ایمان؛ محبوبیت و جایگاه احساسات
اولویت تزکیه بر تعلیم در قرآن
علاقه، خاستگاه استدلال و اندیشه
ماجرای عمار یاسر و فئه باغیه در صفین
محبت اهل بیت (علیهمالسلام) بهعنوان تمام دین
روایت امام باقر (علیهالسلام) درباره نجات با محبت
نامگذاری فرزندان به نام اهل بیت (علیهمالسلام)
ایمان مضاعف؛ خطر ایمان راکد و توقف رشد
فضل الهی در شکوفایی محبت و ایمان
اوج محبت در مناجات شعبانیه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
تبریک داریم خدمت همه برادران و خواهران عزیزمان، دانشجویان، عزیزان نخبه و آیندهساز. انشاءالله که این سال ۱۳۹۷، سالی باشد که نسبت به سال گذشته، خودمان را یک پله جلوتر ببینیم.
هیچوقت به یکی از اساتید عرض کردم که برای ما دعایی بفرمایید. ایشان فرمودند: «از خدا میخواهم طوری زندگی کنید که لحظه آخر، وقتی کل زندگی را دیدید، با رضایت از دنیا [بروید].» حالا نسبت به کل زندگی میشود این حرف را زد، نسبت به یک سال هم میشود این حرف را زد. انشاءالله این سال ۹۷ را طوری بگذرانیم که لحظه تحویل سالش، وقتی نگاه کردیم به کل سال، با رضایت باشیم و راضی باشیم از آنچه که گذشته و احساس کنیم که به تکلیف عمل کردهایم.
چند نکتهای در مورد آیه «حُبِّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانُ» (ایمان برای شما محبوب شد) مانده که ما بحث آن را تمام کنیم و وارد مباحث سبک زندگی بشویم. در این ایام محدودی که دیگر اینور سال، فرصت چندانی نداریم؛ تقریباً چهل پنجاه روز حساب میشود تا ماه مبارک را داشته باشیم و بحث ولایت تا ماه مبارک به نتیجه برسد.
ایمان [فرموده است] که خدا ایمان را برای شما محبوب کرد. جایگاه محبت، یک جایگاه ویژهای است. گاهی ما در فضای کار فرهنگی و فکری، ارزش محبت و احساسات را پایین میآوریم؛ مثلاً فکر میکنیم اگر کسی میخواهد کار فکری بکند و کار فرهنگی بکند، نباید کاری بکند که احساساتی شود. (میگویند:) «یک حرف احساسی است!»، «فلان سخنران، سخنران احساسی است!»، «در جمع دانشجویان نباید حرف احساسی زد، باید یک حرف منطقی زد!»، «فلان کس منطقی بحث میکند، فلان کس احساسی بحث میکند.» این عبارتها [مثل]: «حرفهایش احساسی است»، «منبر احساسی»، «سخنرانی احساسی»، «بحث منطقی نیست»، «بحث علمی نیست»، [باعث میشود] جایگاه محبت و احساسات را پایین بیاورند. (درحالیکه) ایمان که مشاهده بفرمایید، اصل ماجرا محبت و احساسات است. اصلاً منطق و عقلانیت، در تبعیت احساسات است.
از حرفهای خیلی عجیب [این است که] معمولاً به ما چه میگویند؟ میگویند: «آدم به کسی گرایش دارد که بینش او، اول به او حکم کرده [است].» این حرف، کاملاً حرف کلاهبردارانه است؛ نه در فضای علمی روانشناسی مبنایی دارد، نه مبنای اسلامشناسی دارد، نه مبنای فیزیولوژیکی دارد.
چند هفته قبل با رفقای دانشگاه شریف جلسهای داشتیم؛ دوستان علوم شناختی دعوت کرده بودند. یک سلسله جلساتی داریم؛ رفقا هر وقت که ما تهران هستیم، برنامهریزی میکنند یک جلسهای با همدیگر [داشته باشیم]. [با] دوستان فیزیکدانمان [هم] داریم. مطلبی را من مطرح کردم در جلسه اخیری که با این دوستان داشتیم. نکتهای را مطرح کردم؛ آنها خیلی استقبال کردند. قرار شد بروند یک پژوهش مفصلی روی آن انجام بدهند. نتیجه نکتهای که ما گفتیم این بود: خاستگاهش، خاستگاه فلسفی بود. بنده هم از منظر فلسفی بحث را مطرح کردم. گفتم شما بروید آثار رابطه علاقه با افکار، با توجه (به) نورونهای عصبی که میخواهند دریافت بکنند یا میخواهند واکنش نشان بدهند؛ رابطه اینها با علاقه چیست؟
آدم به چیزهایی واکنش نشان میدهد که به آن علاقه دارد. اصلاً چیزهایی را میپذیرد که به آن علاقه دارد. این حرف غلطی است که میگویند: «اول عقل است، بعد علاقه.» نه عزیز من! به قول میرباقری: «آدم به چیزهایی که اول علاقه دارد، برایش فلسفه تولید میکند.» خیلی حرف درستی است.
در فضای سیاسی، قشنگ آدم میبیند. این (شخص) چون با فلانی است، هر کاری که این بابا میکند، شروع میکند برایش فلسفه و استدلال تولید کند.
ماجرای جنگ صفین را شنیدید، دیگر. عمار وقتی کشته شد، پیغمبر اکرم کدی گذاشته بودند روی عمار. فرموده بودند که: «تقتلك الفئة الباغية» (گروه طغیانگر تو را میکشند). سنگها را جابهجا میکرد در ماجرای ساخت مسجد. مسخرهاش میکردند، میگفتند: «این عمار پاچهخوار پیغمبر و امیرالمؤمنین است! [همهجا] میپلکد [دورشان].» بعد برای همین هم اینها دوستش دارند. خیلی بهش متلک میانداختند. بقیه یکییکی بتن بلند میکردند، اما او دو تا دو تا بلند میکرد. شروع کردند مسخره کردن. گفتند: «نکشی خودت را!» پیغمبر این را شنیدند، فرمودند که: «نه، این بتنها عمار را نمیکشند؛ «تقتلك الفئة الباغية»، (یعنی) فئه باغیه عمار را میکشد.»
همه افتادند به سؤال: «فئه باغیه کیست؟» یک گروه طغیانگری که قرار است عمار را بکشند. پیغمبر [فرمودند:] «آخرین چیزی که از دنیا مینوشی، شیر است؛ بعدش فئه باغیه تو را میکشد.» سالیان سالها انتظار کشیدند. بیش از سی سال گذشت تا ماجرای جنگ صفین پیش آمد. آخرین چیزی که خورد جناب عمار، شیر بود. رفت در میدان، کشتندش. در سپاه امیرالمؤمنین ولولهای افتاد.
سپاه معاویه هم خیلیها این روایت را شنیده بودند. ولولهای افتاد که: «آقا، فئه باغیه، سپاه معاویه است! اینها عمار را کشتند.» اینجا ظاهراً یزید بوده اینجور که در ذهن من است. [عمروعاص گفت]: «عمار را کسی کشت که آوردش در میدان؛ (یعنی) میدان علی ابن ابیطالب. پس قاتلش علی بن ابیطالب [است].»
سپاه شام جان گرفت. یک انرژیای افتاد بین اینها. حملهکردند سیلآسا. آنور هم سست شدند اطرافیان امیرالمؤمنین بعضیهایشان، که ماجرا به ماجرای حکمیت کشید. این استدلال محصول چیست؟ محصول علاقه است. استدلالی ازش ترشح میکند، به خاطر علاقههایی که (وجود دارد). اول علاقه است، بعد استدلال. این خیلی حرف عجیبی است. با آیات و روایات هم اثبات میشود.
لذا اتفاقاً در کار فکری و فرهنگی، اول از همه باید شما تعلقات و علاقهها را کنترل کنید. مفصل است این مطلب؛ یک ماه رمضان گفتوگو میخواهد. در حد دو سه دقیقه میخواهم مطرح کنم و [بگذرم].
پیغمبر اکرم که میآید، اول به مردم مطلب یاد میدهد یا اول تزکیه میکنند؟ شما بفرمایید: «یُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ.» اول تزکیه میکند، بعد تعلیم. در قرآن، همیشه تزکیه را بر تعلیم مقدم کرده است. حضرت امام مفصل در مورد این بحث کرده است.
تزکیه یعنی چه؟ کنترل علاقهها. [و] یکی از [راههای] کنترل علاقه، [این است که انسان] دوست داشته باشد طرفدار حقیقت باشد، طرفدار حکمت باشد. حکمت یعنی حرف محکم؛ حرفی که پایه دارد، اساس دارد. آدم وقتی واقعاً دنبال حق بود، میگردد (تا) حق را پیدا کند. [مصداق این جمله] «وجدها عینما [یافت آن را هر کجا که باشد].» چی؟ بله، تعبیر «الحکمةُ ضالَّةُ المؤمنِ» (حکمت، گمشده مؤمن است).
وقتی دنبال حکمت بود، دنبال حرف حق بود، [آن را] هر [جا یافت]. از آن طرف، وقتی آدم طرفدار سطح پایینی از علاقههای خودش باشد، میگردد برای اینها حرف پیدا میکند. روایات فراوانی [میگویند که] علاقه و محبت، اصل کار است. احساسات را اول از همه تحریک کرد و برمیانگیزد.
روایت بخوانم؟ این حرفهایم را میدانم که برایتان عجیب است. چند تا روایت که بخوانم، انشاءالله حالتان جا میآید، سرحال میشوید با این روایات.
کتاب شریف «تفسیر برهان»، جلد پنج، صفحه صد و پنج. پنج شش روایت را ایشان اینجا نقل کرده است. همهشان قابل استفاده است. من دو سه تایشان را گلچین کردهام؛ خیلی کاربردی است. یک روایت این است که یک آقایی به نام زیاد اسود، امام باقر علیه السلام (که) در مسیر حج بودند، در منا بودند. در خیمه خودشان نشسته بودند. زیاد اسود پایش خیلی ورم کرده و حال و روز ناجوری دارد و کفشش آویزان است و بدنش ورم کرده و تاول زده است. حضرت دلسوزی کردند برایش. گفت که: «من روی شتر لاغری آمده بودم و خیلی جان نداشت و خلاصه بسیار سختی کشیده بودم. بعد من دیگر مجبور شدم پیاده بیایم. بقیه راه را این شتر نکشید، [پس] بقیه راه را پیاده آمده بودم.» حضرت خیلی دلسوزی کردند برایش.
این بود که زیاد برگشت به امام باقر علیه السلام عرض کرد: «خیلی روایت، روایت مهمی است. من خیلی اهل گناهم؛ من دیگر اصلاً انگار خیالم یکجورایی راحت است که نابود میشوم. من به یاد محبت شما اهل بیت میافتم، «فَأَرجو النَّجاةَ» (امید نجات دارم)، امیدوار به نجات میشوم و «تَنجلی هُمُومی» (غمهایم برطرف میشود). این غم و غصهها و دلهرهها و اینها از من [دور میشوند]. چی میگویم؟ [با اینکه من] اهل عمل [زیادی نیستم و فقط] ماه رمضانی، محرمی، چیزی، حرم میروم، زیارت میروم، [یعنی فقط به خاطر] علاقه دارم.» خیلی روایت قیمتی [است].
فرمودند: «وَهَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ؟» (آیا دین چیزی غیر از علاقه است؟) مگر چیزی غیر از محبت است؟ محبت، همه دین است؛ یعنی احساسات! [آیه] «حُبِّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانُ» (ایمان، محبوب شماست). آیه دوم: «إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی.» آیه سوم: «یُحِبُّونَهُمْ.»
بعد فرمودند: یک آقایی آمد خدمت پیغمبر، گفت: «یا رسول الله، من نمازخوانها را دوست دارم، ولی نماز نمیخوانم. و روزهگیرها را دوست دارم، ولی روزه نمیگیرم.» [پیامبر] فرمود: «(تو) با کسانی هستی که بهشان علاقه داری.» (یعنی) عمل سر جای خودش (مهم است)، ولی وابستگی و تعلق اصلی تو به آن ولیِّ تو است.
ادامه روایت: وقتی قیامت میشود، همه پناه به آن کسی که بهش تعلق دارند، [میبرند]. «فَزَعنا إلی نَبِیّنا و فَزَعتم إلَینا.» ما به پیغمبر چنگ میزنیم تا نجات پیدا کنیم. شما هم به ما اهل بیت [چنگ میزنید]. [این نجات] فقط با علاقه [و] محبت [ممکن است]؛ [حتی اگر شما هم مثل آن مرد] نماز نمیخوانید.
یکی دو روایت دیگر هم برایتان بخوانم؛ خیلی قیمتی است. میخواستم همهاش را بخوانم، فرصت نمیشود. خیلی روایت زیبایی است. یکی دو تا دیگر فقط. ببخشید. یک روایت دیگر که خیلی زیباست، در تفسیر عیاشی نقل شده. میگوید که ابن عبدالله آمد، یک کسی آمد خدمت امام صادق علیه السلام. [عرض کرد:] «فدایتان شوم، ما اسم بچههایمان را اسم شما اهل بیت را روی بچههایمان میگذاریم. این خاصیتی هم دارد؟» چه میپرسد؟ جواب را ببینیم.
حضرت فرمودند: «فَقَالَ: إی وَاللهِ.» (فرمود: بله، به خدا قسم!) «وَهَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ؟» (مگر دین چیزی غیر از علاقه است؟) حمید آقا! همه دینداری همین است؟
خب، ما به این سطح باید اکتفا کنیم؟ نه، قطعاً نه. باید ارتقا پیدا کند. همه دینداری ما نباید در این سطح باشد که فقط توی مجلس روضهای شرکت کنیم با علاقه. قطعاً این است، ولی آیا این همه دین است؟ «یَا أَیُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا!» [این] آیه قرآن است. به خود مؤمنین میگوید: «ایمان بیاورید.» یعنی به هیچ سطحی از ایمان اکتفا نکنید. دائم باید ایمان در حال تضاعف باشد؛ چون ایمان وقتی راکد باشد، به قول مرحوم صفایی (رضوان الله علیه): «ایمان راکد، پدرجد کفر است.» کفر متحرک به اسلام منجر میشود و اسلام راکد به کفر. وقتی سطح ایمان آدم متوقف شد، این دیگر شروع میکند [به] ریپ زدن. ایمان باید دائماً در حال تضاعف باشد.
ولی قاطی نکنید. علاقه [به ایمان]، این [همه] دین است. این علاقه که شما به ایمان دارید، این یک فضلی از جانب خداست؛ نعمتی است. فضل یعنی چه؟ یعنی یک ویژگیهای ممتازی میخواهد. فضل خدا [بر کسی است که] یک ویژگیها و اختصاصیاتی در خودش ایجاد کند. وقتی آن مختصات در او ایجاد شد، خدا به او میدهد، میشود فضل. علاقه به ایمان در همه نیست؛ درست است فطرتاً همه دارند، ولی در همه فعال نمیشود. اینی که از کفر و فسوق و عصیان بدش بیاید، در همه نیست؛ در یک عده فعال میشود.
چه چیزی اینها را فعال میکند؟ فضل خدا. اینها یک فضل ویژه خدا [هستند]. انشاءالله این [فضل] را در ما شکوفا کنیم؛ این محبتها و علاقهها را، تا جایی که از همه کس، غیر خدا، فارغ شویم.
همین که در مناجات شعبانیه عرض میکند که: «یک جوری بشود که این علاقه و محبت، مرا برساند به معدن عظمت، تا غیر از تو دیگر هیچکسی را نبینم.» این شدت علاقه است که آدم نسبت به غیر آن محبوب خودش کور میشود. این اوج علاقه و اوج ایمان است. [خدایا، ما را به این] موقعیت برسان؛ و در فرج حضرت ولی عصر ارواحنا فداه تعجیل [فرما].
صلوات بر محمد و آل.