تعلقات بیشتر به دنیا = حسرت بیشتر در هنگام فراق از آنها [00:54]
نشانه دلبستگی به دنیا، پریشانی در وقت از دست دادنهاست. [1:43]
حریص از دو خصلت که هر کدام مُلازم و همراهی دارند محروم است: [3:35]
از قناعت که راحتی آفرین است.
از رضایت به آنچه که خدا رقم میزند که عامل رسیدن به یقین است.
حرص خوب! [5:40]
رسیدن به مقام «رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً» با دوری از طمع [9:40]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلَامُ مَنْ کَثُرَ اشْتِبَاکُهُ فِی الدُّنْیَا کَانَ أَشَدَّ لِحَسْرَتِهِ عِنْدَ فِرَاقِهَا».
امام صادق علیه السلام فرمود: «کسی که اشتباک او در دنیا زیاد باشد». اشتباک از این گرههایی است که به هم متصلاند. کسی که این گرهها، این تعلقات، این وابستگیهایش به دنیا زیاد باشد؛ هی به هر چیزی گرهی خورده، هرچی دیده، هرچی خوشش آمده، هرچی به خیالش خوب آمده، یک تعلقی و گرهی بهش خورده؛ از فلان ماشین خوب گرفته تا فلان ویلا، فلان شغل، فلان همسر. همینطور به هر جا یک گرهی زده خودش را. باعث میشود که حسرت او هنگام فراق از اینها شدیدتر شود. تعلقات اینجوری میکند آدم را.
علامت تعلقات همین است که هنگام فراق پریشان میشود، به هم ریخته میشود، گاهی از زندگی بیزار میشود، انگیزش را نسبت به همه چیز از دست میدهد. این علامت تعلق و گره خوردن و وابستگی به دنیا است. وقتی که انسان در اثر وظیفه با چیزی و کاری ارتباط پیدا کرده، وقتی هم که دیگر میبیند وظیفه نیست و نیاز و ضرورتی نیست برای اینکه آنجا باشد، آرامش دارد. با فراغ بال جدا میشود، فاصله میگیرد. این میشود وظیفهگرایی. ولی آن وقتی که انسان تعلق دارد، حسرت خیلی شدیدی را هم خواهد داشت و پریشان است و دائم افسوس میخورد که چه چیزی را از دست داد؟ چرا از دست داد؟
این حدیث سوم این باب بود و حدیث چهارم این باب که حدیث پایانی باشد: «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ». احمد بن ابی عبدالله برقی از پدرش، یعنی اباعبدالله اباعبدالله برقی نقل میکند: «رَفَعَهُ إِلَیٰ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلَامُ». حدیث مرفوع است تا امام صادق علیه السلام. از امام صادق علیه السلام روایت میکند: «حُرِمَ الْحَرِیصُ خَصْلَتَینِ وَ لَازَمَتْهُ خَصْلَتَانِ». فرمود: «حریص از دو خصلت محروم است و با دو خصلت هم ملازمه دارد». «حُرِمَ الْقَنَاعَةَ فَفَقَدَ الرَّاحَةَ».
در واقع این دو خصلتی که محروم است، این ملازمت دارد با دو خصلت دیگر؛ یعنی از دو خصلت محروم است، ولی از چهار خصلت محروم میشود؛ چون هر کدام از این خصلتها یک ملازمی دارد. حریص از قناعت محروم است، ولی قناعت خودش با راحتی ملازمت دارد. انسانی که قانع است، راحت است، بیخیال است. بیخیال نسبت به امور دنیا، نه وظایف انسانی و الهیاش.
«حالا هرچی شد». «حالا فلان جایزه را هم نبردی». «حالا فلان جام به چشم فلان مجموعه نیامدیم». «فلان استخدام نشدیم». «یا فلان جا بیرونمان کردند». همینطور اینکه قناعت دارد، راحت است. زندگی بیدرد و رنجی را میگذراند. دغدغه و تکاپوی رسیدن به این میز و ریاست و «اینجا اگر رأی نیاورم چه؟» و «آنجا اگر رد صلاحیت بشوم چه؟» و «آنجا اگر بعد که رأی آوردم، آراء بریزش بکند چه میشود؟» نه، که خب خیلیها سر و دست میشکنند برایش و له له میزنند. آدم قانع نسبت به امور دنیایی.
قناعت اینجا خوب است. حرص بد است. ولی نسبت به امور الهی و معنوی طمع خوب است. قرآن فرموده که اینها طمع دارند نسبت به مغفرت الهی. طمع به مغفرت الهی خوب است. خوب است که انسان طمع داشته باشد به قرب خدا، به عنایات و فضل خدا که بیشتر به ما بدهد، بیشتر بهرهمند شوم از این عنایت. این طمع را هم خود او ایجاد کرده، مطلوب برای خدای متعال که انسان نسبت به رحمت او طمع داشته باشد. خدا دوست دارد اینجور طمعی را، دوست دارد. ولی طمع نسبت به این حیات دنیایی که پوچ است و خواب است و خیال است و فانی و تمامشدنی و دستگرمی و بازیچه است.
اینجا در حد ضرورت، در حد اکتفا، به حدی که کار تو را راه بیندازد، به حدی که زنده نگهت دارد. پس اگر قناعت نداشته باشد و محروم بشود از قناعت، از راحتی هم محروم میشود. «وَ حُرِمَ الرِّضَا فَفَقَدَ الْیَقِینَ». دومین چیزی که از آن محروم میشود، رضایت است. راضی بودن به زندگی، راضی بودن به خدا، به کار خدا، به تصمیم خدا، به تقدیر خدا. خیر. هرچه او اراده بکند و رقم بزند، خیر است. حتی اگر کفاره گناهان من باشد، همانم خیر است. همانم باعث بخشیدهشدن من میشود. من البته با اشتباه خودم این را رقم زدم و پدید آوردم، ولی اینی که آخر رقم خورده باز هم خیر است. ناراحتم از اینکه من اسبابش را فراهم کردم؛ این ناراحتی اشکال ندارد. این میشود توبه و استغفار. ولی بابت آنچه رقم خورده از حیث عقوبتم و نتیجه کارم راضیام. آنچه که من انجام دادم ناراضیام، ناراحتم. ولی حالا کتکش را دارم میخورم، راضیام، حقمه.
هر آنچه شود خیر است. هر آنچه که رخ میدهد خیر است. و انسان حریص نمیتواند رضایت داشته باشد. آنچه که رقم میخورد نمیتواند راضی باشد. به هر حال خیر ما، مصلحت ما این ازدواج. به مصلحت ما این ازدواج نبود. نشد دیگر. رفتیم درخواست هم کردیم، خواستگاری هم کردیم، یا دوست داشتیم که این خواستگاری که آمده جوش بخورد. نشد. به هر تقدیری نشد. مقصر بودیم یا دیگری مقصر بود، استخاره کردند، استخارهشان بیموقع بود، اشتباه کردند استخاره کردند. به هر حال خیر است. آدم در درون دلش هم گرد و خاکی نشود. نشد دیگر. خب نشد. روزی ما نبود. راضیام به آن چیزی که رقم خورده. اگر از این راضی بودن محروم بشوم، یقین هم از بین خواهد رفت. یقین با رضایت آمیخته است. آن کسی که تن داده به خواست خدا و راضی به آن چیزی است که خدا رقم میزند، این آرامش، کم کم، کم کم، کم کم، کم کم در او ایجاد یقین میکند. این ملازمت با یقین دارد. این خاطر جمعی نفس آدم را مطمئن میکند. کم کم راضیة مرضیه وقتی شد، نفس مطمئنه خواهد شد.
وقتی تمرین کرد راضی بودن به خواست خدا و تقدیرات الهی را، اگر تلاش میخواهد بکند اشکال ندارد؛ حالا مثلاً خواستگاری هم میرود، مجدد هم مطرح، ولی حرص نمیزند، طمع ندارد. از درون هم آشفتگی ندارد. و خیر بود رقم خورد. اگر هم نشد که هیچی. نه، الا و بلا این باید بشود. من پدر اینها را در میآورم. من خودم را آتش میزنم. من نمیدانم آنجا را آنجور میکنم. من اصلاً با هیچکس دیگر ازدواج... اگر این نشود دیگر فلان میکنم، دیگر هیچ خواستگاری را... از اینها زیاد است. دیگر این آن حالت یقین را هم از او محروم میشود. یقین به اینکه این عالم صاحب دارد. «عَظَمَتُ الْأُمُورِ طُرّاً بِیَدِهِ». سررشته امور در دست اوست. او همه کاره است. ملکوت هر چیزی به دست اوست. «سُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ». در مشت اوست. حقیقت تمام جانها، تمام دلها در چنگ اوست. اراده میکند دلها متمایل میشود. اراده میکند دلها متنفر میشود. اراده میکند میشود. اراده میکند نمیشود.
اگر بخواهد بشود، بالا بروی، پایین بیایی، اگر این همسر تو باشد، اگر این تقدیر تو باشد، همه عالم جمع بشوند، نه تنها نمیتوانند مانع بشوند، بلکه همه میافتند در این سیکل رساندن او به تو. داستان موسی را ببینید دیگر. فرعون میشود نوکر موسی برای پرورش حضرت موسی. همه را کشته که این یک دانه به دنیا نیاید، حالا باید خودش بگیرد بزرگش کند، خرج مادرش هم بدهد. وقتی هم که قرار نیست بشود، با هر چسب و با هر چفت و بندی بخواهی یک چیزی را به یک چیزی بچسبانی، نمیماند. این مال این نیست. این برای آن نوشته نشده. خبS همین را اگر ما باورمان بیاید، این مسائل را چقدر مشکلاتمان حل میشود. چقدر زندگیمان عوض میشود.
به قربان این اهل بیت که اینقدر رایگان این معارف را به ما، در این معارف بلند را اینقدر دوست داشتم که ماها درست ببینیم، زندگی را درست زندگی کنیم. واقعیتها را بفهمیم. زندگی پاک الهی ربانی از این حیوانیتها، از این حرص و طمعها، از این تاریکیها، کدورتها در بیاییم. زندگیهای سراسر افسردگی، پریشانی. اینطور اگر زندگی بکنیم، حسرت و افسوس و پریشانی و پراکندگی و تشویش خاطر و همه چیز میرود. آرامش میآید، راحتی میآید، یقین میآید، خیال جمع میآید، خاطر جمع میآید. حریص از اینها محروم است و ریشه محرومیتش حرصش است.
انشاءالله که خدای متعال کمک بکند بتوانیم با این حرص جدال بکنیم و در بیفتیم. از شرش خلاص بشویم. و انشاءالله که اهل بشویم به آن چیزی که اهل بیت به ما تعلیم دادند. خب از این صد باب جهاد با نفس، باب ۶۴ را هم تمام کردیم. انشاءالله فردا باب ۶۵، جلسه بعد انشاءالله واردش میشویم. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...