
جلسه چهارده
کتاب آن سوی مرگ کوششی کمسابقه برای به تصویر کشیدن عالم پس از مرگ است. ✔ نویسنده ی این کتاب کوشیده است تا با بهرهگیری از گفتههای افرادی که پیش از این تجربهای نزدیک به مرگ را داشتهاند، تصویری واقعی از عالم پس از مرگ به تصویر بکشد. ✔ مطالب این کتاب بر اساس آیات قرآن کریم، روایات اهل بیت (ع) و نکات عقلی و فلسفی ، طی ۳۹ جلسه در دانشگاه فردوسی مشهد، شرح و تبیین شده است. ✔ این مطالب در ادامه بخش سوم از مباحث تأثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت / نظام تقدیم، بیان گردیده است. ✔ پس از اتمام شرح کتاب طی دو جلسه در تهران به پرسش و پاسخ پیرامون مباحث مطرح شده پرداخته شده است.
برخی نکات مطرح شده در این جلسه
صحنه پنجم : شهردار جدید و روح شهردار سابق
دلیل ناسزا دادن شهردار سابق
زندگی کردن با واقعیات
بی قراری خوبان نسبت به مرگ
آبادی دنیا توسط افرادیکه به آن تعلق ندارند.
آخرین دام شیطان، نشان دادن تعلقات
صحنه هفتم: رقص شیاطین در اطراف مرد مست متکبر
احوال مؤمنین در دنیا و عقبی
احوال ارواح پلید و نمود غضب ایشان
حضور شیاطین در همه لحظات
فعالیت شیاطین در بزنگاه
متن جلسه
هوش مصنوعی :سلسله مباحث مصطفی امینیخواه با موضوع شرح و بررسی کتاب آنسوی جلسه چهاردهم سلام علیکم و رحمة الله سلام بسم الله الرحمن الرحیم از این کتاب شریف آن سوی مرگ ماجرای دومش برخی صحنههایی که ایشون در شهر دیده بود و نوع تعامل شیاطین با مردم بود رو داشتن نقل میکردن چند صحنه بود صحنه چهارم رو گفتیم نوبت صحنه پنج شاید این صحنه طولانیتر از بقیه به نظر بیاد اما من در همون فاصله زمانی مشخص ناظرش بودم شهردار جدید شهرمون تو اتاق کارش پشت یه میز شیک و بزرگ نشسته بود خیلی قشنگه سیاسی هم هست صحنهای که دیده به درد این ایامم میخوره او نمیدونست که تو اتاقش تنها نیست شهردار جدید که اومده بود نشسته بود تو محل کار فکر میکرد تنهائه روح باریک شهردار قبلی روبروی میزش در هوا میخزید شهردار قبلی که مرده بود این آقا جاش اومده بود روح شهردار قبلیه توی دفتر بود در هوا میخزید و بهش ناسزا میگفت ناسزاهای زشتی که شرم دارند بر زبون بیارم ارواح هم بینشون شیطون بلا پیدا حرفای بد بد بلدم بد فلفل بریزیم رو دهنت بعضی از ارواح ملکاته دیگه آدم ملکاتشو میبره مرحوم نخودکی فرموده بود از یه قبرستانی رد میشدم دیدم از یه قبری صدام میاد خیار ۳ کیلو ۱۰۰۰ تو هنوز داره صدا میزنه این بزرگوار هنوز داره خیار باورش نمیاد مرده بالاخره روح شهردار سابق آروم شد کلی فحش بار این شهردار جدیده کرد نزدیک میز توقف کرد در خود فرو رفت مدتی که گذشت نگاهی پر از حسرت به میز شهردار انداخت و بهش گفت میز باشکوهی اینطور نیست وقتی پشتش میشینی احساس میکنی که آدم دیگهای شدی احساس میکنی که به همه چیز و همه کس مسلطی میدونی این میز به من شخصیت میداد اعتبار میداد وزن میداد مظهر قدرت و مقام من محسوب میشد مقام در سالهایی که شهردار بودم مقامم همه چیز من بود خدایم بود دینم بود پیغمبرم بود ناموسم بود به خاطر شان و قدرتی که داشتم در همه شهر مشهور بودم تو خودت در تمام اون سالها معاونم بودی این شهردار جدیده معاون شهردار قبلیه بوده میدیدی که مردم چطور به من احترام میذارن بایدم احترام میذاشتن تو خوب میدونی که چقدر در سالهای گذشته زحمت کشیدم خوب میدونی که خودم رو کاملا وقف شهرداری کردم از زن و بچه و خواب و خوراکم گذشتم مثل کنه شهرداری چسبیدم قبول دارم همه زحماتم به خاطر خودنمایی بود به خاطر حفظ مقامم به خاطر موندن در پشت این میز قبول دارم تا خرخره در فساد فرو رفته بودم رشوه میگرفتم حق آدمای ضعیف رو پایمال میکردم دروغ میگفتم زمینهای مرغوب را با حیله از سنگ صباشون در میآوردم ولی به هر حال به خاطر منافعم خدماتی هم انجام میدادم نمیدادم پس قبول کن که سزاوار این میز و مقام بودم این جملات دیروز گفتم همینجور ردیف میکنه ایشون بعد نویسنده میگه من گفتم آقا یعنی شهردار همه اینا رو گفت حالا نصف صفحه رو خوندم یه صفحه ادامه داره میگه که اگه میخوای دوباره از اول همه اینا رو بدون اینکه یه وا بهش جابجا بشه میگم حرفای شهردار همش همینا از خودم در نمی اما حالا اما حالا تو میز عزیز مرا مقام قدرت من و تصاحب کردی از تو متنفرم اصلاً حالم از تو بهم میخوره من حاضر بودم بعد از مرگ یه راست به جهنم برم ولی نبینم که کسی پشت میزم نشسته باشه تو نمیتونی درک کنی که از دست دادن مقام قدرت یعنی چی نمیتونی درک کنی که از دیدن دیگری در پشت این میز چه زجری میکشم نمیتونی بفهمی که چطور از غضب از حسادت از حسرت به خودم میپیچم مثل مارمولکی که تو روغن داغ انداخته مثل ماری که تو تنور انداخته باشن مثل آدمی که آب جوش تو گلوش ریخته باشد میدونی چی از همه دردناکتره همه غضبهای من حسادتهای من حسرتهای من بیفایده است روح شهردار سابق بعد از این حرفا شروع به لرزیدن کرد پس از قدری تشنج به طور موقت دچار فراموشی شد دچار فراموشی بله پس از تشنج به حالت گیج و پریشان به شهردار جدید نگاه کرد هی میره میاد این حالت حال دائمی این آدم که از دنیا مثل دیوونهها با سرعت به سمتش رفت و فریاد کشید تو اینجا چه غلطی میکنی پشت میز من بشینی از روی صندلیم بلند شو صندلیش بلند کنه از اتاق بیرون بندازه وقتی موفق به لمس کردنش نشد مجدداً به یاد آورد که مرده در نتیجه عصبانیتش به اوج رسید نرههای بلندی کشید شهردار جدید را لعنت کرد کلی ناسزا بهش گفت ناسزاهای زشت بالاخره آروم شد در خودش فرو رفت مدتی که گذشت نگاهی پر از حسرت به میز شهردار انداخت بهش گفت میز باشکوهیه اینطور نیست دوباره از اول میگه گفتم که اینا همه واقعاً اینا بود و گفت میگم و همه رو گفت و یه دونه واو جابجا نشد و فیلم مصاحبه گویای حقیقت است یک مدرک محکم و تردید ناپذیر بهش گفتم که نویسنده میگه گفتم ارواح پست تا مدتها همچنان اسیر خواستهها و تعلقات زمینی خودند آیا این اسارت جزئی از عذاب برزخ دقت خیلی قشنگ گفته در جواب میگه به نظرم سختترین عذاب برزخی چوب و چماق و چوب تو آستین بکنن و این ماجرا نیست انگار مثلاً خدا میگه فلان فلان شده ۷۰ سال از دستم در رفتی دارم بیا اینجا انتقام بگیره بنده خدا به اینا که دل بسته بودی ازت گرفتم همه حرف خدا و پیغمبرا و انبیا اینجا نمیمونی آماده باش برای اینکه بر برای سطح بالاتر از زندگی آماده باش این ریاست اگه مثلاً اینجا که بنده نشستم سخنرانی کردن و این موقعیت و منصب و این دفتر و تشکیلات و فلان و اینا اگه موندگار بود مگه به من مدرسه موندگار نیست دیگه قبلی ول کردن رفتن که به من رسیده تا ابد همه ول کردن رفتن به اینکه میرسه دیگه مال منه خدا میخواد ما با عقل زندگی کنیم عاقل همه حرف ما تو این جلسات که تقریباً ۵۰ جلسه شد تو این موضوع زندگی با واقعیت با واقعیتها زندگی کنیم خدا پیغمبر همه اینا اومدن میگن آقا ما واقعیت زندگی ریاست واقعیت نداره شهرت واقعیت نداره بین اینا و زندگی کردم بین اینا زندگی کردن نمیدونی چه شکنجهای یه آدم مشهور بری یه جایی نشناسن وای اصلا بدونین چه دردی می بهترین فیلمها رو ساخته بودن در مورد یکمی فوتبالیستها به اسم خودش این درد دل من بود تو این فیلم با این ذهنیت میری که منو میشناسن کارمو راه میندازن هیشکی نمیشناسستت بعد داری آشغال میبری تو کوچه رقیبت فلانی نیستی شر ماجرا اینه کسی به اینا دل نبست راحت به شهرت و اسم و مقام و ریاست بارش بسته ساکش تو دستشه من باید صفایی حائری فرموده بود که حال من نسبت به مرگ مثل کسیه که ساکش دستشه تو جاده چقدر قشنگه این خدا رحمتش کنه واقعاً اینجوری بود ایشون تو جاده وایساده التماس میکنه به اتوبوسهایی که دارن میرن میگه رو بوفم شده میشینم منو ببر دنیا رفتنش به برادرشون فرموده ساکم دستمه تشکیل داده شما اگه همه زندگیتو اینجا فروختی که مثلاً بری سوئد زندگی کنی پرواز کنه بلکه بیقراری اینجا اصلاً چیزی نداری که بخوای اینجا بمونی وقت رفتنه وقتی اونجا رفیق داشتی رفیقات منتظرت بودن حالا میگم یکی از شاهکارهای این کتاب یه صحنهای که از قبض روح یه نفر نقل میکنه که حالا اگه امروز نرسیم فردا انشالله میخونم محشر این تیکه وقتی خواستم بدنم برگردم این صدای روحانی به من گفتش که خواستهای نداری گفتم فقط یه قبض روح میخوام ببینم بعد برگردم خیلی عالیه اون صحنه مست میشه آدم روایتهای مرگ و بهشت و اینا رو وقتی آدم میخونه دوست داره بره عملیات انتحاری کنه کار و زندگی و زن و بچه بریم عملیات انتحاری بالا پرت کنیم دل نبندیم آدم کار میکنه مومن هست کار میکنه فعالیت میکنه ۱۰ برابر بقیه هم فعالیت میکنه اصلاً نکته دنیا رو کیا آباد میکنن دنیا رو کسی آباد میکنند که تعلق به دنیا ندارد میدونی چرا چون که تعلق به دنیا داره حد آبادانی در دنیا فقط همینه که ریاستش حفظ بشه مثل همین بابا همین شهرداری اونی که صبح تا شب چاه میکنه بعد آخرش وقف میکنه او امیرالمومنینه که به دنیا میگه که امیرالمومنین که میگه عشق من به مرگ انس من به مرگ از انس بچه به سینه مادرش بیشتر علاقه و انس و عادت و شیفتگی در این رئیس بشه پس اصل عذاب برزخی همین تعلقاته یه وقتی هم گفتم براتون این جمله رو آیت الله جوادی آملی فرمودند که درد اینه از یه معتادی موادو بگیرن اعتیادو نگیرن حالت مرگ اینه تعلقش به میز داره دست رقیبش خیلی درد داره تو همین دنیاش درد داره چقدر درد داره پولو قطره قطره جمع کردی دیده بودم من آدمی دیده بودم که تهران از غرب تهران مرکز تهران یا جنوب تهران پیاده سن و سالی که مثلاً ۲۰۰ تومن پول تاکسی نده دو ساعت میرفت دو ساعت برمیگشت قرون به قرون جمع کرد موقع دفنش این بچهها افتاده بودن تو این پولا نمیدونستن چه شکلی خرج کنن درد کشیدم پولشو ندادم اتوبوس سوار نشدم پدرم در اومد این بارو کشیدم خرکش کردم آوردم تا اینجا خرج میکنه خیلی جالبه صحنه ششم اینم قشنگ صحنه ششم قشنگ صحنه هفتم فوق العاده است مثبت ۱۸ که مثبت ۷۰۸۰ حالا میخونم زنی در اتاق مطالعه منزلش دچار سکته قلبی شده بود او در حال جان دادن بود من از قبل این زنو میشناختم روانشناس بود در دانشگاه درس میداد در آخرین دقیقه زندگی شیطان کریه وارد اتاق شد لحظه جون دادن لحظهای که مثل این تیمها هستند عقب میافتن لحظه آخر دروازهبانم میاد جلو ببین اینجوریه شیطون لحظه آخر چی داره میزنه آخرین زور شیطون مال لحظه جون دادنه حضرت امام فرموده بودند که لحظه آخر با تعلقات دنیایی شیطون همه ایمان آدمو میگیره حضرت امام خیلی علاقه داشتم به سید علی آقای خمینی که هم درس ما بود و الان ساکن نجف شده امام به شدت به حاج علی آقا علاقه داشت روز آخر که امام حالشون بد شده بود روزهای قبل حاج احمد آقا میگفتن علی رو بیار ببینم روز آخر فرمودند که علی و نیار علی بیاد تو همه تعجب کرده بودن علاقه حاج احمد آقا تو مصاحبه میگه که من سرشو میدونستم چون امام به من گفته بود جمله عایشه آبادیو گفته بود که لحظه آخر تعلقات شیطون استفاده میکنه برای اینکه بی دینت کنه من فهمیدم امام که گفت حاج علی آقا را نیار لحظه آخر برای همین شیطون زشت خودشو بهش رسوند به وسوسه کردن مشغول شد تو داری میمیری چیزی به پایان عمرت نمونده فقط چند لحظه دیگه بعد کارت تمومه پس کو کسی رو که به عنوان خدا قبول داشتی کجاست نشانههای حضورشو میبینی کجان اولیای خدا و فرشتههای لطیفی که معتقد بودی به بالینت میان اگه این اعتقاد درست بود باید الان اونا رو میدیدی ای بدبخت تو بر چه اساسی در تمام عمر دروغهای مذهبی را باور کردی چطور تونستی اینقدر احمق باشی حالا برای چند ثانیه هرچی که مذهبیون به تو دیکته کردن فراموش کن حداقل تو این لحظ باقی مونده واقع گرا باش روانشناس بوده اون شیطونم مدرس دانشگاه روانشناس شیطونم روانشناستر از این حرفهای داره میزنه براش واقعیت اینه که نه خدایی وجود داره نه فرشتهای نه دنیای دیگهای انسان فقط یه جسم مادی با مرگ نابود میشه شیطون با این جملات اضطراب و شک خطرناکی را به جون زن انداخت صدای روحانی گفت میبین شیطون تا آخرین ثانیههای زندگی انسان دستبردار نیست خدا رحمت کنه مرحوم آیتالله شجاعی رو ایشون فرمود که خیلی نفس حقی داشت رضوان الله یکی از اولیا خدا داشت از دنیا میرفت لحظه آخر شیطونو دید حالا این ماجرای لحظه آخری زیاد داریم که لحظه آخر شیطون میاد چیا میگه هم روایات داستانهای اولیا خدا هست لحظه آخر شیطونو دید از دست من نجات پیدا این آقا گفت امن الان فلاح هنوز نه یعنی این یه ثانیه رو بذار برم نجات پیدا کرد شیطون تا آخرین ثانیههای زندگی انسان دستبردار نیست میخواد آدما قبل از مرگ ایمانشونو از دست بدن بنابراین سعی میکنه که آدمها رو به سمت کفر گمراهی سوق بده دلم خیلی به حال اون زن سو داشت لحظات سختو نفسگیری رو میگذروند آخرین دام شیطونه کاش یکی میتونست حجاب جلو چشمای زنو برداره تا شیطونو ببینه صحنه هفتم من بدون سانسور میخونم دیگه کاری ندارم فیلم مردی سبیل کلفت با هیکلی تنومند در حالت مستی روی تخت خوابش افتاده بود دانستم که او همیشه به خاطر مرد بودنش خیلی به خودش افتخار میکنه از خواهرهای محترم بابت برخی جملاتی که خونده میشه عذرخواهی میکنم تا جایی که ارزش یک تار سیبیلشو از ارزش اغلب زنای عالم بیشتر میدونه دلیل این غرور ابلهانه او معنایی بود که از زن در ذهن داشت با پوزش از شما و کسانی که این جمله رو میخوانند از دیدگاه او زن فقط یک موجود مفعول بود و بس او از فرط مستی در شرف بیهوش شدن بود در همون حال عدهای از شیاطین در اطرافش مشغول رقصیدن بودند وقتی ترسناک با حرکاتی کند شبیه حرکت عروسکهای کوکی آدمهای آهنی زامبیا داشتن اونا در یک مسیر دایرهای پاکوبی میکردند در مرکز دایره شیطانی وحشتناک و کاملا لخت دیده میشد او به حالت طاق باز خوابیده بود تا حدی مثل قورباغه گندهای که به پشت افتاده باشه پنج دست و پنج پا داشت دسته و پاهاش مرتب در حال تکون خوردن بودند زمانی که مرد تنومند روی تخت کاملا بیهوش شد من دوباره باید از شما و خوانندگان کتابتون عذرخواهی کنم چرا چون بخش از داستانم خیلی زن با وجود این چارهای ندارم مجبورم بگم البته خیلی سریع توضیح میدم و رد می زمانی که مرد بیهوش شد شیطون لختی که در وسط گروه بود جستی زد جستی زد و خودشو روی تخت انداخت بعد وحشیانه بدن مرد چسبید میدونم توجیه این صحنه خیلی سخته ولی به هر حال این صحنهای که واقعاً دیدم اون شیطون به بدن مرد چسبید و با بدن او مشغول خوش گذرونی شد در تمام مدت بقیه شیاطین سوت میزدن و شادی میکردن مشخصاً داشتن وصلت رئیس خودشون با آدمیزاد رو جشن میگرفتند یادم هست که در اون لحظات تندتر و خوفناکتر میرقصیدند حرفاتون به درگیری ارواح پلید اشاره کردید آیا این درگیریها در همه جا به چشم میخورد یا فقط به طور اتفاقی و گهگاه روی میداد من شاهد نزاع ارواح بسیاری بودم شاهد نزاع ارواح شکست خورده که امیدشان کاملا قطع شده بود شکی نیست که این درگیریها در همه جا روی میداد ببینید ارواح پلید عموماً خشمگین غمگین و خودخواه فردا یه کمی تحمل کنید در حقیقت اونا مدام همدیگرو با نگاه با حرکات با کلام اذیت و تحقیر میکردند خیلی از هم به نوعی گل آویز میشدند در حالی که نعره میکشیدند ناسزاهای زشتی تحویلم اصلاً ویژگی قرآن اینه لا یسمعون فیها لغوا ولا تعصیما الا قیلا سلاما چرا این ویژگی برای بهشت میگه جهنم برعکس تو جهنم همش فحش و ناسزا و بد و بیراه و داد و دعوا و درگیری و جنگ و کتک کاری کل ما دخلت امت لعنت اختها امتی وارد میشه امتای دیگه لعنش میکنن لعنت اختها اشتباه ترجمه کردن بعضیا لعنت عقدهها یعنی این امت خواهر اون امته امت جدید که وارد میشه خواهرش لعنش میکنه خلاصه همش فضا فضای درگیری دعوا ذره محبت نیست اونور تو بهشت همه متکین علی العرائک متقابلین تعرفه فی وجوه من نذرت النع چهرهها رو نگاه میکنی شاداب سرحال قبراق خوشحال همه با هم مهربون عشق میباره بین مومنین علاقهشون عشقشون به همدیگه این شکلیه کفار نه کفار یه منافعی دارند منافع مشترکی دارن سرش جمع میشن با تیر میزنه مهسا رو وقتی بهش نشون میداد و اینا بعد فحشی بود که به این اون میگرفت من صحنه سازی کرده بودن مومنین دلها به هم متص چه شکلی گل آویز میشد بدن گوشتی که نداشتن با این بدن مثالی چه شکلی دعوا میکرد با خشم در هم میپیچیدند خیلی جالب کتک کاریاش این شکلیه مثل درهم پیچیدن دو دود مختلف با این تفاوت که مخلوط نمیشدند توجه کنید ارواح پلید ظاهراً به همدیگه ضربههای سختی میزدند اما در واقع ضربههاشون به هدف نمیخورد همین باعث میشد که بر میزان خشم و نفرتشون افزوده بشه اونا نمیتونستن همدیگرو بزنن خشمشونو خالی کنن واسه همین غضبناکتر میشدن دعواشون با شدت بیشتری ادامه پیدا میکرد فرار کنند چرا ولی یا نمیتونست یا نمیخواست اگه یکی از این ارواح فرار میکرد باز یه جای دیگه گرفتار روحی عصبانی میشد این خشونتها مثل مرض مسری بود همه جا رواج داشت صدها صحنه دیدم بازم بگو میگه نه بسه دیگه همین هفتهای که گفتم دیگه بستهتونه اون هفتمی دیگه خیلی ناجور بود بعد ایشون میگه همین قدر بدونین که شیاطین همه جا هستند موقع داد و ستد انسانها موقعی که مصیبتی به آدم وارد میشه اولاد موقع انعقاد نطفه چقدر روایت داریم در مورد این بزنگاهها به شدت فعال شیاطین وقتی که یه چیزی میخواد تکون پیدا کنه وقتی عرصه انتخاب وقتی جهتی میخواد انجام بشه وقتی یه کار مهمی میخواد اتفاق قرآن بخونی استعاضه کن قرآن میخوای بخونی میزنه تو فکر تصرف کنه تو برداشت تصرف تو حرم میاد بعضی دوستان میگفتن آقا ما حرم اهل بیت که میریم بیشتر حالمون بد میشه چیکار کنیم تو خونه حالمون بهتره حرم که میریم یک شبهاتی تو ذهنمون میفته یه حرفایی میاد یه شکایی میاد شیطون داره میزنه ولت نمیکن موقع مصیبت یه عزیزی رو از دست دادی یه اتفاق بدی برات افتاده حرفی میشنوی موقعی که آدما مغرور میشدند به خشم میومدن موقعی که به هم حسادت میکردن موقع زنا موقع قضاوت موقع کیک دروغ میگفت موقعی که فردی به یک عمل گناه آلود فکر میکرد حتی موقعی که مردم در حال نماز خواندن بودند خدایا عاقبت ما ختم بخیر بفرما در فرج امام عصر تعجیل بفرما قلب
جلسات مرتبط

جلسه نه
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه ده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه یازده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه دوازده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سیزده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه پانزده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه شانزده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه هفده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه هجده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه نوزده
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه چهل و یک
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه چهل
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و پنج
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و دو
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و هشت
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه سی و نه
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و دو
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و سه
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و چهار
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ

جلسه بیست و شش
شرح و بررسی کتاب آن سوی مرگ