نمونههای طنز اهلبیت (علیهمالسلام)
هشدار امام زمان (عج) درباره تأخیر عمدی نماز
معرفی کتاب طنز «کلثومننه» اثر آقا جمال خوانساری
جایگاه طنز فاخر در اصلاح فرهنگ و نقد اجتماعی
بررسی طنز معاصر از گلآقا تا استندآپ کمدی
خطر لغزش طنز به ابتذال و تمسخر اشخاص
اصل قرآنی: شاید فردی که تمسخر میشود، از تو بهتر باشد
تمسخر بهعنوان ریشه تکبر و سقوط شیطان از بهشت
ویژگی جامعه مهدوی: نفی برتریجویی و فروتنی کامل در برابر خدا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَىٰ أَن یَكُونُوا خَیْرًا مِّنْهُمْ...».
در ادامه بحث سوره مبارکه حجرات، به این آیه رسیدیم و درباره تمسخر، این آیه مطالب بسیار دقیق و جامعی ارائه فرمود. یک نکته در مورد تفاوت طنز و تمسخر این است که در نقد بیشتر به آن کاری که صورت گرفته، به کار یا به یک صفت اختیاری که هست – کار و صفت اختیاری – بیشتر به اینها نظر دارد، بدون ملامت فردی که دارد این کار را انجام میدهد. ناظر به افرادی که دارند این کار را انجام میدهند نیست، ناظر به این ویژگی است؛ با این ویژگی برخورد دارد.
در اشعار اهل بیت گاهی دیده میشود؛ یک مشاعرهای داریم در روایت هست: امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیها. اشعار قشنگی است. چند بیت امیرالمؤمنین میفرماید، چند بیت فاطمه زهرا میفرمایند و یک بخشی از این اشعار در مذمت کسی است که صفت بخل دارد. صفت بخل خیلی طعنه و تعریض سنگینی هم تویش هست. به افرادی که بخل دارند کار ندارد حضرت که حالا هر بخیلی پیدا کردیم برگردیم بهش این را بگوییم.
کسی که روایت از امام زمان [میگوید]: اگر اذان مغرب را گفتند، کسی آنقدر نمازش را عقب بیندازد که ستارههای آسمان دیده شود، امام زمان در مورد او تعبیر «لعن» به کار بردند؛ «ملعونه» کسی که آنقدر نمازش را عقب بیندازد تا ستارههای آسمان دیده شود. حالا شما تشریف ببرید مسجد، هر بازاری که مثلاً نیم ساعت بعد اذان آمده نماز بخواند، از دم در [به او بگویید]: «چطوری ملعون!؟ اومدی آسمون را نگاه کن ببین ستارهها بیرون زده!؟ روایت داریم ملعونه!»
بیا این هم روایت مسائل مربوط به وحدت و اینها [که با آنها] درگیریم. بله، برخیها بالاخره از راه اهل بیت خودشان را جدا کردهاند، مستحق سرزنش بابت این وصف هستند. «فلانفلان شدهای» فرق میکند اینها با هم. یک وصفی را گاهی آدم نقد میکند؛ این وصف بدی است، مثل بخل، مثل ترس. مسخره کنی؟ هو کنی؟ بخندی؟ این نکته خیلی مهمی است.
رایج باشد بین ما. ضعیفهایم؛ یعنی ما در کارهای فرهنگیمان، این بخش کارمان ضعیف است. ما در کار طنز ضعیف کار کردیم. کاریکاتور هم اگر این مدل باشد، خیلی خوب است. کاریکاتوری که اوصاف، یعنی یک سری ویژگیها را بتواند تیپولوژی کند، نشان بدهد، بگوید: «آدمهای این مدلی، این رفتارها ازشان سر میزند»، بتواند شوخی کند با این اوصاف، با این ویژگیها.
من یک مثال برایتان بزنم. یکی از علمای تاریخ شیعه، به اسم آقا جمال خوانساری – به قول علما میگویند آقا جمال خوانساری – مرجع تقلید بوده؛ «شرح لمعه» را نوشته؛ یعنی هم حاشیه نوشته بود، هم شرح نوشته بوده. انسان بسیار فاضلی بود. یک کتابی دارد – من کتاب را خواندم، یعنی کتاب را دست گرفتم، نتوانستم کتاب را رها کنم – اسم کتاب این است: «کلثومننه».
یک مرجع تقلید کتابی نوشته به اسم «کلثومننه»! کتاب چیست؟ کتاب طنز است. مرجع تقلید مال سه قرن پیش، آنجور که در ذهن من است، کتاب طنز نوشته است. فرمش را ببینیم؛ فرم غوغاست، محشر است! فرم کتاب چیست؟ چهار تا فقیههاند. ایشان رمان نوشته؛ رمان ذهنی. یک رمان نوشته. چهار تا زناند اینها؛ فقیهاند. بعد برای مردم فتوا میدهند. یکیشان کلثومننه است، یکی بیبی شهربانو است، یکی بیبی بزمآرا و یکی دیگر که یادم رفته: دده بزمآرا. دده بزمآرا فتوا میدهند. اینها [با] خرافاتی که بین مردم درمیآید و اینها مثلاً دارند فتوا میدهند، با خرافات شوخی کرده است.
بعد میگوید مثلاً اگر دختری بختش بسته شده، اینجا فقها اختلاف دارند؛ اسفند مثلاً باید بکوبد. بیبی شهربانو فتوا داده که باید یک پارچه رویش بیندازد. احتیاط واجب این است که پارچه نباشد! شوخی کرده با هر موضوعی. بعضی وقتها بعضی چیزهایش واقعاً آدم رودهبر میشود از خنده؛ خیلی نمکین و جذاب. کتاب سرتاسر این است. با تکتک خرافات رایج آن زمان، از این چهار فقیهه (خانمها) درمیآید.
رهبر معظم انقلاب از کتاب خیلی تعریف کردند. فرمودند که اینجور باید مطلب را نوشت، آنجا باید کار کرد. خب، الان بین ما هم باید اینجور باشد. کیومرث صابری پیدا میشود، رحمتالله علیه، «گلآقا» را مینویسد. از جهت سطح، سطح کار خیلی بالا بود. [ایشان] گرفت این جناب آقای غرضی که کاندید شده بود [در] انتخابات دو تا انتخابات قبلتر. ایشان همیشه تیتر روی «گلآقا» بود.
حبیبی، معاون اول دولت هفتم و هشتم – هشتم که نه، هشتم عارف بود؛ هفتم حبیبی بود – سال ۷۶. هر موضوعی هم که کار داشت، عکس ایشان هست؛ یعنی مشکل اقتصادی بود، بیمه بود، بهداشت بود. شوخی کند با این چهرهها. خیلی با این چهرهها خلاصه شوخی میکرد و خود «گلآقا» و متنهای «شاهغلام» یادم هست. متن – حالا اساتید بزرگترها خاطرشان هست – متنهای «شاهغلام» که مینوشت، فوقالعاده بود؛ یعنی واقعاً خیلی جذاب.
ظرافت گاهی کمتر است، لطافت حرف، مطلبی که میخواهد برساند، عمق مطلب، میرود به سمت تمسخر، خدایی نکرده. یعنی خود فرد اینجا بیشتر مطرح است تا آن اوصاف. اوصاف را باید رویش کار کرد. چند تا استندآپ کمدی خوب اگر ما داشته باشیم با متنهای خوب، در مورد یک سری اوصاف فرهنگیهایی که بین ما رایج است؛ و بد رانندگیهایمان، توی عبور و مرورمان. بابا! یک چیزی هست اینجا، آن وسط گذاشتهایم به اسم چراغ قرمز، مال پیادهرو. چراغ قرمز دارد! نمیداند، بنده خدا! [مثل] «دانلود کمربند» [که اسم برنامه بود].
کار فرهنگی [باید خنداننده باشد] از کی؟ [آیا باید] مسخرهتر باشد؟ بعضی وقتها اینجوری دیده میشود دیگر. بازنشر پیدا کرد. یکی از مجلات ما شد این نقد ما. مسابقات «خنداننده شو» که بود – خنداننده شو ولی نه به هر قیمتی. سرویس بهداشتی رفتنش را دارد توضیحات میدهد که چه فجایعی دیده! آن یکی آمده با بابابزرگ سوشا مکانی کار دارد. آن یکی آمده با [این و آن] کار دارد. نه حیایی، نه عفت! و یک دختر جوان مثلاً از شهر قم پا شده آمده. حالا آن هم توی اینستاگرام بوده. اینجا که آمدی، آداب و حیا را باید رعایت بکنی. هنوز همه شوخیها مستهجن، اتاقخوابی! همه هم تو همین مسائل.
آنجا باز خوب ایفا کرده بودند استندآپ کمدیشان را. بیرون من دیدم، استیج که رفته بودند، باز چیزهایی [را] شوخی کرده، توهین کرده و برخی از مشاغل خدمتگزار را خندیدند دیگر. ما خنده گرفتیم. از ظرافت شما داشته باشی. یک شوخی بکن که تهش حاصل شود مردم ترغیب به تحصیلات بشوند، یک عیب فرهنگی حل شود، یک خانواده نشستهاند نگاه میکنند. یکی از دوستان به من پیام داد: «استندآپ فلانی را که میدیدیم، من جلو پدر و مادرم خجالت کشیدم، پا شدم رفتم.»
هفت دقیقه پاک کردند. سالمهایش بود که توانستیم نگه داریم پخش شود. قابل پخشش اینها بود. بنده خدا یک نویسنده برایش مینویسد. آن نویسنده یک فضای دیگری است. ما در فضای خودمان، در فضای گفتمان خودمان، طناز کم داریم، طنزپرداز کم داریم. آدمی که ظریف باشد، عمیق باشد. آن طنز خیلی ظرافت میخواهد، یک مطلب طنز میخواهد بنویسد؛ ظرافت جامعهشناسی میخواهد، روانشناسی میخواهد، اطلاعات زیاد میخواهد.
چرا همدیگر را مسخره نکنید؟ خب، با شوخی و خنده و اینها که مخالف نیست. با شادی که مخالف نیست. این مدل شادی، مدل دیکتاتورمآبانه است. خیلی نکته [مهمی است]: تمسخر ویژگی آدمهای دیکتاتورمآب است. [مسخره کردن] روحیه آدم متکبر را مسخره میکند.
ما عیب که میبینیم – فردا انشاءالله در مورد این عرض میکنم – عیب را که میبینیم، یک انسان موحد و خالص خدا وقتی عیبی در دیگری میبیند، عیب خودش میداند. [خودش را] مسخره نمیکند؛ [بلکه سعی میکند] برطرفش کند. دست انداخت به عبای ما. ترسیدم. چی شد؟ چه کار میخواهد بکند؟ برعکسش کرد. نخواستم تذکر بدهم، خودم آمدم برایت برعکس [اش کردم]. فیلم میگیرد، عکس میگیرد، پخش میکند. «چادر برعکس شنیدی؟ این هم عبای برعکس است! دست دشمن است!»
یک انسان شهروند جامعه ایمانی اینجوری زندگی میکند. منتظر نیست که سوتی از یک کسی ببیند، همین را بلدش کنیم. یک کسی یک خرابکاری بکند، یک کلمه را یک جور دیگر بگوید. بزرگواری مثل آقای حیاتی، همسن [و] به اندازه سن بابابزرگ من، دارد اخبار میگوید توی تلویزیون. حالا برگشته گفته «به سفر قطر کرد» به جای اینکه بگوید «به قطر سفر کرد».
درمیآید این پخش میشود. بازدید میلیونی میشود. بعد میآیند از خودش گزارش مصاحبه میگیرند. [او میگوید:] «نه، خیلی قشنگ بود، واقعاً من خودم خندیدم، میخندم، غلط بود گفتم.» خیلی سخت است حرف زدن بندگان خدا. مجری تلویزیون که دیگر بیچارهاند دیگر. اخبارگوها که دیگر هیچ! دربیارند چه ماجرایی!؟ درست. گزارشگر یک چیزی گفته، حالا مثلاً یکی رفته در ویکیپدیا، مثلاً یک شیرپاکخوردهای طراحی هم کرده برایش: «سرهنگ خلاصه محترم مملکت»! ویکیپدیا میگیرد، بنده خدا. حالا یک شیادی گفته: «من میدانم این شب میخواهد گزارش ورزشگاه امیر دولا مسلمان فرانسه ساخته بابایی را...»
بعد دابسمشهایش درمیآید. همینجور برای خلاصه [همهشان]. بعد با دابسمش اینها معروف میشوند. بامزه است این دابسمش. آن را میسازد، خودش معروف میشود. بعد نمیشود این فرهنگ این شکلی: یک فرهنگ لاابالیگری، مسخرهبازی، فرهنگ سستی که هیچکس حرمت و شخصیت ندارد. این غلط است، این بین ما.
قرآن، این یک کلمه [را] عرض [میکنم]؛ تمام. قرآن میفرماید که: «بابا! [کسی را] مسخره نکنید! چرا؟ شاید او از تو بهتر باشد.» خیلی روانشناسی مسئله، خیلی عمیق [است]. در جامعه دینی آدمها دائماً تصورشان نسبت به همدیگر همین است؛ همه را از خودشان بهتر میدانند.
مطلب مهم این مکتب، تفاوتش با بقیه [است]. فردا شیطان چرا از بهشت بیرون شد؟ چطور یک کلمه گفت: «من از آدم بهترم.» خدا گفت: «کسی این جمله را بگوید، در بهشت جا ندارد.» جامعهای بهشت خواهد شد که هیچ آدمی در جامعه نگوید: «انا خیرٌ.» «من از او بهترم.» این میشود جامعه بهشت. جامعه امام زمان که بهشتی [است]، همین است. کسی نمیگوید: «من از فلانی بهترم.» «بهترم؟» اعدامش میکنی؟ نمیتوانی بگویی «من بهترم.» نه، حق نداری بگویی «من بهترم.»
[کسی که] اعدام نرفته، به خاطر دزدی با دست بریده دارد میرود توی بهشت، [و نه] جهنم. بهتر بودن فهمیده نمیشود. کافر میبینیم. آخه ما بهتریم یا بدتر؟ معلوم نیست. مؤمن، کافر. این مؤمن است، آن کافر است. ببین: ایمان از کفر بهتر است، مؤمن از کافر بهتر است. ولی من مؤمنم، او کافر؛ هنوز کامل معلوم نیست. قیامت معلوم میشود [که] من تا آخر مؤمن میمانم و [آیا] او تا آخر کافر [میماند]؟ معلوم نیست. قیامت معلوم میشود. من نسبتم با ایمان نزدیکتر است تا او. ممکن است شما یک سری ویژگیها داشته باشی که [او] خبر نداشته باشد. [او] نسبت به ایمان ویژگیهایی دارد که [تو] خبر نداری. نسبتش به ما نزدیک است.
لحظه آخر آنهایی که بعد امام حسین کمک میکردند، بعضیها در رفتند. لشکر امام حسین کمک کرد [که] کامل ریخت به هم. ولی مؤمن از کافر بهتر است. برو یک نفر بهتر از خودت بیار. نمیتوانم بگویم.
[در داستان موسی:] لاشه سگی پیدا کرده بود، دستش را گرفته بود، کشونکشون سمت کوه [میبرد]. [تا اینکه با] «تور» عمل کرده [بود و موسی با خود گفت:] «من به وظیفه عمل نکردهام!» [سگ را] رها کرد، آمد بالا. به خاطر همین، تو را موسی، کلیمالله کردم.
از امام هادی پرسیدند: «آقا! چه شکلی شما میفهمید امام شدید؟ لحظهای که امام میشوید، در کجا میفهمید؟» حضرت فرمود: «در وجودمان یک حس باطنی شکل میگیرد. احساس میکنیم در کل عالم هیچ مخلوق ضعیفتر و ذلیلتر از ما در برابر خدا نیست. این حس معلوم میشود ما امامیم. [و میگوییم:] «خدا! مخلوقی از من ضعیفتر نداری!»» اوج عبودیت.
خدایا، در فرج حضرت ولیعصر تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما.