دنیا مشغولیت زاست؛ در امور دنیایی باید به ضرورت و نیاز اکتفا کرد. [00:33]
نقل یک خاطره و بیان دقت بزرگان در فرار از بازیهای دنیا [1:43]
دارا بودن کافر در دنیا، نشانه چیست؟ [5:41]
عقوبت رشد نیافتگی در دنیا [7:10]
نحوهی برخورد صحیح با مسائل مختلف زندگی چگونه باید باشد؟ [10:00]
از آفات طمع و حرصبیهوده، سرشلوغی است. [12:00]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «ما قَلَّ و کَفَی خیرٌ مِمَّا کَثُرَ وَ أَلهَی.»
پیغمبر اکرم در روایت میفرمایند که آنچه کم و کافی باشد، بهتر است از آنچه زیاد و ملالآور شود و انسان را مشغول کند؛ (چیزی که) آدم را از کارهای اصلیاش غافل میکنه و دور میاندازد. در آن حدی که نیاز آدم برآورده شود و کار آدم راه بیفتد و مشغلهای برای آدم نباشد، این بهتر است از آن زیادی است که سر آدم را بند میکند و آدم را مشغول به خود میکند.
خوب، نکته بسیار مهمی است؛ نسبت به وسایل زندگی هم مطابقت دارد که آدم در امور دنیایی به حد ضرورت و حد نیاز اکتفا کند. خاطرهای یادم آمد. یکی از اساتید در اولین دیدارهایی که خدمتش ایشان داشتیم -ما آن موقع مشغول بنایی منزلمان بودیم- به ایشان عرض شد که: «کمی درگیر بنایی و اینها هستیم.» خیلی الان برای من جالب است خاطره را گفتند. جالب است، ایشان اهل بیان خاطره از خودش نبودند؛ نه، اینجور خاطراتی از خودشان میگفتند. نکته نکته دقیقی است. فرمودند: «حالا این قضیه مال خیلی سال پیش است.» خود ایشان باز آن موقع که نمیفرمودند، میفرمود: «اینی که دارم میگویم مال خیلی سال پیش است. ما بنایی داشتیم و یک تکه از خانه را میخواستیم، خیلی کوچکش را، یک مشکلی داشت. این را دست به تعمیرش بردیم. بنا گفت: فلان جام نیاز به تعمیر دارد، فلان جام را درستش کنیم، فلان جام را حالا اینطور کنیم، فلان کنیم. یک کمی همین طور مشغولیت آورد. یک تکه را درست کردیم، خب حالا آن را هم درست کن، حالا اینجایش را هم درست کن، حالا آنجایش را هم درست کن. فرمودند خواب دیدم (خود ایشان فرمودند، یادم نیست میرزا جواد آقای ملکی تبریزی را خواب دیدم یا ملا حسینقلی همدانی را)، ایشان فرمودند که یادم نیست کدام یکی از این دو بزرگوار بودند، در مورد بنایی منزل به من تأکید کردند، تشر زدند، گفتند که: در حد ضرورت، در حد ضرورت؛ وگرنه هی میرود، میرود. دنیا اینجوری است، آدم را میبرد. وقتی به حد ضرورت آدم اکتفا نکرد، هی آدم را در امور مختلف میاندازد. حالا این در را هم عوض کنیم، حالا کاشیها را هم عوض کنیم، سنگش را هم عوض کنیم، نما را عوض کنیم، به خرج میاندازد، هی به مشغولیت میاندازد. حد ضرورت آنجاست که حالا لوله ترکیده، خراب شده، همین تکه را باید گچش را عوض کرد، همان قدر کفایت میکند. میگوید بیشتر از این را نمیخواهد. همین که آدم مراقب باشد که به بیش از ضرورت نکشاند در حد کفایت، این خودش یکی از رموز نجات از دنیا و بازیهای دنیاست که خیلی مهم است.»
یک بخش از روایت دیروز را هم خوب، چون جوی کاری پیش آمد، نتوانستیم بیشتر صحبت بکنیم. فرمود: «اگر دنیا پیش خدا به اندازه بال مگسی ارزش داشت، شربتی از آب هم به کافر نمینوشانید.» یک لیوان آب گیر کافر نمیآمد. یعنی اگر به صلاحیتها خدا میخواست دنیا را به افراد بدهد، نباید یک لیوان آب به کافر میداد. خود همین که کافر داراست، نشان میدهد که اینجا دارایی صلاحیت نیست. بر مبنای صلاحیت خدا به کسی چیزی نمیدهد، جدای امتحان و اتفاقاً هرچه گاهی کفر بیشتری نشان میدهی، از یک طرف روزی بیشتر میشود. «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ.» وقتی دیدی محل نمیگذارند، در همه چیز را رویشان باز کرد. گاهی اینجوری است. خدا تنگ میگیرد که حواست جمع بشود و برگردی. وقتی میبیند محل نمیگذاری، اتفاقاً مشغولت میکند که دیگر اصلاً نیا این طرف! بچهای که میخواهد سر کلاس شلوغ نکند، اذیت نکند، میروند هفت هشت ده تا اسباب بازی واسش میریزند. این هیئتها مهد کودک میگذارند، مهد کودکها پر از اسباب بازیهای قشنگ. یک جوری که بچه یکی دو ساعت آنجا بند میشود برای اینکه اصلاً اینقدر اینجا مشغول باشد که پایش را نگذارد تو این حسینیه، بگذار راحت اینها مراسم شروع و انجام دهند. گاهی اینطور آدم را درک میکند و عقوبت کودک بودن ما و کودکان رفتار کردنمان به آن است که کلی اسباب بازی میریزند سرمون که مشغول بشویم و این طرفها پیدامون نشه.
و فرمود: «احدی از اولین و آخرین نیست مگر اینکه در قیامت تمنا میکند که ای کاش در دنیا مگر قوتی، چیزی بهم داده نمیشد.» چون آنجا آدم میبیند که این مشغولیتها چقدر آسیب زده و چقدر محروم شدیم. آنجا آرزو میکنیم ای کاش مشغول هیچی نمیشدم. ای کاش در حد ضرورت میداشتم تا مشغولیتی پیدا نمیکردم در حدی که زندگیام و کمترین حد بگذرد. یک لباسی که فقط از سرما و گرما و اینها منو نگه دارد، یک خوراکی که از برگ نجاتم دهد، یک سقفی که از باد و بارون در امان. حالا دیگر میرویم مشغول خانه و اینها میشویم. میرویم از نماز و مسجد و نماز اول وقت و نماز جماعت و درس و کلاس و معارف و از همه چیز افتادیم. مشغول ساختن این خانه شدیم. سال به سال هیئتی، جلسهای، کلاسی، هیچی! گاهی آدم خانه معمولی دارد، توش مراسم و هیئت میگیرد. خانهاش که خیلی خوب میشود، از باب اینکه چشم نخورد یا خانه خراب نشود یا افراد اینقدر وسایل دارد، بچهها تو خانه نیایند، وسایلش را آسیب بزنند، محروم میشود از گرفتن همان جلسه. نشان میدهد که همان خانه معمولی، زوار در رفته، چقدر برایش خیر بود. الان خانهاش آنچنانی شده، محروم شده از خیر. مشغول شده به اینکه این آباژورم یک وقتی نیفتد و آن همین. مشغول اینها میشویم و از اصل میافتیم.
خیلی نکات مهمی در این روایاتی است که از جانب اهل بیت به ما رسیده که انشاءالله قدر معارف ناب را بدانیم. بله، در مورد مسائل زندگی هم همین است. آنقدر که ضرورت آدم در مثلاً نظافت منزل هم این حرف صدق میکند؛ تو خرید، تو بازار. گاهی آدم میرود میبیند هی خرید، خرید میآورد خودش. حالا که این کاسه رو خریدم، خب اون بشقابم بخرم؛ دیگه بشقاب و خریدم، سینی رم بخرم. کاسه و بشقاب و سینی رو دارم، فقط مونده قابلمهاش. خوب قابلمه رم که عوض کردم، زودپزم عوض کنم. حالا همه اینها رو گرفتم، کابینتها جا نداره. باز کابینت اضافه کنیم. کابینت میخوایم اضافه کنیم، آشپزخانه جا نداره، آشپزخانه کوچیکه. خونه رو باید عوض کنیم. خونه رو میخوایم عوض کنیم، متراژش باید بیشتر باشه. متراژ بیشتر، پول بیشتر. خوب بیشتر باید کار کنیم. آقا میره سر کار، خانمم باید بره سر کار. خانم سر کار میره، دیگه بچه نمیتونه بیاره. ببینید اینا داستان زندگی مزخرف و خندهدار ماست. همینجوری مفت مفت داره زندگیمون به باد میره، الکی سر حل مسائل هیچ و پوچ. از کاسه بشقاب شروع میشه. تهش، تهش کاسه بشقابه. حضور رسالتهای اصلیمون افتادیم. از حتی طعم زندگی ساده و خوب و استاندارد تو این دنیا محرومیم به خاطر همین مسائل پوچ، الکی و بیخود. خاطر این طمعها و حرصهای بیهوده، این همه گرفتاری ما تهش برمیگرده به حرص برای ۴ تا کاسه بشقاب که این همه درگیری آورده برامون. این همه مشغله آورده. این همه سرمونو بند کرده. هزار تا کار واجب میخواهیم انجام بدیم، ببینیم وقت نداریم. به مطالعه نمیرسم. به کلاس نمیرسم. اینکه میخوام برم واجباتمو یاد بگیرم، نمیرسم. اینکه بخوام فلان جلسه معنوی اخلاقی توجه آور رو شرکت بکنم، نمیرسم. چرا؟ مشغول به بچه آوردن نمیرسم. به بچهداری نمیرسم. به همسرداری نمیرسم. هزار و یک تکلیفه، نمیرسم. چرا؟ چون به هزار یک امر بیهوده مشغولم. اینجاست که باید آدم خودش را موظف و منضبط بکند به حد ضرورت در امور دنیایی. نگذارد که این حد ضرورت توسعه پیدا کند که اگر توسعه پیدا کرد، از کارهای اصلی خودش میافتد و محروم میشود. انشاءالله که خدای متعال عقلانیت را به ما بدهد، تشخیص دهیم اندازه و ضرورت را و این جرأت و جسارت را به ما بدهد که ملتزم باشیم به این مسئله. انشاءالله. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...