حُب مال و آبرو دو تباه کننده دین آدمی؛ دو گرگ و یک گله [2:28]
مسیر علم و معنویت با مسیر کاسبی سر سازگاری ندارد. [5:06]
نگرش قرآن کریم به اولوا العلم؛ نام صاحب علم در کنار الله و ملائکه [6:10]
شرافت گمنامی و بی اعتباری در نزد مردم؛ شهید صدوقی شدن درد و هزینه دارد. [7:50]
راز پرفروش شدن کتاب سه دقیقه در قیامت [13:22]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. باب شصت و پنجم، «باب کراهت محبت مال و عزّت».
اینکه انسان شهرت را دوست داشته باشد و شرافت را دوست داشته باشد؛ مال و شرافت.
اینها نامطلوبش را بخوانیم که اینجا سه روایت داریم.
باب ذکر شده، حماد بن بشیر از امام صادق (علیه السلام) قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهِ السَّلَامُ یَقُولُ مَا ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ فِی غَنَمٍ قَدْ غَابَ عَنْهَا رِعَاهَا أَحَدُهُمَا فِی أَوَّلِهَا وَ الْآخَرُ فِی آخِرِهَا بِأَضَرَّ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ.
حماد بن بشیر میگوید: «از امام صادق (علیه السلام) شنیدم میفرمود: دو گرگ درنده اگر به گلهای بزنند که چوپان ندارد؛ یکی اول گله بیفتد و آن یکی آخر گله بیفتد (یعنی از دو طرف شروع میکنند به درو کردن گله، بلعیدن و دریدن گوسفندها)، اینها آنقدر ضرر ندارند که حب مال و حب شرافت برای دین مسلمان ضرر دارد.»
خیلی روایت عجیبی است و خیلی روایت ترسناک. کسی میگفت: «من با خواندن این روایت مریض شدم!» خدا کند ما بفهمیم محتوای این واقعاً اثر بگذارد در قلبمان. و حالا دو گرگ وقتی بیفتند به جان یک گله، چه میشود؟ چیزی نمیگذارند از آن گله. حب مال و حب شرافت هم دو گرگند که اگر بیفتند به جان دین مسلمان راه پیدا کنند، چیزی از این دین نمیماند.
حب مال و حب شرافت. آدم خودش را که نگاه میکند، میبیند واقعاً هر دوی اینها را دارد در دلش. واقعاً پول را دوست داریم، کَندن از پول برایمان سخت است. در همان امور واجب، قبلاً بارها عرض شد که فعلاً معیار برای اینکه ما از محبت دنیا نجات پیدا کنیم، همان میزان واجب است. همان مقداری است که تکلیف مشخص داریم، همین حقوقی که به گردنمان است، خمسی که باید و همین صدقهای که تعلق میگیرد یا خوب است بدهیم.
سال به سال طرف صدقه نمیدهد، سال به سال قربانی نمیکند، سال به سال در قربانی مشارکت نمیکند. به او میگویند: «حج برو.» میگوید: «پولم را خرج عَربها نمیکنم.» اینها حب مالی است که وقتی میافتد... میبینید؟ چون بسیاری از دستورات دین یا باید آدم روی مالش پا بگذارد یا باید روی آبرویش پا بگذارد. این دو تا وقتی میافتد، خب همه را قلب و غمگین میکند دیگر.
حالا بعضیها پولکیترند، بعضیها آبروییترند. در بعضیها حب مال حیاتیتر و در بعضیها حب شرافت حیاتیتر است. «به درک پولم نره»! بعضیها میگویند: «پول به درک، آبروم نره! شرافت و جایگاهم را از دست ندهم!» خیلی از تکالیف به پول ربط دارد؛ یا خرج کردن پول یا گذشتن از پول.
قبلاً چند بار مثال عرض کردم. مثلاً مسیر علم و معنویت رفتن با مسیر کاسبی خوب، خیلی سرِ سازگاری ندارد. کسی مثلاً میخواهد طلبه بشود، این باید قید پول را بزند، قید درآمدهای درشت را بزند، قید زندگی مرفه را بزند، اگر علم میخواهد که البته با هیچی هم در دنیا قابل قیاس نیست. خدا آنهایی که نان دارند را اسمشان را کنار بهائم آورده، آنهایی که علم دارند را اسمشان را کنار ملائکه آورده.
وقتی به لقمه میرسد میگوید: «کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ» (هم خودت بخور هم گاو و گوسفندت بخورند.) میوهها و اینها را دادم که خودت بخوری و چیزی که از زمین میروید مال خودت و گوسفندت، مال خودت و گاوت، مال خودت و الاغت. ولی به عِلم که میرسد میگوید: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِکَةُ وَ أُولُو الْعِلْمِ» (خدا شاهد است که جز او کسی نیست و ملائکه شاهدند و عالمان ربانی شاهدند که جز او کسی نیست.) عالم را کنار ملائکه گذاشته، آکِل را کنار حیوانات گذاشته.
آنکه دارد و میخورد و وضعش خوب است و اینها، اگر بهرهمند از علم و معنویت نباشد، این همین سطحش حیوانی است. خب، ولی برای ماها سخت است. امتحان سختی است گذشتن از اینها؛ از این پول و از این موقعیتها صرفنظر کردن.
ماشین خوب، زندگی خوب، امکانات خوب. زندگی طلبگی، زندگی بسیجی، زندگی سپاهی معمولاً این شکلی است: هشت کیلو نُه پَر از بدهی، پر از قرض، همهاش وام است. اگر حالا نوادری، موارد خاصی، قاطبهشان همین است. این انتخاب کرده مسیر شهادت را، دیگر نمیشود پول با تجارت جور در نمیآید.
یکیاش حب مال، آن یکیاش هم حب شرافت است. این هم وقتی میآید درو میکند، چون خیلی از تکالیف ما همین است، مثلاً امر به معروف و نهی از منکر. حالا من به مصادیقش کار ندارم، مصادیق خیلی متعدد و فراوان و گستردهای دارد، ولی به هر حال روح همهاش این است که من باید یک ننگی را در جامعه به خودم بپذیرم، یک بدنامی برایم دارد. مبارزه با بدعتها، مبارزه با انحرافات، بدنامی دارد. مریدانم را از دست میدهم.
عرض کردم این قضیه را چند بار. مرحوم آیت الله، شهید آیت الله صدوقی (رحمة الله علیه) خیلی قطب بود. واقعاً به ایشان میگفتند: «خمینی یزد.» در یزد قطب بود. ولی همین که ایشان خب چون میشناخت بنیصدر را، همین که قضایای بنیصدر شروع شد و ایشان شروع کرد موضع گرفتن، از همان اول «ناتو و این اَلَه و این بَلَه…» خلوت شد. یعنی مسجدی که غلغله بود و جای سوزن انداختن نبود، دو تا صف ظاهراً من خواندم در زندگینامه ایشان، دو تا صف نماز پشت ایشان شرکت میکردند تا گذشت و شهادت شهید بهشتی و اینها و اوضاع بنیصدر معلوم شد، دوباره شلوغ شد دور و بر مرحوم شهید صدوقی.
عالم ربانی این است دیگر. به بعضیها میگویند: «آقا چرا فلان حرف را نمیزنی؟» میگوید که: «آقا فلان کار هم میکنم، بدم میکنند، کلاسم را تعطیل میکنم.» من خودم گفتم که: «آقا شما فلانی را میشناسید؟» داشت در مورد یک شخصی صحبت میکرد که خیلی نیاز بود معرفی این آدم در یک دورهای، به کسی هم چیزی نمیگفت. ایشان داشت به یک کسی در فضای خصوصی چیزهایی میگفت. گفتم: «خب همینها را عمومی بگویید. خیلی نیاز به این حرفهای شماست. حرفهای شما خیلی اثر دارد اگر بگویید.»
گفت: «ببین آقای فلانی، گفتند باهاش چهکار کردم، فرو ریخت.» استاد اخلاق عزیزم بود، ولی در ذهن بنده فرو ریخت کامل. اگر حق است و اگر نیاز به طرح حق، دلیل نمیشود، حجت نمیشود که چون مثلاً با او اینطور کردم. با من؟ شما حق نداری علم را کتمان کنی! شما حق نداری سکوت بر انحراف بکنی وقتی میبینی عدهای به خاطر ندانستن دارند منحرف میشوند! میخواهی شرافتت آسیب نبیند؟ جایگاهت آسیب نبیند؟ فالوورهایت را از دست ندهی؟ #علیه ات نزنند؟ بدنامت نکنند؟ وقتی یک جای تکلیف است…
کی اندازه امام خمینی در بین علما بد و بیراه شنیده؟ تبعید شده؟ توهین شنیده؟ تمسخر شنیده؟ و البته کی اندازه امام خمینی در طول تاریخ اینقدر خوشنام است در عالم؟ اینقدر خوشنام؟ کدام عالم شیعی است که همه دنیا بشناسندش؟ همه دنیا برایش ارزش و احترام قائل باشند؟ هم از آن طرف همه دنیا مستکبرین و ظالمینش بهش توهین کنند، هم از اینور مستضعفین و مظلومینش از اعماق دل دوستش داشته باشند؟
توهمات ماست. و حب شرافت میافتد و نمیگذارد ما تکلیف انجام بدهیم. «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ»، به تعبیر قرآن، عزتش باعث میشود که گناه بکند. یعنی به خاطر حفظ جایگاه و آبرو و موقعیت و احترامش گناه میکند. با گناهکار شریک میشود، از گناهکار حمایت میکند، در برابر گناه سکوت میکند.
این همان حب شرافت است که خیلی خطرناک است. فرمود خطرش از خطر دو گرگ درنده گرسنهای که برای گله صاحب ندارد بیشتر است. هیچی از دین نمیگذارد. واقعاً امثال بنده به خودمان نگاه میکنیم، آنهایی که تریبون دارند، خوب است اگر به خودشان نگاه کنند. خیلی جاهامان خیلی چیزها را سختمان است گفتنشان را. میدانیم که هزینه دارد، از دست میدهیم یک طیفی از مخاطبانمان را از دست میدهیم.
بنده در مشهد سخنرانی داشتم، مطالبی گفتم. از منبر آمدم پایین، فرزند صاحب آن خانه تا سر ماشین سر من داد میزد: «تو که اگر میدانستم این چیزها را میخواهی بالای منبر بگویی، راهت نمیدادم توی این خانه!» از این برخوردها زیاد داشتیم، حالا مشهد داشتیم، جاهای دیگر هم داشتیم. مشهدش برایم معمولاً ماندگارتر است چون از این قبیل برخوردها در مشهد زیادتر بوده. به هر حال ما اگر تجربه بکنیم... البته بنده تجربه ندارم، یعنی ما از همان شرافت به باد رفته زندهایم! ولی یک مورد هم که آدم تجربه میکند قشنگ میبیند آثارش را که آدم واقعاً بیباک باشد از اینکه بخواهند بیرونم کنند، باهام بدی کنند، باهام بد بشوند. اینجا باید بگویم، اینجا باید موضع بگیرم، اینجا باید برخورد بکنم.
خیلی حرف میزنند، خیلی واکنشها نشان میدهند. این برادر عزیز ما، نویسنده کتاب «سه دقیقه در قیامت»، میگفت: «مجموعهها به من گفتند این کتاب "سه دقیقه در قیامت" فقط این عکسهای خامنهای را از پشتش بردار. ما همین الان صد هزار نسخه ازت...» اگر پنج تا کتاب پرفروش داشته باشد این نشر ابراهیم هادی، با اینکه کتاب بعد چند وقت هم پیدیاف (PDF) رایگان... حالا این همه توهین و تهمت هم به این کتاب میشود.
کتاب اگر قصدش پول درآوردن بود، نسخه پیدیاف رایگانش بعد چند وقت که به خود ما دادند، به خود ما منتشر کردیم: نسخه پیدیاف بعد از چند ماه از انتشار کتاب. چون اصلاحاتی صورت گرفت، ایشان صحبتی شد و اینها که خب چهکار کنیم؟ اصلاحات کتاب روش، یعنی مطالبی اضافه شده. به این نتیجه رسیدیم که خب این کتاب رایگان منتشر بشود. هیچ حرفی نزد این برادر عمادی عزیز، نسخه رایگان گذاشت. بعدها باز هر وقت که ویرایش جدید، مطلب اضافهتری که حالا آن گوینده صلاح میدید و میگفت، وقتی اضافه میشد باز هم همین بود، یعنی نسخه رایگانش را منتشر میکرد. با این حال جزو چهار پنج کتاب اصلی پرفروش ایشان، یکی از پرفروشترین کتابها در زمینه تجربیات نزدیک به مرگ.
که خدا حُب شرافت ما را محک میزند که دوست داری پیش اینها عزیز باشی، محترم باشی؟ اگر آدم یک «نه» جدی گفت و گفت: «میخواهم پیش تو عزیز و محترم باشم»، آن وقت یک در دیگری باز میشود، اوضاع عوض میشود.
خدا انشاءالله دست همهمان را بگیرد و کمک بکند که از این حُب مال و حُب شرافت نجات پیدا کنیم و حُب مال و حُب شرافتمان تأثیرگذار بر وظایفمان نباشد و بلکه متأثر از وظایفمان بشود و آنیکه اصل و اولویت دارد برایمان تکلیفمان باشد انشاءالله.
الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...