تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نود و سه : ضرورت مدیریت ذهن و کنترل خطورات فکری

00:14:56
77

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

دیدگاه علامه طباطبایی درباره بی‌توجهی به ذهنیت‌های منفی

خرافات رایج مثل چشم شور و قدم شوم در فرهنگ عامه

حدیث امام رضا (علیه‌السلام) درباره چشم زدن

روایت امام صادق (علیه‌السلام) درباره گناه گمان بد بیشتر از دزدی

ماجرای «دسته‌گل به آب دادن» و ریشه یک ضرب‌المثل

نمونه‌هایی از سوءظن در زندگی روزمره و روابط اجتماعی

اهمیت ارزیابی خود و اصلاح ذهنیت نسبت به خویش

خاطراتی از تواضع و سادگی آیت‌الله بهجت

مدیریت ذهن به‌عنوان مقدمه‌ای برای رشد فردی و اجتماعی

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
جلسه قبل نکاتی درباره مدیریت ذهن مطرح شد. کمی بیشتر در موردش صحبت شود؛ راهکار مدیریت ذهن. البته بحث مدیریت ذهن، بحث بسیار مفصل و مبسوطی است. برخی‌اش مربوط به فیزیک، فلسفه و مباحث انسان‌شناسی و شناخت قوه خیال و این‌هاست؛ نیاز به یک بحث مفصلی است. ما خلاصه‌ای را فعلاً به مناسبت بحثی که در سوره مبارکه حجرات با هم داشتیم، ارائه می‌کنیم.
انسان، اولاً، ذهنیتش را نسبت به دیگری ترتیب اثر ندهد. تو خود این ذهن و ذهنیت، شقوق مختلفی دارد، اقسام مختلفی دارد؛ گاهی ذهنیت نسبت به دیگری است، گاهی ذهنیت نسبت به خودم است، نسبت به یک کاری است، گاهی نسبت به یک صفتی است، گاهی نسبت به خدای متعال است. اقسامیده.
در مورد دیگران، مرحله اولش این است که ما به این (ذهنیت‌ها) ترتیب اثر ندهیم. همان که مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان» فرمودند: «می‌آید، خطورات در ذهن زیاد است. آدم توجه به این‌ها نکند.» اولین مرحله این است. ما گاهی در فرهنگمان، متأسفانه، به این‌ها ضریب می‌دهیم.
یک چیزی می‌گوید، تعریف می‌کند از یک کالایی. از ما (مثلاً) می‌پرسد: «هوا چقدر قشنگه؟ تنت کردی؟» مثلاً [می‌گویند:] «این چشم فلانی شور بود!» این ذهنیت دیگر شکل گرفت: «این چشم شور است.»
ماجرای «دسته‌گل به آب دادن» را شنیده‌اید دیگر؟ ضرب‌المثلش از کجا نشئت گرفته؟ یک خانمی بود. قدمش را می‌گفتند شر است، بلا نازل می‌شود. همه آن روستا در عروسی دعوت شدند. عروسی یکی از آن اعضا بود. این خانم را دعوت نکردند. [گفتند:] «بلا نازل می‌شود!» این دید که خب، بالاخره زشت است که ما نیستیم. مهربان هم بود، بنده خدا. [گفتند:] بفرستیم یک دسته‌گل بفرستیم، رویش تبریک بگوییم. آن آبی که می‌رفته در باغ این‌ها، وارد باغ که می‌شود، کل باغ آتش می‌گیرد، می‌سوزد. دسته‌گل! دسته‌گل به آب داد! دسته‌گلش که آمد، نابود شد.
«چشم شور است.» رفتم خرید کنم. میوه به ما داده، بعد می‌گوید: «حاج‌آقا، دست سبک است یا سنگین؟» گفتم: «وزن نکردم. سنگین است.» [یا می‌گویند:] «شیخ اول صبح آمد، از ما یک چیزی خرید، بدبختمان کرد! امروز دستش سنگین است.» فرهنگ ما این «چشم شور» است. آن‌ها گاهی می‌آیند چه کار می‌کنند؟ تخم‌مرغ می‌شکنند! دیدید؟ خیلی عجیب است واقعاً! «فلانی چشمت زده؟» روی هوا این فرهنگ، فرهنگی است که کینه و کدورت می‌آورد. این فرهنگ، فرهنگ محبت نیست.
سوار ماشین شده بودم. ماشین به کجا می‌رفت و این‌ها... وسط راه ماشین خراب کرد و بغل جاده نگه داشت و بلندبلند گفت: «هی می‌گویم من شیخ نباید سوار کنم! شیخ که سوار می‌کنی، ماشین خراب می‌شود.» برگشتم گفتم که: «برو ببین چه کار خوبی کردی که خدا من را نصیبت کرده. تو قرار بود اینجا چپ کنی، بوی بلایی بود، دفع شد. نه، این خودش بلا است!» نگاهش به این می‌افتد: «آن قدمش خیر است، آن قدم شر است.»
روز اول سال، من بعضی مغازه‌دارها را دیدم: «اول کاسبی ما وارد مغازه بشود، این قدم شوم است. اول فلانی بیاید، این قدمش خیر است.» خرافات دیگر، بخش اعظمش خرافات است. البته در مورد چشم، بعضی نکاتی هست و درست هم هست. امام رضا (ع) فرمودند: «العین حق»؛ چشم زدن حق است.
تو هر مشکلی افتاد، [می‌گویند:] «یکی ما را بسته، یکی سحرمان کرده.» آخرین بار تعریف کرد: «یک نگاهی می‌کند و یک قد درازی هست که یک کم باهات لج می‌کند.» [پرسید:] «درست است؟» می‌گوید: «آره، آره.» شهر عاشقانه خراسان شمالی گفته بود: «آقا، این موتور ما را دزد برده.» [گفت:] «بگذار من این را بگویم: خیابان فلان‌جا، دو نفر سوارشان هستند.» گفت: «راست می‌گویی؟» گفت: «آره، الان دارد می‌رود.» پیچید راست. موتور، آب بود ها! دو نفر، موتور سیکلت نبودند.
خیلی از این‌ها، این گمان‌ها [هستند]. [باید] اعتنا نکند. در روایت دارد؛ امام صادق (ع) [فرموده‌اند] خیلی روایت... گاهی یک نفر پولش را دزد می‌زند. اینی که مالش به دزدی رفته، آن‌قدر در مورد دیگران گمان بد می‌کند، گناهش از آن دزد بیشتر می‌شود. «آخرین بار کی اینجا آمد؟» «فلانی ترتیب اثر می‌دهد» در برخوردش. هوا که نمی‌شود به کسی نسبت داد. بسیاری از مسائل. نگاه اگر باشد، ذهنمان کنترل می‌شود.
ما علممان ناقص است. نمره بدهیم؟ ارزش‌گذاری کنیم؟ نمره به خودمان چند بار نمره دادیم؟ جایگاه خودمان را نمره بدهیم؟ تا حالا خودمان را ارزیابی کردیم؟ این ارزیابی را اساتید می‌کنند. خلاصه، باید آخر اسفند... وقتی می‌گوییم کلاس باید تعطیل بشود، یعنی چه؟ قشنگ برایت جا بیفتد.
یک استادی می‌گفت که: «من یک بار امتحان گرفته بودم. ۳۱ برگه درآمد، اسم ندارد. تصحیح کردم. ۱۶ [برگه دیگر]. دوباره از نو نشستم. همه را چک کردم. همه اسم داشتند. همه اعضای کلاس سؤال دادیم، طلبه‌ها رفتند در امتحان جواب دادند. بعد همه را رد کردیم. جزوه‌ای که خودت گفتی: «حقوق به اسم قاعده «جب» (جیم و ب).» خیلی تأکید کردم در کلاس که این قاعده «جب» است. یک وقت «جب» ننویسید، «جب» نخوانید. در امتحان خودم نوشتم: «قاعده جوب.» «جب» درست است، قاعده «جبر» درست است.»
امروز امتحان شفاهی و طلبه‌ها... یکی از این‌ها، خلاصه، امتحان آن یکی را گرفت و خلاصه دست و پای این را بست، برداشت آورد و چطوری ایرانی تصور... خلاصه، خیلی وقت‌ها ما ذهنیتمان نسبت به خودمان، اول باید درست [شود]. اول خودمان را پایین ببینیم واقعاً.
یکی از محافظین مرحوم آیت‌الله‌العظمی بهجت می‌فرمود که: «خیلی قشنگ است! اصلاً چقدر این نگاه، نگاه قشنگی است! رضوان‌الله، عارف این‌جوری که لذت می‌برد از زندگی. نگاه یک عارف به زندگی چقدر قشنگ است! چقدر راحت زندگی می‌کند!» محافظ ایشان می‌گفتش که: «پدری در می‌آوردند! حاج‌آقا آمدند منزل...»
حالا آقای بهجت شب‌ها معمولاً بیرون نمی‌رفتند. یک شب ایشان رفته بود حرم، به کسی هم خبر نداده بود. [مردم] پدرم را تک و تنها رها کردند، بدون هیچ‌کس. شب برگشت خانه. [محافظ می‌گوید:] «خودم رفتم حرم.» برگشت، من دیدم آزمایش پشت پایش زخم شده است. آن‌قدر که لگد کردند، خون جاری پشت پایش [بود]. دیوار خورد به دیوار.
«عبای من یک کم بلند است. گاهی می‌رود زیر. کوتاهش کنم؟» از این ماجراها زیاد داشت. ایشان [خودشان را] می‌ریختند و خلاصه، مردم از سر تبرک و این‌ها پشت در جمع می‌شدند و اذیت می‌کردند. ایشان یادم است؛ چون ما درس خارج که می‌رفتیم، دقیقاً کلاس ما دیوار به دیوار اتاق آقای بهجت بود، یعنی دیوار پشتی ما اتاق شخصی ایشان بود. اردیبهشت سال ۸۸ به رحمت خدا رفتند. جمعیت در کوچه وایساده (بود)، منتظر که ایشان بیاید بیرون. اذیت می‌زدند. دیگر مدیریت کرد. حقی در را محکم [بست]. یکی از [آن‌ها] اعتنا نکرد، خیلی بی‌اعتنایی کردند. با ناراحتی با مردم درست صحبت. «دارم آرام ببندم!»
مگر ما حرف بزرگ‌ترهایمان حالی‌مان می‌شود؟ حرف بزرگ‌ترهایمان را گوش می‌دهیم که کوچک‌ترها حرف ما را گوش بدهند؟ نگاه آقای بهجت [به بقیه]. بقیه را قضاوت می‌کنی؟ این نکته اول در این بحث. نکات دیگری هست در مورد مدیریت ذهن. ان‌شاءالله فردا خدمت عزیزان عرض خواهم کرد.
خدایا، در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی و خشنود بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00