تفاوت میان نعمتهای مادی و نعمت بیبدیل ولایت
• شکر نعمت مناجات و خطر بستهشدن در گفتوگو با خدا
• محرومیت از صحیفه سجادیه و نهجالبلاغه بهعنوان فقر معنوی بشر
• مناجات راجین؛ تفسیر امید و عشق در گفتوگوی عبد و معبود
• بیان رحمت الهی در پوشاندن گناه و انتظار برای بازگشت بنده
• شرح مقام اهل یقین در آرامش درونی و دید الهی به بلا
• خلوص و توکل حقیقی در پرتو کرم و احسان خداوند
• پیوند ولایت، دعا و شهادت در مسیر بندگی و قرب الهی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
چقدر شیعیان باید شکرگزاری کنند که سر و کارشان با اهل بیت (علیهم السلام) است. خداوند نعمت ولایت را به آنها عطا کرده است. بالاترین نعمتی که خدای متعال به ما داده، نعمت ولایت است؛ چون هر نعمتی از ما فوت شود، نفس ما هنوز امکان هدایت، امکان تقرب و رشد را دارد. انسان میتواند بدون چشم، بدون دست، بدون پا، بدون پول، بدون سلامتی، بدون حیات، بدون همسر، بدون والدین، بدون مسکن و بدون همه اینها به سمت خدا حرکت کند؛ ولی بدون ولایت، ولایت حیات روح است، ولایت هدایت است، ولایت جهت است، بدون ولایت هیچ چیز.
بعضیها ساده از امام معصوم هم یعنی امام معصوم میفهمند. میفهمند که به خاطر پول و زن و بچه کمک خدایند.
من بنده فکرم ضعیف است، فهمم کم است. فکر میکنم کارکرد امام رضا این است که هر وقت دکترها جوابم کردند، امام رضا مریض من را شفا دهد. تو بندهای. نمیدانم امام رضا قبل از اینکه همه دکترها جواب کنند هم شفا میدهد، نه بعد از آن. قبل از همه دکترها هم در ثانیه شفا میدهد. نه بدن مریض را، روح روح را شفا میدهد. یا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ و شِفا. توجه! و کار امام رضا حیات بخشیدن است. این نعمت معادل یک لیوان آب است که به ما داده و کتاب هم برای ما مثلا آورده است.
چقدر عجیب است! نعمتی که احساس میکنی چیزی را که نیاز داشتی برآورده شده. اون کسی که نیاز ما را برآورده کرده، عزیز ما است. خوب مسئله این است که نمیدانیم مهمترین نیاز ما، نیاز به حق تعالی است، نیاز به حق تعالی. اگر این را دانستیم و فهمیدیم، آن وقت میفهمیم هیچ کس در عالم نیاز را نمیتواند برآورده کند غیر از امام؛ چون بالاترین نیاز ماست، بالاترین نعمت، بالاترین لطف و کسی که این نعمت را برآورده میکند، بالاتر از حق است، امام است. این نگاه است.
من چقدر باید شکرگزاری کنم که سر و کارم با اهل بیت است. خداوند این را فرمود: "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي" نعمت را بر شما تمام کردم. نعمت تمام بر علی بن ابیطالب است. جانها نعمت تمامکننده علی بن ابیطالب است. انسان اگر بفهمد چه چیز بیابانی است، انسان بدون چه نعمتی است.
یکی از علمای اهل سنت، صاحب تفسیر «الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم» درباره صحیفه سجادیه میگوید: «دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق» از کلام خدا پایینتر است و از کلام مخلوق بالاتر. این نه کلام خالق است و نه کلام مخلوق. صحیفه از کلام خالق پایینتر است و از کلام مخلوق بالاتر.
اکثریت مردم دنیا نصرانی و مسیحیاند و از قرآن محرومند. و اکثریت فرقههای اسلامی، اهل سنت و غیر شیعهاند و از صحیفه سجادیه، ادعیه ماثوره از اهل بیت و نهجالبلاغه محرومند. چه نعمت بزرگی است! خدا! یک دستمان قرآن و یک دستمان صحیفه. کی این کتابها را دارد تو این عالم؟ کی نهجالبلاغه دارد؟ کی صحیفه سجادیه دارد؟ کی مفاتیح دارد؟ کی امام رضا را دارد؟ کی امام رضا را دارد؟ شده به حرم مشرف بشویم و زار بزنیم برای اونایی که امام رضا را ندارند؟
بعضیها از نعمتها محرومند. و واقعاً اگر زندگی بدون امام رضا، بدون اباعبدالله، بدون امیرالمؤمنین، بدون فاطمه زهرا باشد، در آن زندگی چه هست؟ یک لقمه نان و یک لقمه آب. خوب اینها را گاو و گوسفند، شتر و خوک هم دارند. اینها که زندگی نیست! زندگی به صحیفه است.
الان دویست میلیون مسلمان در کره زمین داریم که تقریباً یک میلیارد و پونصد میلیونش اهل سنتاند، پانصد میلیونشان تقریباً شیعهاند، شاید سه، چهار میلیارد هم که مسیحیاند. یک و نیم میلیارد از قرآن محرومند. از صحیفه سجادیه، نهجالبلاغه محرومند. حالا تو همون پانصد میلیون هم مگر چند نفر اهل نهجالبلاغه و صحیفهاند؟
این نعمت را خدا روزی ما کرده است. صحیفه سجادیه، خدا به ما اجازه داده با آن مناجاتی که بنده صالح و خالص او، علی بن الحسین، با او سخن گفته، ما هم با همان مناجات با او حرف بزنیم. فکر بکنیم که خدا به ما اجازه داده همانطور که زینالعابدین در محضر او نشسته و این کلمات را عرض کرده، نجوا کرده. ما هم بنشینیم با این کلمات نجوا کنیم.
همتی گفت: ای موسی، داری میروی ملاقات و مناجات با خدا. به خدا بگو که مگر نگفتی من گناهکار را عقوبت میکنم؟ من یک عمر است که گناه کردم و عقوبتی هم نشده.
حضرت موسی آمد. خدای متعال فرمود به آن بنده من که اینجوری بهت گفته، بگو: من گناهکار را عقوبت میکنم؛ ولی چه عقوبتی بالاتر از اینکه کسی را از مناجات با خودم محروم کنم؟ چه عقوبتی از مناجات با خودم رضایتبخشتر است؟ تو روایت هم دارد که وقتی کسی عالم بود ولی اهل عمل نبود، اولین عقوبتی که خدا میکند، حلاوت عبادت را از زبان او میگیرد. شیرینی مناجات را میگیرد. سال به سال دلش برای یک دعا از صحیفه تنگ نمیشود.
هیچ احساس نیاز نمیکند، هیچ اولیای خدا سحر از خواب میپرند که دعای سحری بخوانند، نجوا کنند، یک کم حرف بزنند. بعد از آن نه دعایی دارند، نه سحری دارند، نه اشکی دارند، هیچ نشانی. این علامت این است که در به روی انسان بسته است. اینها عقوبت گناه است.
از هر عقوبت دیگری، گناه بدتر است؛ چون اگر خدا دست و پا را از ما بشکند، حواسمان جمع میشود با دل شکسته یا الله میگوییم. عقوبت معین میشود. عقوبت به این است که گناه بکنیم، حواسمان به خودمان نباشد. زندگیهامان با خورد و خوراک تمام شود. میتوان امید داشت به اینکه هنوز وقتی دعا میکنیم و با خدا حرف میزنیم، انگار در را به روی ما نبسته است. چه رجایی از این بهتر؟ چه نعمتی؟ اجازه میدهد با او حرف بزنیم، درد و دل کنیم.
از هرجا آدم گله و خستگی دلش فشار بیاورد، این خدایی که "وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعَانِ" از من بخوانید، من همین جا هستم. همین مرا صدا بزن. خدایی که از ما دور نیست و به ما نزدیک است. از ما به ما نزدیکتر است. "مَن حَبلُ الوَرید"؛ از رگ گردن نزدیکتر است.
«یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» بین ما و دلمان حائل است. ما اگر دلمان را میبینیم، خودمان را میبینیم، خودمان به خودمان علم و توجه داریم. اول به او توجه داریم بعد به خودمان.
خدا بزرگ و کریم و رحیم است. وقتی باب مناجات با خودش را نبسته، یعنی هنوز در را به روی ما نبسته است. همین که آدم یا الله میتواند صدا بزند، خیلی است. واقعاً این از این نعمت بزرگتر وجود ندارد.
غصه وقتی است که آدم ببیند چند وقتی است دلش نمیتواند بیاید مناجات و انقدر حواس پرت است و انقدر مشغول است. فرمود: «وقتی از کسی بدم بیاید مشغولش میکنم. سرش را از کار بیرون میریزم. سرش را میبینم هفته به هفته است. ولی وقتی خوشم بیاید میآیم، میآورمش از مشغولیتها درش میآورم. تو مال منی، تو بیا پیش من، تو به من نگاه کن.»
به مناجات "راجین" در مناجات خمس عشره، مناجات سوم در مناجات خائفین هم اشاره شد. خوب این مناجات، مناجات رجا و امید اشاره است. اونجا اشک خوف است. بچهای که از مادر دور افتاده بود داشت ناله میکرد. اینجا بچهای که مادر بهش رسیده دارد زار میزند. جفت اینها اشک است دیگر. شوق، لطافت، شور آفرین است ولی جنسش متفاوت است. اشکی که اشک دوریه یک وقت است و اشک امید یک وقت دیگر است.
خدا کند به نفس زینالعابدین، رنگی بگیریم از این مناجات، عطری، صفایی پیدا کنیم. شوقی در انسی با حق تعالی پیدا کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا مَن اِذا سَأَلَه عَبْدٌ اَعطاهُ»: ای کسی که وقتی بندهای دست به سمتش دراز میکند بهش عطا میکنی.
«وَ اِذا اَمَّلَ ما عِندَهُ بَلَّغَهُ مُناهُ»: وقتی بندهای امید دارد به آنچه نزد توست، امیدش را ناامید نمیکنی.
فرمود: «من خدایی نیستم که امید بندهام را ناامید کنم. نمیشود کسی به من حسن ظن داشته باشد و گمانش را خراب کنم.»
«اِذا اَقبلت عَلَیهِ اَدنَیتَهُ»: ای خدایی که وقتی کسی بهت رو میکند، به قول ما روی خوش به او نشان میدهی، بیمحلی بهش نمیکنی، بیتوجهی نمیکنی. همین که رو میکند، توجه میکنی، او را مقرب میکنی، به خودت نزدیکش میکنی، کنار خودت مینشانیاش.
«اِذا جاهَرَ بِعِصیانِ عَلَیْکَ سَتَرْتَهُ وَ قَرَّبْتَهُ»: ولی اگر پشتش را کند و برود مشغول گناه شود، باز گناهش را میپوشانی، نمیگذاری کسی با خبر شود. نمیگویی تو پشت کردی، برو دیگر راهت نمیدهم.
در روایت فرمود: «لَوْ عَلِمَ الْمُدْبِرُونَ کَیفَ اِشْتِیاقی اِلَیهِم» «اگر اینهایی که به من پشت کردند، خدای متعال فرمود، اگر اینهایی که به من پشت کردند میدانستند من چقدر مشتاقشان هستم، لَماتُوا شَوْقاً» از شدت شوق میمردند. من چشم انتظار ماندم تو برگردی.
این رحیم و کریم است که خدای ماست. همه وقتهایی که غافل بودیم، مشغول گناه بودیم، منتظر ما بود برگردیم. اخم نکرد، تشر نزد، بیرون نکرد.
«علیه احسبه» به او توکل کردم. وقتی کسی بهش توکل کند، میگوید: من برات همه چیز را انجام میدهم. تو فقط به من بسپار.
«الهی! مَنِ الَّذی نَزَلَ بِكَ سَائِلًا فما قَرَیْتَهُ وَ مَنِ الَّذي أَنَاخَ بِبابِكَ فما أذْنَبْتَهُ»: قرَی به معنای پذیرایی است. میگوید: کی آمد دست دراز کند و تو ازش پذیرایی نکنی و تو پذیرایی نکرده باشی؟ و من الذی آویزان شد و پس او را امیدوار نکردی؟ کی با چشم امید آمد در خانهات، امیدش را ناامید کردی و بیرونش کردی؟ نشد، نشد چشم امید بیاید و ناامید برگردد.
«اَرَى اَنْ اَرجِعَ عَنْ بابِکَ خَائِباً مَصْرُوفاً»: قشنگ است. من از در خانهات ناامید برگردم؟ اصلاً من هیچی برات نداشته باشم، بد میشود. آیا یَهُسْنُ وَ یَجْمُلُ؟ بهتر و زیباتر است اینطور بشود؟ نه به کرم تو! غیر از تو مولایی نمیشناسم. دست به پای احسان همه غیر از تو فقیر اند. کی غیر از تو دارا ست که بروم در خانهاش را بزنم؟ غیر از تو چه کسی را دارم؟ همه محتاج به تو اند.
«اِحسانُ مَوْصوفا»: احسان تو موصوف است. کیفی جو به غیره و الخ کلوب تو، دلها در دست تو است. در خانهی کی بروم؟ چه جور به یکی دیگر امید داشته باشم؟ چه جور میتوانم به این و آن دل ببندم و از این و آن توقع داشته باشم؟ همه عالم که چیزی دارند از چیزی بخواهم.
«اَقْطاعَ رَجائیِ مِنْکَ وَ قَدْ اَسْبَغْتَ عَلَیَ کما لَمْ اَسْئَلُهُ مِنْ فَضْلِکَ»: خدایا! این همه به من عنایت داشتی تا حالا؛ چیزهایی که اصلاً ازت نخواسته بودم، از فضلت بهم دادی. چشم و گوش و سلامتی، حیات، پدر و مادر. کدام از اینها را خواستم؟ کدامش را خواستی؟ همه را مفت و رایگان دادی. قبل از آنکه وقتی نخواسته بودم، انقدر بهم دادی. میشود با خودم بگویم از تو بخواهم بهم نمیدهی؟ چه جور ناامید شوم؟ چه جور امید ازت قطع بکنم؟
«اَتَفْتَقِرونی الی مَثلِی وَ اَنَا اعْتَصِمُ بِحَبْلِکَ»: بروم جلوی گدا دیگر دست دراز کنم وقتی دستم را به حبل تو انداختم.
یا مَن بِرحمه سعدالمستفرون: ای کسی که با رحمت تو صالحان و سعادتمندان رسیدند. هرکی قصد داشت به تو برسد رساندی، «وَ لَمْ یَشْقَ بِنعْمَتِهِ المستغفرون»: آنهایی که اهل استغفار بودند، دچار شقاوت نشدند، گرفتار به عقوبت تو نشدند.
«کَیفَ اَنْسَا کَ وَ لَمْ تَزَلْ ذاکِری»: لا اله الا الله! چقدر این عبارت عجیب است! چطور تو را فراموش کنم در حالی که تو دائماً به یاد منی؟ حواست به من است. من اصلاً حواسم پرت است. در حالی که من به تو نیاز دارم، تو به من نیاز نداری.
«یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید / شاید که نگاهی کند آگاه نباشید»
چقدر یک بزرگی با آدم توجه دارد، حواسش به آدم است، آدم حواسش پرت است. بعداً بفهمد. بفرما آن موقعی که حواست پرت بود، آن بزرگ داشت بهت توجه میکرد. چقدر خجالت میکشد آدم! بی تو همش مراقب منی ولی من گرفتار هوای نفس هستم، سرم گرم است، حواسم پرت است.
«الهی؛ به ذیل کرمت اعلام کن تاییدم کن.» دست انداختم به ذیل کرمت. «و ولَه نیلَه فی الامل»: بساط آرزو پهن کردم چون میدانم هرچی عطاست از جانب توست. مرا برای خودت خالص کن با توحید. غیر از خودت را از من بیرون کن. از تو نمیتوانم دور شوم.
«وَ اجْعَلْنی مِنْ صَفْوَتِ عِبَادِکَ»: من را جز آن بندههای ممتازت قرار بده.
«یا مَن کُلَّ النَّهاری إِلَیْهِ عَائِذُ و کُلُّ هَارِبٍ إِلَیْهِ لاَجِئٌ»: ای کسی که همه فراریها سمت تو فرار میکنند، از فرد نزدیک پیش از این روحانیون زندان بودم. امام جماعت بند اعدامیها بودم. روزهای آخر، دو هفته آخر، در روز آخر به هیچ کس چشم امید ندارم. گفت: فقط خدا، خدا میکند. ده روز آخر، یک ربع آخر، پانزده روز آخر، غیر خدا کسی را نمیشناسم. هرچه نزدیکتر میشوند به روز اعدام با خودم گفتم من همونم، فرقی با او ندارم. حالیام نیست. همین است میفرمایند: «یا مَنْ كُلُّ الْعَارِفِينَ إِلَيْهِ عائِذٌ». جز تو کسی را نداریم دوست. کسی نمیتواند ما را نجات دهد.
«كُلُّ جَابِرٍ عَنْهُ»: هرکی در طلب چیزی است، تو را میخواهد. نمیداند خودش. همه تو را میخواهند. همه کس طالب یارند، چه هوشیار و چه مست. همه تو را میخواهند، نمیدانند. اشتباه میکنند فکر میکنند این و آن را میخواهند.
همه جا جالب است. «یا خَیْرَ مَرْجُوٍّ وَ یا أَكْرَمَ مَأْمولٍ»: ای بهترین کسی که میشود به تو امید بست. ای بهترین مدح و با ارزشترین چیزی که در عالم میشود در مورد تو خواند.
«یا مَن لا یَرُدُّ السّاَئِلِ وَ لا یُوخِذُ الْبائِسِ»: ای کسی که رد نمیکنی سائل را. شما دستتان که به هرکی دراز باشد، با هرکی رفیق باشی تو این دنیا تا وقتی ببیند چشم طمع نداری، با شما دوستی میکند. احساس بکند چشم طمعی به داشتههای او داری، رابطهاش با شما ضعیف میشود، قطع میشود. یک نفر است. هرچی چشم طمع به داشتهها داشته باشی بهش نزدیکتر میشود. آن هم کیست؟ گدا را دوست دارد، گدا را عزیز میداند. بقیه از گدا بدشان میآید. چیزی هم بدهند از سر باز کردن است. خوشش نمیآید شما برای کسی بیاید در بزند، دست دراز کند. او اصلاً منتظر است.
«گر شب جمعه صدا بزنه خیب و آمنو»: کسی که امید بهش داشته، ناامید نمیکند.
«یا مَن بابُهُ مَفْتوحٌ لِلدّاعینَ»: ای کسی که در خانهات همیشه باز است برای کسی که میخواهد بیاید دعا کند، با تو حرف بزند.
«لَهُ حِجابٌ مَرْفُوعٌ لِلرّاجینَ»: پرده از جلو در کنار زدی برای کسی که امید به تو دارد.
به خدا اگر امام سجاد نبود، زبان بشریت خشکیده بود از گفتن این حرفها. نعمت را بدانیم. خدا به ما چه داده است! صحیفه سجادیه را کجا پیدا میکند آدم؟ کی این حقایق را فهمیده؟ کی این حقایق را گفته؟
«اَسْأَلُكَ بِكَرَمِكَ اَنْ تَمُنَّ عَلَیَّ مِنْ عَطائِكَ»: به کرمت درخواست میکنم منت بگذاری بر من از عطای تو. تا به ما تقرب عینی بدهی. یک چیزی بدهی چشمم روشن بشود.
«وَ مِنْ رَجَائِكَ بِمَا تَطْمَئِنُّ بهِ نَفْسی وَ یَشْرَحُ بِهِ قَلبی»: و از رجای تو چیزی را میخواهم که نفسم به آن مشت و معنی پیدا کند. مکان یله، جایی بدهی خاطرم آسوده بشود.
«وَ مِنْ إِلَیَّ بِمَا تُعِیذُ بِهِ عَلَی مُصِیبَاتِ الدُّنْیَا»: و از من به آنچه تویی، اطمینانی بدهم غم و غصههای دنیا برایم ساده بشود.
نه مشکلات را بردار. مشکلات را حل کن. حالا آن هم اگر حل شدنی است حل کن. ولی مسئله این است که من باید درست بشوم. من اگر به یقین برسم، این گرفتاریها و مشکلات اذیتم نمیکنند و فشاری وارد نمیکنند. من ضعیفم، من پایینم، اذیت میشوم از این گرفتاری.
«اَنْ تُنَیِّرَ بَصِیرَتی»: شبها از جلو چشمم کنار برود. پردههایی که من را کور کرده، نمیگذارد تو را ببینم، حقایق را ببینم.
«بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».
مناجات راجین را خواندیم. از امید گفتیم. وقتی کسی امید داشته باشد، امیدش ناامید نمیشود. هم خدا اینطوری است و هم اولیا.
نمیشود کسی چشم طمع در قیامت داشته باشد. خیلی روایت زیباست. میفرماید: «بنده را میآورند، حساب و کتاب میکنند. میبینند که بدیهایش میچربد. میخواهند او را سمت جهنم ببرند.» دارد برمیگردد، نگاه میکند. یک نگاه میکند. میگوید با خودم فکر نمیکردم خدای من باورم نمیشد آخر این لحظه رحمتش شامل حال من نشود.ندا میرسد: «بندهام را برگردانید! به من امید داشت.» هیچ امید ناامید نمیکند. خدای ماست! این کریم است. امام معصوم هم همین است.
«سَجتکُم الکرمُ»: کرم و عنایت در خلقشان و در ذاتشان است. امیدی را ناامید نمیکنند.
لا اله الا الله! این بچه سیزده ساله دست به دامن عمو شد. عموجان! بگذار میدان. فرمود: «دوباره تن برادر منی! تو یادگار حسن منی! تو مثل ماه میدرخشی. هرکی دلش برای حسن بن علی تنگ میشود به تو نگاه میکند.»
انقدر اصرار کرد. هی رفت و آمد. برخی مقاتل نوشتهاند: دستخطی از امام مجتبی رسیده بود به مادر قاسم، فاطمه عاشورا. دستخط را بیرون کشید. عموجان! این سفارش پدرم است. باز کرد نامه را. تا چشمش به دستخط برادر افتاد، شروع کرد گریه کردن. چقدر دلش تنگ شده! نوشته: «حسین جان! هر وقت پسرم درخواست میدان رفتن کرد، معطلش نکن.»
ابیعبدالله دل نمیکند از این بچه. با راحتی اجازه داد به میدان برود. هیچ صحنهای در کربلا اینطور نبوده. هیچ مقتلی، هیچ ماجرایی این شکلی نبوده. نوشتند: «فَوَقَعَ الْقاسِمُ» قاسم افتاد. انقدر دست و پای حسین را بوسید تا حسین اجازه داد قاسم به میدان برود. میخواهد بگوید راهش این است. سالک انقدر باید این دست و پا را ببوسه. قاسم هم که باشی، باید به این دست و پا بوسی.
دیدی به روت باز میکنند. اینجا گفتند: ابیعبدالله خاص، اجازه بده. «فَجَلَسَ، اِعْتَنَقَ قَاسِمًا». در آغوش گرفت او را. حتی گوشه مقتل میگوید: «انقدر این دوتا تو آغوش هم گریه کردند و هر دو از حال رفتند و روی زمین افتادند.» حالا این بچه را دارد راهی میدان میکند. بسه دیگر! به رکاب مرکب هم نمیرسید.
میدان رفت. با یک لگد. همین قدر بگویم این بچه ناجوانمردانه و وحشیانه ضربه خورد. هرچی جون داشتم که صدا کرد: «عموجان! به دادم برس!» گفتند: مثل باز شکاری ابیعبدالله به میدان زد. وقتی وارد شد، اونایی که قاسم را گرفته بودند، پراکنده شدند، دویدند، فرار کردند. مقتل میگوید: «از گرد و غبار پای میدان پر شد.»
ابیعبدالله دنبال قاسم میگشت. هی نگاه میکرد. گرد و غبار جا را گرفته بود. آی از این! وای از این واقعه!
میگوید: «ایست عبدالله، متحیر؛ قاسم کدام طرف افتاده؟» کمکم فرونشست گرد و غبار. پایین آمد. دید یک گوشه میدان یک بچه دارد پا پیش را روی زمین میکشد. خودش را رساند به قاسم.
ای صدا زد: «عمو!» دیگر حرف نمیزند. فرمود: «از زنان برامون خیلی سخت بود. صدا زدی، نتونستم جواب تو را بدهم. حالا من صدا میزنم، تو نمیتوانی جواب من را بدهی.»
فاطمیه تمام شد، برویم یک سر مدینه با ابیعبدالله. فرمود: «خیلی برایم سخت بود وقتی تو صدا زدی، نتونستم جواب بدهم. وقتی من صدا کردم، تو نتونستی جواب بدهی.» دو نفر را هم سراغ دارم در مدینه.
انگار زبان امیرالمومنین بود وقتی کنار قبر فاطمه بود. خیلی برایم سخت بود وقتی صدایم زدی و مهربان صدایم زدی، نتوانستم جواب تو را بدهم. رفتن من صدایت میزنم، مگر توانستم باهات خلوت کنم؟
هرچی صدایش میزند از زیر خروار خروار خاک، دیگر نمیتوانی جواب بدهی. دیگر جایی که جواب علی را ندیدی در این شهر؛ هیچ کس غیر از تو جواب علی را نمیداد.
داری رو به قبر پیغمبر میکنیم: «یا رسول الله! صبر م، دیگر بعد از دخترت طاقت برایم نمانده. یا استی؛ رفتي از دستم و هستی رفتی از دست تو. چرا رفتی؟ من چرا هستم؟»
«لَعْنَةُ اللَّه عَلَی الْقَوْمِ الظّالِمِينَ».
«حسین، یَعْلَمَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ». ای امان قلب او!
اکنون همه با وضو و قلب آرام، متوجه خداوند هستیم.
«اَسْأَلُکَ اللّهمَّ وَ نَدْعُوکَ بِاسمِکَ الْعَظیمِ الْاَعْظَمِ الاَكْرَمِ ذی العظمـه وَ الجَلالِ».
«یا الله یا رحمان و یا رحیم، یا مُقَلِّبَ القُلوبِ، ثَبِّتْ قَلبی عَلى دینِکَ، اِنَّکَ عَلى كُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ».
الهی! یا حمید! به حق محمد، یا علی! به حق فاطمه، یا محسن! به حق الحسن، یا قدیم الاحسان! به حق الحسین، اللهم عجل لولیک الفرج.
خدایا به آبروی بقیةالله، فرج حضرتش را برسان. به نازنینش از ما راضی و خشنود بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرت قرار بده. اموات ما؛ شهدا، فقها، راحت؛ سر سفره با برکت فاطمه زهرا مهمان بفرما.
شب اول قبر، قاسم بن الحسن به فریادمان برسان. در زیارت در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما.
مریضهای اسلام، خصوصاً مریضان منظور؛ شفای عاجل و کامل عنایت فرما. حاجتمندان، شیعیان امیرالمؤمنین؛ حاجت روا بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود فرما.
رهبر عزیز انقلاب؛ حفظ و نصرت عنایت بفرما.
الهی! هر چه گفتیم و صلاح ما بود و هر آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
بِالنبی و آلِه، رَحِمَ اللهُ مَن قَرَأَ الفاتِحه مَعَ الصَّلَوَاتَ.