تمام خیرِ دنیا در سه چیز جمع شده است: [1:28]
عافیت در بدن
مرکْب اَمن
دارایی به قدر خوراک روز
حد ضرورت در دنیا چقدر است؟ [3:50]
حسابرسی سخت انسان با داراییهای بیش از حد ضرورت [5:27]
عرصه بروز صفت جلال خداوند در وقت حسابرسی آخرت [8:06]
ریشه همه اختلاسها حرص و طمع است. [10:18]
تلاش کردن به هر قیمتی برای دنیا اشتباه محض است. [11:03]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابیالدرداء قال: قال رسول الله(ص): "مَن أصبح مُعافًی فی جسدهِ آمناً فی سَربِه، عنده قُوت یومِه فَکأنّما حیزت لَهُ الدنیا. یا ابْن شمّ: یَکْفِیکَ مِنْهَا مَا سَدَّ جُوعَتَکَ ووارَی عَوْرَتَک، فَإِنْ یَکُنْ بَیْتٌ یُکِنُّکَ، فَذَاکَ، وَإِنْ یَکُنْ دَابَّهٌ تَرْکَبُهَا، فَبَخْ بَخْ، وَإِلَّا فَالْخِبْزُ وَالْجُرْعَهُ. وَ مَا بَعْدَ ذَلِکَ حِسَابٌ عَلَیْکَ أَوْ عَذابٌ."
ابودرداء از پیغمبر اکرم نقل میکند؛ پیامبر فرمودند: «هر کسی که اول صبح بیدار میشود و روزش را شروع میکند، در بدنش عافیت و تندرستی دارد و وسیلهای که سوار میشود، امنیت دارد. یعنی چیزی هست که بالاخره آدم میداند با آن به مقصد میرسد. محکمترین چیزی که انسان را به مقصد میرساند و کسی که خوراک روزش را دارد و قوت روزش تأمین است، اینچنین است. یعنی تن سالمی دارد، وسیلهای (حالا وسیله هم لزوماً وسیله شخصی نیست)، یعنی چیزی هست که او را برساند؛ ولو مثلاً اتوبوسی، مترویی و یک نانی هم دارد که امروز استفاده بکند. این انگار خیر دنیا به او بخشیده شده، انگار دنیا را برایش اختیار کردهاند، انگار همه دنیا را به او دادهاند. همه آن کاری که تو با دنیا داشتی، انجام شد؛ همه آنی که از دنیا میخواستی فراهم شد. همین بود؛ آخرش چیزی که نیاز داشتی همین بود و برآورده شده.»
بعد فرمود: «یا ابن شَمّ.» خطاب به ابودرداء با تعبیر "شمّ" یاد کردند: «برای تو از دنیا کفایت میکند چیزی که شکمت را سیر کند.» یعنی آدم نیازش گرسنگی است. در این دنیا قرار است نیاز برآورده بشود. چیزی که بالاخره شکم آدم را سیر کند، همه دنیاست؛ همه چیزی است که آدم از دنیا میخواهد و تأمین شد. نیازت دیگر با همین تأمین شده است. چیزی که گرسنگیات را بند بیاورد و چیزی که عورتت را بپوشاند که حالا حد ضروری از پوشش. آنقدری که لباسی که به هر حال در حدی باشد که کارت راه بیفتد. لباس آنچنانی هم نه، همینقدر که پیرهنی داری، شلواری، این برای تو از دنیا کفایت میکند.
«اگر هم خانهای بود که سایبانت باشد، آن خانه تو را در بر بگیرد و جایی داشته باشی برای زندگی و هوا خوب، اینم خوبه. یک سقفی هم بالا سرت میخواهی. و اگر یک حیوانی هم باشد سوارش بشوی، قاطری، الاغی، اسب، شتری.» فرمود: «اینکه دیگر خیلی خوب است، مبارکت باشد! یک چیزی هم داری که سوار شوی.» «اگر نبود، یک نان و جرعه آبی، ظرف آبی کفایت.»
فرمود: «دیگر بیشتر از این هر چه باشد، حساب است؛ یا حساب بر تو یا عذاب بر تو.» بیشتر از اینش دیگر ماشین آنچنانی، خانه آنچنانی، استخر، جکوزی، ویلا داشتن و... مگر در حد ضرورت. کلاً عنوان این باب حد ضرورت بود دیگر. آدم از دنیا به حد ضرورت داشته باشد، مستحب است که آدم از دنیا به حد ضرورت داشته باشد.
اگر واقعاً کسی نیاز دارد، لازم دارد، ضرورت دارد، ضرورت دارد آدمی باشد خودش داشته باشد که خانوادهاش... وگرنه پولمان زیادی کرده، نمیدانی چه کار کنیم! اگر خدا بود، اگر خانم بوده که بچهمان ماشین، همینجور افتاده، تفننی حال کنیم، چند وقت یک بار یکیاش را سوار میشود. اگر عذاب نباشد، حساب دارد. حسابش هم سخت است. ساعت به ساعتش را حساب میکشد. مورد به موردی که میشد استفاده بشود، حساب میکشد.
"فلانی ماشین نداشت، فلانی سفر میخواست برود چون ماشین نداشت، مدتها سفر نرفته بود. ماشین تو تو پارکینگ بود، چرا ندادی؟"
این "چرا ندادی" یک سؤال ساده ابتدایی نیست، سؤال کسی است که در موقعیت عالیست و دارای مطلق، به یک فقیر مطلق، ندارِ محتاجی که در احتیاج محض است، یکهو تشر میزند. جایی که شما نیاز مطلق و مبرم به رحمت او داری، یکهو مواجهه، مواجههی رحیمانه نیست. از در عدالت دارد سؤال میکند و حتی اگر عذابی هم نباشد، همان سؤال او برای بیچارگی انسان بس است. "عدلک مهلکی"؛ تعبیر دعا، "عدالت تو من را نابود میکند." قسم به کتک و عذاب هم نمیخواهد برسد. همان سؤال چنان آدمی را از شدت ترسی که پیدا میکند، (بعضیها اینها را تجربه کردهاند، در تجربیات نزدیک به مرگ و اینها)، محاسبه الهی و سؤال الهی جوری است که آدم همانجا میخواهد بمیرد و میمیرد، میمیرد ولی آنجا دیگر مرگی نیست. وگرنه این مرده، این سکته کرده. مسئله این است که مرگی نیست، راه فراری نیست اگر جوابی نداشته باشد، اگر خطایی کرده باشد. محکوم، دلیل قانعکننده بیاورد. "سُلطانِ مُبین" میآورد. از جنس آن اقتدار حضرت سلیمان که فرمود "این هدهد کجاست؟ یا باید دلیل قانعکننده برای من بیاورد یا سر از تنش جدا میکنم، به عذابش میکنم." موضوع اقتدار، آنجا جلال ربوبیت از این جنس است: "یا دلیل قانعکننده میآورد یا سر از سرت جدا میکند."
لحن آدم را میترساند. با یکی دیگر تشر بزنند ما را میترساند که به خودمان تشر بزنیم. آن هم این خدای کریمی که محتاج فضل و رحمت و کَرَم است، یکهو تشر میزند که: "تو چند واحد آپارتمان داشتی، بعضیهایش خالی بود. خانه به این بزرگی داشتی، اتاقهایش خالی بود. دو تا ماشین داشتی. تو این همه لباس داشتی. دیگرانی بودند، به اینها محتاج بودند، چرا ندادی؟ چه نیازی داشتی به این همه لباس؟ چه نیازی داشتی؟"
خیلی واقعاً ترسناک است اگر درک بکنیم. فرمود: «همینقدر که آب و نانی داری، مرکب سادهای داری باهاش رفت و آمد میکنی، یک چیزی هم داری خودت را بپوشانی، گرسنگیات را برطرف کنی، همین دنیاست. همینقدر بس است دیگر، برای بیشتر از اینها زور نزن.»
حرص برای بیشتر، مبدأ تمام ظلمها و جنایتها و اختلاسهاست. نمیشود که ما اختلاس را بکوبیم، ریشه اختلاس را کار نداشته باشیم. ریشه اختلاس حرص و طمع است. درد ما از اختلاس این است که "چرا نامرد خورد و به من نداد؟" اگر به ما میداد که صدایمان در نمیآمد. اینکه آدم دستاندازی میکند به حقوق دیگران، ریشهاش اینجاست؛ به حقوق خودش قانع نیست. با میزانی که کارش را راه میاندازد اکتفا نمیکند. بیشتر از اینها میخواهد. حق خودش را بیشتر از اینها میبیند. آپارتمانی حالا به هر حال داری با زحمت، با تلاش، با پول حلال اجاره، امید زندگی میکنیم. کسی نمیگوید تلاش نکن برای اینکه دستت جلو دیگران دراز نباشد؛ چرا، آن خوب است. سعی کن خانهدار بشوی، دستت جلو کسی دراز نباشد. ولی نه به هر قیمتی، نه با زور اضافی، نه به قیمت تلف کردن خودت، فرسایش روحت، فرسایش عاطفههای زندگیات، زن و بچه و همه را به باد دادن از جهت عاطفی که میخواهد چهار شیفت کار بکند که خانهدار بشود.
خدا برکت میدهد. «یَرْزُقُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ.» اینها مباحث مهمی است. نکات دیگری هم اینجا هست که حالا فرصتش نیست. یکیاش این است که اصلاً آن نظریه مالکیت جمعی که مرحوم علامه هم در المیزان گفتند و ما هم در آن بحثهای "از حیوانیت تا حیات" اشارهای به این بحثها شد، آنجا، آن اینجا هست دیگر. یعنی آنقدری که سهم تو است، همین است دیگر. بیشتر از اینهاش دیگر ترس از این میرود که دست به حقوق دیگران انداخته باشد. آنقدری که کارت را راه میاندازد، نیازت را تأمین میکند. ماشین معمولی، حالا نمیگوید ماشین بیکیفیتی که آدم یک سفر طولانی هم میخواهد برود، خوف جانش را داشته باشد. ولی حالا یک ماشینی که به هر حال امنیتی تقریباً دارد، کار آدم را راه میاندازد. نه، "من دارم." خب، هرکی دارد مگر باید بخرد؟ مگر فقط بحث نداشتن و دزدی کردن است؟ مؤمن مدلی است، مؤمن اینجوری زندگی میکند؛ مؤمن میترسد. خیلی اینها توش نکته است. انشاءالله که خدای متعال گوینده را هم به این فهم برساند.
والحمدلله ربالعالمین.
در حال بارگذاری نظرات...