ چون در چشم تو کوچیکه. به هر دلیلی که این بخواد سبب بشه که اگه یه حرف حقی هم زد، اعتنا نکنی. بچهات کوچک، عروسسته کوچیک، دامادته کمسنوسالتر از توئه، جایگاه اعتبارش از تو پایینتره، طلبه از شاگردته، بازاری به قول عوام: «داری یه حرفی میزنه، کارشناس نیست، تخصصی نداره، سؤالی داره میکنه.» تحقیرش نکن به خاطر سؤالش، تحقیرش نکن به خاطر انتقادش، تحقیرش نکن، کوچکش ندون. یعنی حرفش رو بشنو، اعتنا کن. حالا بنده تو این زمینهها خودم هزار تا عیب دارم. اینهایی که گفتم دلیل نمیشه بگم مثلاً من، ببین من در اومدم از تکبر. نه، نمونههایی عرض کردم که با مثال بحث تطبیق پیدا کنه که روشن بشه. قطعاً بنده سرتاپا عیبه.
حالا نکته همینه که ولو بچهست، ولی حرف حقی میزنه. انتقاد درستی داره میکنه. میگه: «اینجوری با فلانی حرف زدی بد بودا، این رفتاری که کردی زشت بودا، اون رو اینجوری کنیا.» گاهی تذکر بهت میده، نصیحت بهت میکنه، انتقادت میکنه، پیشنهادی بهت میده. این تو زندگیهای ما خیلی رایجه؛ به اینی که حالا این ماشین خوبی دارد. حالا که اومده به ما گفتش که: «آقا تو فلان جلسه وارد شدی، من غیبت تو کردم.» حالا جمع عجیبی هم بود، یعنی برای ما خیلی جالب بود که تو همچین جمعی همچین واکنشی داشتیم. حالا جمعش چی بوده، کجا بوده، بماند.
«ماشین خوبی آوردن شما بودی اون جلسه رو با ماشین آخرین سیستمی آوردن، بعد یکی هم پیاده شده در رو روت باز کرده، رو تو پیاده شدی، ما تو جمع گفتیم این دیگه کیه؟ یا ابوالفضل این دیگه چه فرعونیه؟» گفتم: «آقا ما این با این ماشین با این دوستمون از تهران با هم اومده بودیم. ایشون داشت میاومد مشهد، ماشینش خالی بود، جا داشت، با هم اومدیم. بعد من میخواستم بیام جلسه، گفت: "من منم جلسه میخوام بیام." باز با هم اومدیم. به خودم بجنبم یکی از رفقا در رو بیرون باز کرد. چیکار کنم؟ در رو دوباره ببندم؟ بگم خودم میخوام وا کنم؟» یعنی اینها نیست عیار اینکه این فرعونه، این متکبره، این مغروره. البته آدم باید همین جا مراعات بکنه قضیه، یعنی به این چیزها ما مثلاً فکر میکنیم که مثلاً هر کی که در رو براش وا کردن، هر کی دستش رو بوس کردن، مثلاً اگه کفشش جلوش پاش جفت کردن، این دیگه مغروره. چهار نفر دنبالش راه افتادند. شهرتی داره. «فلانی داره.» تو تحلیلهامون هم خیلی میاریم. بعضی وقتا نسبتم میدیم به دیگران راحت که «این آقا تا وقتی معروف نبود مثلاً اینطوری بود، حالا که معروف شده اونطوری شده.» مثلاً یکی از اساتید، یه آقایی به مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت متلک انداخت. «وقتی مرجع نبودی، جواب ما رو میدادی! مرجع به ما نمیذارن.» این استاد بزرگوار ما ناراحت شده بود که «چه فرقی کرده؟» خیلی شکستهتر شده بود بعد از مرجعیت و اینها. گفت: «هم سؤالی داره بپرسه، ایشون جواب بده. آخه رو چه حساب؟»
فقط صرف اینکه مثلاً میبینی آقای بهجت اسمش اینور اونور پخش شده، اینها بیماری ماست دیگه. اینها بیماریهای... اینها خودش تکبر پنهانه. میخوایم خردش کنیم آقای بهجت. اینها حسادت پنهانه. یه جایی میزنه بیرون. اینها کار شیطانه دیگه. تحلیل ما رو، ذهنیت ما رو عوض میکنه. «نه، آقای بهجت دیگه معروف شد، دیگه نمیتونه اون آقای بهجت سابق باشه.» چون به خودت مقایسه میکنی. بله، تو اگر معروف بشی، دیگه اون آدم سابق نیستی؛ ولی اینجوری نیست. تو پولدار بشی، دیگه اون آدم سابق نیستی. تو نوکر داشته باشی، دیگه اون آدم سابق نیستی؛ ولی اولیای خدا اینجوری نیستند. به خودت داری مقایسه میکنی و اینها محور و شاخص تشخیص تکبر نیست.
اینی که حق رو میفهمه یا نه، حرف درست رو انتقاد ازش بکنی، واکنشاش چیه؟ رهبر عزیز انقلاب رو شما ببینید. تو اون جلسه نشسته، طرف میگه: «من پشت سرتون این حرف رو زیاد گفتم، حالا میخوام به خودتون بگم که مثلاً چرا اینطوریه، چرا اونطوریه.» با چه حالی، با چه روحیهای، اندرونی بیت ایشون داره به ایشون انتقاد میکنه. دور تا دور جانفدای ایشونه چند صد نفر. و آخرم آقا میاد روی ایشون رو میبوسه. بعد میگه: «من خوش از این روحیهها خوشم میاد که اینجور مثلاً دلیرانه حرف میزنم.» شاخص نه این مثلاً چرا مثلاً سان میبینه، اینجور عصا میکنه میاد جلو. این شکوه و عزت اسلامه که داره به رخ میکشه، به رخ دشمن میکشه. و خیلی هم برای بنده جالب بود. ایشون وقتی میخواست این پیام رو دنیا مخابره بکنه که ما دخالت مستقیم در غزه فلسطین نداریم و به ما نچسبونید قضیه فلسطین رو، گذاشت این حرف رو کجا زد؟ نیروهای مسلح رو همه رو جمع کرد، سان دید. بعد اونجا اعلام کرد که ما تو فلسطین دخالت مستقیم نداریم. یعنی اون عزت و عظمت و شکوه اسلام حفظ میشه. وقتی اون وقتی هم که میخواد بگه که آقا ما نزدیم، فلسطینیها زدن. اینها هوشمندیست. با یه حالت ترس و لرز نمیگی: «ما نزدیم.» این همه سرباز به رخ دشمن میکشه که این همه داریم، ولی ما نزدیم. بخوای میتونی بزنی، ولی ما نزدیم. خیلی مهمه.
اینی که حالا این همه سپاه داره، این همه آدم داره، دلیل نمیشه برای اینکه مغروره. این مال توئه که اگه دو تا از اینها داشته باشی، مغرور میشی. من آدمیه که بیمار ملایمی که سلامت روان و روح نداره، شاخصش اینه: حق رو قبول نمیکنه. تو هیچی نداری، حق رو قبول نمیکنی. این همه آدم جانفدا داره و حق رو قبول میکنه. تفاوتش اینه.
گفت: «آقا! من غذای خوب میخورم، مرکب خوب دارم، عطر خوب میزنم، نوکر دارم. من فرعون ام، متجبرم؟» حضرت فرمود: «نه، ببین با حق واکنش چیه. اگه مواجه شدی، قبول میکنی؟» اگه همون نوکرت انتقادی بهت بکنه، یه رفتاری باید بکنه که حقه، که حقته، قبول میکنی؟ میگه: «گفتم که اَمِ الحقِ فَلَا اَجهَلُ الحقَّ.» و جاهل بهش نیستم، میدونم. «والقمَصُ لا اُدری ما هُوَ.» ولی اینی که بخوام مردم مثلاً بکوبونم و اینها، نمیدونم، نمیدونم چیه. فرمود: «مَن قَمَصَ النّاسَ و تَجَبَّرَ عَلَیهِم، فَذاکَ الجَبّارُ.» هر کی مردم رو تحقیر کنه، خردش کنه، عرض کردم یکیشون همین نحوه انتقاد کردنهامون تو سؤال پرسیدنه. طرف حالا یه وقت هست شوخی میکنه. بله، مثلاً خیلی از اساتید ما بودن، سؤال میپرسیدی، از همون سؤال تو رو دستمایع قرار میداد برای شوخی کردن با تو. بزرگ رفتارشو عوض کنه.
توی قالب ذهنیتمون نبندیم که تا دیدیم مثلاً سؤالی از کسی پرسیدیم، شوخی کردیم. «آهان، ببین این ارزش اصلاً برات قائل نیست، برای مسئله تو ارزش قائل نیست اصلاً.» و «فلا تَنهَر.» ردش نکن، خردش نکن، کوچکش نکن. بپرسه، سؤالش بیارزشه، این اندازهشه، رمز خودش هم بهش جواب بده اونجوری که لازمه و مصلحته و به دردش میخوره، بهش جواب بده. کوچکش ندون، تحقیرش نکن، حقیرش نشمار؛ چون سوادش کمه، چون لباسش مندرسه، چون ماشینش داغونه. ما خیلی دخالت داره توی ذهنیتهامون. «مینیماینر مثلاً اگه بیاد مثلاً مسجد بیاد مثلاً جلسه. وقتی باد میاد از این جور دست انداختنها به خاطر این موقعیتهای ظاهری و مادی و اینها.» نه، این ولی خداست، این انسان مؤمنه، این یک سربازی است از لشکر خدا. خدا میدونه که این بعدها چه کارهایی ازش بر خواهد آمد. کانالی داره مثلاً ۱۰۰ تا ممبر، اون یکی ۱۰۰ کا. من خواستم اون تو چشم این کوچیکه. مثلاً: «تو با ۱۰۰ تا ممبر اومدی مثلاً به من.» بعضی هستن دیگه، مثلاً یه انتقادی، دعوت به مناظره میکنیم با ۵ کا فالوور. مثلاً: «منی که ۵ میلیون فالوور دارم دعوت به مناظره میکنم.» اینها تکبره که فکر کردید مثلاً اون ۵ میلیون یه چیزیه و این مثلاً ۵۰۰۰ تا هیچی نیست و تو اون یه چیزی هستی و این به پشتوانه این هیچی نیست. حق رو بیابون، شاید حرفی داشته باشه، حرف درستی داشته باشه. بعضی دوستان اصلاً طلبه نیستند، دانشگاهی هم حتی نیستند، یه کسی میاد میگه: «آقا! من یه طرح نویی دارم برای ارائه.» خب، آدم وقت میذاره، میشنوه. شاید خدا یه روزی به او کرده، یه فهمی بهش داده یا ایدهای بهش داده. چرا ما فکر میکنیم که حتما باید دکتر باشه، حتماً باید آیتالله باشه و ۲۰ متر عمامه داشته باشه، ۸ متر ریش داشته باشه؟ من شاخص روز رابطه حرف میزنه، حرف درست میزنه، حرف منطقی میزنه، مستند و مستدل حرف میزنه، هر کسی ازش قبول میکنه. «نه، تو آخه با این قیافهات، تو آخرین سنت، تو آخه با این سوادت، تو آخه با این مدرکت، تو مثلاً دانشجوی علمی کاربردی بودی، به منی که استاد دانشگاه استاد تمام دانشگاه درجه یک فلانم مثلاً تو به من میخوای اینو یاد بدی؟ تو به من میخوای بگی؟» آره، این به تو میخواد بگه، چه اشکالی داره؟ اینها تکبره.
جلسه امروز هم طولانیتر شد، چون بحث تکبر، باب تکبر، مسائل اصلیش باید طرح میشد. «الناس و تجبر علیهم!» فضالک الجبار. کسی که مردم رو کوچک بدونه، تجبر نسبت به این مردم داشته باشه، خواست خودش رو بخواد بین دیکته بکنه. تجبر یعنی خواست خودش، خواست اونها ارزشی نداره. گاهی تو خونه آدم، غذایی که من دوست دارم باید درست بشه. بابا حالا چه خانم، چه آقا. «آقا این دوست نداره، این خانمه. این خانم فلان غذا رو دوست داره.» خب، تو به ذائقت نمیاد. مثلاً یه کسی کدو دوست نداره، بادمجون دوست نداره، خانم دوست داره، بچهها دوست دارن. خربزه نمیخره چون خربزه دوست نداره. خب، این بچهها دوست دارن. «مومن یشتهی به شهوت اهله.» مؤمن اشتهایش رو با اشتهای خانوادهاش تطبیق میده. منافقی که خانواده تطبیق پیدا کنه. شوهرت دوست نداره. حالا ممکنه تجبر گاهی از جانب زنان باشه تو خانهها که مثلاً این از فلان رنگ خوشش نمیاد دیگه. یا مثلاً فلان جنس خوشش نمیاد. آقا خوشش این مثلاً تو آرایش کردنش از فلان رنگ از استفاده نمیکنه این خانمه چون خوشش نمیاد. خب، آقا خوشش میاد رنگ موتو. آقا خوشش میاد بلاکی که به ناخن میزنی، رژی که به لب میزنی. آقا خوشش میاد. مگر همه چی باید به دل تو باشه؟ به دیکته بکنی میلت رو؟ زندگی اجتماعی یعنی همین تفریطها که کلاً خودت رو بزنی له بکنی. نه، باز شوهرت رو جبار فرعون نکنیم، انقدر بادش کنی که باز اون بترکه. نه، تو یه حالت متعادلی به حساب بیاریم همدیگر رو.
میره برای بچه مثلاً یه چیزی، کیف میخره میاره، میندازه جلو. آدم نبود که از این بپرسه: «آقای مدلشو دوست داری، رنگش رو دوست داری؟» «قیمتش خوب بود، نه این جنسش خوب بود، نه تو حالیت نمیشه.» اینها تجبره دیگه. اینها پدر مادرهای فرعونصفتیاند که امکانات هم ندارند. به لطف خدا الحمدالله! آ... پدر یک مملکتی رو در میآوردن و بچههاشون هم با همین روحیه پرورش میدن. از تو این بچهها رضا شاه قلدر در میاد با این تربیتا. چون این مادر خودش رضا شاه قلدر، یکی امکانات نداشته، در حد یه دونه کیف مدرسه دیکتاتور بوده و چه ارزشی نداره که بخواد نظر بده در مورد کیف مدرسه. خیلی مسائل مهمه. اینها مسائل جزئی است؛ ولی ما با همینیها تربیت میشیم، با همینیها بهشت و جهنممون شکل میگیره. ملکاتمون تو همینیهاست. تو همین کیف خریدن و عرض کنم که چادر مسافرتی خریدن و انتخاب خونه کردن و آقای خودش رفته خونه رو دیده و اجاره کرده. زندگی کنه، آشپزخانهاش باب میلش هست؟ رنگ خونه باب میلشه؟ «نه، خوب بود، قیمتش خوب بود، دیگه چی میخوای بهتر از این؟ دیگه چیکارش باید بکنم؟ آدم باید به حسابش بیاریم، چیکارش باید بکنیم؟» اینها دیکتاتوریه.
اینی که حالا وضعش خوبه، ماشینش خوبه، امکانات داره، ادکلن گرون قیمت زده، با اینها کسی فرعون نمیشه. داشته و زده. اسراف هم نیست. تو عطر شما گرونم اگه بخرید اشکالی نداره، اسراف نیست. گرون بخرید. سیره پیغمبر هم بر این بود با اینکه آقا مثلاً میدونی عطری که زده چقدره؟ وای، اینها بابا فرعون! میتونی. خونش متری چند میارزه اینها فرعون. با اینها کسی فرعون نمیشه. تو که خونت متری مفت و من هم نمیارزه، ولی اینجور دیکته میکنی خواستت رو، اینجور کوچک میکنی بقیه رو، اینجور کوچک میدونی بقیه رو، تو فرعونی. تو که پای منبر آخوند هم که میشینی، میشینی که اشکال بگیری از آخوند. نمیشه یه چیزی یاد بگیری؟ تو باسواد محضی با این همه جهلا، با این همه نادونی و بیسوادیها میشینی که ایراد بگیری. میری پیش یه آخوند دیگه که نه، چیزهایی که شبهه بوده برات تو این منبر پیش او حل بکنی، میری این رو پیش اون یکی خرد میکنی. «پیش آخونده بودم اینجوری داشت میگفت.» بنده مقیدم وقتی کسی اومد پیش ما اینجوری، یا خونه دیگه رو چی کنه، این رو خود این رو یه جوری آچمزش کنم، درس عبرتی بشه براش دیگه اینجوری رفتار نکنه. «بعضی از آخوندها بیسوادن.» نه، تو بیسوادی. تو بری یاد بگیری. آخونده باسواده. حتماً منظورش یه چیز دیگه بوده. تویی که بیسوادی. تحقیر کنیم؟ حتما این رو متوجه طرف بکنیم که از این تکبره در بیاد. دیانا ظرایفی داره. به هر حال نکته اساسی اینجاست که اینها میشه محور تجبر. امروز یکمی طولانی شد ولی به هر حال بحث چند جلسه رو توی این جلسه مقداری عرض کردیم که بحث تکبر روشن بشه تا یه حدی. خدا ما را ان شاالله از تجبر و تکبر این رذائل خلاص عنایت بفرماید.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...