تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شصت و هفت : چرا جمال و مال کمال حقیقی نیستند؟

00:17:06
68

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

رقابت؛ حس فطری مورد تأکید قرآن

زیبایی و مال؛ میدان‌های باطل رقابت انسانی

تفاخر به خانه و ماشین؛ غفلت از حقیقت انسان

علم بهشتی؛ نوری که فصل مقوم وجود می‌شود

مهندس برق و فقیه؛ علوم موقت یا ابدی؟

عالمان در جهنم؛ نمادهای قرآن از حمار تا سگ

امام صادق (ع): حقیقت علم، عبودیت است

خاطره طلبگی از علامه طباطبایی و علم بدون خشیت

«العلم هو الحجاب الأکبر»؛ وقتی دانش مانع دیدن خدا می‌شود

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
دیروز بحثی مطرح شد درباره‌ی فطرت و زیبایی‌شناسی. نکته‌ای در مورد حجاب عرض کردیم. یکی از عزیزان سؤال خوبی پرسیدند. بحث امروز را با این سؤال شروع کنیم: فضای رقابت. صحبت کردیم که رقابتی که در مباحث حجاب و در واقع عدم حجاب هست، باعث می‌شود که این هندسه از آن موضوع بودن خودش خارج شود. «رقابتی که شما می‌گویید، این رقابت در مسائل علمی هم هست. بالاخره شما می‌گویید دعوت به رقابت نشود؛ در مباحث علمی هم رقابتی هست. بالاخره یکی پیشرفته‌تر است، یکی جلوتر است، یکی عقب می‌افتد، آن خاطرش مکدر می‌شود.»
نکته‌ای که اینجا مطرح است، این است که: اولاً، رقابت یک حس فطری است. کلیت رقابت را فطرت دوست دارد؛ سبقت و رقابت یک چیز است. برای همین، قرآن دعوت به سبقت و رقابت کرده است. «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ» [بقره، ۱۴۸]، «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» [آل عمران، ۱۳۳]. تعبیر به مصارعه دارد، سبقت دارد. سرعت بگیرید نسبت به همدیگر و سبقت بگیرید نسبت به همدیگر.
در روایت دارد: اگر کسی در یک شهری باشد، ادعای تشیع ما را داشته باشد، ادعای ایمان داشته باشد و آن شهر هم مثلاً صد هزار نفر جمعیت داشته باشد، (روایت عجیبی است) آن وقت، آن کسی که ادعای تشیع ما را دارد، دیگرانی باشند که از او مؤمن‌ترند. یعنی الان تصور بفرمایید در مشهد مثلاً چقدر جمعیت داریم؟ چند میلیون؟ چهار میلیون. در این چهار میلیونی که در مشهد هستند، شما از همه‌ی مؤمنین این شهر مؤمن‌تر هستید یا نیستید؟
می‌خواندیم، در دوران حیات مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت، روایتی می‌فرمود: «اگر تو در شهری بودی و مؤمن‌تر از تو در آن شهر بود، تویی که از تو مؤمن‌تر در این شهر هست، شیعه‌ی ما نیستی. بنا داری از او جلو بیفتی یا نه؟ اگر بنا نداری، شیعه نیستی.»
سبقت بگیریم. حالا اگر بخواهیم (امام زمانمان هم بالاخره در مشهد رفت‌وآمد دارند. منزل هم - بعضی بزرگان شنیدم که - در مشهد دارند. اگر حضرت ساکن مشهد حساب شوند)، این لسانِ این روایت، لسان سبقت و رقابت است. رقابت نسبت به چیست؟ نسبت به کمال حقیقی؛ آنی که واقعاً کمال است، آنی که شما در آن دخالت دارید. در رسیدن به بهشت، رقابت در این خیلی خوب است.
نقشی ندارم، یا بود و نبودش فی‌نفسه خیر نیست. اینجا رقابت و سبقت هم کمال نیست. مثل مال و جمال؛ جفتش حَمّال. «هم جمال که یکی را به شب بَرند و دیگری را به تب.» جمال را به تَب می‌برند و مال را به شب می‌برند. خیلی هم انسان دخالتی ندارد. حالا یک کسی چهره‌اش زیبا شده، این حالا ژنش خوب بوده دیگر؛ لابد ژن خوب هم بالاخره اثر دارد دیگر. چهره، مناطق آب و هوایی، بالاخره اثر دارد. مباحث فیزیولوژیکی اثر دارد. چیزی نیست که من درش دخالتی داشتم و تحصیلش کردم. بر فرض هم که باشد، فی‌نفسه کمالی به حساب نمی‌آید.
جمال و چهره و قد و قامت؛ حالا یک کسی قدش بلندتر است، کسی قدش کوتاه‌تر است. مسابقه بزنیم کی قدش بلندتر است؟ مانور، مانور بدهیم، هرکی که قدوبالای قشنگ‌تر و بلندتر و دلرباتری دارد، اصل رقابت باطل است! عرض کردم، کلاهی که سر فطرت می‌رود، همین است دیگر. در یک سطح پایینی، شیطان او را مشغول می‌کند، نفس او را مشغول می‌کند، هوای نفس مشغول می‌کند. سطح پایین رقابت، سبقت دوست دارد؛ می‌آید تو پایین‌ترین حدش می‌شود دوردور در خیابان. این کمترین حد رقابت است: کی ماشین بهتر دارد؟
به قول اساتید عرفان، به این «بَدَلِ اشتمال» می‌گویند. البته، این تعبیر، تعبیر ادبی است. «علی آمد.» بعد می‌گوید: «خود علی نیامد، ماشین علی آمد.» بعد می‌گوید: «مثلاً ماشین علی هم نیامد، چه می‌دانم، مثلاً کارت بیمه‌ی ماشین علی آمد.» فاصله می‌افتد بین...
می‌گویند ما یک انسان داریم، یک لایه‌ی دیگر از انسان داریم. آن لایه‌ی دیگر از انسان می‌شود بدن انسان. بدن انسان که انسان نیست. شما خودتان هستید. این بدن که هر چند سال یک بار عوض می‌شود: دست و چشم و گوش و کلیه و قلب و... (بدن من است.) بدن دوباره خودش یک لایه‌ی دیگر بهش تعلق می‌گیرد. مسائل مربوط به او: لباس و چهره‌ی او، قد و قامت او، و ماشین و محل استراحت او و محل کار او. باز دوباره یک چیزی به او تعلق می‌گیرد. آن محل کار از حیث اعتباری جایگاهی دارد. آن خانه‌ای که این در آن زندگی می‌کند، یک جایی است که به آن اعتباری است؛ حقیقت که ندارد. شهر که بالا و پایین ندارد که! حالا این بنده خدا «گُل خورده» به چی دارد افتخار می‌کند؟ به خانه‌ی بالای شهر. بعد افتخار می‌کند...
«إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ» [حدید، ۲۰]. (تفاخر درسته؟ تفاخر یا تکاسر؟ تکاسر.) تفاخر، تکثر در اموال و اولاد؛ چیزی که ربطی به من ندارد. زینت شما چیست؟ زینت شما، کمال شما چیست؟ ایمان.
در مورد علم می‌خواهم صحبت کنم. علم هم کمال ما نیست. بله، علم هم کمال نیست. «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر بَرَد کالا.» علم چراغ است؛ ولی چراغ وقتی دست دزد باشد، چطور؟ «چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر بَرَد کالا.» (می‌گوید خدا این را با علمی که داشت برد جهنم. به خاطر علمش جایش در جهنم از همه بدتر است.) پس معلوم می‌شود که آنی که آدم را به بهشت می‌برد، علم نیست.
به تعبیر استاد، می‌فرمود که در جهنم عالِم زیاد پیدا می‌شود، ولی عاقل پیدا نمی‌شود. هیچ عاقلی جهنم نمی‌رود؛ ولی عالِم الی‌ماشاءالله. بهشت؟ از کنار جهنم رد می‌شوید، می‌بینید جایگاه عُلما را در جهنم. (نماد عالِم است دیگر.) در سوره‌ی مبارکه‌ی اعراف می‌گوید: عالِم داریم چهره‌ی برزخی‌اش شکل سگ است. عالِم داریم، بدترین تعابیر قرآن در مورد عُلما به کار رفته: «كَمَثَلِ الْحِمَارِ». عالِم داریم چهره‌ی برزخی‌اش شبیه درازگوش است. اینها عالِمَند. علم دارد؛ همچنین استدلال می‌آوَرَد، ده تا کتاب بلغور می‌کند، می‌ریزد بیرون؛ ولی دل چی؟ دل کجاست؟
پس مسئله چیست؟ کدام علم به درد می‌خورد؟ حالا من می‌بینم بین فضای دوستان خیلی (گفت‌وگو) زیاد است: «آقا! ما اینجا این علم‌هامان علم مفید...» ببین، علم مفید و مضر ربطی به این ندارد که این در دانشگاه یا در حوزه است. علم مفید چه علمی است؟ علمی است که با شما... (حالا بعضی تعابیر فلسفه را می‌خواهم فاکتور بگیرم، ولی بعضی وقت‌ها نمی‌شود.) علم مفید علمی است که بشود فصل مقوّم شما. فصل مقوّم می‌شود، می‌شود بخشی از هویت و ذات شما. وقتی بخشی از هویت و ذات شما شد، تا ابد با شما خواهد بود.
علم مفید فراموشی ندارد، رها کردن ندارد؛ تا ابد با شماست. یعنی آدم با خودش می‌بردش به عالم برزخ، بعد به قیامت، بعد به بهشت. این با شما هست تا ابد. کدام یک از علوم دانشگاهی این‌طور است؟ کدام یک از علوم حوزوی این‌طور است؟
مثال دانشگاهی: شما مثلاً مهندس برق. حالا در برق متخصص هم هستی. در بهشت حالا چه مشکل برقی برای آدم پیش می‌آید؟ الان در بهشت گیر یک مهندس برق؟ یک مهندس برق اینجا علمش کارایی دارد. کدام مهندس برقی در بهشت کارایی دارد علمش؟
مثال حوزوی‌اش: حالا شما فقیهید، مجتهدید، صدها جلد کتاب در فقه نوشتید. خیلی خوب! الان مثلاً در بهشت کی مشکل دمای ثلاثه دارد؟ کی مانده که این آب قلیل مثلاً بول است، که می‌خواهم با آن بشویند؟ این یک بار بشوید، دو بار بشوید؟ جهت قبله را گم کردیم حاج آقا، چطور پیدا کنیم؟ در بهشت دارد یا ندارد؟ هیچ کدام. علم حقیقی، علم توحید است. توحید حقیقی؛ آن هم توحید مفهومی نه! توحید مفهومی هم خاصیت ندارد. توحید حقیقی که بخشی از قلب و وجود انسان بشود، شهود بشود.
امام صادق به عُنوان بَصری (حدیث عنوان بصری): «العلمُ الحقیقیّ حقیقةُ العبودیّة». (علم حقیقی، حقیقت عبودیت است.) دنبال علم می‌گردی؟ اول باید عبد شوی. عبد که شدی، خدا به تو علم می‌دهد. عبد شدن خودش مراتبی دارد. بعد از نُه مرحله را اشاره می‌کنند که در مرحله‌ی اولش خیلی‌ها می‌بَرند. اولین مرحله‌اش این است که هیچ مالی را از خودت ندانی. اولین درجات تقواست؛ اول تقواست.
علم می‌خواهی؟ این است! اصلاً علم گرفتنی نیست. «اِنّما هُوَ نورٌ یَقذِفُهُ اللهُ فی قَلبِ مَن یَشاءُ و لَیسَ بِكَثرَةِ التَّعلُّمِ.» (علم که تعلیمی و تعلّمی نیست؛ درسی نبود.) هر آنچه سینه بود... این که درسی نیست که کلاس ندارد که برویم درس بگیریم! علم حقیقی این‌جور نیست. علم حقیقی که خوراک فطرت است، نه کلاس دارد، نه درس دارد، نه تعلیم، نه تعلّم. نور است. خدا باید بدهد. ما باید زمینه‌اش را ایجاد کنیم. زمینه‌اش چیست؟ خیلی چیزها دارد. یکی‌اش همین درس خواندن و زحمت کشیدن‌هاست؛ چه در حوزه، چه در دانشگاه. فرقی نمی‌کند.
با توجه به تذکر من، عبارت امام را آورده بودم بخوانم. چون وقتمان کم است دیگر، از روی متن امام می‌فرماید: «مگر می‌شود یک نفر مهندس بشود، در اثر درس خواندنش آن به آن توحیدش قوی‌تر نشود؟ این مگر دارد درس می‌خواند یا درس نمی‌خواند؟ می‌شود یک نفر عالِم بشود و توجهش به خدا بیشتر نشود؟ اگر علم خاصیتش این است، درس هم می‌خوانیم، سال به سال هم دورتر می‌شویم؛ چه طلبه، چه دانشجو. فرقی نمی‌کند.»
خاطره را از خودش مستقیم نقل می‌کند. (از اثر تواضعشان، می‌گویند برای ما که خوب نیست بخواهیم بگوییم این بزرگوار کی بودند.) ایشان (از شخصیت‌های مشهوری که در تلویزیون همه می‌شناسید)... از بچگی، اوایل طلبگی، چند سالی که گذشته بود، رفتم خدمت مرحوم علامه‌ی طباطبایی (رضوان‌الله علیه). بهشان عرض کردم: «آقا! مگر قرآن نمی‌گوید: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» [فاطر، ۲۸]؟ (یعنی از بین بندگان خدا فقط عُلما از خدا می‌ترسند.)» (زمین برعکس می‌شود: «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»، یعنی خدا فقط از عُلما می‌ترسد!) که این هم البته درست است. (از بین بنده‌ها فقط عُلما که از خدا می‌ترسند، خشیت دارند.) خشیت به معنای تقوا و مراقبه است.
اول طلبگی حالی داشتم، اشکی داشتم، بُکایی داشتم، توجهی داشتم. هرچه آمدیم جلو، حالمان رفت، درگیر اقوال و مسائل شدیم و حس‌وحال قدیم نیست. پایین تحمل کردن (آن وضعیت است). فرمود: «معلوم می‌شود که آنچه تحصیل شده، علم نبوده؛ چون اگر علم باشد، خشیت دارد.» (حوزه و دانشگاه ندارد. در حوزه بدتر هم هست.) «چه بسا خدا فریب می‌خورد. فطرت بیشتر فریب می‌خورد. پیغمبر ندارد. فطرتتان آرام نمی‌گیرد.» همین‌هاست.
من یک مشکلی دارم: (خوراک فطرت باشد، شهود بیاورد، خشیت بیاورد، توجه بیاورد.) راه اینکه اینهایی که داریم می‌خوانیم، خوراک فطرت بشود چیست؟ اگر همین‌هایی که خواندیم با توجه بود، مکانیزمی ندارد که دانشگاه را ببریم به این سمت یا حوزه را؟ این منی که دارم درس را می‌گیرم، وقتی با توجه گرفتم، این خوراک فطرت می‌شود و رشد می‌آورد.
وگرنه می‌شود «العلم هو الحجاب الأکبر.» (نه تنها خوراک نیست، بلکه) بزرگترین حجاب برای فطرت می‌شود، همین علم. بنده خدا! علمش باعث جهنم رفتنش شده.
این خاطره را بگویم. کنار کعبه، از یکی از بزرگان، روبرویِ مستجاب، از عرفای عظیم‌القدر، ایشان (که در کنار کعبه بودند) فرمودند: خیلی جمله‌ی کلیدی و طلایی ایشان این بود: «علم نردبان است. اگر نردبان را سمت پایین گذاشتی، می‌روی ته جهنم.» (لقاءالله.) در روایات هم «العلمُ نورٌ» داریم، هم «العلمُ هو الحجابُ الأکبر» داریم. بستگی دارد که تو کدام سمت بزنی.
و فرج ولیعصر (ارواحنا فداه) را برساند، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00