لزوم پرداختن به «فقه رسانه» و «فقه هنر» در حوزهها
تعریف مرز طنز فاخر و تمسخر تحقیرآمیز
کرامت انسان و حتی حیوان در سیره امام سجاد (علیهالسلام)
نقد نمونههای مبتذل طنز در دانشگاهها و رسانهها
معرفی فرهنگ جبهه بهعنوان گنجینه طنز پاک و مؤثر
تمایز نقد عملکرد مسئولین با تمسخر ظاهر و شخصیت
جایگاه هجو در سنت اسلامی بهعنوان ابزار دفاع فرهنگی
روایت شوخیهای ظریف علما و بزرگان دین
نمونههای طنز سیاسی در نقد دشمنان (مثل «گاو شیرده»)
لزوم ظرافت و اخلاق در طنز برای تأثیر تمدنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
یا ایها الذین آمنوا! دربارهی بحثی که جلسهی قبل مطرح شد، گفتگو کردیم. این جلسه کمی دربارهی طنز و جایگاه طنز، طنز فاخر و طنز اصیل گفتگو میکنیم. بحثهای مهمی است.
یکی از چیزهایی که جایش خالی است در مباحث حوزوی، حتی در مباحث فقهی، یکی فقهِ هنر است و دیگری فقهِ رسانه. امید که انشاءالله نسل جدیدِ طلبهها و دانشآموختگان حوزوی وارد این مباحث شوند و نظریهپردازی کنند.
حالا من مقداری در مورد طنز امروز عرضی داشته باشم. تفاوت طنز با تمسخر چیست؟ هی بخواهیم نقد بکنیم و هی بخواهیم ببندیم؟ آقا این کار معصیت است؟ نشود با کسی شوخی کرد؟ دوباره محدودیت ایجاد کنیم؟ جلوِ شادیِ ملت را میخواهیم بگیریم؟ ملت شاد نباشد؟
نکتهای که مهم است، این است که فعلاً چیزی که ما با آن کار داریم، این است: انسان کرامت دارد. کرامت درست است، کرامت دارد، جایگاه دارد. انسان شأنیت دارد، انسان بما هو انسان جایگاه دارد، ولو جایگاهش هر کسی، هر جایی، با هر امکانات و هر ظرفیت و هر توانایی که هست، انسان جایگاه دارد.
نه فقط انسان؛ حیوان هم جایگاه دارد. امام سجاد (علیه السلام) که دیروز روز میلادشان بود، شتری داشتند؛ با این شتر ۲۵ سفر حج رفته بودند.
این داستان را احتمالاً نشنیدهاید. داستان عجیبی هم هست. با این شتر ۲۵ بار حج رفته بودند. این شتر در مسیری که میخواست برود، خب شتر است دیگر؛ موتور که نیست! شتر است. تازه باران خورده، معطلِ مشغولِ خوردن میشود. امام سجاد (علیه السلام) چوبدستی در دستشان بود. حتی لگد هم نزدند.
یکی گفت: «آقا! یک ضربهای بزنی حیوان راه بیفتد. از قافله جا میمانی.» حضرت فرمودند: «از خدا حیا میکنم بخواهم چوب را بر حیوان بلند کنم. این احترام دارد؛ این حیوان احترام [دارد].»
وقتی امام سجاد از دنیا رفتند، این عجیب است؛ حتماً تعجب خواهید کرد. روایت، [روایت عجیبی است.] اولین باری که خودم شنیدم، تعجب کردم. خدا رحمت کند، یکی از دوستان در کربلا برای من خواند. اول باور نکردم؛ رفتم خودم دیدم، باور کردم.
وقتی امام سجاد از دنیا رفتند، همین شتر آمد؛ آنقدر سرش را زد به قبر مبارک. امام سجاد از دنیا رفت. بغل حضرت دفنش کردند؛ [گفتند:] «شتری که با آن بیش از بیست بار مکه رفتیم، دفنش کنید با احترام؛ چون جایگاه ویژهای دارد پیش خدا.»
حیوان جایگاه دارد. حیوان! [وقتی] غذا میخوری، «یه نین»، یک موجودی [که] دو چشمه دارد، نگاهت میکند؛ غذایت را با او تقسیم کن. یک موجود [که] دو چشم دارد، نگاهت میکند! بابا! حرمت دارد! حیوان جایگاه دارد، کرامت [دارد].
یکی از اساتید، منزلشان دعوت بودیم. خدا حفظشان کند. ایشان میخواست به ما، خلاصه، به قول امروزیها، یک حالی بدهد؛ غذا درست کرد، بال مرغ کباب کرد. نشستیم بخوریم. منزل ایشان، منزلِ قدیمی و خیلی باصفا [بود]. خود ایشان هم عجیب و غریب [بودند]. مشغول غذا شدیم. استاد ما که بعداً هم از دنیا رفت؛ این گربه، دوریِ من، مُرد. فیلمش را گم کردم؛ ندیده بودم [که] ارتباط عاطفی یک حیوان با یک انسان به این صورت [باشد]: [که حیوان] خودش را میمالید، حرکات عاشقانه و عشقولانه و عجیب و غریب. سفره نشست. کبابی میخواستیم به بدن بزنیم.
استاد سهم خودشان [و] سهم ما را گذاشتند کنار. سهم خودشان را برداشتند. فوت میکردند [و] میگذاشتند در دهن گربه. «داغ [بود.] اذیت کنین گربه را؟!» اینجوری [با آن برخورد کردند.] این محبت، این کرامت، این احترام.
کشمیری؛ سگی آمده بود رد بشود. [ایشان فرمودند:] «بفرما، بفرما، بفرما، برو!» حیوان احترام دارد؛ مخلوق خداست.
حالا در فضای طنز ما؛ شما مسابقه راه انداختهاید. یکی از بزرگترین دانشگاههای کشور، به مناسبت یکی از بزرگترین اعیاد کشور، [با حضور] دانشجوهای مملکت، نخبههای مملکت، یک مسابقهی مستهجن – که نمیگویم چی بوده و فیلمش را دیدم [و] اعصابم خُرد شد – برگزار کردم. بماند چی بوده.
بعد، آخر جایزه را [میگویم]. من حالا میگویم. اشکال ندارد؛ بد هم هست، نباید گفت، ولی میگویم چون کسی صدایش درنمیآید بابت این چیزها. پسره برنده شد. [او] گفت: «وایسا! جایزهی ویژه!» [آنها] رفتند از پشت برای [او] صابون گلنار [و] هروکرم آوردند! ملت خندیدند و خودش هم خندید. آدم، انسان، حرمت ندارد؟ جایگاه [ندارد]؟
جایگاه سخنرانی داشتم. به قول امروزیها، استیج بود. تلویزیون قبل از ما داشت اجرا میکرد. بچهها را آورده بود روی سن. مسابقه [این بود:] «عزیزم! صدای گاو! شما صدای سگ در بیاور! کی بهتر صدای الاغ در میآورد؟» همینجور مسابقه از اینها [برگزار شد].
نوبت ما شد. رفتم روی استیج. گفتم که: «این مجری خودش شعورش از همهی اینها کمتر. [با] زبان محترمانه اینجوری گفتم که: یک ذره [هم] آدمی که دارد کار رسانهای میکند، حرمت برای مخاطبش قائل باشد. [آیا] یک همچین مسابقهی مسخرهای تو ذهنش میرود؟»
ببین! صدای الاغ در بیاوری، نمیفهمیم که [چه میشود]. کارشناس تربیتی نیستیم، کارشناس رسانه نیستیم. مردم خوششان میآید، میخندند. طرفدار دارد، دیده میشود. هرکه به هرچیزی ببندی و مسخره کنی، این طنز. طنز فاخر، هنرمندانه.
رزمندهی ما هم طناز بودند، هم عاقل بودند، هم باشعور بودند. چقدر حرمت انسانها را حفظ میکردند در طنزشان!
این کتاب «فرهنگ جبهه» را بخوانید.
شبکهی افق با من تماس گرفتند. پارسال یکی از تهیهکنندههای کارکشتهی صدا و سیما – که تهیهکنندهی برنامهی «ماه عسل» و اینها بوده – [گفت:] «برنامهی طنزی میخواهیم برای تلویزیون بسازیم. طرحش را مینویسی؟» گفتم: «آره! من دنبال تو میگشتم.»
مفصلی بود؛ برنامهی مفصلی بود؛ چندین آیتم داشت. شما چرا عرضه نداشتید در این چهل سال «فرهنگ جبهه» را انیمیشن بسازید؟ مردم روده بر میشوند وقتی این را ببینند! شوخیهایی که رزمندهها در جبهه میکردند، اصلاً آدم دلدرد میشود. بعضی فاجعه است از شدت بامزگی!
خیلی شوخیهای سیزده، چهارده جلد «فرهنگ جبهه» نوشته. موضوعبندی کرد. اسامی جاهایی که اینها میگذاشتند، مثلاً چه جور بوده. کلماتی که استفاده میکردند، فوقالعاده است.
یکی از ماجراها این است: یک رزمندهای داشت با این ماشینهای دستی که «تق تق» میزدند، موی یک رزمندهی دیگر را [که] میزدی، میزد. بعد، این [ماشین] خیلی کند [بود]. زیاد کار کرده بود و روغن هم نداشتند بهش بزنند. پدرش داشته درمیآمد!
«سلام علیکم!» چقدر حیات این طنز است! چقدر نجابت در این طنز است! چقدر لطافت در این طنز [است]!
الان طرف خواب است، میآید زیرپوشش را روشن میکند! یوتیوب! چه پیشرفتی در آن است؟ چه رشدی در آن است؟
نقد، تمسخر نیست؛ نه! نقد به چی؟ چه جور نقد کنیم؟ نقد ما روی شخص و شخصیت نباید باشد. [ما] روی صفت باید نقد میکردیم.
هجو یکی از اقسام شعر. هجو، بحثی مفصل. پیغمبر فرمودند به اصحابشان، فرمودند: «چرا مرا نصرت نمیکنید؟» به شعرا فرمودند – مثل حسان بن ثابت – : «چرا مرا [نصرت نمیکنید]؟ در مورد دشمنان هجو کنید.» هجوِ محترمانه یعنی چی؟ با آن طنز درست کنیم، به خورد مردم بدهیم.
فرد، حالا آدم است؛ مثلاً تاس، بینیاش بزرگ، چاق، قد کوتاه. ما به اینها کار نداریم. تمسخر [یعنی اینکه] کاریکاتور، مسئول را میکشد. به جای اینکه عملکرد او را نقد بکند، قیافهاش را دارد نقد میکند. ولی بدبخت چه گناهی کرده؟ بینی [اش] کجای این هزار تا عیبی که داری، اصلاً به چشم میآید؟ عرضهی مدیریت [اگر] ندارم، او را نشان بده. تلفظ [که] کرد، درست باید هجو کرد؛ هنرمندانه بزند.
یک مثال دیگر برایتان بزنم، ببینم بامزه است؟ علمای ما چقدر ظریف بودند! حالا در خاطرات علما که اصلاً چیزهای عجیب و غریبی است از این تیکهها و کنایهها و شوخیها و رندیهایشان. علما، ما دیدیم از این شوخیها. خلاصه خیلی حرفهای و خلاصه جانسوز. ولی بعضی شوخیها حالا خیلی رندی در آن است.
یکی برایتان بگویم. بامزه است.
مرحوم شهید اول. کتاب «لمعه». نه، شرح «لمعه» را شهید ثانی نوشته. اینی که میخوانند، شرح «اللمعة الدمشقیة» (الروضة البهیه) ساکن بوده و مرجع تقلید پنج مذهب بوده. یعنی هم شیعه از ایشان تقلید میکردند، هم چهار فرقهی اهل سنت.
یک قاضی بوده در دمشق به اسم ابن کثیر. شهید اول، شهید اول خیلی لاغر بوده؛ خیلی. یک روزی ابن کثیر – حالا اینو دیگه – یک روزی ابن کثیر میآید خانهی شهید اول. ایشان مشغول نوشتن. به طعنه برمیگردد، میگوید که: «میبینم یک قلمی دارد تکان میخورد. کسی پشتش نیست؟ خودش میرود؟ نمیبینمت!»
شهید اول: «اسم بابا چی بود؟» ابن کثیر. «ابن کثیر، دشمن اهل بیت بود.» تعریف. چقدر حرفهای! چقدر قشنگ! باعث شهادت. لطافتِ هجوِ قشنگ به این میگویند.
ترامپ: «گاو شیرده.» چقدر قشنگ «گاو شیرده»!
مثلاً لباس بارسلونا را ممنوع کرده بودند چون تبلیغ قطر رویش دارد. گفته بودند که در کشور عربستان، بارسلونا تنش کند، زندان دارد.
بعد، جوک ساخته بودند: «گاو شیرده هم پیدا کنیم: زندان. علامت خودمان.»
آدم بلد باشد ظرافتهایی برای رقیب [و] دشمن؛ یک سری واژهها را تولید بکند با یک ظرافتی. همهی اینها در حیطه اخلاق، در حیطه آداب.
حالا نکات دیگری در این بحث داریم. این هم باشد باز طلبتان. انشاءالله جلسهی بعد.
خدایا! در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنینشان از ما راضی بفرما.