اهمیت رضایت به قوت لایموت؛ آیا بهبود معیشت خانواده، فضیلت و ارزش نیست؟ [1:31]
بیان مصداقی از سیره علما در زندگی دنیوی و حفظ قناعت [4:23]
نقل خاطرهای از آیت الله مصباح یزدی (رحمة الله علیه) و نحوه برخورد با دو غذای متفاوت [5:00]
رازِ داشتنِ زندگی راحت => اکتفا کردن به کفاف روزانه خود [9:29]
حرص، سرمنشأ گناهان است. [12:32]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«و به اسنادی عن امیرالمومنین علیه السلام فی وصیته إلی محمد بن الحنفیه قال: بِلا مالٍ أَذهَبُ لِلفَاقَهِ مِنَ الرِّضا بِالقُوتِ وَ مَنِ اقتَصَرَ عَلَى بُلغَةِ الکَفَافِ فَقَدِ انتَظَمَ رَاحَةَ الحِرصِ دَاعٍ تَهُمَّ فِی الذُّنُوبِ».
امیرالمؤمنین علیه السلام در سفارششان به محمد بن حنفیه فرمودند که مالی برای اینکه بیچارگی را از آدم کنار بزند و امسال را از مشکلات نجات بدهد، آنقدر مؤثر نیست که رضایت به قوت مؤثر است. رضایت به قوت یعنی انسان به همین مقداری که دارد راضی باشد. در مسائل مادی و دنیایی، دنبال اینکه حالا این را هی توسعه دهد، از جهت خودش برای خودش، خیلی نباشد. خیلی درگیر این نباشد، خیلی ذهنش درگیر نشود. بله، حالا یک وقت است برای دیگران، برای جامعه، انسان بهبودی حاصل کند؛ آن یک بحث دیگر است. ولی برای خودم، دنبال اینی که هی این را بهتر بکنم، چمن و کیفم را هی توسعه بدهم، مگر ضرورتی ایجاب بکند؛ مثلاً خوراک، پزشک گفته لازم است، مثلاً یک خانمی باردار است بر فرض. ولی وقتی که ضرورتی نیست، به همین سطح پایین، آدم راضی باشد، با همین سر میکند. خیلی دنبال اینکه بخواهد یک چیز بهترین فراهم کند، نیست.
خاطراتی هم حالا اینجا یادم میآید از اساتید که، حالا چون اگر بخواهم بعضی خاطرات را بگویم، معلوم میشود کدام اساتید هستند و شاید راضی نباشند، اشاره مستقیمی نمیکنم. ولی خیلی گاهی واقعاً نکتهآموز است. سیره علما و بزرگان و اساتید در این جنبهها، چقدر مراعات دارند، چقدر دقت دارند. البته گاهی وقتی خاطراتی میگفتیم، بعضی مسائل درست فهمیده نمیشد. از همین جلسات بود، یادم است بعضی خاطرات را گفتیم، بعضی افراد درس بگیرند از این عزیزان بزرگان. متهم میکردند این شخصیتها را. پشیمان شدم. با خودم عهد کردم خیلی خاطرهای نگویم. نگفتم. بعد از آن، یکی دو سالی است که دیگر شاید هیچ چیزی از موضوعات و اینها خیلی نگفتم. دو سه سالی هست که میگویم بنا کردهام از این جور مسائل نگویم، مگر حالا موارد نادری. ولی خب خیلی نکته تو اینها هست؛ یعنی اندرونی و خلوت سیره بزرگان خیلی حکایتها توشه، خیلی درس اخلاق توشه. به کمترین حد راضیاند.
حالا عرض کردم، مورد خاصی نمیخواهم الان ذکر بکنم، ولی مثلاً برخی اساتید به یک شیر و کیک برای شام اکتفا میکردند. حالا اگر دیگر چه میشد که غذای دیگری مثلاً میل میکردند. حالا این یک خاطره را حیفم میآید نگویم. خدا رحمت کند استاد عزیز و عظیمالشأن و بزرگوار، مرحوم آیتالله مصباح یزدی-رحمت الله علیه-. منزل ما روضه بود. آقازاده ایشان با ما همسایه بود، حاج آقا مجتبی مصباح. همسر حاج آقا مجتبی هم جزو پایههای ثابت این روضه منزل ما بود. محبت داشتند، هم به ما هم خانوادگی بود ارتباط. آن موقع بنده هم هنوز ازدواج نکرده بودم، مجرد بودیم. یک شب شام قورمه سبزی بود. مخصوص! این یک غذایی بود که دادیم برسانند به حاج آقا آیتالله مصباح، چون داشتند از منزل ما میرفتند به منزل آیتالله مصباح. بعد تعریف کردند، گفتند که ما که رفتیم سر شام، حاج آقامان، حاج آقا داشتند نان پنیر میخوردند -رحمت الله علیه-. این قورمه سبزی را گذاشته بودند. حاج آقا گفته بودند که: «من دیگر مثلاً شامم را خوردهام. دارم میخورم، دیگر مثلاً دارد تمام میشود.» گفته بودند که: «نشان هیئت تبرکی برای شما فرستادهاند. دوست داشتند شما میل کنید.» یک نگاهی کرده بودند. حاج آقا پنیر کنار زده بودند، قورمه سبزی کشیده بودند جلو. یک مقداری از این قورمه سبزی میل کردند.
خب، ببینید، این خیلی چیز سادهای است. ممکن است خیلی هم مفهوم نباشد. خب، یعنی چه؟ امثال بنده که باشیم، خب رو هوا قورمه سبزی را میزنیم، زودتر میآوردی. من نان پنیر شروع کرده بودم، اگر قورمه سبزی بود، نان پنیر نمیخوردم. این "ما" روی قورمه سبزی بسته میشود، واسه همین وقتی نان پنیر میشود، اذیت. ولی او روی نان پنیر بسته. او به همین حد راضی است. و اتفاقاً اگر بخواهد قورمه سبزی بخورد، باید دلیل قانع کنندهای برایش باشد. یک وجه که حالا مثلاً این غذای هیئت را درخواست کردهاند، دوست داشتند شما از این غذا میل کنید. بعد آنجا راضی میشود به اینکه از آن غذا میل بکند. اینها توش نکته است دیگر. یعنی اینی که ما به همین حد اندک و مختصر و سطح پایین راضی باشیم، این خودش آدم را در یک نشاطی قرار میدهد، در یک آسودگی قرار میدهد. وقتی برعکسش میشود، تمام مشکلات ما پیش میآید.
من چون پایهام را روی قورمه سبزی بستهام و حالا ندارم، هزار و یک تنش فکری و روحی برایم پیش میآید. میافتم به اینکه خب باید بیشتر کار کنم، بیشتر پول دربیاورم، باید مسافرتهای طولانی بروم برای اینکه بیشتر پول دربیاورم، از خانوادهام بیشتر دور باشم. بعد مشکلات عاطفی برایم پیش میآید، احیاناً مشکلات زناشویی برایم پیش میآید. پایهها را که آدم خوب تحلیل میکند، میبیند از یک حرص و طمع اضافی نشئت گرفته. اینها همش حب دنیاست دیگر. همش برمیگشت به اینکه من پایه را بسته بودم روی اینکه من شام قورمه سبزی بخورم، من سطحم این است که شبم نان پنیر بخورم بخوابم و افسردگیام به خاطر این است که من دارم نان پنیر میخورم. اگر آدم روی سطح پایین خودش را قانع کرد، راضی به قوت بود، زندگیاش آباد میشود. سلامت میآید، سلامت جسمی میآید، سلامت روحی میآید، ارتباطش با خدا خوب میشود، خیلی از مشکلات روحی برطرف میشود.
فرمود: «مَنِ اقتَصَرَ عَلَى بُلغَةِ الکَفَافِ»، آن کسی که به همان میزان کفاف روزانه خودش اکتفا میکند، «فَقَدِ انتَظَمَ الرَّاحَةَ»، راحتی را انتظام کرده، سامان بخشیده، راحت زندگی میکند. هرچه سطح توقعات پایینتر، هرچه سطح معیشت میزان پایینتری تنظیم شده باشد، خود آدم راحتتر است. شما فرض کنید مثلاً یک خانهای که امکانات کمتری دارد. خب، بچه کوچکی اگر آمد، من دیگر استرس ندارم این آباژور بیفتد، آن تلویزیون پرت بشود، این تابلو پرت بشود، این نمیدانم ظرفم بشکند، آن عتیقهام بیفتد، این فلان بشود. خانه سادهای که یک فرش و یک پشتی دارد، این بچه از این ور به آن ور میدَوَد، ۱۰ تا بچه هم باشند، هیچ مشکلی. آدم آرامش هم دارد، راحت هم هست.
خودمان برداشتهایم دور خودمان را شلوغ کردهایم، الکی هزار تا زلم زیمبو گذاشتهایم. بعد حالا استرس داریم. بعد مهمان نیاید، اگر مهمان میآید، بچه نداشته باشد، اگر بچهاش را میآورد، بچهاش خواب باشد. هی قید، قید، قید، قید. این قیود که دست و پای ما را بسته دیگر. اینها غل و زنجیر ماست، غل و زنجیر زندگی ماست. اونی که اضافیها را ندارد، این غصهها را هم ندارد، دغدغهها را هم ندارد، راحت است. و هزار و یک فایده و راحتی و آسایش دیگر برای این هست که دیگران ندارند. و «تَبَّوَّأَ خِفْضَ دَعَةٍ». عبارات مشخصه مال امیرالمؤمنین است. این کلام عبارات ویژهای از ادبیات امیرالمؤمنین علیه السلام «تَبَّوَّأَ خِفْضَ دَعَةٍ»، در آسایشی، در یک گشایشی منزل گرفته، جا گرفته، دارد زندگی میکند، راحت، خلاصه آسوده است.
بعد فرمود: «الحِرصُ دَاعٍ تَهُمَّ فِی الذُّنُوبِ». جان به قربان امیرالمؤمنین، جان به فدای آن دو لبی که هر وقت تکان میخورد، حقایقی از این عالم افشا میشد. چه میگویم؟ چقدر اینها چه نعمت عظمایی برای ما این اهل بیت عصمت و این کلمات. فرمود: «حرص»، که آدم را دعوت میکند به اینکه تو گناه فرو برود. سرمنشأ گناهها حرص است. حرص اضافی زدن، زور زیادی زدن، میل الکی داشتن، اینها آدم را به گناه میاندازد. همه گناهها تهش به یک حرصی میرسد. به یک حرصی بنده دارم حرص میزنم که نمونههایش را عرض کردیم امروز تو این جلسه، تو این بحث. خدای نکرده مشکلات اقتصادی، حق ناحق کردن، این توقعات الکی. زن از مرد گلهمند میشود، مرد از زن گلهمند میشود، از بچههایشان گلهمند میشوند، از جامعه گلهمند میشوند. این ناشکریهای ما را ببینید تو وسایل سیاسی و اقتصادی در سطح کلانش. هیچ وقت حالت رضایت کاشانه برای ما حاصل نمیشود. از هیچی راضی نیستیم. همش گله. چرا؟ چون همش حرص است. احساس میکنیم بهتر از اینها حقمان است. حقمان است، سهممان است، بیشتر از اینها. نمیخواهیم منکر بشویم که عناصر فاسدی هستند، خائنند، مفسدند، مفسد اقتصادیاند، ولی روحیه ما باید اصلاح بشود. اینی که همش توقع داریم، اینی که همش فکر میکنیم سهممان را ندادهاند. این حتی تو ارتباط با خدا هم، خدا هرچی بهمان میدهد، احساس میکنیم بازم سهم ما یک دو لیتر بیشتر بود، باز دو کیلو بیشتر بود، باز دو درجه بهتر بود. آن را بهمان ندادن. آره زنم خوبه ها، ولی بازم به نظرم یک دو درجه از اینم بهتر باشد، نه، بچه خوبه ها، ولی به نظرم باز یک دو درجه از این بهتر. سهم من بود یک دو درجه از این بهتر بود. این حالت ناشکری و نارضایتی میآید، گلهمندی میآید. بعد میبینیم دل خوش نمیشود، دلبند نمیشود، اصلاً احساس آسودگی نداریم، اصلاً کیف نمیکنیم، اصلاً احساس داشتن نداری.
حسادت از همین جا نشئت میگیرد، رقابتهای الکی از همین جا نشئت میگیرد، ناشکری از همین جا نشئت میگیرد. و هزار و یک دغدغه و گرفتاری و تنش روحی و خدای نکرده آلودگی رفتاری از اینجا نشئت میگیرد.
خدای متعال انشاءالله به آبروی امیرالمؤمنین، ما را از شر این حرصها در امان بدارد.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...