تشابه حریص به کرم ابریشم؛ گرفتار شدن در پیله دنیا مرگآفرین است. [1:40]
حریص کیست؟ رفتار کودکان منعکس کننده حرص به دنیا [2:44]
علامت سرطان روحی در طرفداران «مفت باشه، کوفت باشه»! [6:26]
حسِ نداشتن، استرس و افسردگی در افراد حریص قویتر میشود. [7:20]
نجات از چنگال حرص و توقعات از دیگران با تقویت احساس غنای درون [9:16]
مثالی از وسعت روح شهید آرمان علیوردی در رابطه با برادر کوچکتر [10:55]
ذهنت را برای برقراری تماس با خداوند، آزاد بگذار! [20:12]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عن ابی عبدالله علیه السلام قال: قال ابوجعفر علیه السلام: "مثل الحریص علی الدنیا مثل دوده الغض کلما ازدادت علی نفسها لفا کان ابعد لها من الخروج حتی تموت غما". قال: و قال ابوعبدالله علیه السلام: أغنى الغنا من لم یکن للحرص اسیرا. و قال: "لا تشعروا قلوبکم الاشتغال بما قد فات، فتشغلوا اذهانکم عن الاستعداد لما لم یؤت".
باب شصتوچهارم: جهاد با نفس، کراهت حرص بر دنیا. چهار روایت در این دو جلسه، انشاءالله، خدمت شما خواهیم بود.
حدیث اول از امام صادق (علیه السلام) است که از امام باقر (علیه السلام) نقل کردهاند: «کسی که حریص بر دنیاست، مثل کرم ابریشم است که هرچه بیشتر دور خودش میپیچد و حلقه دور خودش اضافه میکند، خروج برایش سختتر میشود.» آدمی که برای دنیا حرص میزند، هرچه بیشتر جمع میکند، کارش سختتر میشود، بازگشتش سختتر میشود، رهاییش سختتر میشود تا اینکه از شدت غم و فشار میمیرد. خودش خودش را گرفتار و محبوس میکند و به کام مرگ میفرستد.
و امام صادق فرمودند که غنای حقیقی و بالاترین غنا این است که کسی اسیر حرص نباشد. کارتون بچههای کوچک را آدم میبیند. چهار تا قاشق ماست مثلاً نیاز اوست، کفاف اوست، نمیخواهد. ده تا قاشق داشته باشد، حرص میزند. نمیخورم. میوه کوچک، میوه بزرگ… بعد نصفه میخورد، میاندازد دور. حرص میزند. آن اولی که میخواهد بخورد، چقدر مشمئزکننده است کار بچه! چقدر حکایت از بیعقلی او میکند! چقدر پدر و مادر از این کار بچه حرص میخورند! از اینکه چقدر این بچه نادان است! نمیفهمد اندازهها و تناسبها را. حالیش نمیشود، حیفومیل میکند، خرابکاری میکند. چیزهایی که نیاز دارد را همیشه آن بزرگترها و بیشترها را میخواهد. آخرش هم بخش عمدهاش را استفاده نمیکند. میگوید: «برای من باید سه تا کفگیر برنج بکشی.» دو تا کفگیرش را هم نمیخورد! خورشت میگوید: «کامل بریزید!» نصفش را نمیخورد. توی خوردن حرص میزنند. حالا توی بقیه چیزها هم حرص میزند. البته این حدیث بر دنیا این شکلی است. چیزهایی که نیازش را تأمین میکند، همیشه یک ده تا بیشترش را میخواهد. ما هم همینیم. ما هم میوه ارزان پیدا میکنیم، حرص میزنیم بیشتر میخریم، بعد باز نصفش را میریزیم دور. یک جایی یک چیز مفتی بدهند، حرص میزنیم. دارند خرما پخش میکنند. تو یک دانه که نیازت است، پنج تا دانه، چهار تایش را میخوریم. بعد توی یکیش ماندیم چه کار کنیم؟ توی جیبمان و بعد هم خراب میشود و میاندازیم دور. دستمال کاغذی پخش میکنند. پنج تا توی این کبابیها. بعضیها دیدهایم خلال دندان که مجانی آنجا گذاشتهاند، احتیاطاً سه تا برمیدارد. نه! حرص اینها بیماری است، اینها سرطان روحیه است. مرض، آدم را از پا میاندازد. حکایت از بیعقلی، نادانی، پستی شخصیتِ اسیرِ حرص، گرفتار بنده خدا، اسیر شده. ولی خب ما اگر اسیر زن بدجنس، اسیر یک شوهر بداخلاق بشویم، میفهمیم. ولی وقتی اسیر حرص باشیم، متوجه نمیشویم.
بعضی اسیر… حالا این حرصی که گفتم موارد متعدد دارد. توی اینترنت، هتل، چرتوپرتی که گیرمان بیاید دانلود میکنیم. گاهی اینترنت فامیل، فکر میکنیم این هم به کر وصل است دیگر. وقتی میرویم یک جایی اینترنت مفت است دیگر. دیدید ما تجربه داشتیم، مثلاً خانه آدم میآیند، شروع میکنند فایلهای سنگین دانلود کردن. یک روزه اینترنت را به باد میدهند. مفت است. آدم حریص از چیز مفت خوشش میآید. به دردش هم نمیخورد. اکثر اینهایی که دانلود کرده، نه میبیند، نه جایی به دردش میخورد، نه فایدهای برایش دارد. ولی مفت است. حیف! وقتی مفت است چرا برندارم؟ خب استفاده هم نمیکنی! باشه، مفت است. این بیماری حرص بر دنیاست و هی فقر این آدم را بیشتر میکند. احساس میکند که ندارد. ممکن است کسی بگوید: «خب حالا چیه بدیش؟ چیه حالا؟ ضررش کجاست؟» ضررش اینجاست که این آدم همیشه حس نداری و بدبختی دارد. وقتی حرص میزند بر دنیا، این حالت در وجودش نهادینه میشود که من ندارم. خوش به حال آن که آنجوری است! خوش به حال این که اینجوری است! هی این حس نداشتن، استرس، افسردگی، اضطراب در او قویتر میشود.
آدم حریص، این بچههای کوچک هم همیناند. ناراحت است از اینکه میگوید: «من اسباببازی ندارم.» پانصد تا اسباببازی دارد. میگوید اسباببازی ندارم. بعد یک بچه ببیند که مثلاً فلان اسباببازی را دارد، زارزار گریه و زاری. خب مادرم میبیند این همینهایی که دارد را استفاده نمیکند، عقل استفاده از اسباببازی ندارد. برایش نمیخرد. هیچی دیگر، این بدبخت میشود دیگر. این اصلاً دیگر بیمار میشود. فکر میکند مامانی دوستش ندارد. «برای چی من را به دنیا آوردی؟» این سوالهای احمقانهای که گاهی میپرسند بعضیها با افکار کودکانه، از همین جاها نشأت میگیرد. اصلاً چرا خدا من را خلق کرد؟ چرا؟ چون از زندگی لذت نمیبرد. چرا لذت نمیبرد؟ چون آن چیزهایی که دارد را نمیبیند. چرا آن چیزهایی که دارد را نمیبیند؟ چون نسبت به آن چیزهایی که ندارد، حرص میزند. ریشهاش برمیگردد به حرص به دنیا. بیشتر از اینها را میخواهد. خیلی میخواهد. بهش میگویند: «حالا همینقدری را داشته باش. حالا همینقدری را استفاده کن. همینقدر کارت را راه میاندازد.» به چشمش هم نمیآید. نمیبیند. این گرفتاری ماست در حرص به دنیا و اسیر شدن او.
فرمود: «غنیه آن کسی که اسیر حرص نیست.» داراست، بهرهمند است، سرشار از توقع است. حسش خوب است. ما همش توقع داریم که آدم حریص همش توقع دارد. «چرا به فن ما وام نمیدهند؟ چرا آن وام را صد میلیون بیشتر نمیدهند؟ چرا فلانی به ما کمک نمیکند؟ چرا برادرزنم این طور نمیکند؟ چرا برادرشوهرم آن طور نمیکند؟ چرا پدرشوهرم حمایت نمیکند؟ چرا مادرزنم یک خانه اضافی دارد به ما نمیدهد؟» اینها همش حرص است. نامش توقعات الکی است و همش تنش ایجاد کردن برای خودمان است. از درون به درک میخواهند، بدهند. میخواهند ندهند. اگر وظیفهشان هم هست و نمیدهند، گرفتاری برای خودشان است، بذر و وبال برای خودشان است. بیچاره، بدبخت هم در دنیا برایشان خیر نخواهد داشت. حالا اینها هم نباید با آن حالت حرص آدم بگوید که: «بیا بده به من! مگه نه بدبخت میشوی؟ روزی که بدبخت شدیم، امشب کیف میکنم.» اینها هم بیماری است. برای من نه. اصلاً من چشمی ندارم به اینکه تو چی داری، مال خودت باشد. مال خودت. پول دستی هم میخواستی، بیا از من. «پس این طور غنیه تحقیر میکنند، دنیاداران را، حریصان را غنای حرص میزنند، هی بیشتر میخواهم.»
منزل شهید آرمان علیوردی (رضوان الله تعالی علیه) مشرف شده بودیم. برادر خوبمان، شهید بزرگوار. رفتیم توی اتاق آرمان. پدر شهید گفتش که: «قبلاً اتاق آرمان، اتاق پشتی بوده که بزرگتر است. برادرش که یککمی داشته بزرگ میشده، نوجوان شده بوده، این اتاق کوچکه را آرمان گفته بود که این را بدهید به من. اتاق بزرگه را بدهید به داداش کوچیکه. این نوجوونه میخواهد بازی کند، دستوبالش باز باشد. من میخواهم بنشینم یک جایی مطالعه کنم.» خب اینها خیلی فرق میکند. این بچه با این سن و سال کم چه روح بزرگی داشته! چطور بزرگ میشود! دیگر در چشمها عظمت پیدا میکند، در دلها به خاطر آن بزرگی شهرت. من برادر بزرگتر، تو دو روزه آمدهای. کجا بودیم؟ وقتی که من توی خانهای بودم که نمیدانم اتاق نداشتم. من تازه اتاقدار شدم. من بزرگتر بیایم اتاق خودم را بدهم به تو؟ بروم توی اتاق کوچکتر؟ «نیازم همینقدر است. میخواهم چه کار کنم؟ تو میخواهی بازی کنی، تو داری توپبازی میکنی. میخوابم یک جایی باشد، فقط بتوانم دراز بکشم، بخوابم. کوچکش هم آنقدر.»
این برادر بهش علاقه داشته، شبها بغل آرمان میخوابیده. و آنجا دو تا پرچم هم بود. یکی، یکی تابلوی اسماءالله بود. یکی هم پرچم ذکر اهل بیت. حالا یادم نیست نام مبارک حضرت زهرا، امام حسین. و آرمان به برادرش گفته: «ببین داداش، پایت را سمت این دراز کن نه سمت تو. این اسم خداست. آن هم اسم اهل بیت است. اینوری دراز بکش. رو به قبله بنشین.» آنقدر چیزمیز به این بچه یاد داده بود که این بچه خودش را شاگرد آرمان و واقعاً دوستش میداشت. این روح بلند دیگر. این روح بزرگ. حالا ماها همش توقع، همش حرص، همش رقابت. «اینو برایمان خریدی؟ برای من نخریدین؟ اول برایمان گرفتین؟ مال آن بزرگتر است. مال این بهتر است. مال این فلان است.» گرفتاریم دیگر. اینها اسارت است. این بچه آزاد بود که این طور توانست پرواز کند به سمت ملکوت. گرفتاریهای ماها را نداشت و احساس میکند که داراست. از بقیه چیزی کم ندارد. بلکه بیشتر هم دارد. بقیه محتاجاند، بقیه فقیرند، بقیه گدا. آنی که چهار تا ماشین دارد و خیرش به او با منی که مثلاً با اتوبوس اینور و آنور میروم، او به من هم محتاج است. حتی بنده خدا آنقدر گرفتار است. یعنی من اگر بتوانم یک کاری هم برای او میکنم. یک ماشین از یک جایی قرض میگیرم، این را ببرم یک دورش میدهم. آنقدر که این بنده خدا حس نداری و بدبختی دارد. با اتوبوس میرود ولی احساس میکند همه ماشینهای دنیا مال اوست.
وقتی به یکی از اساتید معظم (دامت برکاته) عرض کردم: «شما رفتوآمد که میکنید از قم به تهران راننده دارید؟» آن موقع خب ایشان راننده نداشتند. الان هم البته حالا راننده به آن معنا نیست ولی خب یککمی رفتوآمدهایشان راحتتر شد. سیزده سال پیش شاید بود این قضیه. بهشان عرض کردم که: «شماره راننده دارید؟» ایشان گفتند: «آره. کیه؟ کجاست؟ ماشینهایی که تاکسیهای خطی که میرود همهشان ماشین ماست. هر کدام پول بدهی میبرند. همهشان راننده ما. به هر کدام پول بدهی، میبردت.» نگاه عجیبی! این همان استغنای کسی است که حرص ندارد. ما بودیم چی؟ «راننده بابا! خوردند و بردند. آن یکی آنجا باید ماشیندار باشد، باید راننده داشته باشد. بعد منی که کارم فلانه نیاز دارم. من باید این طور بروم بیایم. واقعاً این انصاف است؟ واقعاً این فلان است؟ این چه مملکتیه؟ چه حکومتیه؟ این چه فلانی است؟ اسم پیغمبر فلان! دیگر میرود، میرود تمام اعماق هرچی لجنه بریزد بیرون. تو خود خدا درگیری دارد. باقیاش هم همین است. اصلاً با خدا درگیری دارد توی آن اعماق دل میکروف در اصطلاح عامیانه به معنای میکروب یا چیز فاسد!» این هم یک نگاه دیگر. راننده شخصی مگر کیه؟ بهش پول میدهم، بیا رانندگی ماهیانه! یک چیزی بهش میدهند. این را تو هر سفر یک چیزی بهش میدهند. همه رانندهها ماشینهای منند. همه تاکسی خطیهایی که از تهران به قم، از قم به تهران میرود، خوبهایش، بدهایش، باکیفیت، اتوبوسش، پتروش، همهاش مال من!
برای کسی میگفت که: «من آرزو میکردم صبح به صبح یک ماشین میلیاردی بیاید من را سوار کند تا اداره ببرد.» آرزویم مستجاب شده. صبح به صبح اتوبوس سر کوچهمان وایمیایستد. سوار اتوبوس میشوم. ماشین میلیاردی دیگر تا اداره میروم، تا محل کار میروم. خب وقتی دارم میروم، وقتی راحت است، وقتی سریع است! اینها چیزهایی است که گفتنشان البته راحت است ولی تمرینش خیلی سخت است.
فرمود: «دلتان را هیچ وقت مشغول آن چیزی که از دست رفته نکنید.» ببینید این جملات را مقایسه کنید با بعضی از این مطالب پوچی که از چهار تا آدم متفکر، بهنام متفکر، از اینور و آنور غربی و شرقی و اینها منتشر میکنند. گاهی استوری میکنند. یک بنده خدایی به مناسبتی برای یک کاری ما شمارهاش را گرفته بودیم، ذخیره شده بود. بعد خارج از ایران که بودیم، واتساپ که حالا چک میکردیم و اینها، بنده خدا هر روز روزی ده تا استوری دیگر میآمد توی استوریهای ما. گاهی میدیدیم یک دانه استوری بهدردبخور و با مفهوم و درست توی بنده خدا نبود. همش چرت و پرت. همش از همین جملات بازی با کلمات. همهاش حال طلبکاری و کلمات قشنگقشنگ پشتسرش رذایل اخلاقی و همهاش حرص به دنیا و طمع و همهاش ناله. «روزی ده تا استوری میگذاشت یک کلمهاش به درد نمیخورد، یک کلمهاش معنا نداشت.» حال ما شماره طرف را پاک کردم. چی شد؟ کسانی که ما نبینیم این استوریهای بنده خدا. این ذهنهای بیمار اینجوری است دیگر. حالا شما ببینید این ذهن سالم، قلب پاک نورانی امام صادق (علیه السلام) چه میفرماید: «دلتان را مشغول نکنید. اشعار نکنید.» به مشغولیت، یعنی راه ندهید، نگذارید این مشغولیت نفوذ کند در دل. مشغولیت به چیزی که از دست رفته. چرا؟ «فَتِشْغَلُوا أذهانَکُم عَنِ الاستِعدادِ لِما لَم یُؤتِهِ.» دیگر ذهنتان، وقتی باید آمادگی داشته باشد برای آن چیزی که هنوز نیامده، نسبت به فرصتهای بعدی ذهنت مشغوله. چقدر زیباست این جمله! چقدر زیباست این جمله! فرض کنید یک بازیکنی یک توپی را خراب کرد. حالا هی ذهنش درگیر این توپ باشد که خراب کرد. فرصت بود و گل نکردم. تمام شد دیگر. خب حالا جدیتر برو توپ بعدی را گل کن. اگر ذهنت مشغول آن توپ قبلی باشد که گل نکردی، دیگر بعدی را هم گل نخواهی کرد. نگذار آن مشغولیته...
الان اینها را یاد میدهند. بعضیهاش را توی این رقابتهای دنیایی و توی مسائل دنیایی مینشیند و مربی ذهن، این را خالی میکند. روانشناس میآید بین دو نیمه میگوید: «وای پنالتی را گل نکردی؟ به درک! تو ده تا گل دیگر توی این نیمه میتوانی بزنی. برو اینها را بزن. فرصتهای بعدیات را ول کن.» خب اینها جملات حقیقی و درست است. به درد بخور است. اینها جملات قصار و کوتاه و زیباست. اینها باید استوری بشود. «من که نمیدانم، هر کی با ما فلان نبود، آن طور بود.» نمیدانم. «لایق نبود که این طور بشود.» «خودتو فلان نکن برای کسی که لیاقتش را نداشته.» همش هم آخر اجبو تحقیر دیگران، همش اینهاست. عیب، خودش انرژی و روحیه میدهد. هی برای این کثافات باطنی خودش میافزاید. فرمود: «ذهنت را به آن چیزی که از دست دادی مشغول نکن. چون باعث میشود که آمادگی ذهنی برای فرصتهای بعدی را از دست بدهی و دیگر از فرصتهای بعدی استفاده نخواهی کرد. ذهنت مشغول خواهد بود و آمادگی نخواهی داشت.» گذشت، حالا توی مسائل مادی گذشت، تمام شد. اگر راهحلی دارد، برو. اگر شکایتی باید کرد، برو شکایت کن. خودتو مشغول نکن. شکایت کن. مشغول نکن خودتو. نه آخه این فلان، نه آخه اون آن طور بود، نه آخه این خیلی کیسه، اون طوری بود، روزی نبود. اگر مال تو بود بهت میرسید. نرسیده معلوم میشود که مال تو نیست. فرمود: «یقین یعنی همین که آن چیزی که بهت رسیده را بدانی مال تو بوده. آن هم که نرسیده، مال تو نبود.» برو از فرصتهای بعدی استفاده کن.
یک روایت دیگر هم بخوانم و تمام. امام صادق فرمود: «أَبْعَدُ مَا یَکُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» دورترین حالتی که بنده نسبت به خدا دارد، تاریکترین وضعی که دارد، غفلتآمیزترین اوضاعی که دارد، وقتی که از «لَمْ یَحْمِلْ إِلَّا بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ»؛ وقتی که همی جز شکم و دامن نداشته باشد. همه غصه و درگیری و دغدغه صبح که از خواب پا میشود، یک چیزی در بیاوریم بخوریم و یک ارضای غریزه بکند. تمام دغدغهاش. اصلاً کارش الان میبینید دیگر توی این فضاهایی که برای استادیومها، حضور بانوان، همش همینهاست دیگر. «چرا نمیگذاری این خانومها بیایند کنار ما بنشینند توی استادیوم که ما بتوانیم کیف کنیم؟» بیشتر از اینکه دل بر آن خانم بسوزد، دل برای آقایون بسوزد. این را اصلاً آقا مطرح میکند، سردمدار این جریانسازی معمولاً آقایونند و کیفش مال اینهاست. اینها حمایت میکنند از وِلانگاری آنها. بندگان خدا. خب کیفش به اینها میرسد. توی جیب اینها میرود. همه دغدغه رسانهایشان و همه غصههایشان هم همین استادیوم زنان و چه میدانم، همه مسائل همین مسائل حیوانی، همین مسائل شهوانی، همین همین خوردن و همین آموزش!. اینها حالات حیوانی است.
خدا انشاءالله ما را از این اوضاع نجات بدهد و اهل گرفتاریها نباشیم.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...