اتحاد شیعه و سنی بر مدار محبت اهل بیت (علیهمالسلام)
تفسیر آیه مودت بهعنوان پیمان رسالت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)
زیارت بهمثابه آزمون عشق، نه امکانات مادی
همت و اراده در وصول به حرم و محضر امام
کرامات و ارتباطات قلبی با مشاهد مشرفه
حضور همیشگی امامان در حرم و آغوش رحمت
شک و تردید بهعنوان ریشۀ فتنه و گناه
مناجات مطیعین؛ طلب طاعت و رفع حجاب قلبی
مقام حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) در وداع با پیامبر
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی ایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
به یکی از علمای عامه گفته شد: اختلاف ما با شما بر سرِ صحابه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، ولی لزوم مودت و محبت و دوستی اهل بیت (علیهم السلام) مورد توافق فِرَقَین است. یکی از علمای اهل سنت، یا یکی از علمای شیعه، گفتند: «ما با شما بر سر اصحاب و صحابه پیغمبر اختلاف داریم، ولی در مورد محبت اهل بیت که اتحاد داریم. خب، آن اختلاف را بگذاریم کنار، آن قسمتی که اتحاد و وحدت داریم، قبول. شما هم اهل بیت پیامبر را دوست دارید و هم ما. هر دو بر مودّت و ولايت آنان نظرِ موافق دارید. بنابراین، ما میگوییم اگر صحابه در واقع مودت و دوستی اهل بیت (علیهم السلام) را دارا باشند، ما با شما در احترام به آنها موافقیم و اگر در واقع مخالف با اهل بیت باشند و مودت آنها را نداشته باشند، شما نیز باید مثل ما مخالف هرکس باشید که مودت ذیالقربی را ندارد.» این استدلال خوبی است. گفتن: «هم شما اهل بیت را قبول دارید و هم صحابه. اختلاف صحابه چه بود؟ یا اهل بیت پیامبر را دوست داشتند یا نه. اگر صحابه، اهل بیت را دوست داشتند، پس حرف اصلی ما با اهل سنت این است که بگوییم: شما میگویید اهل بیت، ما میگوییم اهل بیت. هر دو دوست داریم. شما میگویید صحابه؛ ما هم در مورد صحابه همین را میگوییم. صحابه اگر اهل بیت را دوست داشتند، ما نیز دوستشان داریم؛ و اگر دشمن داشتند، هم ما دشمنشان هستیم و هم شما دشمنیشان را بگویید. اگر صحابه، اهل بیت را دشمن داشتند، شما هم بگویید ما هم دشمنیم. این شکلی دور اهل بیت همه با هم جمع میشویم. هیچ اختلافی دیگر نمیماند. اهل بیت پیامبر، محور اتحاد هستند.»
شما باید مخالفش باشید، هرکسی که مودت اهل بیت را ندارد، چون پیغمبر مودت را شرط رسالت قرار داده: «لا اسئلکم علیه اجرا الی الموده فی القربی». من اَجری نمیخواهم، مگر مودت نسبت به اهل بیت.
اتحاد شیعه و سنی بر مبنای توفیق زیارت است. ارتباطی به داشتن پول ندارد، زیرا چنان که پروانهها در شمع میسوزند، آیا در شمع بودن حضرات معصومین (علیهم السلام) اشکال است یا در پروانه بودن ما؟
زیارت پول نمیخواهد، چرا پولی؟ عشق! یکی از دوستان به آقای بهجت (رحمه الله علیه) گفتند آقا دعا کنید ما برویم مشهد. ایشان فرمودند که دعا میکنیم، ولی خب برو مشهد! گفتند: «نمیشود آقا، جور نمیشود.» فرمودند: «کوچه را اتوبوس سوار شو.» میخواستند بگویند که آقا، اصل ماجرا همت و اراده است. همت و اراده اگر باشد، آدم همه موانع را کنار میزند. به وضوح این را دیدهایم. همینهایی که میگوییم نمیشود، نمیتوانیم، اینها پایش برسد، لازم بشود، همین ماههایی که نمیتوانیم راه برویم و راه رفتن برایمان سخت است و حوصله نداریم، اگر گرگ دنبالمون بکند، ۵ کیلومتر را معلوم میشود که میتوانستی ولی نمیخواستی. اراده که میآید، آدم همین کار را میکند. بعضیها میگویند: «من نمیتوانم ماهی یک بار بیشتر حرم بروم، دو هفته یک بار بیشتر نمیتوانم.» نمیتوانم یعنی چه؟ اگر آدم بخواهد، و اراده کرده باشد، مصلحت هم باشد. حقوق دینیام، کار همسرم، خانه، چهمیدانم، وظایفی که دارم، کلاسم، درسم، از اینها بزنم، میشود؟ بله. نه، آن منظور نیست.
حضرت امام (رحمه الله علیه)، ۱۰ سالی که امام ایران بودند، در دوران انقلاب، یک بار نتوانستند مشهد بروند. خب، آن شرایط فرق میکند. شاید هر کس متفاوت باشد. ولی امام، همان امامی است که نجف که بود، یک روز هم کسی نمیتوانست مانع ایشان بشود که ایشان زیارت نکند. بعضی شبها هم که در طول سال و طول ماه و اینها حرم بسته بود برای نظافت و اینها. از تمام فضای حرم رفتم و پشت بام خانه ایشان، در همان ساعت، زیارت جامعه را میخواند. این ۱۵ سال برنامه ثابتشان نجف بود. من توی انسان، اراده اگر بکند، در زیارت میشود. پول نیست، بلکه اهل بیت شمعاند و پروانه. اینی که این پروانه دور شمع نمیچرخد، مشکل از شمع است یا از پروانه؟ زیارت یعنی شبیه پروانه میآید دور شمع.
«پس چرا بعضیها آن حضرت را دیدهاند، یا جواب سلام خود را از آنها شنیدهاند، یا با صاحب قبر صحبت کرده و جواب دریافت نمودهاند و ما اینگونه نیستیم؟»
یعنی الان واقعاً ما قلبمان تکان نمیخورد؟ بعضیها هستند میروند حرم امام رضا (علیه السلام)، سلام میدهند، جواب میگیرند، سؤال میکنند، جواب میگیرند، حرف میزنند. القابی که صدا میزنند، بعضیها با اسم کوچک، بعضیها با فامیل، بعضیها یک «آقا» هم کنارش میگذارند. «آقای فلانی»، «خوش آمدید».
«عجایب و قرائن از کرامات و معجزات مشاهد مشرفه و ضرایح متبرکه دیده و شنیده شده است. اگر اینطور ارتباطات و درهای نور و رحمت به روی اهل ایمان باز نبود، ما را به حال خود میگذاشتند.» و به طور مطلق، درهای غیب ارادهای که کرده بودند، میبستند قبورشان بماند، محل زیارت. این علامت این بوده که خواستند به ما بگویند ما شما را دوست داریم، نخواستهایم از دسترس شما خارج شویم.
در بین اهل بیت، فقط حضرت زهرا (سلام الله علیها) بودند که به طور کلی، آثارشان و آثار دفن ایشان روی این زمین چیزی نمانده. حالا بخشش برمیگردد به گلایه و قهر فاطمه زهرا با بشریت. بخشش البته رحمت دیگری است که حالا به لطف عجیبی هم تو همین ماجرا هست، البته برای اهلش است که گفتم اگر قبر مدینه را مخفی کردند، قبر قم، مزار حضرت معصومه (سلام الله علیها) جایگزین شده و هرچه از آنجا توقع داری، اینجا بهت میدهم. «اذا تلیت لِی قبر مزار زهرا سلام الله علیها». برای همين است که این حرمها برپاست، این درِ این حرم. شما ببینید صبح بخواهید بروید، شب بخواهید بروید، ظهر، نصف شب. این حرم، آغوش این آقا، هیچوقت نمیبندد.
پس میفرماید: «اگر این ارتباطات و درهای نور و رحمت باز نبود، مرا ول میکردند.» تو همین حرم رفتن و این زیارتها، اینها نگه میدارد، میکشاند. این مغناطیس علامت این پیام امام است، میخواهد بگوید: «من تو را رها نکردم، ولت نکردم.» چطور بعضیها میروند حرم گله میکنند، نمیفهم این چه رحمتی بالاتر است. «چنان معشوقهای در شهر وانگه دیدنش هر آنکس پای بنشیند به غایت بیبصر». کنایه از ماست. ما همچین کسی تو این شهر، این افق، تو این اتمسفر بودیم، بهره نبردیم و رفتیم گلا یه کردیم.
پیش از علما، اسم نمیآورم، بلکه از مشاهیر عرفا. بسیار بزرگ. ایشان یکی از تحولات جدی تو زندگیاش با این حرف بوده. کنار حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام)، یک گدایی که حالا سر و وضعش هم به دیوانهها میخورده. به فلانی گفت: «چند ساله نجفی؟» ایشون میگوید: «۱۰ سال.» مؤلف این کتاب میگوید: «۱۰ ساله در جوار امیرالمؤمنینی و اینی؟» خیلی متحول میشود کلام این آقا. گفته بود که: «دستمال کاغذی چند روز کنار عطر باشد، بو میگیرد. تو ۱۰ ساله کنار امیرالمؤمنینی.»
سالگردشان هم نزدیک است، هفته اول دی ماه. ایشان تهران که بستری بودند، بیمارستان. پرستار ایشان ماجرا را نقل کرده. میگوید که بهم زنگ زدند، گفتند: «مشهد بودم.» زنگ زدند، گفتند: «شیفت توئه، خودت را برسان بیمارستان که بالا سر آیت الله فلانی باشی.» روزهای آخر، بیناییشان را از دست داده بودند، چشمشان را هم از دست داده بودند. کار پرستار میگوید که من شب بود. درِ اتاق را باز کردم. گفتم ایشان خواب است، استراحت است، مزاحمش نشوم. آرام آمدم که حالا مثلاً سرم را عوض کنم، چیزی تزریق بکنم و اینها. میگفت تا وارد اتاق شدم، ایشان همانجور که خوابیده بود، چشمش هم که نمیدید، به من فرمودند: «از مشهد اومدی؟» ترسیدم، یک لحظه جا خوردم. گفتم: «بله آقا، چطور؟» فرمود: «بوی امام رضا را با خودت آوردی.»
چطور من جایی میروم، بوی امام رضا نمیبرم؟ من حرم میروم، بوی امام رضا را نمیفهمم. او از تهران بوی امام رضا را اینجور میفهمد. چه قلب مریض و کوری است که من دارم! چه غفلتی است که وجود منو گرفته! چه تاریکی است! چه ظلمتی!
با تأکیدی که بر دعوت به توجه و تمسک به عترت نمودهاند، معلوم میشود در مشاهده قرآن و عترت جاذبیتی است که اگر لیاقت داشته باشیم، به زیارت رویم. معلوم نیست که پولدار پروانه این شمع میشود یا بیپول، بلکه این در اثر جذب و انجذاب محبت است. تشکیلات لازم نیست و برای آنها بین پولدار و ندار فرقی وجود ندارد. اگر جاذبهای بکشد، میبرد. با پول، بیپول؛ شب، روز؛ خسته، مریض، سالم.
اگرم نباشه، پس میزند آدم. هی میبیند مانع پیش میآید. هفته به هفته هی کار پیش میآید، اینور و اونور میشود. امروز اینجور میشود. این پیام خطرناکی است. اگر آدم هی میبیند هر روز یک مانعی پیش میآید، نمیتواند حرم برود، زیارت برود، انگار میخواهند بگویند که هنوز باید بروی کار بکنی، هنوز این آتش و بیقراریه، اون بیقراریه در تو نیست.
گفتم پیغمبر اکرم تو حلقه نشسته بودند، حلقه اصحاب، سخنرانی میکردند. حضرت گردن را آوردند بالا، تنشان را میکشند به سمت بالا. گفتند: «یا رسول الله، چرا اینجوری میکنی؟» فرمودند: «این اون کسی که جلوی در ایستاده، کاسب است. صبح به صبح باید بیاید منو نگاه کنه، بره. روزش، روز نمیشود. من سر و گردن بالا میگیرم که ببینه راحت بره.» اگر مانیتور بودیم، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نشان داده بودند. تا حالا این کاسب صبح به صبح میخواهد برود سر کار. «عزیز علیّ خَلقُ جمیل».
هرچه هست، کم و کاستی ماست. از معشوق کم و کسری نیست. ما مایه نمیگذاریم، ما کمکاری میکنیم. «محکمکاری، طریقی از آن طرف هیچ نیست.» این حرف خیلی غلط است که بگوییم رفتیم و خواستیم و ندادند و نشد و نیست. این نیست. گله از آنور است. میگوید: «چرا یک بار خواستی؟ چند بار میگفتی، میدادم.» مادر میخواهد ببیند بچه وقتی صدا میزند چقدر جدی است. بچه میگوید: «مادر، آب بده.» مادر صبر میکند، واقعاً تشنهاش است یا وسط بازی یکهو دارد میگوید. دو بار، سه بار که میگوید، کمکم اشک جاری میشود. مادر پا میشود، بغلش میکند، هم آب بهش میدهد: «منتظر بودم دو بار بگی، سه بار بگی.»
اگر مجنون دل شوریدهای داشت. مناجات سید الساجدین، آقایمان امام سجاد (علیه السلام)، مناجات مطیعین. انگار این مناجات از همه اینها کمتر است. شاید هم از این جهت که خودشان را اهل طاعت نمیدیدند، امام سجاد (علیه السلام)، که بخواهد در مقام مطیع صحبتی بکند. برعکس مناجات «عاشقین» که مناجات مریدین و اینها که بعدی است، اینها خیلی طولانیتر و بلندتر وارد شدهاند. اتومات. این کوتاهترین چیزی است تو این عرض. برای عرضه انگار نداریم از طاعت و عبادت که به رخ بکشیم، حرفی ازش بزنیم، یادی بکنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
«اللهم الهمنا طاعتک وجنبنا معصیتک و یسر لنا بلوغ ما اَبتقا رضوانک» : طاعتت را به من الهام کن. من را از معصیت دور کن. مسیر حرکت به سمت جلب رضایتت را برایم آسان کن.
«و اهللنا فی بحبوحه جنانک» : و به منزلی در بهشتت جای ده. آنجا آرام بگیرم.
«واَنبسائرنا سَحائب الارتیاب» : ابرهای دودلی و تردید را از کنار، از جلوی چشمه دلم کنار بزن. این تردیدها را از من بگیر. خیلی این تردیدها، دودلیها ما را عقب میاندازد. دودلی است که آدم را
«کاشف عن قلوبنا مریتک و الحجاب» : پردههای تردید را از دل کنار بزن. این حجابها را پس بزن. تردید دیگر نباشد. اگر باور به این داشتم که خدای متعال منو میبیند، وضعم این نبود.
«ما یلفظ من قول الا لدیه عتید رقیب» : هرچی میگوییم حساب میشود، کتاب دارد، مینویسند، ثبت میکنند. «الم یعلَم بان الله یری» : نمیداند خدا میبیند؟ حرف زدن ما را میبیند، حالات ما را میبیند، از قلبمان را میبیند.
تردید دیگر چیست؟ تردید دارم خدا میبیند؟ نمیبیند؟ میتواند؟ نمیتواند؟ تردیدهاست، عقب میاندازد.
پردهها کنار برود، انسان باورش بیاید: «اشهد انک تسمع کلامی» حرم که میرود، باورش بیاید یک آقای مهربان آنجا آغوش گشوده برای پذیرایی از ما. هیچ کسی را هم دست خالی از این حرم بیرون نمیکند. سفرهاش برای همه خلایق عالم باز است. مأمون از این سفره بهره برده. ما چه؟ قاتل امام رضا. خدا شاهد است، بعضی وقتها آدم منقلب میشود. هیچ روایتی بنده ندیدم مأمون از امام رضا سؤال بکند، حضرت جواب ندهد. هیچ روایت. هر وقت مأمون سؤال کرده، امام رضا جواب داده. برویم حرم بگوییم: ای کسی که مأمون را دست خالی رد نکردهای، ما که چه؟
«و قلع الباطله من سرائرنا» : همزمان باطل را از وجود ما دور کن.
«و قرن الحق فی سرائرنا» : در سر و باطن ما، حق را ثابت کن. محبت حق تعالی، محبت خودت، محبت اهل بیت، همه را تو وجود ما.
«رافشه شک و الذنوب باغت الفتن» : همه فتنهها محصول شک و تردید است. اگر این شکها از زندگیام کنار برود، این همه آلودگیها برایم نمیآید. چون شک دارم به رازقیت تو، میروم سراغ لقمه حرام. هر گناه یادم میکند برمیگردد به شک و تردید. اگر باورش بیاید کار دست اوست، در خانه دیگری نمیرود، جای دیگری نمیرود.
«و مکدرت صفا المنایا» : و مکدرت صفوف آرزوها و .... این همه عنایتی که میفرستی با این شک و تردیدهای من که دل میشود آلوده میشود، خراب میشود، استفاده کنم.
«اللهم فی سفن النجاه» : ما را سوار کشتیهای نجات کن. کدام کشتی از همه کشتیها بزرگتر و بهتر است؟ کشتی محبت اهل بیت.
«و انجا مناجاتک» : مناجاتت را برای من لذیذ کن. لذت ببرم. با یک دوست یک ساعت حرف میزنم، خسته نمیشوم. تازه وقتی تموم میشود، میخواهد برود، دلم میگیرد. میشود کی باز بنشینم با این درد دل کنم، حرف بزنم. ولی حالی برای حرف زدن با تو ندارم. دو دقیقه هم حرف نزده خسته میشوم. این چه مریضی است من دارم؟ چه تعابیری!
«و اردنا بالحوض محبتی» : جواب من را بر حوض محبت خودت وارد کن. از من تشنه محبت.
«و ازقنا حلاوه مودتک» : شیرینی مودتت را به من بچشان. شیرینی غربت را به من نشان بده.
«و اجعل جهادنا زعامه» : و زحمت و تلاشهایم را در راه خودت قرار بده. نه برای شکم و این همه بدوم، زحمت بکشم، آخرش هیچ به هیچ. چهکار؟ برای تو باشد. به عشق تو باشد. چشم باز میکنم صبح، برای تو. به عشق تو باز کنم. چشم میبندم شب، به عشق تو ببندم.
«و الهامنا فی طاعتک» : و همه طاعت تو باشد، بندگی باشد. از صبح تا شب دغدغهام، غصهام این باشد تونستم اطاعت کنم یا نه. برده همش جلب نظر ارباب. هر کار میکند برای این ارباب. ارباب نظر کند. ارباب بیرون نکند. همتم این باشد.
«و خلص نیاتنا فی معاملاتک» : نیتم را خالص کن تو معامله با خودت.
«فلا بغیر ولا وسیله لنا الا انت» : اوج حرف اینجاست. ما با تو میتوانیم زنده باشیم. ما برای تو میتوانیم زنده باشیم. ما وسیلهای به سمت نداریم جز خودت. هرچی هست از دست توست. بچه، کار خودت. کارهای. ما هیچ کارهایم. از ما هیچی. ما اگه بخواهیم سمت تو هم بیاییم، تو باید ما را ببری. ما پا نداریم.
«الهی اجعلنی من المصطفین الاخیار» : من را از آنهایی قرار بده که برای خودت سوا کردی، جدا کردی. آن خوبهایی که دیدید این شاطرها نون میزنند، آن نون ویژهها را کنار میگذارند، اصطفا اختیار. من را جز آنها قرار بده. برای خودت جدا کن. من را به صالحین ملحق کن.
«المسارین الی الخیرات العاملین للباقیات الصالحات الساعیین الی الرفیع الدرجات انک علی کل شیء قدیر و بالاجابت جدید به رحمتک یا ارحم الراحمین». آنهایی باشم، ملحق بشوم به آنهایی که سبقت گرفتند. چطور با شتاب حرکت کردند تو مسیر عبودیت. من هم دستم به اینها باشد. اهل شتاب باشم. از اینهایی که اهل شتاب کیه؟
لا اله الا الله. این ایام چه خبر؟ مدینه. بنا به نقل چهل روز، ایام بعد از رحلت، ۷۵ روز ایشان بستری بود. مادر کنار بستر پیغمبر نشسته بود. دیدند گریه میکند. بدن بیمار بابا را میبیند. پیغمبر اکرم فرمودند: «فاطمه جان نزدیک بیا.» در گوش دخترچیزی فرمود. دیدند لبخند نشست رو لب فاطمه. بعداً سؤال کردند: «چی بود اینی که شما خندیدید؟» کنار بستر پیغمبر فرمود: «گریه میکردم چون پدرم آستانه مرگ بودند، داشتند از دنیا میرفتند. ولی به من فرمود جلو بیا، در گوشم گفت غصه نخور دخترم، تو خیلی بعد از من نمیمانی، زود به من ملحق میشوی.» این لبخند زدم، خندیدم.
لذا امیرالمؤمنین (علیه السلام) شبی که فاطمه را روی قبر کرد به پیغمبر: «یا رسول الله، هاذا بنتک فی جواره.» عرض کرد: «این دختری بود که شتاب داشت برای ملحق شدن به تو.» خیلی نماند تو این دنیا. تحمل ماندن بعد تو، لا اله الا الله.
دو تا دختران که اینجور بودند. آنقدر که ما میدانیم، بعد بابا خیلی نتوانستند بمانند. فاطمه بود چهل روز یا ۷۵ روز یا ۹۵ روز بیشتر دوام نیاورد. یکی هم دختر ابی عبدالله. این بچه هم طاقت دوری نداشت. نمیدانم چه سنی بود. تو این دو دختر، یک وقت دیدند بهانه. انگار حالش هم این بوده: «بابا، تا اینجا که شهر شام منزل به منزل سنگ زدند، توهین کردند، روسری ما را چرخوندند، تو این سَر تو را به نیزه زدند. تا زدند کعبه نیزه زدند. بابا میدانم دیگر اینجا که دیدیم همه اینها تموم شده. تا اینجا وایستادم، یک وقت نگویند دختر بیمعرفت بود. به خاطر تازیانهها کم آورده.»
همه تازیانهها را خوردند، دیگر میدانم تازیانه خبری نیست. گفت: «دیگر بیا، دخترت روی طاقت دوری بیش از این را ندارد.» وقتی سر طبقه را آوردند، «لا ارید و غذا، من که غذا نمیخوام.» سرِ بابام را از روپوش رو کنار زد. خودش رو رو سر نیزه انداخت. چه صحنهای تصویر شده. در وقت تنها کاری که کرد، لبها را گذاشت رو لب بابا. دیگر تکون نمیخورد.
«یعلَمُ الّذین قلَبوا.» لعنت الله علی القوم الظالمین.
اسئلک اللهم و ندعوک بسمک العظیم الاعظم الاکرم عظمتک یا الله یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب. الهی یا حمید و به حق محمد و آل محمد. یک حالی به قلبمان بده. یا فاطمه به حق فاطمه. یا محسن به حق الحسن. یا قدیم الاحسان الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا به آبروی سه ساله ابی عبدالله، فرج منتقم پدرش امام زمان را برسان. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات ما، شهدا، فقها، امام راحل را بر سر سفره با برکت حضرت رقیه مهمان بفرما. شب اول قبر حضرت رقیه به فریادمان برسان. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت را نصیب ما بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب، ولایت، اگر قابل هدایت نیستند، نیست و بفرما. رهبر معظم انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. مرزهای اسلام را حفظ بفرما. شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را از ساعتی برآورده بفرما. هر آنچه گفتیم و صلاح ما بود، آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
با نبی و آله. رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات.