آیه «یا ایها الناس» و خطاب عمومی قرآن
جایگاه زن در اسلام در مقایسه با ادیان پیشین و غرب
مفهوم شعبه و قبیله در قرآن و تفاوتشان
تمایز علم و معرفت در شناخت انسانها
نقش آب در پیدایش جوامع و تمدنها
تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی شهرهای ایران
اهمیت سفرنامهها در شناخت فرهنگها و ملتها
عبرتهای تاریخی از سفرنامه ابن بطوطه
ضرورت شناخت تفاوتها در انتخاب همسر
پرسش درباره جایگاه هتلداری و رستوران در تمدن اسلامی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و اُنثی و جعلناکم شعوباً و قبائلَ لتعارف...» (یا: ای مردم، ما شما را از مرد و زن آفریدیم...) در ادامه بحثی که در سوره مبارکه حجرات داشتیم، به این آیه شریفه میرسیم. خدای متعال همه مردم را خطاب میکند: «یا ایها الناس». قرآن خطاب عمومی هم دارد؛ قرآن برای همه است. «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر»؛ ما شما را از مرد و زن آفریدیم.
در مورد این بحث شاید ۱۰ تا ۱۵ جلسه، شاید بیشتر، انشاءالله بعداً بحث خواهیم داشت؛ خصوصاً درباره تبیین جایگاه زن در اسلام و در قرآن. مباحث خیلی خوبی مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان» دارند و زن را تعریف کردهاند که زن یعنی چه و جایگاهش در جامعه و اجتماع چیست و پیشرفتی که در نگاه اسلام نسبت به ادیان سابق هست، نسبت به زن چیست و تفاوتی که تمدن غرب و تمدن اسلامی در مورد زن و جایگاه زن دارد که انشاءالله مفصل [به آن میپردازیم].
«و جعلناکم شعوباً و قبائلَ لتعارف»؛ ما شما را شعبهشعبه کردیم، قبیلهقبیله کردیم تا تعارف پیدا کنید.
در مورد واژه «شعبه» بحث شده است. شعبه یک افتراق در عین اتحاد است؛ یعنی یک مجموعهای همه با هم جمع بشوند، در عین حال از یک مجموعه دیگر ممتاز و جدا باشند، منحاز باشند، متفاوت باشند. یک جمعیتی یک جا جمع باشد و کاملاً از یک جمعیت دیگر جدا باشد؛ یعنی در عین اینکه جداست، جمع است. این را بهش میگویند شعبه.
«قبیله» را هم که بهش میگویند قبیله؛ اینها به همدیگر رو کردهاند، در قبال همهاند. پس از جهت تفاوت این جمعیت با جمعیت دیگر، میشود شعبه. از جهت اینکه اینها با همدیگر مقابلاند و در قبال هم وظایفی دارند، این میشود قبیله.
خدای متعال میفرماید: «من شما را شعبهشعبه کردم، قبیلهقبیله کردم برای اینکه تعارف پیدا کنید.» تعارف یعنی چه؟ از معرفت میآید. معرفت با علم تفاوت دارد. تفاوت علم و معرفت چیست؟ وقتی که انسان یک چیزی را به نحو کلی بداند، وقتی با مشخصات و جزئیات به آن احاطه پیدا کرد، میشود معرفت. درست شد؟ خیلی چیزها را ما میدانیم ولی نمیشناسیم. درست است؟ میدانیم جمهوری اسلامی موشک بالستیک دارد، مثلاً. خب، موشک بالستیک را میشناسیم؟ نه، علم داریم، معرفت نه. میدانیم اسم پدر آقای فلانی مثلاً حسین فلانی است. میدانیم؛ میشناسی؟ نه. اینی که میدانم غیر از این است که میشناسم. دانستن غیر از شناختن است.
ما شما را شعبهشعبه و قبیلهقبیله کردیم که همدیگر را بشناسید، نسبت به همدیگر معرفت پیدا کنید، با جزئیات تفاوت همدیگر را ببینید. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی در «المیزان»، کارکردهای متفاوتی که هر قبیله برای قبیله دیگر دارد و نیازهایی که من به آن قبیله دارم و نیازهایی که از من برطرف میشود را بشناسم؛ اینها را بدانم. تمام!
خدای متعال ما را شعبهشعبه کرد؛ پس این جمعیتها همه کار خداست.
یک کتاب خوبی دارد جناب آقای دکتر صادق زیباکلام. با همه اختلاف ممشا و اختلاف نظری که با ایشان هست و اختلاف نظری که خود ایشان با خودشان دارند، ولی کتاب خوبی دارد: «ما چگونه ما شدیم؟» کتاب خوبی است در جامعهشناسی، یکی از کتابهای مرجع. بحث خوبی را آنجا ایشان مطرح میکند. بحث محور جمع شدن یک جمعیت بر محور آب بوده است؛ از اول ثابت هستم و با مبانی قرآنی هم جور درمیآید که مردم بر محور آب جمع میشوند. بعد آب جمعیت میآورد، جمعیت قدرت میآورد.
منطقهای که [کسی نتوانسته] نفوذ بکند، طبرستان بوده است. مازندران اصیلترین مناطق ایران است و یک دژ است. اصلاً نمیشود [به آن نفوذ کرد]. حالا اولاً که کوهها را باید رد کرد برای اینکه بخواهید [به آنجا برسید]. ماجرای هزارسنگری که سال ۶۰ پیش آمد و شکست خورد. ضمن اینکه مردم خیلی با هم متحدند چون فاصله بین شهرها نیست. حالا ما مازندران که بودیم این ایام، جای همهتان خالی، واقعاً خیلی خوش گذشت. مازندران! خدا نصیب همه بکند! برقآسا یک ماه بودیم، به سختی کَندیم، خلاصه آمدیم. بعضی وقتها هفت تا سخنرانی داشتیم! کم! عرض کنم که و جلسات متعدد صبح تا شب. شهرستان! سه تا شهرستان میرفتیم! شهرستان مازندران شهر دیگر است؛ مثلاً بابل و بابلسر و فریدونکنار و امیرکلا، چهار تا شهرستان است؛ فاصله ۳۰ کیلومتری! چهار تا شهرستان به هم وصل! بعد اینها، رفقای مازندرانیها نسبت به نماز و اینها سؤال میکردند که حالا مثلاً کسی از بابل میآید [چگونه است؟]. گفتم آقا این شهرها همه به هم وصل است. اینها گفتند: «خب، از اینجا تا نوشهر که به هم وصل است! تمام این [فاصله] یک دونه [شهر] است!» گفتم: «خب وصل است. نقشهی ما مثلاً [نشان میدهد].»
زَهرای فریدونکنار سخنرانی داشتیم، از بابلسر که راه میافتادیم، دو تا شهر است؛ جدا نشد اینها از هم. تقسیمات شهری تا اینجاست، خود آن شهردار الان [آنها را] بردارد، خود استاندار هم نمیتواند بگوید از اینجا این شهر [تمام میشود]. چون بر محور آب و هوا خوب است، جمعیت متراکم است. «بیابونهای اطراف بابل» خندید! [این عبارت طنز بود.]
حالا، در شهرستانهای پایینتر که میآیند، مثلاً استان کرمان، بین دو تا روستا گاهی ۴۰ کیلومتر فاصله است. دو تا روستا؛ شهر دیگر بماند! چون آب نبوده، یک چاهی حفر کردهاند. حالا من پریشب هم که میآمدم، راه مشهد را دقت کردم؛ سمت بین نیشابور و مشهد دقت نکرده بودم. دو سه تا شهر بود که با اسم «چاه» شروع میشد؛ مثلاً «چاه یابو»، نمیدانم «چاه چیزی». از قدیم هر جا که یک چاهی حفر میشد و یک آبی بوده، آنجا مردم جمع میشدند. این شعبهشعبه [کردن] این است.
بعد نکته جالبش این است: شما از این منطقه میروی، منطقه بعدی که مثلاً ۱۰ کیلومتر فاصله دارد، ۵ کیلومتر فاصله دارد، گاهی هم متفاوت است؛ هم فرهنگ متفاوت است، هم خلقیات متفاوت است. استان مازندران کاملاً شهرهایش متفاوت است. خودشان هم میگویند شرق مازندران با غرب مازندران کاملاً متفاوت است. هرچه به سمت دریا نزدیکترند یک روحیاتی دارند، [آنها که] به سمت جنگلاند، کاملاً متفاوت [هستند]. چمستان و نور رفتوآمد زیاد داشتیم. سمت بهشهر مثلاً که به سمت استان خراسان رضوی است، اینها میشود کاملاً فضا متفاوت است. آنور رامسر یک چیزی است کلاً برای خودش. اینور بهشهر و نکا و تُوسان گلستان همینطور. استان گیلان همینطور. این مناطق، مناطق متفاوتی [هستند]. استان مازندران، استان گیلان و اینها هرچه بخواهید دارد؛ یعنی هرچه که [بخواهید]. یک ربطی به مشکل بیکاری نباید داشته باشیم. حالا بماند که نرخ بیکاری متأسفانه زیاد است. چوب میخواهید؟ هست. آب میخواهید؟ هست. زمین میخواهید؟ هست. اینها مناطقی است که هر کدام امکاناتی دارد. خب، حالا یک منطقه دیگر امکاناتی ندارد.
با یکی از اساتید دریا [حرف میزدیم]. جایتان خالی، دیگر حرفهای زیرخاکی داریم، با همدیگر میزنیم، دیگر جمع خودمانی است. عرض کنم که ایشان اهل یزد بودند. فرمودند که من چندین سال مازندران زندگی کرده بودم. فرمودند که من وقتی آمدم مازندران، مادربزرگ ما از یزد پا شد، آمد اینجا دیدن ما. آوردیمش لب دریا. مادربزرگ ما دریا را که دیده بود، یک حالت شبیه به غش پیدا کرده بود: «در عمرم اینقدر آب یک جا ندیده بودم!» مازندرانیها میروند آنجا اصلاً کویرنوردی دارند، از مازندران میروند کویر یزد. بخش جالب برای [آنها] خاک است. «ما یک جا ندیدیم! چه کویری! موج افتاده! باد!» [اینها] تمایزاتی است دیگر، جذاب است. امتحان این کار را کرده که ما نسبت به همدیگر معرفت پیدا کنیم.
مناطق هر کدام یک روحیات، یک خلقیاتی دارند. توی یک استان گاهی اردکان و میبد، من دیدم خیلی روحیات متفاوت [دارند]. حالا بماند که چه مشکلاتی هم با همدیگر دارند. خود ساری، بابل، قائمشهر و بابل اینجا، مشهد و قوچان کاملاً روحیات، حتی لهجهها با همدیگر کاملاً متفاوت [است].
یک کتاب معرفی میکنم. دوستان، اگر توانستید حتماً بخوانید. این کتاب خیلی قشنگ است. من چکیدهاش را خواندم، [و آن را] گذاشتم که کتاب کاملش را وقت کنم بخوانم. خب، «سفرنامه ابن بطوطه»! کتب مرجع است. آقا! خیلی این کتاب بینظیر [است]. سفرنامهها را بخوانید: «سفرنامه ناصرخسرو»، «سفرنامه ابن بطوطه»، یک چیز فوقالعادهای است. میآید مناطق را همینطور از تونس شروع میکند تا خاور دور. میرویم منطقه به منطقه. بعد نوشته، با جزئیات ذکر کرده. یک دور جهانگردی میکنید توی قرن هشتم.
[ابن بطوطه میگوید]: «مکه، عربستان، از ایران، مشهد...» غالباً اهل سنت بودند توی مناطق. بعد میگوید که یک بازاری مرا بردند. بازار خیلی شلوغی بود. و مشهد! تاریخش را کار کنید! [میگویند:] «هیچی خیلی خیلی بد است!» منطقه چرا اسمش این است؟ اینها چه چیزهایی داشتهاند؟ چه کسانی اینجا بودهاند؟ میگوید که مرا یک بازاری بردند. خیلی بازار شلوغ و قصابی و چه و چه و چه... وسط بازار رسیدیم، یک حجرهای درست کرده بودند. یک حجرهای را وسطش یک اتاقک درست کرده بودند و چند تا قندیل [و] شمع روی اتاقک گذاشته بودند. [ابن بطوطه میگوید]: «سلام میدهم.» یک قبری هم پشت این قبر سمت راست حرم امام رضا علیه السلام [است]. این [مراسم] زیارتنامه [بود]. گفتم: «این لگد چیست؟» گفت: «این جزو آداب زیارت است؛ یک لگد باید بزند که ابراز تبرّی کند.»
[ابن بطوطه در مورد] سیبری میگوید: «مرا سوار این سگهای سورتمهای کردهاند.» چند سال پیش خواندم این کتاب را، خیلی زیبا [بود]. هر کشوری هم رفته، خوشمزاج و خوشمشرب بوده، یک زن هم گرفته! حالا بماند که هر جایی میرود، خلاصه... بعد میگوید: «مرا میخواستند سیبری ببرند، سوار یک سری سگهای سورتمه بودند. بعد دیدم که این سورتمهران خیلی هوای این سگها را دارد. اینجا منطقهای است که دمایش منفی ۳۰ [درجه است]. اگر اینجا نیم ساعت ثابت بمانی، یخ میزنی. دائم باید با سرعت بالا حرکت کنیم. این سگها هم نازشان زیاد است! مقاومتشان هم زیاد است؛ اینها یخ نمیزنند. اگر نیم ساعت بایستند، من یخ میزنم!»
یک شهر دیگر تو خاور دور، پادشاهی تو یک منطقه کوچکی است. ایرانی هم هست؛ ایرانی از آن موقع دنیا را اداره میکرد!
بعد دیدم اینها تو کشتی راه میافتند تو دریا. و بعد حالا برای من جالب بود؛ قرن هشتم، خب مثلاً حافظ ۵۰ سال با اینها فاصله [داشت]. میگفت: «چند تا غزلخوان اینها داشتند، رقاصه و اینها. این خانمها میخواندند اشعار حافظ را توی دریاهای کجا؟» بعد این آقا عرقخوری میکرد و میزدند و میرقصیدند! حافظ [خودش] امکانات نداشت شمال برود! خلاصه، این آدم روحیات جاهای مختلف را [میشناسد].
[من] غلط گفتم! «فوتبال علیه دشمن» مال کوپر است؛ عادل فردوسیپور ترجمه کرده که بعداً کوپر هم ازش شکایت کرده بود. بعد عرض کنم، گفته بود: «بدون اجازه من این را.» خلاصه، بعد آن [کتاب] جای بحث خوبی آورده که توی هر کشوری فوتبال چه آثاری داشته است. ۵۰۰ صفحه کتاب است. تبلت دارم. بعد عرض کنم که در هر منطقه متناسب با اقلیم و جغرافیا و فرهنگش، فوتبال چه آثاری داشت؟ اثرات فرهنگی، اثرات سیاسی، اجتماعی... خیلی بحث جالبی [است]. هر منطقه روحیاتی دارد. اینها را انسان مطالعه بکند. اصلاً قرآن دعوت به سفر کرده، برای این است. یک بخش تفاوتها را ببین. تفاوتها، خیلی تفاوتها...
انشاءالله چند جلسه با هم صحبت میکنیم. اگر کسی میخواهد ازدواج بکند، بخش عمدهای از اینکه بلوغ فکری داشته باشد توی ازدواج، این است که تفاوتها را [بشناسد]: تفاوت زن و مرد، تفاوتهای اقلیمی مازندران با خراسان چه تفاوتی دارد؟ هر کس در هر جا دید، خوشش آمد، که نباید ازدواج بکند. یک دانشجو از یک شهری اینجا همکلاسی هستید و میبیند، عاشقش میشود. شما چقدر تفاوتهای فرهنگی مناطق خودتان سر در میآورید؟ چقدر تفاوتهای فرهنگی خانوادهتان سر در میآورید؟ چقدر تفاوتها را میشناسید؟ برای تفاوتها چه برنامهای دارید؟ خیلی مهم است.
مناطقی که به سمت مرکز آمدهاند، خیلی قانع [و] خیلی بساز [هستند]. [مثلاً] درآورده [اند] چه خانهای! هم پنجاه سال هم توی خانه [ماندهاند]! [اما] استان شمالی که میرویم، توی فضای رفاهی بودهاند، دستودلباز، خرجکن. جفتشان خوب است. تناسبی دارد. هر اقلیمی یک شرایطی دارد. شناخت روی آن [چیزها] محاسبه کرد. «لتعارفوا» بخش عمدهاش همین است.
یک بحثی در مورد هتلداری میخواستم با هم داشته باشیم که بماند؛ طلبتان. از این آیه قرآن و آیات دیگر قرآن نکاتی درمیآید در مورد روابط که ما میخواهیم ببینیم که آقا، در نگاه دین و قرآن، هتل چه جایگاهی دارد؟ یک سؤال! رستوران چه جایگاهی دارد؟ یک مسئله است برای ما. من خودم چند سال است که [سؤال دارم] آیا خدا واقعاً رستوران را قبول دارد؟ حلال و حرام فقهی که قبلاً بحث کردیم، ما نگاه حق و باطلی باید داشته باشیم، نه نگاه حلال و حرامی. بله، حلال! غذای تو رستوران خوردن حلال است، پولی که رستوران میگیرد حلال است، ولی چقدر حق است؟ چقدر به فونداسیون تمدن اسلامی ربط دارد؟ یا هتلداری چقدر حق است؟ چقدر درست است؟ بعد چه نظام سرمایهداری پشتش شکل میگیرد؟
خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنینشان از ما خشنود بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و.