تحلیل فقهی و عرفانی تمایز میان خودکشی و شهادت عاشقانه
جایگاه عشق اباعبدالله علیهالسلام در عبور از مرز اختیار نفس
گفتوگوی امامحسین علیهالسلام با یاران و آزادی از بیعت
پاسخ علیاکبر علیهالسلام به ندای مرگ و حقطلبی جاوید
جلوه شراب طهور و جذبه محبت در اولیای الهی
مناجات امام سجاد علیهالسلام؛ تفسیر عارفانه از محبت و قرب
درسهای اخلاقی و عرفانی از مناجات محبین
جایگاه زینب کبری سلاماللهعلیها در تداوم صبر اهل بیت
وصایای فاطمه زهرا سلاماللهعلیها و پیوند آن با کربلا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
آخرین بخش فصل اول کتاب رحمت واسعه. مگر انسان میتواند خودش را بکشد؟ مگر اختیارش دست خودش نیست؟ اگر در کشتن دیگری اختیار دارد، پس آیا اختیار خودکشی را هم دارد؟ این حرفها. البته بعضیها بودند که از محبت امام حسین (علیه السلام) خودشان را فدا کردند. میگویند روز عاشورا هم عابس این کار را کرد؛ لخت و برهنه به میدان رفتند. یا مثلاً ابوالفضل (علیه السلام) هم آب را برای خاطر اینکه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) تشنه بود، بالاتر نوشید، پایین نیوشید. فَلَمْ یَذْکُرْ قُمْ قم در اصل قُمَّ است به یاد تشنگی یکی از عباس در اصل منظور حضرت عباس (ع)، نه ذکر سلوکو در اصل سلوکُ او با به یاد حسین و چیزهایی ریخت و حملها به کتف راست خودش و توجه و امثال اینها که خودکشی بود! هرکه رفت قاطع بود که کشته میشود؛ ولی تا میتوانست میکُشت، ولو ۲۰۰ نفر. واضح بود که کشته میشدند و خط دفاع را میشکستند. ولی اینها هم همانطور، اگر بنا بود که جایز نباشد که به هر نحوی کشته شوند، اینها – اصحاب نیز – باید معذرت میخواستند. با اینکه آدم خودش را در معرکه قرار میدهد، ولی این کشته شدن، ولو خودکشی هم به حساب میآید، حرام نیست. البته بعدً الی ماشاءالله آمدند و خداحافظی کردند و حضرت هم به آنها اجازه داد. خیلیها هم خجالت کشیدند از خداحافظی و همینطور بدون خداحافظی رفتند. خجالت چه حالی دارد؟! کسی که میرود برای اباعبدالله کشته بشود، خجالت میکشد؟ خجالت میکشی که نمیخواهند بگویند "جان ناقابل" دارم؟! چه حسی، چه فقری است این؟ این چه انقطاعی است؟ این چه درکی است؟ اباعبدالله با این منور نور در اصل منظور با همان نور وجودِ اباعبدالله، خجالت میکشد که دارد کشته میشود؟ یعنی چی؟ خجالت میکشد که من یک جان بیشتر ندارم. چون کشته میشدند، از این خجالت که آقا، ما زودتر از شما داریم میرویم بهشت! ببخشید ما جلو رفتیم. ببخشید ما شما را اینجا تنها میگذاریم. به این میگویند خجالت اصحاب.
فَلَمَّا اِمْتُحِنَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) فِی مَنْ عَسْکَرَ إِلَیْهِ قَالَ لِسَکَرَةِ أَنْتُمْ مِنِّي لَطِیفٌ در اصل لطیفَةٌ. امام حسین (علیه السلام) وقتی کور اصحاب گرد آمدند، به اصحابش فرمود که شما از بیعت من آزاد هستید. فَلْتَلْحَقُوا بِعَشَائِرِکُمْ وَ مَوَالِیکُمْ پس بروید به سمت خانوادههایتان و یاران نزدیکتان. خانواده و زن و بچه یادتان باشد. فَإِنَّکُمْ لاَ تُطِیقُونَهُ شما توانایی مواجهه با اینها را ندارید. شما با اینها طاقت مواجهه را ندارید. لِتَضَاعُفِ أَعْدَادِهِمْ وَ قُوَّامِهِمْ به دلیل افزایش دشمنان و قدرتشان. خیلی زیاد هستند. وَ الْقَصْدُ غَیْرِ مِنْ اصلِ کِسٍ قصد کسی غیر از من نَبْقَى نمیماند. فَادْعُونِي وَ الْقَوْمَ من و این قوم را تنها بگذارید. من را با این قوم تنها بگذارید. فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُعِینُنِي همانا خداوند عزوجل مرا یاری خواهد کرد. حالو در اصل حالِ ببینید! خدا من را یاری میکند. شما بروید. وَ لا یُخْلِینِي مِنْ حُسْنِ نَظَرٍ و مرا بدون نظر لطف خود رها نمیکند. خدا نظر رحمتش را از من برنمیدارد. جانم به این حال شما! شما یک ذره از این حال را درک کنید. ما سو سوال، توجه از این حالِ توحید نداريم. غرق در منجلاب غفلت و گناه، آلودگی و فساد هستیم. یکم حاجت عقب میافتد، دیر میشود، به همه چیز بدبین میشویم، به زمین و زمان بد میگوییم، به زن و بچه بد میگوییم. میفهمند که حضرت فرمود: شما بروید، من خدا کمکم هست، میمانم. کَیَعادَتِهِ فِی أَسْلاَفِ الطَّیِّبِینَ و آنگونه که عادت او با گذشتگان نیکوکار بوده است. با قدیمیهای ما، خدا قبلیهای ما یعنی نیاکان ما چه جور نظر رحمتش را برنداشت؟! پدرم ابراهیم و اسم رسول الله و دیگران را هم یادآوری کرد. با من هم همینگونه خواهد بود.
فَمَا أَسْکَنُوهُ فَمَا فَارَقُوهُ آنها به گفته امام عمل نکردند و از او جدا نشدند. گفتند که ظاهراً از سپاه «اما اهله والادنون من اقرباء الحسین (ع)» در اصل منظور است که یاران و خویشاوندان امام حسین (ع) جدا نشدند و قالوا: لا نا نه ما! گفتند که دست از تو حرکت برنمیداریم. بعد میفهمند که بالاخره اینها ماندند و گفتند: اگر ۷۰ مرتبه این قضایا بشود و کشته شویم، دست برنمیداریم. مسلم بن عوسجه عاشورا گفت: وَاللَّهِ لَوْ أَنْتَ مُعَذَّبٌ، ثُمَّ تُحْتَبَسُ، ثُمَّ تُحْیَا، ثُمَّ تُحْتَبَسُ اصحاب امام حسین (ع) گفتند: به خدا قسم، اگر تو را به عذاب بکشند، سپس زندانی کنند، سپس دوباره زنده کنند، سپس دوباره زندانی کنند. اگه بدونم میکشم در اصل منظور میخواهند به گناهان خودم اشاره کنند، زندان بده در اصل منظور این است که اگر اسیر شده و زندانیام کنند، میسوزم، دوباره مرا زنده کنی، بعد تکه تکهام کنی؛ ۷۰ بار این کار را با من بکنند، ما فارقتُکَ من از تو جدا نخواهم شد. من از تو جدا نمیشوم حَتَّى أَلْقَى تا اینکه من از تو جدا شوم.
امام علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: إِذَا کُنَّا عَلَى الْحَقِّ، مَا نَذْرِی وَقَعَ عَلَیْنَا الْمَوْتُ أَوْ وَقَعْنَا عَلَى اگر بر حق باشیم، نمیدانیم مرگ به ما وارد میشود یا ما به مرگ وارد میشویم. که این ماجرا یک نکته در هم پیچیده است. علی بن الحسین، علی اکبر همین را فرمود. بابا جان، چرا در هم رفتید؟! یعنی اینها طاقت نداشتند درهمرفتگی چهره اباعبدالله را ببینند. فرمود: پسرم! خواب دیدم کاروان دارد میرود و ملکی صدا میزند: کاروان به سمت مرگ حرکت میکند. عرض کرد: بابا جان! أَفَلَسْنَا عَلَى الْحَقِّ مگر ما بر حق نیستیم؟ عمل مبرّهیق در اصل عمل مبرهَن. نیستیم؟ فرمود: بَلَى! وَالَّذِي إِلَیْهِ بله! قسم به آن کسی که همه به او اَلْمَصِیرُ. همه به او برمیگردند. قسم! عرض کرد: إِذًا لاَ نُبَالِی عَلَى الْمَوْتِ پس ما از مرگ باکی نداریم. چه تُرّی یعنی چه زیبایی. اباعبدالله! خوشحال! شهامت و شجاعت و صدق و حقطلبی. این را یک کوچولو وقتی به علی اصغر فرمود. خیلی دعا کردند. بالاخره چه عرض بکنیم، اینها دیگر قواعد رسالهها در آنها کاربرد ندارد. خودشان میدانند و جواب کار خودشان.
حال که اگر خودکشی کردند، اینجا این دیگر اینها قواعد عالم عشق است. با اینها که ما میفهمیم جور درنمیآید. اینها چی است؟ خودشان را فدا کردند. هفتاد بار کشته شدند. چه جلوهای اباعبدالله برای اینها کرده است؟ قرآن کریم در مورد یوسف (علیه السلام) فرمود: اگر برهان رب ندیده بود آنجا در ماجرا، پایش میلغزید. حق تعالی جلوهای برای یوسف کرده که اینجور جلوهها اصلاً در برابر این جلوهها نیست. این چه اکسیر محبتی است؟ خدا به اولیا پیچ میدهد. از غیر شراب طهورِ «سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا» میآید. این شراب طهور، خدای متعال این شراب را به اینها میدهد. اینها از غیر خدا غافلند. از غیر خدا فارغ خلاصند.
فرمود: از خدا بخواهیم، ولو شده یک ته استکان در عمرمان از این شراب طهور به ما بدهد.
«ساقیا بده جامی زآن شراب روحانی
تا دمی بیاسایم از حجاب ظلمانی»
ساقی کیه؟ امام رضا (علیه السلام). ساقی کیه؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام). ساقی کیه؟ قمر بنی هاشم (علیه السلام). مناجات محبین کیست؟ مناجات های خیلی زیادی است. اولیا خدا به این مناجات علاقه دارند. مناجات نهم خمس عشره. خدا به ما بچشاند یک مزه، تا بتوانیم امروز با این مناجات ارتباط برقرار بکنیم. ذرهای از حال اینها را درک کنیم. محبت خدا، عشق خدا در سینه بوی خدا. محبت دنیا، پول، خانه و ... اینها نبود. بوی اینها محبتها. بوی توحید، بوی محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بوی نجف اگر از سینه برخیزد، به مشام نرسد. در اصل منظور بوی نجف از سینه به مشام رسد. بوی کعبه از سینه برخیزد. خدا نصیب بکند کمی بتوانیم با این مناجات ارتباط برقرار بکنیم. از همان عبارت اول. خیلی بزرگ است. خدا ان شاءالله به آبروی زین العابدین (علیه السلام) و زینب کبری (سلام الله علیها) که ایام میلادشونه، میلاد آنها را یک ذره از این مناجات محبین به ما بچشاند. مزه بماند و این اثرش در قلبمان بماند، تا یک تکانی به این قلب بدهد. خب من نه استفاده میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
إِلَهِي مَنْ ذَا الَّذِي ذَاقَ حَلَاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلًا معبودا، کیست که حلاوت محبت تو را چشیده باشد و بهجای تو چیز دیگری را بخواهد؟ من که بد تر کی بوده است. شیرینی محبت تو را بچشد، دیگر دنبال جایگزین برای تو باشد؟ مگر میشود کسی محبت تو را چشیده باشد و اصلاً غیر تو را به حساب بیاورد؟ یعنی محبت از غیر تو را به حساب بیاورد. وَ مَنْ ذَا الَّذِي أَنِسَ بِقُرْبِکَ فَبَغَى عَنْکَ حِوَلًا و کیست که به قرب تو مأنوس شده باشد و از تو اعراض کرده باشد؟ کی بوده انس و قرب تو برایش حاصل بشود، دنبال جای دیگر هم بوده باشد؟ به جای دیگری هم نظر داشته باشد؟
إِلَهِي فَاجْعَلْنَا مِمَّنِ اصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِکَ معبودا، پس ما را از کسانی قرار ده که برای قرب خود برگزیدهای. ما را جزو آنهایی قرار ده که سوا میکنی برای قرب خودت. دیدی دیدار را؟ بعضی بزرگان میبرند، بعضیها را سوا میکنند. ما جزو آن سواشدهها باشیم. اسم ما را هم نوشتهای. وَ وِلایَتَهُ وَفِّرْهُ لِوِلایَتِکَ و ولایتش را برای ولایت خود خالص گردان. ما را برای ولایت خودت جدا کنی. مخلصه برای مودت خودت در اصل وَ أَخْلَصْتَهُ لِمَوَدَّتِکَ. ما را خالص کنی. و محبت خودت را در بالای قلب ما؛ باید این محبت در قلب ما بایستی. نگذاری کسی وارد بشود. با غیرتت بیرون کنی همه را. بگویی: خانه، خانه من است. کس دیگری را اینجا راه نمیدهم. همه محبتهای غیر خودت را بیرون، چیزی نماند بیرون از این دل. دلم را برای خودت خالص کنی. من فقط به تو فکر کنم. فقط تو را بخواهم. فقط توجهم به تو باشد. از کسانی باشم که شوق ملاقات تو را بهشان دادی. وَ بِقَضَائِکَ و به قضای تو. از کسانی باشم که به قضای خودت راضیشان کردی. وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ سَرَّهُ نَظَرُهُ إِلَی وَجْهِکَ الْکَرِیمِ و ما را از کسانی قرار ده که نگاه کردن به روی کریمت شادیشان کند. یعنی باشم که این عطیه و نعمت را، عنایت و شامل کنی که به وجه تو نظر کنم. موقع مرگ تو را ببینم، ملاقات کنم با بالاترین تجلی جلوه. با شهود کامل! چه آرزوهای بلندی تو این مناجات است. چقدر آرزوهایم سطحش پایین است! به یک لقمه نان میپردازم. یک لقمه نان و ۱۰ متر خانه و دو تا لاستیک ماشین! کجاست این افق امام سجاد (علیه السلام)؟ مناجات محبین او چی میخواهد؟ من دنبال چیام؟ خدا میفرماید: عبد، اگر این ابرها سد راه تو مسیر باشد، چی به تو میدهد؟ میگوید: تو اینها را بگذار کنار، من خودم را بهت میدهم.
ماجرا یی در مورد پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، غنائم را تقسیم کردند. بعضی از اصحاب بهشان برخورد: به ما سهم کمی دادی! گفتند: یا رسول الله، چرا سهم ما را کم دادی و آنها آنقدر دادی؟ فرمودند که غنائم مال آنها است. رسول الله مال شما است. من خودم در اختیار شما هستم. من مال تو هستم. پول را به او دادم. امکانات را به او دادم. عوضش خودم را بهت میدهم. من میخواهم مال و رضای تو شامل حالم بشود. من را نجاتم بدهی. نگهم داری از چی؟ از هَجْرِ یعنی دوری و قهر. یعنی چی؟ یعنی با من قهر نکنی. از من رو برنگردانی. گر سلامم را نمیگویی، پس «گر سلامم را نمیگویی علیک، در جوابم لااقل دشنام ده». فقط رو برنگردان. بیمحلی نکن. شده فحش هم بدهی؛ تو فقط رو برنگردان. با من قهر نکن. میدانم لایق قهرم، لایق کتکم. آنقدر که من غافل بودم، من گناه کردم، ازم تعجب میکنم که چگونه. دعای افتتاح میگوید: حالا مولایی مثل تو به این کریمی ندیدم با لعیمی مثل من اینقدر تا بکند. یعنی اینقدر با من مدارا کند. ۵۰ سال گناه بکنم و بیرونش نکند. حضرت امام خمینی میفرمود این داستان را. فرمود: مولایی بود، عبدی داشت. خیلی گناهکار بود. این خیلی عاصی بود. هیچ امری را اتیان نمیکرد. هیچ کاری را انجام نمیداد. همه چیز را پشت گوش میانداخت. همیشه خراب میگرفت. گاهی این را به باد کتک میگرفت. از خانه بیرونش میکرد. بعد میفرمود که این تا بیرونش میکرد، به بقیه خادمان میفرمود: بروید ببینید کجا رفت؟ خادمان گفتند: انقدر بد است، انقدر ناجور است، چرا تو اینقدر تو فکرش هستی؟ اینطور میگویی؟ گفت: درست است که خیلی بد است؛ ولی آخه اون هم جز من کسی را ندارد. درست است خیلی بدیم؛ ولی آخه جز تو هم کسی را، جایی را بلد نیستیم.
إِلَهِي وَ مَنْ لِي خَیْرًا مِنِّي معبودا، و کیست که برای من از تو بهتر باشد. کی غیر از تو مال من است؟ کی به دردم میخورد غیر از تو؟ فقط رو برنگردانی. وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ حَکَتَّهُ مَقْعَدَ صِدْقٍ فِي جِوَارِهِ و ما را از کسانی قرار ده که جایگاه راستین در کنار خود را برایشان مهیا کردهای. بعد از مرگ، من همنشین تو باشم. مشغول نعمتها نباشم. مشغول دیدن روی تو باشم. کلاسم انقدر بالا بیاید، به فکر دیدن معشوق و محبوب باشم. من به فکر سیب و گلابی و نعمتها نباشم. توی بهشت دنبال یار باشم. نعمات مرا غافل نکند. من را یک جا ببر؛ فقط تو را ببینم. اجازه بدهی به آن روی ماهت نگاه کنم. وَ هِبْنَا مَعْرِفَتَکَ و معرفت خودت را به ما ببخش. معرفت ت را نصیبم کن. وَ أَحِلَّنَا تَمَامَ عِبَادَتِکَ و ما را به کمال عبادت خودت برسان. من را از عبادت اهل سحر بشوم. اهل بکا بشوم. اهل ناله بشوم. مثل خوبانی که از دوری تو ناله داشتند، آرام نمیشدند. مرحوم شَفْتِی همانگونه که در صحرا، انقدر خودش را میزد، تنش کبود میشد. انقدر گریه میکرد، خاک باغچه گِل میشد. از فراق خدا ناله میکرد و ما راحت میخوابیم.
وَ أَرِّ هِدَایَةَ دِلِّهِ وَ اِنْزِلْ فِی قَلْبِي هِمْینَةً مِنْ مَّعْشُقِ وَ مَوْهِبَةً مِنْ مَحَبَّتِهِ در اصل منظور است که در قلب او محبت خودت را جاری کن. دلش را جوری مهیمن بشوی. هیمان را در قلب من ایجاد کنی. از کسانی باشم که اینجور دلش را برای ارادت به خودت تحت تسخیر درآورده است. همه دل من در اختیار تو باشد. در مشت تو باشد. آخه روایت فرمود: «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ» قلب مؤمن بین دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است. یعنی در مشت خداست. دل مؤمن. یعنی مؤمن باید اینطور باشد. دل من کجاست؟ خدا میداند. وَ اجْمَعْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ مُشَاهَدَةِ وَجْهِکَ الْکَرِیمِ و بین ما و مشاهده روی کریمت جمع بفرما. من جزو کسانی باشم که اسمم را نوشتهای برای اینکه مشاهده خودت را نصیبم کنی. نقاب از صورت تو برایش برداشته شود. وَ فَرِّغْ قُلُوبَنَا لِمَحَبَّتِکَ و قلبهای ما را برای محبت خودت خالی کن. از کسانی باشم که دلم را برای محبت خودت خالی کنی. یعنی از محبت خودت فقط این دل را پُر کنی. نگذاری چیز دیگری بیاید. وَ رَغْبَتَهُ فِیمَا عِنْدَکَ و رغبتش به آنچه نزد توست. رغبت م به چیزهایی باشد که پیش توست. فَلْهِمْ ذِکْرَکَ پس ذکر خودت را به من الهام کن. وَ أَلْهِمْ ذِکْرَکَ وَ شُکْرَکَ وَ طَاعَتَکَ و ذکر و شکر و طاعتت را به من الهام کن. ذکرت را به من الهام کنی. روضه و شکر خود را. شکرت را نصیبم کنی. همه مشغولی م من به طاعت تو. وَ اجْعَلْنَا مِنْ صَالِحِي بَرِیَّتِکَ و ما را از نیکوکاران مخلوقاتت قرار ده. من را جزو بهترین مخلوقات قرار بده. وَ اخْتَرْنَا لِمُنَاجَاتِکَ و ما را برای مناجات خودت برگزین. من را برای مناجات خودت اختیار کن. مثل موسی کلیم (علیه السلام) چهل روز رفت برای تکلم با حق تعالی. آنقدر جذبه قدوسی قوی و شدید بود. چهل روز لب به آب نزد. لب به خوراک نزد. خواب به چشمش نیامد. چهل روز گرم مناجات بود. همچین حال مناجات. یک بار مناجاتت را به ما نیز بچشان. وَ اقْطَعْ عَنَّا کُلَّ شَيْءٍ یَحُولُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکَ و هرچه بین ما و تو حائل میشود را قطع کن. خیلی دعای مهمی است. هرچه من را از تو میبَرَد، از من ببر. هرکس من را از تو جدا میکند، از من جداش کن. نگذار کسی من را بدزدد و ببرد. من فقط مال تو باشم.
اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنَ الَّذِينَ ارْتَاحُوا در اصل منظور ارْتاحَتْ إِلَیْکَ به تو آرام گرفتند. من را جزو کسانی قرار بده که روح و راحتم به تو است. وَ لَهَنًا وَ دَهَرَهُ الْفِرَارَ وَ الْحَنِینَ و آه و نالهشان به سبب دوری توست. جوابش هم که اهل ناله. صدای درد و زجه و نالم بلند باشد. عاشق اینجوری است. مگر میشود یکی یک کسی را دوست داشته باشد، از او دور بیفتد، و آرام شده، بیخیال شده، راحت زندگیاش را بکند؟ علامت عاشق این است که ناله دارد، درد دارد، غصه دارد، احساس میکند دور افتاده. احساس میکند:
«بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند»
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش... باز جوید روزگار... ما احساس میکنیم دور افتادیم یا نه؟ ما مال اینجا نیستیم. ما خانهمان اینجا نیست. با زندگی این دنیا، جایی باشیم که خدا آنجاست. او را ببینیم فقط. چه گرفتاریم به پول و زندگی و زن و بچه و همسر مردم و سیاست و جامعه. اینها همه مانع! مجبوریم با اینها زندگی کنیم. مجبور ما بچه های باشیم فقط او را ببینیم. چه بامداد و ساجده عظمت است. از کسانی باشم که پیشانی به سجده دارم در برابر عظمت و علو و عظمت و چشم عیونی در اصل منظور «وُجوهٌ» (چهرهها) یا «عُیُونٌ» (چشمها) است. وَ أَحِلَّنَا تَمَامَ عِبَادَتِکَ وَ أُجْبِلَنَا عَلَی الْخُشُوعِ لِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ و ما را به کمال عبادتت برسان و به خشوع برای روی کریمت خو ده. از کسانی باشم که خواب به چشمم نیاید. بس که در اختیار و خدمت توام. وَ اجْعَلْ عُیُونَنَا دَامِعَةً مِنْ خَشْیَتِکَ و چشمهای ما را از خشیت خودت اشکبار گردان. از کسانی باشم که اشکشان از ترس تو، از مراقبت تو جاری است. آنقدر مراقبه دارند! همیشه اشک جاری است. وَ اجْعَلْ قُلُوبَنَا مُتَعَلِّقَةً بِحُبِّکَ وَ هَیْبَتِکَ و دلهای ما را به محبت و هیبت خودت وابسته گردان. دلها گرفتار محبت تو باشد و رفعت تو. مِنْ مَحَبَّتِکَ از محبت تو. دلها پُر شده باشد از هیبت تو.
یَا مَنِ انْوَرُ قُدْسُهُ لِأَبْصَارِ مُحِبِّيهِ کسی که نور قدسش را برای دیدگان دوستانش آشکار میکند. ای کسی که اگر کسانی اهل محبت شدند، نور خودت را، نور قدست را بر چشم میتابانی. وَ یَا مَنْ أَسْبَحَ وَجْهَهُ لِقُلُوبِ عَارِفِيهِ و ای کسی که چهره خود را بر قلوب عارفانش پدیدار میسازی. عنایات خاص صبوحی تو نصیب کسانی میکنی، نصیب دلها میکنی که از معرفت تو پُرند .
یَا مُنَی قُلُوبِ الْمُشْتَاقِينَ ای آرزوی دل مشتاقان. ای آرزوی دل مشتاقان. وَ یَا أَقْصَى آمَالِ الْمُحْبِينَ و ای نهایت آرزوی محبان. ای نهایت آرزوی محبین. أَسْأَلُکَ حُبَّکَ محبت تو را از تو میخواهم. آمدم گدایی کنم. چی میخواهم؟ محبت تو را میخواهم. توی این ظرف من یکم محبت برایم بریز. به قول شاعر، قشنگ میگوید:
«ارباب کسی دل که محبت نچشیده
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده»
محبت میخواهیم. محبت چشیدهای. میدانیم چه محبتی. چه میکنی با محبت؟ چه غوغایی در محبت است. خودت را میخواهی و حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ و محبت کسی که تو را دوست دارد. هرکس تو را دوست دارد، محبوبیت او را به ما بده. وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُقَرِّبُنِي إِلَيْکَ و محبت هر عملی که مرا به تو نزدیک کند. هر عملی که من را به تو نزدیک میکند، محبتش را به من بده.
وَ أَنْ تَجْعَلَّ حُبَّکَ إِلَى مِنْ کُلِّ مَا سواه در اصل: وَ تَجْعَلَ حُبَّکَ إِلَيَّ أَحَبَّ مِنْ كُلِّ مَا سِواكَ. از تو میخواهم با دلم کاری کنی که تو را از همه چیز بیشتر دوست داشته باشم. وَ تَجْعَلَ حُبَّکَ قَائِدًا إِلَى رِضْوَانِکَ و محبت خودت را راهبر من به سوی رضوانت قرار ده. که میگویند مراقبت چیست و چطور است؟ ازت میخواهم یک محبتی توی دلم بیندازی. این محبت باعث بشود به سمت تو حرکت کنم. رضای تو را حاصل کنم. به سمت رضوان حرکت کنم. آنی که رکن حرکت و سلوک است، از طریق محبت خداست. جذب است. به قول بزرگی: یک جذبه بیاید، کار ۲۰۰۰ سال عمر آدم را میکند. ۲۰۰۰ سال زحمت. یک جذبه میآید، میکشد، میبَرَد. این همه عمر گرفتیم از تو. خدایا! یعنی لایق یک جذبه هم نبودیم؟ انقدر بد بودیم؟ انقدر نالایق بودیم؟ لایق جذبهای نیستیم؟
وَ تَمُنَّ عَلَيْنَا بِعِفَّتِکَ مِنْ سُوءِ عَمَلٍ و با عففت بر ما منت بگذار و ما را از گناهان حفظ کن. شوقی که به تو دارم، من را از گناه نگه دارد. به من منت بگذار. به من نگاه کن. وَ نَظِرَةً مِنْكَ إِلَيْنَا بِمُحَبَّتِكَ در اصل: وَ نَظِرَ مِنْ حُبِّكَ إِلَيْنَا. با دیده محبت به من نگاه کن. از من رو برنگردان. و اجعل من در اصل: وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ سَعِدَ بِحُضُورِهِ عِنْدَکَ و ما را از کسانی قرار ده که به حضور در پیشگاهت سعادتمند شوند.
یا مُجِیرُ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
بعضأ در بعضی جاها رسم است از فردای میلاد زینب کبری (سلام الله علیها) ایام فاطمیه را شروع میکنند. این ده روز تقریباً ایام فاطمیه میگیرد. بعضی ۵ روز. بعضی از یک طرف میلاد حضرت زینب (سلام الله علیها) را داریم از یک طرف شهادت بیبی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را داریم. برویم مدینه این ایام این خانم حضرت زینب پرستاری میکرد. دختر ۴ ساله. پرستار بود. خیلی همه کارهای خانه را انجام میداد. بدون خادما ن و بدون کمک زین بچه. این بچه جایش باید توی آغوش مادر باشد. توی این سن و سال پرستاری از مریض، آن هم مادر ۱۸ ساله! سخت است به خدا! ولی انگار قسمت خانم این است؛ از بچگی همینجور باید این مصیبتها را یکی یکی تحمل کند. از بچگی تقدیرش این است پرستار باشد. الان پرستار مادر است. چند وقت دیگر پرستار امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بستر با فرق شکافته. چند وقت دیگر پرستار امام مجتبی (علیه السلام) با جگر پاره پاره. چند وقت دیگر پرستار بچههای یتیم ابی عبدالله و فرزندان زین العابدین. جانم خانم، چه مقامی است! مقام زینب میفرماید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» جز زیبایی چیزی ندیدم. هرچی دیدم زیبا بود. یک ذره از این حال را به ما هم بچشانید. یک ذره از این مزه عبودیت به ما بچشانید. چه میدیدید شما؟ این اوج مصیبت! میگفتی: جز زیبایی چیزی ندیدم. کی بودی شما؟
ابی عبدالله، شب شهادت فرمود: خواهرم، در نماز شب من را فراموش نکن. امام سجاد (علیه السلام) میفرماید: دیدم عمهام سحر نشسته، نه بلند میشود، نه میخوابد. گفتم: اگر مشغول عبادت است، باید ایستاده باشد. اگر مشغول استراحت است، باید خوابیده باشد. دقت کردم، دیدم عمه جان دارد نشسته نماز شب میخواند. یعنی انگار دیگر جان نداشت. بازوها و این اعضا نمانده بود زینب بخواهد بلند شود. کمر زینب شکسته. لا اله الا الله. خدا میداند این دختر این ایام با مادر چی میگفتند؟ چی میشود؟ چه اسراری از مادر بهش منتقل شده؟ حتماً با چیزی که از زینب سراغ داریم، با چیزی که از فاطمه زهرا (سلام الله علیها) سراغ داریم، حتماً فاطمه سفارش لازم را به زینب کرده است: دخترم، کربلا در پیش داری. دخترم، رخت زار پوشیدن در پیش داری. لا اله الا الله. آخه وصیت فاطمه زهرا همین بود. امیرالمؤمنین را وصیت کرد: «اِبْکُوا عَلَیَّ» برایم گریه کنید. کجای عالم سراغ دارید کسی اینجوری وصیت بکند؟ تا حالا دیدید کسی وقتی دارد از دنیا میرود وصیتش این باشد: بعد از مرگم برایم گریه کن؟ مگر میشود؟ میخواهد بگوید: علی، من آنقدر غریبم که گریه کنم ی ندارم. خیلی هم خوشحال میشوند بفهمن زهرا از دنیا رفته. علی جان، هم برای من گریه کن، هم برای یتیمانم گریه کن. کجا دیدید کسی وقتی دارد از دنیا میرود بگوید: برای بچههایم بعد از من گریه کنید؟ بچهها ی من خیلی غریبند. خودش فرمود: اینها پیغمبر را از دست دادند. مصیبت زده غم رسول الله. حالا چند روز بعد میخواهند مادر را از دست بدهند. خیلی برای اینها سفارش بگذار. خیلی سفارش کرد به امیرالمؤمنین: علی جان، بعد از من میخواهی زن بگیری، بگیر؛ ولی یک روز در میان، یک روز در اختیار خانواده باش. یک روز در اختیار بچههای من. این بچهها بیکس و کار ند. علی جان، بعد از من جان تو و این بچهها. بچههایم را به تو میسپارم. حالا امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا، مسلمه. اینها بین اینها این حرفها معلوم است. چه حالی داشته بیبی. اینها تذکرات را دارد میدهد. علی جان، «لاَ تَقْتُلْ عَلَى وُجُوهِنَا» در اصل: لا تُؤْنِسْ وُجُوهَ أَوْلادِی. یک وقت نکند سر بچههایم داد بزنی! یک وقت با بچههایم تند صحبت نکنی! بعد از اینها داغ مادر، غصه دیدند. همه سفارشها را کرد به این یتیمها چطور رسیدگی بشود. آخر گفت: «وَ لاَ تَعْنِ» در اصل: وَ لاَ تَنْهِجْ. علی جان، جان تو و جان این بچهها. جای من جای بچههاست. ولی یک نفر را سفارش ویژه میکند: علی جان، آنی که کربلا دارد، خیلی حواست بهش باشد. این بچهام قرار است سرش به نیزه برود. این بچهام تنش زیر سم اسب برود. لباس از تنش میکنند. عریان به زیر آسمان رها میشود. این بچه و زن و بچهاش به اسارت میروند. حسین حسین…
«لَعَنَ اللَّهُ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ».
یا رحمن و یا رحیم، یا مقلب القلوب، ثبت قلوبنا علی دینک.
ان الهی یا حمید و به حق محمد یا علی بقالی یا فاطمه به حق فاطمه یا محسن حق الحسن یا قدیم الاحسان اللهم عجل لولیک الفرج.
خدایا به آبروی امام زمان، به آبروی زینب کبری، به آبروی فاطمه زهرا، فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی و خشنود بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. سر سفره برکت زینب کبری میهمان بفرما. شب اول قبر زینب کبری به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین و قرآن و انقلاب و ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود گردان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت نایل بفرم. در دنیا زیارت اهل بیت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود، آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. و رحم الله من قرأ الفاتحه مع الصلوات.