‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در بحث علم بیان بودیم و در تعریف اصطلاحی آن عرض کردیم که در علم بیان، آنچه مهم است، ذهن مخاطب و قوّهی تخیل و درک اوست که باید متناسب با او، مطلب به او برسد. کسی که قدرت داشته باشد آن قوّهی خیال و تخیل را شکار کند، برنده است. هر کس قویتر باشد و مهارت بیشتری برای این کار داشته باشد، مسلماً موفقیت بیشتری خواهد داشت.
در "معجم مصطلحات عربی" گفته شده است که «هو علم یعرف به ایراد المعنی الواحد بطرق مختلفه». علم بیان علمی است که به وسیلهی آن، آوردن یک معنا به روشهای مختلف شناخته میشود. من چگونه یک معنا را به چند بیان برسانم؟ و گویا منظور این است که آوردن معنا یک بار از طریق تشبیه، بار دیگر از طریق مجاز، و بار سوم از طریق کنایه. یک وقت من میتوانم یک حرف را با تشبیه بگویم، یک وقت میتوانم با کنایه بگویم، یا میتوانم با مجاز یا استعاره بگویم. اینها راههای مختلف هستند؛ باید ببینم کدامیک اینجا برای مخاطب مناسبتر است.
اصل بلاغت در تمامی این سه علم (معانی، بیان، بدیع) این است که مقتضای حال مخاطب باشد. اساس این است. حالا در هر کدام، متناسب با خودش. در علم بیان، متناسب با ذهنیت و درک مخاطب. مخاطب چقدر فهم دارد؟ کنایه را میگیرد یا نمیگیرد؟ برای یک عدهای کنایه میگویی، در حالی که اینها تصریح آن را هم نمیگیرند؛ آنقدر پرت از مسئلهاند. گاهی ما میبینیم یک مسئلهی سیاسی را برای کسانی که اطلاع سیاسی دارند، شما یک کنایه میزنی، سریع اهلش میگیرد. باغ نیستند! یک ساعت برایش توضیح میدهی، آخر نمیگیرد، میگوید: «نه، نفهمیدم، باز چی شد؟ این چی چی بود؟» خب اینها فرق میکنند. من نباید برای آن کسی که در جریان ماجراست و تا “هم فیها خالدون” را خبر دارد، بیایم برایش تصریح بکنم. برای آن کسی که اصلاً در باغ نیست، بیایم کنایه بگویم؛ این مقتضای حال نیست.
علم بیان به شما میگوید که برای او متناسب با فهم و درکش چه بکن؟ برای این کنایه بگو و برای آن یکی تصریح کن. اینجا یک حد وسطی انسان میگیرد؛ مقداری توضیح میدهد، مقداری کنایه میگوید. باید دید که جوّ غالب کدام طرف است؟ اکثریت کدام طرف هستند؟ بله در سخنرانی، خصوصاً، خیلی پیش میآید. شما مرد داری، زن داری، بچه هست، بعد تازه در جلسهای هستید که پیرمرد بیسواد داری، دکتر هم داری؛ اینها همه نشستهاند. فراوان برای ما که الی ماشالله پیش میآید. ایام بله، شب قدر، اعتکاف. در اعتکاف میبینی بچهی ۱۰ ساله آمده، ۱۲ ساله آمده، پیرمرد ۸۰ ساله آمده، دکتر و دانشگاهی نیز هستند. سخنرانی بکنی که به همه چیزی برسد. اینها را باز دوباره ارجاع بدهیم به همان کتابی که دارد چاپ میشود.
موضوع بحث ما کردهایم در جلد یک، در مورد اینکه مخاطبین مختلفند. برخی را باید با حکمت بهشان مطلب گفت، برخی را با موعظه حسنه و برخی را با جدل. این سه تا روش تبلیغی: «ادعُ الی سبیلِ ربِّکَ بالحکمة والموعظه الحسنه وجادِلهم بالتی هی احسن.» هر کدام روش خودش را دارند. آنی که وسط و غالبی است برای اینجور فضاها، موعظه است. انسان باید با موعظه صحبت کند. دانشجویی و اینها، آنی که قالب حکمت است، برای جمع مخالفین. آنی که قالب ولی یک عده اصلاً آمدهاند پای منبر و متنوع هم هستند، مختلف هم هستند، همه رقمی تویشان هست. آن حد وسطی که به درد همه میخورد و برای همه نافع است، موعظه است. موعظهی حسنه به درد همه میخورد.
«عِظوا» به چه معناست؟ چند تا مثال هم زدیم که چگونه باید تذکرات، بیشتر موعظهی حسنه باشد. تذکر خدا، تذکر معاد؛ خصوصاً اینکه امیرالمؤمنین در منبرهای عمومی غالباً در مورد معاد صحبت میکرد. امیرالمؤمنین «وَلا یذکر المعاد.» کم پیش میآمد حضرت سخنرانی بکند، یاد معاد نکند. و برای ما منبریها، «قلّما نخطب و لا نذکر المعاد.» کم پیش میآید که خودمان بگوییم یاد معاد بکنیم. شما در کمتر سخنرانی یاد معاد میشنوید. یاد معاد هم با توضیح خاص خودش. الان ذهن مردم، سواد مردم، فضای مردم اقتضا دارد که با نگاه دیگر در مورد معاد صحبت کرد. بله، بعضی جاها، در مجموعهی طلبگیها، در مورد معاد صحبت میکنیم ولی بیشتر ... دینه. بیشتر جوری صحبت میشود که مخاطب را میپراند. جهنم و عمق جهنم، فلان گناه چی چی دارد. در مورد نسبت دنیا و آخرت، در مورد ذهنیت و بعد ادبیات متناسب با زمانه. باید زمانهی خودمان را بشناسیم. زمانهی ما اقتضائاتی دارد.
با اختصار اگر بخواهیم بگوییم، علم بیان علمی است که به وسیلهی آن شناخته میشود ایراد یک معنا در صور مختلف، در حالی که متفاوت است در وضوح دلالت. و بهتر بود که قائل اینطور بگوید. آن قائلی که اینگونه گفته، درست گفته که «بیانٌ عربیٌ علمُ دراسه صورت المعانی الشعریه.» اما بدیع و عروض و قافیه، علومی است که اساساً اهتمامش به صورت صوتی است. در تعبیر ما، یک صورت معنا داریم، یک صورت موسیقایی صوتی. در علم بدیع، آنی که مهم است، صورت صوتی است. دیدید خیلی مهم بود که آهنگ سجع باشد، آهنگش حفظ بشود، آهنگین باشد. در علم بدیع به آهنگ، در علم عروض قافیهها، آهنگ، خیلی برای ما صوت کلام، صورت صوتی کلام مهم است. در علم بیان چی مهم است؟ صورت معنا. یعنی در علم بدیع، آهنگ و ضربآهنگ کلمات، مخاطب را جذب بکند. در علم بیان، خود آن صورت، آنقدر خوب صورتسازی شده و زیباست و از زاویهی قشنگی به موضوع میپردازد. استعارهای که کرده، تشبیهی که کرده را ببینید.
تشبيهاتي که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه دارد. از چی را به چی تشبیه میکند؟ واقعاً فوقالعاده است؛ واقعاً فوقالعاده است. در مورد خلافت میفرماید که نسبت من و آن خلیفه، نسبت بالهای بلند و بالهای ریز کبوتر است. یک کبوتر دیدید بالهای بلندی دارد، یک سری پرهای ریز هم دارد. درشت اگر بکنی چه اتفاقی میافتد؟ یک تیکه میپرد، مینشیند، میپرد، مینشیند ولی این پرهای ریز اگر نباشد چی؟ مشکلی نیست تا آن بالا بالاها میرود. حضرت فرمودند که نسبت من و او نسبت این بالهاست. من را از حکومت سلب کردند، شدیم بالهای ریز. حالا خواستند با این بپرند. یک قدم رفتند. تشبیه را ببینید چقدر دقیق است، چقدر عمیق است، جان مطلب را بیان کرد. و مانند این، مخصوصاً در نهجالبلاغه، فراوان تشبیهاتی که حضرت دارد. فتنه را تشبیه به چی میکند؟ «شقوا امواج الفتن بسفن البص.» امواج فتنهها را با کشتی بصیرت بشکافید! فتنه شبیه چی میماند؟ شبیه دریای مواج هی میآید و میبرد، از اینور میآید، از آنور میآید، تکان میدهد، تلاطم دارد. بعد در این تلاطم خیلیها میریزند. ریزش مال همین است. خیلی چه باید کرد؟ باید یک کشتی قدرتمندی انسان داشته باشد. این کشتی چیست؟ بصیرت. شما با بصیرت سوار آن موج، دیگر شما را نمیبرد. خواص در تسک ... چیکاری ثابتی، سکونت. استعاره و تشبیه. بله بله اینها میشود تشبیه، استعاره، مجاز و صورت معناست که خیلی مهم است.
خب، بیان را در کلمات ادبا و بلاغیون چه گفتند؟ جاحظ بابی را باز کرده از ابواب کتابش، "البیان و التبیین" به اسم "باب البیان" و پیرامون این صحبت کرد که توضیح دهد در آن معنای بیان و دلالتش را. آنجا گفته که «دلالت ظاهره بر معنای خفی، همان بیانی است که من شنیدم که خدا مدحش میکرد و دعوت به آن میکرد و تشویق به آن میکرد. به آن وسیله قرآن را نطق کرد، به آن وسیله با عرب تفاخر کرد و بر اصناف عجم تفاضل.» پس شد آن بیان، دلالت ظاهره بر معنای خفی؛ معنای پنهانی را شما خوب واضحش کنی، روشنش میکنی. جاحظ تمرکزش را گذاشته بر وظیفهی بیان و حصرش در تعبیر که «الواضح عن عن الخفی.» حصرش در همین تعبیر: واضح از معنای خفی. و چگونه موفق میشود شاعر یا مبدع (که به حل این اشکال)؟
جاحظ این رأی را توضیح میدهد، یا دوباره پیرامون توضیحش بحث میکند. میگوید که: «بیان اسم جامع است برای هر چیزی که برای شما کشف کند غناء معنا را.» غنا یعنی چی؟ مقنعه میگویند پوشیده، پوشش! و «هتک حجاب دون الضمیر.» حجاب را بردارد، آن باطن و درونمایه را نشان بدهد تا اینکه سامع (شنونده) را ببرد، سوق بدهد به سمت حقیقتش و هجمه کند بر محصورش. هرآنچه که میخواهد باشد آن بیان و از هر جنسی که بخواهد باشد آن دلیل. به خاطر اینکه مدار و غایتی که در آن جاری میشود قائل و سامع همان فهم و افهام است. به هر چیزی که افهام رسانده بشود و معنا ایضا بشود، همان میشود بیان. در شما بیان باید تبیین بشود، روشن بشود، آشکار بشود؛ خوب تفهیم کنید، خوب مطلب را جا بیندازید، مخاطب بگیرد مطلب را. خوب بتوانید به ذهن او برسانید، جا بیندازید برایش. این میشود بیان.
این علم بیان با هر چیز. پس معنا در نظر جاحظ مُقعِم و مضمر است. یعنی معنا پوشیده است در درون. شما باید این را بیرون بکشید. بر مبدع، یعنی کسی که علم بلاغت دارد، این است که کشف کند این پوشش را، کنار بزند، به ظاهر کند این مستقر و مستکن در نفوس را. این چیزی را که در دلها پنهان است. وقتی شما میگویی، میگوید: «من توجه به این نداشتم، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این مسئله را اینطور نمیدانستم.» در درون خودش اطلاعاتی دارد، همانها را کمک میگیرید. تشبیه اینطور است دیگر. حاج آقای قرائتی که میکند، چقدر مسئله را ... بله پرسیده بودند که آقا زمان شاه به افسر طاغوت میگفتند: «بله، قربان.» به شاه میگفتند: «بله، قربان.» الان هم که ولی فقیه همان را میگویند، چه فرقی کرد؟ اینکه همان است فقط آدمش عوض شد. آنجا جانم فدای زمان شاه، اعلیحضرت میگفتند: «جانم فدای رهبر.» ایشان گفته بود که: «تفاوت میدانی چیست؟» گفت: «بگو.» که یوسف و زلیخا که میدویدند، تفاوت در چی بود؟ جفتشان که داشتند میدویدند سمت در. تفاوت اینها چی بود؟ یکی میدوید که گناه نکند، یکی میدوید که گناه بکند. ما «جانم فدای رهبر» برای این است که از ولایت طاغوت دربیاییم، به شیطان «نه» بگوییم. آن «جانم فدای اعلیحضرت» برای این است که به شیطان «آری» بگوید. ظاهرش یکی، در ظاهرش تفاوتی نیست. ظاهر دویدن یوسف و زلیخا ... تفاوت میکند. خب این تشبیه این را در ذهن هر کسی هست، میگیرد. این مطلبی که درون اوست را میکشد بیرون؛ میشود تشبیه، میشود بیان، میشود علم بیان. که بحث مفصلی در مورد تشبیه داریم انشاءالله به آن خواهیم رسید.
علم بیان کارش این است. هر کس بیشتر هنرمند باشد در این جنبه، او بیشتر مطلب را میرساند. یکی از ... کلی طرفدار پیدا میکند. حاج آقای رنجبر، همشهری آقا، چقدر قشنگ در قالب مثال مطالب را راه میاندازد! متن مثالها، مثالهای دقیق، پخته، عمیق. خیلی مسائل حل میشود. پس به هر طریق و به هر وسیلهای که میخواهد باشد این کلام بر وضوح و اظهار و ابانه، «احمل العنایه بجانب فني.» نظر به جانب فنی ندارد. یعنی طریقهای که واجب است اعتمادش برای کشف از معانی مضمره. پس فنّیت تعبیر همان جانبی است که به وسیلهی آن بیان واضح میشود نه کلام. ما با کلام کار نداریم. چه جور کلامی مهم نیست، چه جور بیانی یعنی مهم نیست چی بگویی، چطور بگویی. مهم این است که آن ابهام را برطرف کنی، واضح کنی معنا را. در علم بیان اصل این است. آقا من کوتاه بگویم، طولانی بگویم؟ اول فعل را بیاورم بعد جمله اسمیه باشد، جمله فعلیه باشد، صیغهی تعجب، به اینها کاری نداریم. آنی که برای ما مهم است این است که شما خوب معنا را جا بیندازی در ذهن مخاطب، او بگیرد مطلب را و خوب بتوانی به ذهن او برسانی، جا بیندازی برایش. این میشود بیان.
این علم بیان. با هرچی پس معنا در نظر جاحظ مقنّع و مضمر است. یعنی معنا پوشیده است، در درون شما باید این را بیرون بکشی. بر مبدع (یعنی کسی که علم بلاغت دارد) این است که کشف کند این پوشش را، کنار بزند، به ظاهر کند این مضمر مستکن در نفوس را. این چیزی را که در دلها پنهان است. وقتی شما میگویی، میگوید: «من توجه به این نداشتم، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این مسئله را اینطور نمیدانستم.» در درون خودش اطلاعاتی دارد، همانها را کمک میگیرید. تشبیه اینطور است دیگر. حاج آقای قرائتی که میکند، چقدر مسئله را ...
بله پرسیده بودند که آقا زمان شاه به افسر طاغوت میگفتند: «بله، قربان.» به شاه میگفتند: «بله، قربان.» الان هم که ولی فقیه همان را میگویند، چه فرقی کرد؟ اینکه همان است فقط آدمش عوض شد. آنجا جانم فدای زمان شاه، اعلیحضرت میگفتند: «جانم فدای رهبر.» ایشان گفته بود که: «تفاوت میدانی چیست؟» گفت: «بگو.» که یوسف و زلیخا که میدویدند، تفاوت در چی بود؟ جفتشان که داشتند میدویدند سمت در. تفاوت اینها چی بود؟ یکی میدوید که گناه نکند، یکی میدوید که گناه بکند. ما «جانم فدای رهبر» برای این است که از ولایت طاغوت دربیاییم، به شیطان «نه» بگوییم. آن «جانم فدای اعلیحضرت» برای این است که به شیطان «آری» بگوید. ظاهرش یکی، در ظاهرش تفاوتی نیست. ظاهر دویدن یوسف و زلیخا ...
تفاوت میکند. خب این تشبیه این را در ذهن هر کسی هست، میگیرد. این مطلبی که درون اوست را میکشد بیرون؛ میشود تشبیه، میشود بیان، میشود علم بیان. که بحث مفصلی در مورد تشبیه داریم انشاءالله به آن خواهیم رسید.
علم بیان کارش این است. هر کس بیشتر هنرمند باشد در این جنبه، او بیشتر مطلب را میرساند. یکی از … کلی طرفدار پیدا میکند. حاج آقای رنجبر، همشهری، آقا چقدر قشنگ در قالب مثال مطالب را راه میاندازد! متن مثالها، مثالهای دقیق، پخته، عمیق. خیلی مسائل حل میشود. پس به هر طریق و به هر وسیلهای که میخواهد باشد این کلام بر وضوح و اظهار و ابانه، «احمل العنایه بجانب فنی.» نظر به جانب فنی ندارد. یعنی طریقهای که واجب است اعتمادش برای کشف از معانی مضمره. پس فنّیت تعبیر همان جانبی است که به وسیلهی آن بیان واضح میشود نه کلام. ما با کلام کار نداریم. چه جور کلامی مهم نیست، چه جور بیانی یعنی مهم نیست چی بگویی، چطور بگویی. مهم این است که آن ابهام را برطرف کنی، واضح کنی معنا را. در علم بیان اصل این است. آقا من کوتاه بگویم، طولانی بگویم؟ اول فعل را بیاورم بعد جمله اسمیه باشد، جمله فعلیه باشد، صیغهی تعجب، به اینها کاری نداریم. آنی که برای ما مهم است این است که شما خوب معنا را جا بیندازی در ذهن مخاطب، او بگیرد مطلب را و خوب بتوانی به ذهن او برسانی، جا بیندازی برایش. این میشود بیان.
و باقی ماند فهم جاحظ برای بیان، در حالی که برتری دارد. میرسد به آنجا که ظاهر میشود کتاب سکاکی؛ یعنی این بود، ادامه داشت، رواج داشت، دنباله داشت تا دوران سکاکی که کتاب «العلوم» نوشته شد که در آن «تدافِه البیان علم مستقلاً». بیان دیگر یک علم مستقل شد از علوم بلاغت سه گانه. علوم سه گانهی بلاغت. سکاکی تعریفش کرد. اینطور گفت: «معرفت ایراد یک معنا در طرق مختلف به زیادت در وضوح دلالت بر آن و به نقصان تا احتراز کند به وقوف بر آن از خطا در مطابقت کلام برای تمام مراد.»
یعنی شما بلد باشی یک معنا را در طرق مختلفه بگویی، یک جایی زیاد کنی، یک جایی کم بگویی تا خلاصهی کلام شما اشتباه نَرَود. صاف همان که میخواهی بگویی را برسانی. نه اینکه «من منظورم این است که شما دست کنی تو این جیب بالا ...» یک جوری توضیح بدهی «پشت ...» یعنی اصلاً به آن منظوری که باید برسانید، نمیرسانید. اینجوری نباشد، همان معنایی که در ذهنتان است را به همان چیز برسانید. و موضوعات بیان نزد سکاکی و شاگردانش، تشبیه و مجاز و کنایه است. و بعد سکاک، خطیب قزوینی میآید تا تعریف کند آن را. تعریفی که متداول باقی مانده در کتب بلاغت تا امروز. خطیب قزوینی تعریف شاه امروز باقی مانده. چی گفته؟ گفته: «علمی است که به وسیلهی آن شناخته میشود ایراد یک معنا به طرق مختلف در وضوح دلالت.» در آنکه توضیحو عرض کردیم. من چطور یک معنا را به روشهای مختلفی بگویم که واضح بشود برای آن آقا؟ چطور بگویم واضح بشود برای آن یکی آقا؟ چطور بگویم واضح بشود برای آن؟ تصریح میآورم برای این، کنایه. بله، اصل ماجرا شناخت مخاطب است، مخاطبشناسی. عرض کردم اصل ماجرا روانشناسی و انسانشناسی روحیات مختلف را (انسان بشناسد). هر کدام رو چطور باید وارد شد، از چه راهی باید وارد شد، چی باید گفت.
آن کسی که در حالت ترس است، آن که دارد ناامید میشود، من برایش از جهنم بگویم؟ ناامید است. این اصلاً کلاً قید دنیا را زده، «جهنم» داشتیم اینجوریها که نیم ساعت تبلیغ کرده برای کسی که کلاً از همه چیز ... بذار آن رفته خودکشی کرده، خودش دیگر داشت میرفت، این هم دو تا گفت، تمام. من مراجعهی زیاد دارم دیگر برای خودکشی و اینها. چند وقت قبل جوانی بود پیام داده بود، یکی تازگی پیام داده بود جوان تهرانی غرب تهران «به کجا بود خدا منو نمیبخشه.» گفتم: «چرا؟» «کمک غلطی کردم، عمراً خدا منو نمیبخشه.» گفتم: «چیکار کردی؟» گفت: «من قرآن آتش زدم.» «من قرآن گرفتم آتش زدم.» گفتم که: «همین که میگی خدا منو نمیبخشه، گناهش از آن گناهی که قرآن آتش زدی بیشتر است.» رفیق شدیم دیگر؛ از اعضای کانال ما هم هست. خلاصهی علی ای حال کتاب که چاپ بشود، از ... بله مجادلات هشام را ۵۰ ۶۰ صفحه وصل ... تو الگوهای اهل ... آمده است. دیروز تماس گرفتن برای طرح سلامت. باشد. چشم چشم. کمک لازم داریم چون کار زیاد است. کمک بکنید که ممنون میشوم. خدا حفظتان کند. انشاءالله سلامت باشید.
حالا این آمده ناامید. من بگویم چی؟ «قرآن آتش زدی! ای مزدور! ای مرتد! ای بی...» مخاطبنشناسی است دیگر. در روایت در نهجالبلاغه امیرالمؤمنین فرمود که: «فقیه کسی است که مردم را نه مأیوس کند نه الکی امید بدهد.» یعنی حدود را بشناسد، بداند از اینجا به بعد دیگر خط قرمز است. آنقدر دیگر نباید امید بدهد. الان طرف منبری مشهوری که شده، خیلی سوادی هم ندارد، همه را میزند نابود میکند. میخواهد امید بدهد به اینکه تو هر غلطی که کردی خدا میبخشدت. بعد طرف سوار تاکسی شدم، رانندهی تاکسی به من گفته بود که: «آقا پسر من نماز میخوند. از وقتی میره پای منبر فلانی در فلان هیئت، نماز را گذاشته کنار.» ببینید نمازخوان را بینماز میکند. آخرالزمان! ادراک که در آخرالزمان که دیدم بچهها از منبر بالا میروند، میمونها از منبر بالا میروند. اینها همین. بکش! خود منم دیگر صلاحیت نیست. علم نیست. انسان بلد نیست میزند بیشتر نابود میکند عقاید مردم را، به سخره میگیرد. جفتش نباید باشد. حالا، آنی که لازم است، اصل ما مخاطب را ما بشناسیم. اصل برای چه مخاطبی چه حرفی باید زد.
طرف آمده بود، رفته بود جلسهی روضهی زنانه، در نقد فلاسفه صحبت کرده؛ برخورد خیلی سفت و سختی از دستمان دلخور شد. کاخ مرد حسابی! اینها الان گیرشان به این است که ملاصدرا مثلاً مواد جسمانی را قبول داشته یا نداشته؟ درست گفتی یا غلط؟ الان گیر اینند؟ مشکلمان این است؟ الان این را بداند مشکلش با شوهرش حل میشود، با بچهاش حل میشود؟ برای زن در جلسهی زنانه چی باید گفت؟ جلسهی مردانه چه باید گفت؟ برای پیرمردها چی باید گفت؟ هر دوره، بله هر دورهای، هر سنی اقتضائاتی دارد، مطلب خودش را دارد. برای هر گروهی باید الان کتابها را ببینید گروه سنی میزند، میگوید مال ۹ ساله، ۱۰ ساله. این را دیگر نخور. اروپاییها خیلی در این مسئله دقیقند. خیلی خوب کار میکنند. کتاب نوشته برای تربیت کودک، تربیت دختر ۴ ساله. این را پسر ۴ ساله جواب نمیدهد. پسر حالا دیگر روی پسر ۵ ساله جواب نمیدهد. یک کتاب ۵۰۰ صفحهای برای دختر ۴ ساله. ما اصلاً برای ۴ سال از ۱ تا ۲۰ سالش کتاب نداریم. آنقدر همه را با هم یکجا گفته باشد. دقیق نشسته این را از هم جدا کردهاند. با این باید چطور صحبت کرد؟ با فلان کارگر در فلان مسیحیت کار میکنند در فلان کارخانه باید چطور تبلیغ کرد. آها! مثلاً کارخانهای که تویش دود آلاینده و اینهاست با کارخانهای که مثلاً تویش فعالیت یدی زیاد است، با کارخانهای که مثلاً شما آنجا شامپو داری تولید میکنی، بوی خوش دارد، بوی فلان دارد. اینها هر کدام اقتضائاتی دارد. یکی دارد خوراکی تولید میکند، یکی دارد مواد صنعتی تولید میکند، یکی دارد چیکار میکند؟ فرق میکند با هم.
اصل بلاغت اینهاست. ما اصلاً اینی که علم بلاغت را شروع کردیم، من از قبلش هم عرض کردم. من بنده علاقه و ارادتی به این کتاب رایج علم بلاغت ندارم چون از توی دل اینها چیزی درنمیآید. ما اینها را بحث میکنیم، اصل ماجراست. بحث مخاطبشناسی را نمیبینی تو علم بیان. ولی اینها اصلند. مخاطب را باید شناخت. دقیق، سن و سال مخاطب، اقتضائات این سن، ادبیات اینها. زمان و مکان یک بحث مفصلی در مورد زمان و مکان کردیم. ۱۰۰ صفحه شاید بیشتر. زمان و مکان تبلیغ، در چه فضایی، کجا، چطور؟ یک دعا داریم برای کسی که میخواهد افطار کند. یک دعا داریم برای کسی که افطار کرده. اگر میخواهد افطار کند یک کلمه «لا افطار اخوانی.» حالا تمام شد دعای افتتاح را شروع کن. ۶۰۰ حساب و کتاب. بعد حالا افطار کردی، یک خوابی هم سر شب کردی. سحر پا شده. برای ابوحمزه بخوان. حساب و کتاب چقدر دقیق! اینها را باید انسان رعایت بکند. من چه ساعتی دارم سخنرانی میکنم؟ سخنرانی صبح یک وقت، ظهر یک وقت، غروب، شب آخر شب. ماه رمضون، محرم، تابستان، زمستان. اح! جا گرم است، سرد است. خیلی اینها مهم است. یعنی شلوغ، خلوت. بعد مثلاً اجباری بوده یا این بچهها اگر نمرهشان کم میشود، فلان. بد سن و سالها مثلاً نوجوانند، جوانند، میانسالند، ازدواج کردهاند، نکردهاند. خیلی اینها دخالت دارد توی ذهن طرف.
من چشمم را که نگاه میکنم توی مخاطب... یکی از دوستان از روحانیون موفق، سرلکی، بله بله. ایشون به من گفت که از دوستان ماست. میگفتش که یکی در خیابان دیدم بهش گفتم که: «سلام جمشید.» «تو از کجا فهمیدی اسم من جمشید است؟ این قیافه بهش میخوره اسم جمشید باشه؟» میگفت: «من اینجور شدم.» قیافه را میبینم. سیال؟ روحیات و اینها دیگر به کنار. میفهمیم این کیست، اصلاً این چیکاره است. یکی به من میگفت خیلی سال پیش وقتی تعلیم رانندگی کار میکردیم، آنکه به ما تعلیم رانندگی یاد میداد در گلستان و اینها، بارو راه میبرد. بعد میگفتش که: «ماشینهایی که بغل خیابان پارک بود، میگفت من این ماشینها را میتوانم بهت بگویم که رانندهاش یا مرد است و چند ساله راننده است. از مدل پارک کردنش و چیکاره است.» بله؟ میگوید این آدم چون بس که نشسته پشت فرمان، آنوری دیده، میداند این، اینجور رده سنی چطور فرمان دست میگیرد. چطور پارک میکند؟ پارک میکند. ۲۰ ساله راننده است. مردم است. سن و سالش هم اینقدر است. آن یک زن مثلاً دو ساله گواهینامه، پارک کرده. روانشناسی، مخاطبشناسی. آن وقت بلد است که به این چی بگوید، به آن چی بگوید. اینها بین ماها معمولاً نیست. یعنی جوان مؤمن حزباللهی میآید از من سؤالی میکند، یک جور جواب میدهم، میگویم که: «من فکر کردم شما ضد دین هستی.» میگوید: «آخه تو نه از قیافهی من نفهمیدی، از نوع پرسش.» مبتلا میشویم. یک کسی آمده بود یک پیام به ما داده بود فضای تلگرام، مخاطب میبینی نه، لحنش را میشنوی. یکی نوشته بود که: «آقا سر فلان حرفت باشیا! بمون سر فلان!» بعد گفتم که: «شما غصه نخور. رفیقتان فلان میشود، فلانی کوفته.» «آقای حاج آقا! زود قضاوت نکردی؟» گفتم: «چرا ببخشید. فکر کردم این لحن میخورد به اینکه شما رفیق دشمن فلانی میآمدم طرف تو را بگیرم.» رضا! دقیقاً یک چیز دیگر میخواست بگوید، علم بیان نداشت. یعنی او نتوانسته بود مقصودش را خوب به من برساند. عبارت دلش پاک است ولی حرف زدنش خوشگل نیست. اینها همانهایی هستند که علم بیان ندارد. دست خیرخواهی دارد، یک جوری میگوید دشمنی دارد، اثر لج دارد به شما میگوید، در حالی که اثر محبت را میگوید. این از این، و این همان تعریفی است که معجم مصطلحات عربیهای که ذکرش گذشت تکیه بر همین کرد. خوب بیان و دلالت، تأثر خطیب قزوینی به بحث منطقی او را حمل کرده و تقدیم علم بیان به مقدمهای که در آن صحبت میکند از انواع دلالت. ایشان خیلی خطیب قزوینی منطقی بوده. بحث دلالت مال منطقه است دیگر، ربطی به بلاغت و اینها ندارد. آمده بحث از دلالت کرده در مقدمه. خطیب قزوینی رفته به آنجا که گفته دلالت لفظ یا ما وضع له یا غیره که میشود همان حقیقت و مجاز.
آمده از دلالت وضعی و دلالت تضمنی و دلالت التزامی بصری، که خب اینها بحثهایش در منطق گذشت. ما فقط از روش دیگر بحث نمیکنیم. دلالت وضعی یعنی آنجوری که از کلامش فهمیده میشود، آن چیزی که مطابقت دارد در آن مدلول با لفظی که برایش وضع شده. بدون اینکه دقیقاً دلالت بر همان بکند. من کتاب بگویم، دقیقاً دلالت بکند بر همه این؛ این میشود دلالت مطابقه و تمامش مساوی. مثل دلالت لفظ «بیت» بر «بَیت» حقیقی.
دلالت تضمنی چیست؟ من کتاب بگویم، منظورم جلدش بگویم: «آقا چرا منو پاره کردی؟» منظورم چیست؟ «جلد کتاب را پاره کردی»، یک تیکهاش کمتر است. آنگونه که از کلامش فهمیده میشود، آن چیزی که دلالت میکند لفظ در آن بر جزئی از ما وضع له. مانند اینکه بیت اطلاق شود بر ... بَر... و چی بر یک اتاق از ... یا خانه. خانه به قول مشهدیها، زوارکشها هستند تو مشهد، میگوید: «آقا منزل، منزل.» میگوید: «منزل را میبرند ...» یک اتاقی از ۱۰ تا اتاق خانهشان. «منزل» است دیگر. «منزل» که میگویم یک اتاق بهت میدهند. دلالت تضمّن. به خاطر اینکه جزء معنا متضمن است در معنای کلی و داخل غرفه به نسبت بیت.
التزامیه و آنجوری که از کلامش فهمیده میشود، آن چیزی که دلالت میکند در آن لفظ بر لازم معنای موضوع له. پس نه بر خودش دلالت دارد نه بر بخشی ازش، بلکه بر چیزی که ربطی به این دارد. مثل اینکه من کتاب را میگویم، منظورم مؤلفش است. «کتاب چی؟ کتاب "قلب سلیم" میگوید...» «کتاب "قلب سلیم" میگوید...» صاحب کتاب "قلب سلیم" است. شما خودت میفهمی وقتی من میگویم: «کتاب "قلب سلیم" میگوید فلان...» یعنی چی؟ یعنی مؤلف "قلب سلیم". میشود دلالت التزامی. مشکلاتی هست؟ بله. قند و چایی برای ماست. علت التزامی نیست. شما به یک عراقی چای بیاوری، منتظر قندش نمیماند. عقلی باشد بهتر است دیگر تا عرفی باشد. کتاب عقلیه دیگر. روشن، آفتابی. این باران میآید بین ابر و باران. هوا ابری. هوا ابری یعنی چی؟ باران بیاید مثلاً آفتاب نیست. علت دارد در آن لفظ و لازم معنای دلدل انسان بر ذکر. بله. علت اسد بر شجاعت. پس معنای ذکر و شجاعت داخل نیست در مفهوم کلمه انسان و کلمه اسد ولی این دو تا امر، دو تا امر لازم برای آن دو تا.
بعد ایشان دو تا دلالت را جمع کرده: تضمنی و التزامی تحت عنوان دلالت عقلیه. دلالت وضعی و وضعی و عقلی یعنی چی؟ چی؟ تضمنی و التزام. بلاغیون متأخر رفتند به این سمت که علم بیان تعلق ندارد بحث در آن به دلالت وضعیه. به خاطر اینکه تعبیری که استخدام شده معنای اصلیاش درش زیادت یا نقصان در وضوح دلالت نیست، اما علت دیگر نه لب بلاغی، یعنی، پس ما در علم بیان با دلالت وضعی کار نداریم. ما با چی کار داریم؟ با عقلی کار داریم در علم بیان. بله. چرا؟ به خاطر اینکه یک معنا میباشد جزئی از معنای دیگر یا لازم برای آن. پس هنگامی که استخدام میشود لفظ دال برای آن معنا و اراده میشود به وسیلهی آن معنای دیگری که مرتبط به آن است به ارتباط تضمّن یا التزام، اینجا مجال برای تفاوت در وضوح دلالت و قوم و گذشت. پس ما در دلالت مطابقیش بحث نمیکنیم، کدام دارد بیشتر میرساند مطلب کامل میرساند؟ بحث سر این است که بین این دو تا، این کتاب دو تا لازم دارد. شما میخواهی تشبیه بیاوری، میخواهی استعاره بیاوری، میخواهی کنایه بگویی در خودشو نمیگویم، لازمش را میگویم، ملزومش را میگویم. حالا کدام لازم و ملزوم را بگویم که برای مخاطب بهتر جا بیفتد؟ کنایه بهتر مثلاً.
من این کتاب را به جای اینکه بگویم "کتاب"، بگویم "غرفه خانه فلانی". "غرفه" یعنی منظورم کتابخانه خانه فلانی باشد. خب این مطلب را نمیرساند آنقدر که تا بگویم مثلاً یک ربطی به مؤلفش بدهم. "کتابی که دیروز بود شما نگاهش میکردی." مثلاً میخواهم با کنایه به یکی بگویم آن یکی نفهمد. خب به جایش بگو بابا "آن کتابی فلانی بهت هدیه داد" این که روشنتر است که. تو دلالت التزامیش کدامش را بگوییم، چه زودتر برساند مخاطب را. اینها را ما در علم بیان کار داریم. وگرنه بحث سر اینکه این باشد یا آن باشد یعنی بحث دلالت مطابقیش نیست. بحث سر علت تضمنی التزامی، بله. و ما به زودی میبینیم اثر این دو دلالت را در دو اسلوب مجاز مرسل و کنایه به شکل واضح. در مجاز مرسل و کنایه قشنگ این دو تا با همدیگر تفاوت میکند که آنجا بحث میشود و به زودی نلمح و ضلالهما فی الاستعاره. پس چی شد مامان جان؟ خلاصهی مطلب اینکه ما در علم بیان با دلالت تطابقی کار نداریم، با دلالت التزامی و تضمنی کار داریم. کامل مطلب را میرساند بابا. آن دو تا دیگر کار داریم. کدام یک دارد مطلب را بهتر میرساند؟ آنجاست که بهتر. این اینجا تضمنی بهتر است یا التزامی؟ بین این التزامی، آن التزامی بهتر است یا این التزامی؟ مجاز مرسل یا استعاره یا کنایه که ما سایهی این دو تا را در استعاره داریم و تشبیه ولو بر تفاوت بین مظهر از آن و دیگری. خب خلاصهی ما پس بحث خواهیم کرد که کدام یک از اینها چقدر رساننده به مطلب است و تفاوتهایی که بین اینها هست که همه اینها خلاصه میشود در التزامی دیگر. استعاره و تشبیه و اینها همه التزامی میشود و دلالت دلالت تطابقی اصلاً بحث...
اول: تشبیه. تشبیه چیست؟ آقا جان! بحث تشبیه بحث بسیار مهمی است که حالا باید انشاءالله مفصل بحث بکنیم. این چند صفحه را چیزی یادم هست، البته بحثش بله حتماً انشاءالله خدا عمری بدهد. انشاءالله حالا بعدش خب الان ما در بحث تشبیه ۴۰ صفحه، حالا اگر ما باشیم چشم خدمتتان هستیم. یک چهل صفحهای ما بحث تشبیه داریم. ۴۰ صفحه است که بحث بسیار مهمی است و خوب، خیلی هم پرکاربرد است. در آیات قرآن فراوان تشبیه داریم. در نهجالبلاغه دیگر بیداد میکند تشبیهاتی که امیرالمؤمنین کردهاند. در روایات هم تشبیه زیاد است. اگر کسی میخواهد (همانطور که عرض کردم مثل حاج آقای قرائتی، حاج آقای رنجبر اینها) کسی میخواهد در تبلیغ موفق باشد، یکی از ارکان تبلیغ تشبیه است. تشبیهات خوب. خوب بتواند مطالب را به همدیگر ربط بدهد. یک چیزی که واضح است را بگوید تا یک چیزی که مخفیتر است را روشن بکند. در مورد حجاب گاهی میبینی یک تشبیه برای طرف میآوری، طرف قانع میشود.
در مورد موسیقی، یکی یک جوانی به من گفتش که: «آقا حاج آقا کراوات مشکل دارد؟» گفتم: «بله.» گفت: «کراوات اشکال شرعی دارد؟ چرا؟» گفتم که: «کراوات صلیب برعکس است.» گفت: «خب باشد. من که به آن نیت نمیاندازم گردنم. خوشگلی میاندازم.» گفتم که: «فوتبال تا حالا دیدی؟» گفت: «آره.» گفتم: «استادیوم رفتی؟» گفت: «بازی پرسپولیس و استقلال. فرض کن شما طرفدار پرسپولیس باشی، بروی در جمع قرمزها بنشینی، پیراهن آبی تنت کنی، چیکارت میکند؟» گفتم که: «خدا فرمود که لا تلبسوا لباس اعدائی، لباس دشمن. من به نیت دیگر...» آقا! آنجا دارند میزننت، بگو به نیت من پرسپولیسیم. میگویند: «نیت تو. من اینجا کار نداریم. پیراهن آبی بین قرمزها نباید بنشیند.» «عجب! من قانع شدم.»
تشبیه خیلی مسائل را حل میکند. یک تشبیه حالا دو ساعت استدلال و صغری کبری، برهان، نتیجه، علت، قیاس اِقترانی، قیاس استثنائی، لو کان فلان فلان، و اما لم یکن فلان... آقا! ول کن این حرفها را. یک تشبیه. کلام اهلبیت شبیه فلان است و مانند اینها. اینها موعظهی حسنه همینهاست دیگر که جنبههای تشبیهی و اینها تذکری دارد. یک تذکر به طرف. آنجا چطور این کار را نمیکنی؟ کدام یکی از شهدا؟ تازگی میخواندم، شهید ابراهیم هادی. ایشان رفته پیش جوانی، گفته بود که: «ببین تو الان دختر... جوانی بود، هیچکی حریفش نبود تو بحث دختربازی، دختربازی دوست داری که خواهرت هم همین الان یکی دیگر یک جای دیگر باهاش قرار داشته باشد.» «تو الان با این دختر قرار داری، چشم طرف را درمیآورم!» گفت: «خب این هم خواهر یک بدبخت دیگر است، آن بیاید چشم...» بعد گفت که: «این متحول شد.» بعد یکی از شهدا شد. همین کسی که اینجوری بود. بله.
آن آقا میگفتش که در دبیرستان (طلبهای بود) میگفت: در دبیرستانی بودیم یک کارشناس آورده بودند. گفتش که: «آقا الان عصر، عصر ارتباطات است. گذشت این حرفها. دختر و پسر و اینها اقتضای این سن این است که یک دوستی از جنس مقابل داشته باشد.» برای دخترها صحبت میکرد. «دختر دبیرستانی هیچ مشکلی ندارد. من به عنوان یک پزشک، یک روانشناس، یک روانپزشک و اینها به شما میگویم که عصر ارتباطات و اینها.» بله. طلبه میگفتش که: «من رفتم به ایشان گفتم که: آقای دکتر، ببخشید شما دختر داری؟ چطور؟ بله. گفتم که: دختر شما نوجوان است؟» گفتم: «شما بله. شمارهاش را لطف میکنی؟» «برای چی؟» «بگو. ببین عصر، عصر ارتباطات است دیگر. الان گذشت این حرفهایی که جوان و محرم و نامحرم و اینها. منم که بیل به کمرم نخورده. از خود شما شروع میکنیم. بده! میخواهم بروم تو این عصر ارتباطات ارتباط بگیرم.» گفتم: «سرش را انداخت پایین.» خب. گاهی اینجوری است. یعنی شما با یک تشبیه مسئله را حل میکنی. نیازی به استدلال و برهان و دو ساعت بحث کردن و اینها نیست. یک تشبیه انسان میکند. فلانی شبیه فلانی است. کارهایت شبیه فلان است. تو همون فلانی استفاده میکند. شباهتسازی. کی شبیه کیست؟ این شبیه هیتلر است. آن شبیه نمیدانم کیک یک دوم است. آن کیک کوچک است. بله. اینها اثر دارد دیگر روی رأی مردم. بعضیها به خاطر اینکه شبیه به آن یکیاند، بهشان رأی نمیدهند، بهشان رأی...
بهترین ماجرا ادامه دارد. خب، بحث اول: تشبیه. تعریف تشبیه چیست آقا؟ در لغت، تشبیه یعنی تمثیل. «صلتُهُ به» یعنی همان تشبیه در لغت همان تمثیل است. میگوییم فلان چیز را به فلان چیز تشبیه کردم یعنی تمثیل کردم. «مثل» آوردم.
و تشبیه اصطلاحاً؛ در اصطلاح تشبیه چیست؟ بیان اینکه شیئی یا اشیایی مشارکت دارد با غیرش در صفتی یا بیشتر. صفتی. یک چیزی با یک چیز دیگر در صفتی مشترک باشد، این میشود تشبیه. یک چیزی با چند تا چیز دیگر در صفت یا بیش از صفت. در ظاهرش هم شباهت دارد، میشود تشبیه. میگوید: چقدر شبیه فلانی شدی! مزاحم؟ هم گاهی بهش گفته میشود. یازاهی. امام حسین علیهالسلام به حضرت سجاد علیهالسلام فرمودند که: «ما زادَتر...» وقتی آمدند عیادتش، بیمار بود امام سجاد. شاید ماجرای کربلا. حضرت فرمودند که: «پسرم چی میخواهی؟» عرض کرد که: «اُریدُ و أن لا اُرید. اُریدُ و أن لا اُرید.» میخواهم که چیزی... حضرت فرمودند: «لَقد ضاحیتَ ابراهیم.» تو چقدر شبیه ابراهیمی که وقتی مَلک آمد به او گفتش که: چی میخواهی؟ جبرییل بهش گفتش که: کمک میخواهی؟ گفت: «اما إلیکَ فلا.» از تو... تو چقدر شبیه ابراهیمی. آنجا این را گفت، تو هم اینجا میگویی که «اُریدُ و أن لا اُرید.» میخواهم که چیزی نخواهی. خب میشود تشبیه. در یک صفت، در یک کلام. حرف او با آن یکی شبیه است. قیافهی این با آن یکی شبیه است. بله.
بین خود معصومین شباهتهای ظاهری هم زیاد بوده دیگر. امام حسن مجتبی چهرشان خیلی شبیه رسول الله بود. امام حسین علیهالسلام بیشتر شبیه امیرالمؤمنین بودند. شباهتهای ظاهری و صدا گاهی شباهت داشت. هیبتشان، نوع راه رفتن. در مورد فاطمه زهرا دارد که حضرت وقتی خارج شد برای اینکه خطبهی فدکیه را بخواند، «کمشیة رسول الله.» راه رفتن حضرت رسولالله. هیچکس قشنگ مدل راه رفتن پیغمبر راه نمیرفت. فاطمه زهرا سلامالله علیها. یادم زینب کبری سلامالله علیها در کوفه دارد که وقتی شروع به سخنرانی کرد، مردم کوفه گفتند: «علی سر از قبر بیرون آورده دارد خطبه میخواند.» اینها شباهتهای بالاخره ظاهری است. و گاهی در یک صفت یا بیش از صفت با همدیگر شباهت دارند.
به یکی از ادوات تشبیهی که ذکر شده یا در تقدیر گرفته شده، مفهومش از سیاق کلام. تعریف جامع چیست؟ تعریف جامع برای تشبیه این است که: صورتی است که قائم است بر تمثیل یک شیء به شیء دیگر. یک شیء حسی یا مجرد را به یک شیء دیگر (جانم) حالا حسی است یا مجرد، تشبیه میکند، تمثیل میکند. به خاطر اینکه در یک صفت مشترکاً، در صفت حسی یا مجرد، یا بیش از صفت در چند صفت با همدیگر اشتراک دارند. قزوینی تعریفش این است. میگوید: «تشبیه دلالت است بر مشارکت امر برای دیگری در معنا.» یعنی یک چیزی با یک چیز دیگر در معنا مشارکت داشته باشد. و این یعنی دو تا متشابه مطابق در هر چیز نیستند. چیزی وقتی شبیه چیز دیگری شد، یعنی این دو تا یکی نیستند. وقتی میگوییم شبیهاش است یعنی یکی نیستند. یعنی شبیه اوست. این فرق دارد. تفاوتی هم دارد در عین حال شباهت هم ... این کتاب شبیه کتاب فلان فلانی است! میگویم: «نه، شبیهاش است.» شبیهاش است یعنی چی؟ شبیهاش است یعنی خودش است؟ میشود خودش است؟ پس دو تا چیز ولی شباهت دارند در ظاهر، در نوع راه رفتن، در نوع حرف زدن و مانند آن.
تشبیه در نظر بلاغیین چیست؟ قدامه بن جعفر نظرش این است که تشبیه فقط واقع میشود بین دو چیز که بینشان اشتراک است در معانی که هر دو را در بر بگیرد و هر دو وصف به آن معانی بشوند و افتراق دارند در اشیایی که هر یک از آن دو تا خاص به صفتش از دیگری منفرد میشود. یعنی تفاوتی دارند. هر کدام اختصاصاتی دارند. این مال خودش است، آن مال خودش است. در عین حال شباهت دارند. شباهت پس چیست؟ دو چیزی با همدیگر در یک صفت مشترک باشند در عین حال هر کدام چیزهایی مخصوص به خود داشته باشد. بله. و این تعریف موافق است با آنچیزی که آمده است. آنچیزی که آورده بعد از حیناً من دهر، یعنی بعد از چندین سال، خطیب قزوینی که ذکرش گذشت. هرچند که متأخر اقل وضوحاً است از متقدم.
یعنی آنی که قدیمتر گفته کلامش واضحتر است. این آخراً گفته. یعنی کلام قدامه بن جعفر واضحتر از کلام خطیب قزوینی است. و فهم رُمانی، رُمانی برای تشبیه یک تعریف واضحتری آورده. رُمانی گفته که: «عَقد بر اینکه یکی از دو به جای دیگری بنشیند در حس یا عقل.» یعنی یک چیزی از جهت حسی یا عقلی جانشین چیز دیگر باشد. این میشود شبیه به او. رُمانی تقسیم کرده به تشبیه حسی و تشبیه نفسی. تشبیه حسی مثل دو تا آب. میگوید: «این آب شبیه آن آب است.» مثل دو تا طلا. یکی جای دیگری مینشیند. و تشبیه نفسی مثل تشبیه قوه عنتره به قوهی غیرش از ابطال. یعنی شما میمون. چطور قوه تمسخر و استحزامی ندارد؟ میگوید آقا اینها آنهایی که اهل باطلاند اینها قوه عنتره دارند. یک میم، میمون. عنتر و میمون. میگوید: «آقا این شبیه میمون است.» میمون. پس چی شده؟ میگویی: «فلانی شبیه میمون است.» یعنی چی؟ یعنی قیافهاش؟ صفتش نفسی است. پس این حسی نیست. این عقلی است. یعنی آن قوهای که این دارد، همان قوهای است که میمون دارد. فلانی مار است! «آقا فلانی سگ است! پاچه میگیرد.» تشبیه دیگر.
قرآن مثلم کمثل الحمار: شبیه الاغ. چطور الاغ قوهای دارد که فقط باربری میکند، جابهجا میکند، خودش بهرهای نمیبرد. بعضیها اینطورند. فقط جابهجا نسل به نسل دست به دست میکند، خودشان بهرهای ندارند. یکی دیگر میشود سگ. ان تحمل علیه یلحث او تترکه. بروی سمتشان نروی پاچهات را میگیرد. بهش محبت کنی، بدی کنی، پاچهات را ... البته اینجا بحث محبت و اینها نیست. «ان تحمل علیه یلحث.» چیزی بخواهی روی دوشش بگذاری پارس، ولش کنی پارس. یعنی عالم بد که تشبیه شده در این آیه مثلش مثل کلب است، او کارش کار دریدن است. اگر بهش موقعیت بدهی، رئیسش کنی، پاچهات را میگیرد. موقعیت هم ندهی، عزلش کنی، باز پاچهات را ... داشتیم دیگر. دوران انقلاب داشتیم دیگر. قائم مقام رهبری بود، پاچهی امام را میگرفت، عزلش کردند. مثل کمثل الک... خدا عاقبت ما را اینها میشود تشبیه نفسی.
تقسیم دومی که رفته به سمتش این است. گفته: تشبیه دو چیزی که متفقند به انفسشان، مثل تشبیه جوهر به تشبیه سیاهی به سیاه. و تشبیه دو چیزی که مختلفند برای معنایی که این دو را جمع میکند. مثل تشبیه شدت به موت. بیان به سحر حلال. یعنی بیان را میگویند: آقا این سحر است. طرف ساحر است. منظور چیست؟ یعنی طرف خیلی بیان خوبی دارد. تشبیه کردهاند دیگر.
تقسیم سوم، تشبیه بلاغت و حقیقت. تشبیه بلاغت، تشبیه اعمال کفار به سراب. تشبیه حقیقت، تشبیه دینار به دینار. ملاح این است که رمانی خودش را به سختی انداخته در تفصیل و آوردن به نامهای مختلف و متعدد. اینجوری و آنجوری. به خاطر اینکه بعضی از این تصمیمات، بعضی از این تسمیهها مکرر است. یا در نفس خود یا آنها خود همانند. در دلالت و وصل، تشبیه حقیقت همان است. در واقع خودش تشبیه دو چیز متفق است. به... یعنی تشبیه حقیقت که اینجا آورده همان تشبیه شیعیان متفقین. چند دسته کرده ولی در عین حال اینها با همدیگر تفاوتی جعل صلاح کرده. چه کاری است این؟
تشبیه بلاغت هم همان تشبیه دو چیز مختلف است. تشبیه مختلفین. عبدالقادر جرجانی ایشان آمده گفته که آقا دو نوع از تشبیه یافت میشود که ما در یک، وجه شبه را قائم میبینیم فعلاً در هر دو طرف. یعنی وجه شبه را هر دو طرف دارد. مثل اینکه مدرک باشد به یکی از حواس یا اینکه مدرک باشد، یعنی با حس درک بشود یا امر عقلی باشد که به فطرت برگردد. یعنی ما با فطرت او را میبینیم که این شبیه این هم. فلانی فلانی. آن را حضرت آقا فرمودند که: «آل سعود همان صهیونیست است.» اگر صهیونیستها توانسته بودند غزه را بزنند و پیروز بشوند، آل سعود هم میتواند یمن را بزند و پیروز بشود. خوب، وجه شبه در این دو تا چیست؟ درندهخویی. این درک میشود با چی؟ با امر حسی. قشنگ شما میبینی. میبینی این همانقدر بلکه بدتر، همانقدر پستی و رذالت دارد که صهیونیست دارد. حالا صهیونیستها سر نمیبرند، با الله اکبر سر نمیبردند. اینها با الله اکبر سر میبرند! بله. خوب، این میشود وجه شبه این دو تا. با چی درک میشود؟ وجه شبه در هر دو با امر حسی درک میشود. انسان میبیند این درندهخوئی یا با فطرتش درک میکند این حس درندهخوئی. بله.
پس این نوع از تشبیه میشود تشبیه حقیقی اصلی. اگر وجه شبه در هر دو حسی است و نه بالفعل. حالا یا حس میشود یا با عقل درک میشود، این میشود اگر وجه شبه در هر دو (فیالفعل) بود، میشود تشبیه حقیقی اصلی. اما در قسم دوم، محقق نمیشود وجه شبه فعلاً در هر دو طرف. این در هر دو بالفعل نیست بلکه در یکی از این دو تا علیالحقیقة است و در دیگری علیالتأویل. در یکی حقیقتاً است، در یکی تأویلاً است. مثل چی؟ «کلامه کلعسل فی حلاوته.» کلام این بابا مثل عسل میماند بس که شیرین است. خوب عسل که واقعاً شیرین است. کلام هم واقعاً شیرین است؟ پس وجه شبه در هر دو بالفعل نیست. حلاوت حقیقتاً در عسل هست ولی در کلام نیست. این تشبیه بهش میگویند چی؟ عبدالقاهر اسمش را گذاشته تشبیه تمثیل.
پس عبدالقاهر جرجانی دو نوع تشبیه را گفته: یکی تشبیه حقیقی اصلی، یکی تشبیه تمثیل. انصافاً این کتاب کتاب خوبی است. یعنی خیلی خوب کار شده. چون یک دور دارید بلاغت را از اول تا آخر میخوانید. یعنی تاریخ بلاغت را، اینکه چه اصطلاحاتی را کیا وارد علم بلاغت کردند، یک دور درس خارج منظم و مرتب علم بلاغت بدون استدلال اقوال مختلف. خیلی جمع و جور، شستهرفته، مرتب. و چه بسا اطلاق بشود بر آن اسم شبه عقلی. پس به این شبه عقلی هم میگویند چون تأویل از عموم. این تشبیه تمثیلی که عبدالقاهر منادیش بوده، مختلف است از تشبیه تمثیلی که بلاغیون بر آن بودهاند. پس ایشان که گفته تشبیه تمثیلی، تشبیه تمثیلی عبدالقادر جرجانی فرق میکند با بقیهی بلاغیون. تشبیه تمثیل او معنای دیگری دارد.
ارکان تشبیه. امروز ماشاءالله زیاد خواندید، دو روز درس خواندیم. ارکان تشبیه را هم بگوییم. حالا ببینیم چقدرش را میرسیم بگوییم. بلاغیون تواضع کردهاند. تواضع کردهاند یعنی سر این وضع کردند. توافق کردند سر وضعش که تشبیه چهار رکن دارد: اولیاش مشبه، مشبهبه. مشبه رکن رئیس است در تشبیه که ارکان دیگر را در خدمت میگیرد به ظهورش. غالب است به خاطر اینکه گاهی پنهان میشود به خاطر علم به آن برای اینکه مقدر است در اعراب. و این تقدیر به منزله وجود مثال، کلام عمران بن حطّان در حالی که خطاب کرده بود به حجاج بهش گفت: «اسدٌ علی و فی الحروب نعامه، تخاوَ تنفُر مِن سفیرٍ سافر.» اینجا لفظ «اسد» خبر است برای مبتدای محذوف که تقدیرش «أنتَ» است. یعنی تو مثل شیر فلانی. تو مثل شیری. شیر فلان است، شیر فلان است یعنی فلانی شبیه شیر است. خب اینجا کی تشبیه شده؟ تشبیه فلانی. فلانی تشبیه شده به چی؟ به اسد. پس آنی که تشبیه شده میشود مشبه. به چی تشبیه شده؟ به اسد. پس اسد میشود مشبهبه. علیان. اسدالله. علی مشبه. اسدالله مشبهبه است. اسد مشبهبه. بنابراین مشبه ضمیر مقدر است در اعراب که متصل است در معنا هرچند که به لفظش ظاهر نیست. «معاصر» مثل دهنده، مثلاً مثل که فلان «مماسل علی اسد» آن کاف میشود مماسل. مثل دهنده او شباهت ایجاد. هرچند در ظاهر در لفظ هم نباشد. «علی اسدٌ.» یعنی علی که اسد است. درسته. علی مشبهبه که توضیحو عرض کردیم. به وسیلهی صورت مشبه توضیح پیدا میکند و ناآبشار از صورت ظهورش در تشبیه. در تشبیه ظاهر بشود مشبه. پس میشود مقدر باشد ولی مشبهبه حتماً باید ظاهر باشد. مشترک است با مشبه در صفت یا بیشتر. یعنی یا یک صفت یا بیشتر اشتراک دارد. به خاطر مگر اینکه بارز باشد در آن اکثر از بروزش در مشبه. یعنی در این آنقدری که بروز دارد بیشتر باشد از آنقدری که در مشبه بروز دارد. مشبه و مشبهبه را بهش میگویند دو طرف تشبیه.
خب، سومیاش میشود وجه شبه. این را هم بگوییم به اعداد تشبیه بگذاریم برای فردا. وجه شبه صفتی است که مشترک است بین مشبه و مشبهبه. الان علی و اسد، وجه شباهتشان شجاعت. احسنت. که در مشبهبه اقوا و ظاهرتر است از آنچیزی که میباشد بر آن در مشبه. شما وقتی چیزی به چیزی تشبیه میکنید، اینطور باید باشد این صفت را بیشتر داشته باشد، ظاهرتر داشته باشد. الان آنقدری که مثلاً فلانی مثل مورچه میماند. چرا؟ چون مورچه خیلی درش بروز دارد این طمع، در فلانی آنقدر این بروز ندارد. این طمع یک دانه ماکارونی را گرفته، ۱۰ برابر خودش قدش! این را دارد میبرد. حالا طمعش زیاد است. مورچه اینجا این مورچه درش این صفت ظاهرتر است. مشبهبه درش وجه شبه بیشتر است نسبت به مشبه. گاهی ذکر میشود وجه شبه و گاهی هم حذف میشود. گاهی وجه شبه را «علیٌ أسدٌ فی الشجاعه.» شجاعت که اسد. یک وقت میگویی. یک وقت هم نمیگویی.
«علیون انهم الا کل انعام بل ازل سبیلا.» اولئک کل الانعام. اینها مثل چهارپا میمانند. تشبیه قرآنی. مثل چهارپا میمانند در چه جهت؟ وجه شبه آمده. اولئک هم ال غافل. در غفلت. چطور حیوان غافل است، نه حلالی نه حرامی. مال مش حسن است، مال مردم است. مال مش حسن. این مال زمین فلان، مال زمین فوتبال. آدم غافل هم همین. حال فرقش چیست؟ آن عقل اصلاً قوه را ندارد که بخواهد بفهمد. این قوه را دارد، به کار نمیگیرد. این از آن بدتر. خب وجه شبه در کلام ذکر شده غفلت. یک وقتی وجه شبه ذکر نمیشود. بله. ابزار وقتی که ذکر بشود غالباً بر یکی از این دو صورت میآید. ذکر بشود یا مجرور میآید با «فی» یا تمیز میآید. میگوید آقا یا شبیه البدر فی الحسن و فی (بعد المنال.) شبیه بدری در چی؟ در زیبایی و در اینکه دور از دسترسی. «بعد منال». بدر ماه در آسمان شبیه به اونی (فی الحسن) پس وجه شبه را با چی ذکر کرده؟ با جر، با «فی». وجه شبه حسن است و بعد منال است. دو تا وجه شبه. جفتش هم با چی آورده؟ با «فی».
یک وقتی هم تمیز میآورد. مثل چی؟ «یا شبیه البدر حُسناً و ضیاءً و منالا.» شبیه ماه با حسن. یک وقت میگوید حسن. وجه شبه را یا مجرور با «فی» میکنند یا تمیز میآورند. یکی از دو. وقتی بر خلاف این دو صورت بیاید ناچار باید تحویل بشود به یکی از این دو تا. مثل اینکه بگوییم: «العمر مثلُ الضَیف او کَطَیفٍ لیسَ لهُ اقامه.» اینجا با کاف، وجه شبه را با کاف آورده. وجه شبه چطور میشود؟ میگوید: «العمر مثل ضیفٍ او کطیفٍ فی قصرِ اقامَتهِ، لیسَ لهُ اقامه.» و چشم اول ذکر شده ولی «لیس له اقامه» را باید تحویل به چی بود؟ به «فی قصر اقامته.» او مثل مهمان میماند. از چه جهت؟ از جهت اینکه اقامتش کوتاه است، زود میآید و میرود. خوب، این چه وجه شبه؟ وجه شبه در کلام عمر مثل مهمان میماند. بله.
خب این هم شد وجه شبه که یا با «فی» مجرور میشود یا با تمیز. کلام معروفی بوده در عرب میماند. ادات تشبیه که خب بحث مفصلی دارد که باید اولش بحث بکنیم. الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه نهم
بلاغت
جلسه دهم
بلاغت
جلسه یازدهم
بلاغت
جلسه دوازدهم
بلاغت
جلسه اول
بلاغت
جلسه سوم
بلاغت
جلسه چهارم
بلاغت
جلسه اول
بلاغت
جلسه دوم
بلاغت
جلسه سوم
بلاغت
در حال بارگذاری نظرات...