برخی نکات مطرح شده در این جلسه
مقدسات یعنی واقعیتهای انکارناپذیر
«دو دوتا چهارتا»؛ نمونهای از حق مقدس
تفاوت واقعیت حسی، عقلی و شهودی
خضر و موسی؛ کشف واقعیت در مرتبهای بالاتر
صبر شیعه؛ تعبد در برابر واقعیتهای ناشناخته
فارابی: رئیس جامعه باید پیامبر باشد
جامعه بیپیامبر؛ جامعهای در جاهلیت
عقل فعال؛ شرط عقلانی شدن جامعه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
جلسه گذشته نکتهای عرض شد؛ نکتهای بسیار مهم، که یک جدال دروغین بین علم و دین درست شده است؛ خصوصاً در قرون اخیر و بعد از رنسانس. حرفی که اینجاست، این است که یک نکته را، یک مطلب را، یک اعتقاد را، یا محصول مقدمات میدانند، یا محصول مقدسات. بعضی اینطور جا میاندازند که شما وقتی یک چیزی را باور داری، یا باور شما محصول مقدمات است یا محصول مقدسات.
اگر محصول مقدسات [باشد، میگویند شما] یک آدم دگماتیست، جزماندیش، خرافاتی و غیرعلمی هستید؛ و یک آدم متدین (با تعبیری شبیه متدینِ داعشی). ولی اگر حرفت بر اساس مقدمات باشد، [میگویند تو] یک آدم علمی، متناسب با «ساینس» و اینها هستی، بالاخره حرفت حرف علمی است و مبنا دارد.
این دعوای بین مقدمات و مقدسات، یک دعوای دروغین است؛ دعوایی الکی است. ما دو چیز نداریم: «مقدمات» و «مقدسات». ما دو نوع مقدمات داریم: یک وقت هست مقدمات شما علمی است، یک وقت مقدمات شما غیرعلمی. اگر مقدمات شما علمی شد، آن مقدمات از مقدسات است. خود آن مقدمات از مقدسات است. مقدس یعنی چه؟ مقدس یعنی امری که باید آن را بپذیری، تابعش باشی [و] از آن کوتاه نیایی. مقدس یعنی این. از «دو دوتا چهارتا» آدم کوتاه نمیآید.
بله، در دنیا کسی به خاطر «دو دوتا چهارتا»... حالا اگر منظورتان از مقدسات این است که به خاطرش کسی را بکشند یا کشته شود، کسی تا به حال به ظاهر نشنیدهایم به خاطر «دو دوتا چهارتا» کشته شده باشد. بله، اگر تعریفتان از مقدسات این است، خب این از مقدسات نمیشود. [اما] از مقدسات این است که امری است که باید از آن دفاع کرد. بله، این جزو مقدسات است.
شما ببینید واژه «حق» به چه معناست؟ ما کلمه «حق» را چطور تصور میکنیم؟ تصور [ما] نسبت به حق و باطل چیست؟ حق چیست؟ حق همان «هست» فارسی (همانند «is» انگلیسی) است. حق یعنی «این هست». حتی ترجمه لغوی کلمه «حق» در لغتنامهها، «واقعیت» گفته شده است.
واقعیت! امری که حق است، یعنی واقعیت دارد. امر باطل یعنی امری که واقعیت ندارد. [برخلاف] باطلی که [برخی میگویند] سیاست، عرصه حق و باطل نیست [و] عرصه هست و نیست نیست. خب، یعنی چه؟ مگر عرصهای داریم که از هست و نیست خالی باشد؟ که نشود از آن، بودن و نبودن را انتظار داشت؟ که مجرد از واقعیت باشد؟ [نه!] اینگونه [فهم که میشود] در همه عرصهها از آن انتظار کرد، میشود برایش عنوان حق و باطل را گذاشت؛ چرا که عنوان واقعیت را میتوان بر آن حمل کرد: یا واقعیت دارد، یا واقعیت ندارد.
اگر واقعیت دارد، میشود [حق]. الان «دو دوتا چهارتا» حق است یا باطل؟ اگر حق شد، مقدس است. «دو دوتا چهارتا» حق است یا حق نیست؟ بفرمایید. (الحمدلله اساتیدم در جلسه حضور دارند، نور چشم ما. جسارت میکنیم، رودهدرازی میکنیم، دیگر میبخشید.) «دو دوتا چهارتا» واقعیت دارد یا ندارد؟ بفرمایید: واقعیت دارد. وقتی واقعیت دارد یعنی چه؟ یعنی حق. وقتی حق است یعنی چه؟ پس این تنازع بین مقدسات و مقدمات غلط است.
ولی گاهی کشف واقعیت... (من دارم صد جلسه کلاس معرفتشناسی را توی ده دقیقه خلاصه میکنم. واقعاً سخت است! «آب بستن» خیلی راحتتر است. نکتهای که در ده دقیقه میشود گفت، شما در سه ساعت بگویید؛ خیلی [سخت است،] مثل این فیلمها که «آب میبندند»؛ دیدهاید؟ نیم ساعت میآید، میرود سر یخچال، دارد دنبال [چیزی] میگردد و بعد میبندد و باز یکی میآید صدایش میکند، باز میرود، باز میآید سر یخچال!) فهمیدنتان بالاست، خودتان مطلب را بگیرید.
یک وقت هست امر واقعی، کشفش متناسب با خودش ساده است. بعضی چیزها را با چشم و تجربه میشود [به دست آورد و] فهمید.
ببینید شما این فیزیولوژی انسان را. ما انسان خارج از این فیزیولوژی که نداریم! به انسان میگویند موجودی است که روی دو پا راه میرود، دو تا دست دارد، اندیشه دارد، عقل دارد، قوای بدنش این شکلی است، سیستم قوای بدنی او سیستم خاصی است. این را بهش میگوییم انسان.
حالا شما همه افراد انسان را در کره زمین که نرفتهاید ببینید، درست است؟ [شاید] همه افراد انسان را [به طور کامل] ندیدهاید [اما نمونههایی] روی کره زمین [دیدهاید] و میدانید که آدم از این حالت خارج نیست. شما گزارهای دارید اینجا، میگویید: «آقا، هر انسانی موقع...» اینها مثالهای منطقی و فلسفی [هستند]. [اینکه] اگر انسان موقع غذا خوردن، فک تکان میخورد؛ موقع جویدن، فکش تکان میخورد، الان این گزاره، گزاره منطقی و عقلی هست یا نیست؟ هست. یعنی چه؟ حق. واقعیت. وقتی واقعیت است یعنی مقدس است.
کشف کردید. [آیا] استقرا را وسط بکشم که در منطق خیلی محلی به آن نمیگذارند؟ نه! حالا یک بحثهایی داریم؛ بحث مبانی منطقی را عوض کرده [است]. اینها هنوز دست شماها نرسیده، دست طلبّهها هم نرسیده. [علوم انسانی] نظریه جدیدی آورده، بحث استقرا را برایش ادبیاتی و چینشی درست کرده که این میتواند برهان را تکمیل بکند. [یعنی با] استقرا [اگر] آزمایش کردی، نمیتوانی بگویی همه موشها این شکلیاند. ده تا موش هم [آزمایش کنی، باز] نمیشود گفت. استقرای شما در هر صورت ناقص است؛ مگر اینکه یک کشف انتزاعی از ماهیت موش بشود، که این بشود ذاتی موش. [یعنی] کشف ذاتی کنی. (برای من نمیخواهم خیلی اصطلاحات تخصصی به کار ببرم.) کشف ذاتی میشود گفت که همه موشها، در صورتی که موش باشند، این ویژگی را دارند.
مثالی که من زدم، از همین قسم است که شما از [طریق] فیزیولوژی و آناتومی انسان، کشف [میکنید که] هر انسانی موقع غذا خوردن و جویدن غذا، فکش تکان میخورد. این دیگر نیازی به استقرا و تجربه و آزمایش ندارد؛ به یک امر عقلی تبدیل میشود.
ولی خیلی مسائل دیگر این شکلی نیست. [علم] با یک آزمایش میآید فرضیه را اول مطرح میکند، بعد فرضیه را تبدیل به نظریه علمی میکند؛ بعد میشود مقدس. بامزهاش اینجاست: بسیاری از این مبانی علمی، (فرضیهای مثل قضیه داروین که خودش میگوید فرضیه است) [اما] مقدس حرف میزند. چرا میشود مقدس؟ چون میگوید: «این واقعیت دارد.» مقدس یعنی شما را توی فشاری قرار میدهد که نتوانی زیر بار این مطلب نروی. میگوید این واقعیت دارد؛ تو اگر قبول نمیکنی، داری با واقعیت مخالفت میکنی.
بله، حقیقت و واقعیت تفاوت دارد. امری که هست در عالم. حالا اینها مراتب دارد: یک وقت هست واقعیتش، واقعیت حسی است. واقعیتش، واقعیت عقلی است. واقعیتش، واقعیت شهودی است. [اما] ادبیات ما [اهل دین] است که حقیقت و واقعیت یکی است.
امری که هست، چیزی که هست در عالم... (مدینه فاضله فارابی را برایتان بگویم که بحثش مفصل است و نمیرسیم امروز. بحثهای خیلی خوبی [هست،] خیلی بحثهای مطرح نشده؛ خود من که لااقل ندیدهام. آرزوی ما بود یک کتابی در این زمینه [داشته باشیم]. زحمت دوستانی که این بحثها را پیگیری میکنند و پیاده میکنند و اینها، انشاءالله بتوانیم آخر سال این بحثها را در قالب کتاب [بیاوریم]. جزوه انشاءالله آماده است برای کتاب شدن؛ یک چینش نهایی باید بشود و انشاءالله آماده چاپ است.)
خدمت شما عرض کنم که امر واقعیتدار این شکلی است. حالا یک وقتی یک چیزی سطح واقعیتش بالاتر است. در فضایی با ادبیاتی صحبت بکنم که همه [آن را بپذیرند]. در دنیای ادبیات، [اگر] شما قرآن را به عنوان پایه قبول دارید، خیلی [راحتتر] میشود از طریق قرآن وارد شد. ماجرای موسی و خضر چه بود؟ ماجرای [آن سفر و] مسابقه از ماجراهای عجیب قرآن است، دیگر. درست است؟ بعد حضرت موسی خطاب به خضر چه میگوید: «رشداً»... [یعنی] «از آن چیزهایی که یاد گرفتهای، بلدی، علمش را داری، من میخواهم استفاده کنم.»
[حضرت موسی] دنبال یک «عقل منفصل»ی میگردد، در یک درجه بالاتر که [به] کشف واقعیت در درجه بالاتر [رسیده است]. مواجهه حضرت خضر چه شکلی است؟ کاملاً تعبدی، کاملاً مقدسگرایانه است، غیرعقلی است! آقا، رفتارهای حضرت خضر برای حضرت موسی غیرعقلی است، ولی کاملاً عقلی است، درست است؟ در یک درجه بالاتر که او [برای حضرت موسی] میگوید: «فَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَىٰ مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا» (چگونه صبر کنی بر آنچه به آن احاطه علمی نداری؟) [این] امری است که در محدوده اشراف اطلاعاتی تو نیست. تو اینقدر کشف واقعیت نکردهای. تو پایینتر از این مرتبهای؛ برای تو تعبدی است و برای تو همراه با صبر، بسیار عجیب است.
و شیعیان ما از ما صبورترند. چرا؟ چون ما کشف واقعیت کردیم و داریم تحمل میکنیم، [ولی] او [که] کشف واقعیت نکرده، قبول میکند. خود آقا [آن] ماجرا را دیده [و میداند] چیست، فضیلتش بالاتر از ماست. حضرت موسی صبورتر بود [و] عمل میکرد.
[ماجرای] بچه؛ بچه ده ساله دارد رد میشود، خضر چاقو [برمیدارد]. پیغمبر خدا! (حالا البته در مورد پیغمبر بودن حضرت خضر اختلاف است، [اما او] حجت خداست. «مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ لَدُنَّا» تعبیر قرآن در مورد حضرت خضر خیلی [خاص است]: یکی از بندگان خالص ما که در رحمت خاص ما ورود کرده بود.) کسی که در رحمت خاص خداست، چاقو فرو میکند در شکم یک بچه کوچک!
سفینه [را در نظر بگیرید]؛ کشتی مال یک بدبخت بیچارهای است، دارد یک جایی میرود، کشتی را سوراخ میکند. [موسی میگوید:] «سوراخ میکنی؟ بچه را چرا میکشی؟» [موسی] تشر میزند.
[به موسی] فقط [این] را [نمیگوید:] «دیکتاتوری علمی راه نیندازید، استبداد، استبداد رأی!» آخر ماجرا حضرت خضر بر حضرت موسی [توضیح میدهد] که [چون حضرت موسی] در آن درجه [از معرفت] نبود، برای این مسئله غیر عقلایی فرض میشد. [میگوید:] «جلوتر یک پادشاه غاصبی بود، همه کشتیها را میگرفت. این کشتی [که] سوراخ [شد، دیگر نمیگیرد].»
[و درباره] بچه [میگوید:] «من او را کشتم.» تعبیرات حکمی و عرفانی هم دارد. نقش حضرت خضر نقش عزرائیل است؛ چه فرقی میکند؟ عزرائیل اگر الان بیاید [و] جان این بچه ده ساله را یکدفعه [بگیرد]، کسی اعتراض میکند؟ کارش این است. حالا خدای متعال کار عزرائیل را یکدفعه بدهد به خضر. [خضر میگوید:] «من [دارم] کار عزرائیل را انجام میدهم.» حضرت موسی میتواند بفهمد که او آن مسئولیت را دارد. میتواند بفهمد. او یک وحی به او رسیده، یک تلقی خاصی کرده از این واقعیت. نسبت ما به پیغمبر این شکلی است. [پیامبر] رشد کرد. باز یک سری کارها را او میکرد که بقیه اعتراض میکردند. بنیاسرائیل همین است، دیگر. همیشه رابطه عقلا (کسانی که کشف واقعیت کردهاند) با آدمهای عادی این شکلی است: [مردم] اعتراض میکنند.
الان [فرض کنید] شما [به چیزی] حمله کردید و بعد البته یک ضدحمله [به آن] جهت بدهیم. در دنیا، در روابط جنسی، خیلی چیزها آزادی است، آزادی عقلایی است! آزادی عقلایی به اعتبار عقل خودشان [و آن را] طبیعی میدانند؛ بالاخره یک راهی است برای ارضای شهوات و نیاز و فلان.
همین روابط [جنسی را] یک عنوان رویش بگذاریم، مثلاً بشود عقد موقت. کشور خودمان را نگاه کنید، خیلی عجیب است! یعنی [یک نفر] ده تا دوستدختر دارد. به او بگویی: «خب این خانم موقت است، دیگر!» فحش ندهد؟ چرا؟ چون پای پیغمبر آمده وسط و یک عقل واقعگرا دارد این وسط حرف میزند که اتفاقاً مصلحت همین آدم (اگر عاقل باشد) [در همین است]. [وقتی] بیضابطه و بیحسابوکتاب داری رابطه را برقرار کردی... [مسئله] لفظش که نیست که خوانده میشود؛ بحث تعهدی است که ایجاد میکند. ایشان متعهد میشود در این مدت فقط با شما باشد. ایشان هم متعهد میشود در این مدت مخارج شما را به عهده بگیرد. یک الزامات ابتدایی، تعهدات ابتدایی شکل میگیرد. از یک طرف اگر این وسط نطفه بسته شود و بچه شکل گرفته باشد، این هم مشخص است مال کیست. باز مسئولیت آن بچه هم مشخص است با کیست.
آنچنانی هم نمیخواهد، دو زار عقل میخواهد. [این] امر جمودگرایانه و مقدسگرایانه و تحجر متحجرانه نیست. خیلی عجیب است! یک پوزیشن احمقانه میگیرد، [در حالی که] عاقلانه برایت حرف میزند.
این است که ما باید با این «عقل فعال» (به تعبیر فارابی) متصل بشویم که [او] کشف واقعیت کرد. و جالب است که فارابی میگوید: «جامعه، جامعه نمیشود مگر با ریاست جامعه.» رئیس مدینه فاضله، فارابی میگوید: «جامعه رئیس میخواهد، رئیسش هم پیغمبر [است].» وگرنه جامعه... خیلی جالب است تعبیر قرآن در مورد جامعهای که رأسش پیغمبر نیست، چیست؟ «جاهلیت».
تعبیر فوقالعاده [است]. میگوید: «عقل فعال این جامعه کیست؟ پیغمبر [است]. [اگر] نیست، جاهلیت [است]؛ همه شما جاهلید! آقا، این همه دکتر، مهندس، جاهل [هستند]!»
اگر این عقل فعال، عقل کل جامعه شد، آن وقت این جامعه میشود جامعه عقلایی و در مسیر عقلانیت. [خداوندا،] جامعه ما را و عالم را جامعه عقلانی قرار بده، به برکت ظهور حضرت ولیعصر (ارواحنا فداه) و به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
جلسات مرتبط

جلسه بیست و دو : نقش اجتماعی؛ مهمتر از عیار فردی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و سه : سوره حجرات؛ مانیفست جامعهسازی قرآنی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و چهار : ولایتمداری؛ مرز اطاعت و عقل اجتماعی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و پنج : دو جریان اصلی مخالفت با ولایت در قرآن
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و شش : ولایت؛ عقلانیت یا تعبد کور؟
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و هشت : عقل؛ پیامبر درونی هر انسان
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و نه : مدینه فاضله فارابی؛ عقل اول در رأس جامعه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی : چهار نوع مدینه در اندیشه فارابی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و یک : تجربه نبوی یا وحی الهی؟ چالش یک گفتگو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سی و دو : پنج رکن اصلی مدینه فاضله فارابی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت