‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. علم بیان را آغاز کردیم و بحث تشبیه را هم عرض کردیم. از تشبیه، مشبه، مشبهبه و وجه شبه را هم گفتیم و میرسیم به ادات تشبیه، صفحۀ ۱۴۶. ادات تشبیه، هر لفظی است که دلالت بر مشابهت داشته باشد. خب این لفظ گاهی حرف است، گاهی اسم و گاهی فعل.
* **حرف:**
اگر حرف بخواهد باشد، مثل "کاف" در آیه «وَالقَمَرَ قَدَّرناهُ مَنازِلَ حَتّیٰ عادَ کَالعُرجونِ القَدیم». اینجا ماه را تشبیه کرده به ماه را- ما تقدیرش منازل است تا آنجا که برگشت مانند عرجون قدیم. عرجون، این لیف خرماست- تا آنجا که یادم است، به لیف خرما و اینها گفتهاند. در لغتنامۀ فیروزآبادی "عُرجون، خوشۀ خرما، بند خوشۀ خرما که بعد از قطع خوشه در درخت میماند" آمده است. بعد از یه مدت هم خشک میشود و کج میشود، مثل عرجون القدیم. به نظرم چه در روایتی قدیم را شش ماه گفته: "آقا نذر کردم به امام هادی (علیه السلام) کنیزهای قدیمم را همه را آزاد کنم، چیکار باید بکنم؟ حضرت فرمودند: آنهایی که از ۶ ماه بالاترند، بیرون آزاد. قدیم چند ماه است؟ این لیف خرما... چطور خشک میشود؟ قدیم همین است، خشک میشود، قدیمی میشود دیگر، میماند، قدیمی میشود. ۶ ماه که بهش دست نمیزنند، عرجون قدیم. خب حالا ماه آنجوری است، قمر، قدرناه و ماه مثل این خشک میشود، دیگر تاب برمیدارد. نخل تاب ماه را هم برای همه تشبیه میکند به عرجون قدیم، تابی که دارد مثل عرجون قدیم است. خب اینها برای آن کسانی است که در فضای نخلستان و اینها بودهاند، جزو واضحات است. برای الآنها باید دو ساعت توضیح داد. عرجون یعنی مشبهبه همیشه واضحتر است دیگر از مشبه. الان برعکس است اینجا، یعنی قمر خودش واضحتر است تا عرجون قدیم. خب با چه چیزی تشبیه را نشان داده؟ با "کاف" که دلالت بر مشابهت میکند.
کلام ابوالقاسم شابی: «أَتَیْتُکَ کَالْفُولِ، کَالْأَحْلَامِ، کَالنَّفَسِ، کَالصَّبَاحِ الْجَدِیدِ، کَالتَّفَوُّلِ، کَالسَّمَاءِ الضَّحُوکِ، کَاللَّیْلَةِ الْقَمْرَاءِ، کَالْوَرْدِ، کَابْتِسَامَةِ الْوَلِیدِ». ایشان "کاف" را ۸ بار در دو بیت تکرار کرده است.
همانگونه که "کأنّ" ادات تشبیه است در قول طیب صالح در روایت «قُرَصَّوْنَ وَزَيْنٌ وَاقِفٌ فِی مَکَانِهِ فِی قَلْبِ دَائِرَةٍ أَقَامَتْهَا الطَّوِيلَةُ بِجِسْمٍ نَحِيلٍ، کَأَنَّهُ سَارَ الْمَرْکَبَ».
آیۀ قرآن: «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ، فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ» (سورۀ مدثر، آیۀ ۵۰). «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ»؛ یعنی آنان مانند الاغهای فراری هستند. ذکر خدا را که میآوری... یاد خدا که میآید، رم میکند. «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ»؛ مثل الاغ فراری که از شیر فرار میکند. "قصورة" یعنی شیر. دانشجویی از دانشگاه علم و صنعت بود. گفتم: "فامیلی شما چیست؟" گفت: "قصوری." گفتم: "میدانستی فامیلی تو در قرآن آمده است؟ میدانی فامیلی تو در قرآن آمده است؟" گفت: "در کل عمر من، دو نفر تا حالا این را گفتهاند؛ فلان دکتر کجا، استاد دانشگاه کجا، یکی شما گفتی." معنایش این است: بله، «فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ».
* **اسم:**
دومین چیزی که دلالت بر مشابهت دارد، اسم است. اسمهایی که متداول در این باب هستند، مثل "مثل"، "شبه"، "موافق"، "قرن"، "مضارع"، "محاک"؛ یعنی چیزهایی که به معنای اینهاست یا مشتق از اینهاست. «أَیَا شَبَهَ لَیْلَی لَا تَرَائِی لَکِ الْیَوْمَ وَحْشِیَةٌ، وَحْشِیَةٌ لِصَدِیقِی». "شبه"، تعبیر "مثل" و مثل و اینها. که مثل "هم کمثل الحمار". از تعاریف قرآن داریم، در روایتم "شبه" و اینها. بله در واژۀ "شبه" و اینها یادم است که در روایات کم وجوه مثل النهار ضیا لنفوس کلّیل فی الارض، وجوه مثل النهار... مثل النهار.
* **فعل:**
اینجا یه جاهایی هم فعل میآید؛ افعالی که محتمل است در این باب: "شابه"، "حاکا"، "ضارع"، "مثل"، "ضارع"، این افعال و مانند اینها. مثالش: «تَطَفَّأَتِ الْجَمْعَةُ لَوْنَیْنِ قَدْ حَکَیَا خَدَّ حَبِیبٍ وَمَحْبُوبٍ قَدِ الْتَفَا». قد حکیا یا قد حکی. یه جای دیگر: «کَأَنَّ الْبَنَفْسَجَ الْقَطْ یَحْکِی أَثَرَ لَطْمٍ فِی خُدُودِ الْغَیْدِ». جرجانی از جایگاه اعداد و دلالتش سخن گفته است، اینجور گفته است: گفته که شما میگویی: «زَیْدٌ کَالْأَسَدِ» یا «مِثْلُ الْأَسَدِ» یا «شَبِیهٌ بِالْأَسَدِ». مییابی آن را همهاش را تشبیهی که ساده و خیلی چیز پیش پا افتاده است.
بعد میگوید: «کَأَنَّ زَیْدًا الْأَسَدُ». اینجا تشبیه باز هم. مگر اینکه میبینی بین این و این، آن خیلی تفاوت است. شما میگویی: «زَیْدٌ کَالْأَسَدِ» یا میگویی: «کَأَنَّ زَیْدًا الْأَسَدُ». خب جفتش تشبیه است، ولی چقدر تفاوت! پس تشبیه داریم تا تشبیه. بحث ما این بود: در علم بیان وقتی میخواهیم چیزی را برسانیم، کدامش قشنگتر باشد؟ رسانندهتر باشد؟
تشبیه داریم تا تشبیه. کدام تشبیه دقیقتر است؟ رسانندهتر است؟ روشن بکند بعد آن خیال مخاطب را شکار بکند. مانند اینکه شما برای صورت خاصی میبینی و مییابی آن را که خودش معنا را تفهیم کرده. زیاد میکنی در آن به اینکه استفاده میکند از شجاعت و شدت و بأس و اینکه قلبش قلبی است که «لَا یُخَامِرُهُ الزَّعْرُ»، ترس باهاش خمیر نمیشود، قاطی نمیشود و روع درش داخل نمیشود. روعم یعنی وحشت و اضطراب. به نحوی که توهم بکند که «إِنَّهُ لَإِلَیٰ»، تا جایی که «یَتَوَهَّمُ أَنَّهُ الْأَسَدُ»؛ تا جایی که توهم میکند خود شیر است.
بعد میگویی که «لَقِیتُهُ لَتَلْقَیْنَّ مِنْهُ الْأَسَدَ»؛ اگر بروی پیشش، رفتی پیش شیرها. آقا دست توی دهن شیر، با دم شیر بازی نکن. پس مییابی او را که افاده کرده این مبالغه را، ولی در صورت احسن و صفت اخص. باز این قشنگتر است، رسانندهتر. عرض کردم تشبیههای امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه محشر است. حالا یکیاش را دیروز گفتیم. تشبیهات فوقالعادهای دارد. میفرماید: که در خطبۀ شقشقیه این دو تا خلیفه افتادند به این پستان خلافت، آنقدر با فشار کشیدند که این پستان زخمی شد، برای خود اینها خون داد. دیگر به کسی شیر نمیدهد، پستان خلافت را اینجور کندند و زخمی کردند. لقب چی؟ «تَضَرُّعُ صَدِیهَا».
چقدر تعبیر قشنگی است! تشبیه در اوج رسانا بودن مفهوم کلام و آن این است که قرار میدهیم او را در "کأنّ" که توهم میشود که این اسد است و قرار میدهد از او اسد دیده میشود. بر قتل، یعنی اصلاً انگار او را کامل دیگر انگار شیر فرضش کردی. پس خارج میشود امر از حد توهم به حد یقین. شما اینجوری نیست که انگار توهم کنی، اینجور فکر میکنی، اصلاً این و آن را میدانی. این دیگر اوج مبالغه است.
یعنی در نگاه منی که دارم تشبیه میکنم، اینجوری نیست که من دارم تشبیه میکنم. این را آن میدانم، یکی از مصادیقش میدانم که حالا در بحث مجاز انشاءالله بحث خواهیم کرد، در همین بلاغت سکاکی قائل به حقیقت ادعایی است. نمیدانم توی اصول هم به نظرم گفتی حقیقت ادعایی. سکاکی میگوید که امام هم قائل به همین است. سکاکی میگوید که ما چیزی به اسم مجاز نداریم. در واقع قائل وقتی میگوید «زَیْدٌ کَالْأَسَدِ، زَیْدٌ أَسَدٌ». انگار قائل به این است که اسد معنایش آنقدر توسعه دارد که زید را هم شامل میشود. حقیقت، یعنی زید واقعاً جزو اسد است. حقیقت ادعاییه. موقع وضعش اسد را وضع نکردهاند برای اینکه زید را در بر بگیرد. ولی منِ گوینده یکجوری دارم استعمال میکنم که انگار اسد زید را- حقیقت ادعایی- امام هم قائل به همین است، بحث مهمی است.
خب برای همین، تشبیه بلیغ که ازش وجه شبه حذف میشود و ادات تشبیه حذف میشود، شمرده شده قویترین انواع تشبیه. از قویترین انواع تشبیه چیست؟ آنی که هم وجه شبه حذف بشود، هم ادات تشبیه؛ یعنی نمیگوییم: "زید مانند شیر است در شجاعت"، «زَیْدٌ کَالْأَسَدِ فِی الشَّجَاعَةِ». به جایش چی میگوییم؟ «زَیْدٌ أَسَدٌ». این دیگر اقوا تشبیه است. از همه اینها قویتر امشب که حقیقت ادعایی است، به نظر سکاکی برای اینکه رفع میکند مشبه را به مرتبۀ مشبهبه، به حد مماثلۀ تامه. اصلاً علی اسدالله. حمزه اسدالله و اسد رسول. حمزه شیر خداست و شیر پیغمبر است. علی اسدالله، «لَا فَتَیٰ إِلَّا عَلِیٌّ، لَا سَیْفَ إِلَّا ذُوالْفِقَارِ». سیفی نیست غیر ذوالفقار. دیگر حالا مبالغه و اینها میشود. اصلاً مگر ما فتایی غیر از علی داریم؟
**مثالهای واضح کننده:**
شاعر میگوید: «کَمْ وُجُوهٍ مِثْلِ النَّهَارِ ضِیَاءً لِنُفُوسٍ کَاللَّیْلِ فِی الْإِضْلَامِ». در این بیت، دو تا تشبیه: یکی اینکه وجوه بعضی مردم را تشبیه به روز کرده در درخشندگی و جمالش. در بیت دوم هم نفوس اینها را تشبیه به لیل کرده در ظلمت و اضلامش. میگوید: "صورتها نورانی، باطنها تاریک." «کَمْ وُجُوهٍ مِثْلِ النَّهَارِ ضِیَاءً لِنُفُوسٍ کَاللَّیْلِ فِی الْإِضْلَامِ»؛ چقدر چهرههای نورانی، مثل روز نورانی، و باطن تاریک.
در حدیث معراج که پیغمبر فرمودند: "جوانان آخرالزمان را به من نشان دادند، دیدم چهرهها همه جذاب و قشنگ و اینها، قلبها مثل سیب کرمخورده." از بیرون نگاه میکنیم پرتقالهایی که الان هست. پرتقالی که بود، بیرون نگاه میکنی تمیز، ازش آب میچکد. باز میکنی، تو هیچی، پوسیده، پلاسیده. اینجوری میشود آخرالزمان. چهرهها مثل نهار، درخشنده، قلب مثل شب، تاریک.
خب در اولین تشبیه مشبه چیست؟ چهرهها. مشبهبه چیست؟ بله مشبهبه چیست؟ نهار. ادات این مال آخرالزمان این شعر است. ادات تشبیه چیست؟ "مثل" که چه نوع عددی است؟ اسم یا حرف؟ وجه شبه چیست؟ ضیاء. هر چهار تا را هم ذکر کرده. در دومی مشبه چیست؟ نفوس. مشبهبه: لیل. وجه شبه: اضلام. ادات تشبیه: "کاف" که میشود.
شعر بعدی: «أَنْتَ مِثْلُ الْغُصْنِ لِینًا وَشَبِیهُ الْبَدْرِ حُسْنًا». غلیظش بکند، شد: «وُجُوهُ النَّهَارِ، لَیْلٌ فِی الْأَضْلَاجِ». «أَنْتَ مِثْلُ الْغُصْنِ لِینًا وَشَبِیهُ الْبَدْرِ حُسْنًا». حسن یعنی چی آقا؟
امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرمایند که: «مَنْ لَانَ عُودُهُ کَثُرَتْ أَغْصَانُهُ». خیلی قشنگ. چقدر این نهجالبلاغه عجیب است! واقعاً بعضی عباراتش را برای طلبهها میگویی، میگویند: "این کجا بود؟" نهجالبلاغه است. یک بحثی شده و با برخی از عزیزانی که یکی از عزیزانی که کلّ بحار را ترجمه کرده است (۱۱۰ جلد). بعد یک بحثی پیش آمد و ایشان یکسری اصطلاح گفتند. من یک خط از نهجالبلاغه آوردم، گفتم: "این چیست؟" خیلی مطلب دارد، خیلی محتوا سرشار است. «مَنْ لَانَ عُودُهُ کَثُرَتْ أَغْصَانُهُ».
"عود" یعنی چی؟ شاخه، چوب. کسی که چوبش نرم باشد، حسنش زیاد میشود. غصن یعنی چی؟ یعنی چوب وقتی نرم باشد، شاخوبَرگت زیاد میشود. خلقت وقتی خوب باشد، رفیقات زیاد میشود. آدم زنده باشد، سر حال، شاداب باشد. پس "غصن" میشد چی؟ شاخه. بله. تو مثل شاخهای از چه جهت؟ نرمی. و شبیه بدری از جهت حسن. این «لِینًا وَحُسْنًا» چرا منصوبند؟ تمیزند. در بیت دو تا تشبیه، بله.
وجه شبه هم هستند. مشبه چیست؟ مصرع اول: انت. مشبهبه بدون اینکه آنور نگاه کنید، از روی شعر نگاه کنید، غصن. وجه شبه: لیناً. ادات تشبیه: مثل. بعد تو دومی مشبه دوباره همان انت. مشبهبه: بدر. ادات تشبیه: که میشود اسم و وجه شبه: حسن.
**تقسیم دو طرف تشبیه به حسی و عقلی**
در تشبیه ما دو طرف داریم: یک طرف حسی است و یک طرف عقلی. ما بحث تشبیه را گفتیم زیاد است، چهل صفحه تقریباً بحث تشبیه کامل میخوانیم. انشاءالله تمام که شد، برمیگردیم نکات از نهجالبلاغه، قرآن و اینها را بعد همه اینها را یکسری نکات را انشاءالله بهش اضافه میکنیم.
دو طرف تشبیه یعنی مشبه و مشبهبه. یا حسی هستند یا عقلی هستند یا مختلف. اگر دو طرف حسی باشند، یعنی یا هر دو حسیاند یا هر دو عقلیاند یا مختلف. فقط یکی حسی است که امر سوم که نداریم دیگر. غیر حسی و عقلی که دیگر چیزی نداریم. یا حسی یا عقلی است دیگر. یا جسم است یا مجرد. اگر جسم میشود حسی، اگر مجرد میشود عقلی.
اگر دو طرف حسی باشند، جفتش با یکی از حواس درک بشود. خب دیگر خیلی وارد جزئیات شده. تکتک حواس را میخواهد بگوید. یا جفتش دیدنی باشد، یا جفتش شنیدنی باشد. تکتکش را میخواهد بگوید. یا یک طرفش چشمی باشد، یک طرفش مربوط به حواس خمسه باشد. اولش از مبصرات باشد: دیدنیها. وقتی دو طرف را چشم درک بکند، مثل رنگ و شکل و مقدار و حرکات و اینها. «أَنْتَ نَجْمٌ فِی رِفْعَةٍ وَضِیَاءٍ، تَجْلِیکَ الْعُیُونُ شَرْقًا وَغَرْبًا». تو ستارهای هستی در بلندا و درخشش که چشمها تو را «تَجْلِیکَ» میرباید، در بر میگیرد از شرق و غرب.
اینجا مشبه چیست؟ انت. مشبهبه چیست؟ نجم. وجه شبه چیست؟ رفعت و ضیاء. حالا اینجا هم انت مبصره، هم نجم. درست است؟ هم مشبه، هم مشبهبه، جفتش دیدنی. هم شما را میبینم، هم نجم را، جفتش را میبینم. میشود جفتش حسی. تشبیه شده ممدوح به نجم در رفعت و ضیایش و ذکر شده عیون به عنوان آلت بصری که مشبه را میبیند. پس دو طرف حسی است که واقع میشود تحت بصر. و مثلش هم تشبیه خط است به ورد، گونه را به گل. یه لُپش گل. تشبیه وجه به قمر. خط همان لُپهاست، این را بدانید. گونه و تشبیه شعر به لیل. مو را تشبیه به چی میکنند؟ به اصطلاح عرفا اینها هر کدام حکایتی دارد، ولی خب ظاهرش همین است. حافظ وقتی میگوید مو و فلان و اینها، مو را تشبیه به شب میکند و نمیدانم، عرفانی، حکایت...
بعضی وقتها جفتش مسموع است: مشبه، مشبهبه. مثال آن، تشبیه صوت المغنی است به صوت بلبل. خواننده را بلبل خطاب میکند و مانند آن. از قول امرؤالقیس در مردی که او را عصبانی کرده بود: «رَجُلٌ قَاضِهِ مِیلَةُ زَوْجَتِهِ بِسَمْتِ زَوْجَتِهِ قَتِیلُ الْبِکْرِ شِدَّةُ خِنَاقِهِ لِیَقْتُلَنِی وَالْمَرْءُ شَوْهَرَةٌ». مرد همسرش را تشبیه کرده به تشبیه کرد شوهر، «هَاجَ». صدای هیجاندار دیگر. به صوت فتحی از ابل که خناقش شدید شده. به رب آن شتری که صفر بستهاند برای اینکه بچرد. به صدای این شتری که میبندند، چه صدایی در میآورد. مردی که میخواهد برود سراغ زنش و هیجان صداش اینجوری است. دو طرف حسی و مسموع. هم صدای این را میشنوی شما، هم صدای او را.
به نظرم میآید که یا جفتش از مذوقات باشد: چشیدنی. تشبیه ریق به شهد. ریق جان. آب دهان یک معنای دیگر هم داریم به درد آقای دکتر میخورد. در روایات طبی وقتی گفته میشود "ریق"، منظور ناشتاست. «مَنْ أَکَلَ سَفَرْجَلًا عَلَیٰ رِیقٍ»؛ هر کسی که ناشتا به میل کند. ریق یعنی ناشتا. به شهد و خمر. آب دهان را تشبیه کرده به شهد و شراب. صدق الله. و ای قول شاعر میگوید: «کَأَنَّ الْمُدَامَ وَصَوْبَ الْغَمَامِ بِرِیحِ الْخُزَامَیٰ وَذَوْبِ الْعَسَلِ، یُعَلُّ بِهَا بَرْدُ أَنْیَابِهَا، إِذَا نُجِمَ وَسَطَ السَّمَاءِ اعْتَدَلَ». خیلی قشنگ. خمر و ماء و قیوم و ذوب عسل تشبیه شده. همهشان به ریق حبیبه، آب گوارا و عسلی که دارد میچکد و خمری که دارد میجوشد و اینها. آن آب دهان حبیبه. مشبه... مشبهبه آقا، چشیدنی، برف. چشید. خوب است. آنقدر مستهجنات توی این اشعار عرب پیدا میشود، فاجعه است. معلقات را دیوار کعبه آویزان میکردند.
بعضی وقتها هم جفتش مشموم است. هر دو چی آقا؟ بوییدنی. مثل تشبیه رائحه فم حبیبه. همهاش با حبیبه کار دارد. بوی دهان حبیبه با مسک. مسک چیست؟ مشک. و انفاس طفل به عطر زهر. به عطر «زُهَر» بهتر است. «زُهَر» جمع شکوفهها. بله. نفس طفل را تشبیه میکند به عطر شکوفه.
یه وقت هم جفتش ملموس است: تشبیه جسم لمسیه به حریر. خوب اینجا با حبیبه کار نداشته. «لَهَا بَشَرٌ» از اینجا. «لَهَا» آن «هَا»ش باز به حبیبه برمیگردد. بشر یعنی چه آقا؟ پوست. «لَهَا بَشَرٌ مِثْلُ الْحَرِیرِ وَمَنْطِقٌ رَحِیمٌ الْحَواشِیِ، لَا وَاعِظَ وَلَا». خب حالا دو طرفش عقلی باشد. پوست، جلد. معمولاً پوست انسان است، برای همین بهش میگویند بشر. حالا شاید ضخیمتر باشد، میگویند جلد. پوست زیرین را میگویند بشر. هفت لایه پوست داریم دیگر، درست است؟ هفت لایه، چند است؟ به نظرم هر سه لایه را یک عبارتی داشته باشد در عربی.
هر دو طرف عقلی باشد، آن هم این است که به عقل و وجدان درک بشود. مقصود به وجدان اینجا مشاعر نفسی است. یعنی چی؟ درد، لذت، غضب، رضا، سعادت، شقاوت، درک روانی باشد، حسی نباشد. درد را مثلاً عشق، محبت، بغض، اینها دیگر حسی نیست. پس اگر ما علم را تشبیه کردیم به حیات، اینجا هر دو طرف میشود تشبیه عقلی. غضب یک بروز حسی دارد گاهی، ولی خودش که بروز وجدانیات است. پس علم محسوس نیست، حیات هم محسوس نیست. هر دو با چی درک میشود؟ فقط با عقل. اینجا «هُنَاکَ تَشَابُهُ الْأَرْضِ». جمع تشبیه چیست؟ «تَشَابُهُ». اینجا تشبیههایی است که عقل آن را اختراع میکند و مانند او و نیست برای آن کیانی خارجی؛ یعنی در بیرون وجود خارجی. نه علم ما، نه بیرون چیزی به اسم علم داریم، نه بیرون چیزی به اسم حیات داریم. همهاش عقلی است، با عقل درک میشود.
خوب است که بلاغیون اسمش را میگذارند تشابه وهمیه، و آن چیزی است که درک به یکی از حواس نمیشود. «وَلَا کُنْهُ لَوْ وُجِدَ لَوْ وُجِدَ فَإِدْرَاکَهُ مَکَانَ مُدْرَکٍ»؛ اگر پیدا وجدان بشود درک میشود و مدرک به آن میشود.
مثالش آیه است در «شَجَرَةَ الزَّقُّومِ» که خارج میشود در اثر جهیم. «طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ». خیلی تشبیه سنگینی است، این شجرۀ زقوم. منصور صافات: «شَجَرَةَ الزَّقُّومِ» که «تَخْرُجُ مِنْ أَصْلِ الْجَحِیمِ»، از آن- حالا در مورد جهنم انصافاً خیلی رویش حرف است- من کسی مثل خود حضرت امام (رضوان الله علیه) ندیدم که در مورد بهشت و جهنم آنقدر دقیق و عمیق بحث بکند. برخی اشارات امام به جهنم واقعاً بینظیر است. مثل بحثی که در تکبر دارد در چهل حدیث در مورد جهنم که با نگاه فلسفی و آیات و روایات بحث جهنم را مطرح میکند. حالا اینها هر کدام استعاره است. امام خیلی واردترین مباحث، که هر کدام استفاده از چیست؟
حالا این درخت زقوم از آن ریشۀ جهیم بیرون میآید. وقتی بیرون میآید، طلعهاش مثل سر شیاطین است. چیزی که ازش بروز پیدا میکند. وقتی بیرون میآید، آنی که میبینند، مثل سر شیاطین دیگر. حالا بروز درخت «طَلَّ» - «تَلَل» یعنی بروزش - خدمت شما عرض کنم که خود امام در تفسیر سورۀ حمد میفرماید که «طَلَّعَتْ» را ایشان به معنای تجلی میگوید. «طَلَّعَتْ أَمُّ» تجلی است. تجلیاش به چه صورتی است؟ این درخت به صورت سر شیاطین است. یعنی چی؟ خیلی عمیق است. ببینید، اینها توی دنیا که بودند، قیافههایی که میدیدند، دلربا بود دیگر. اولاً که اینها شیاطین انس بودند. خب مثلاً یک کسی مثل مدونا. این چیست؟ این شیطان انس است. شخصیت معروف آمریکایی، زن. یکی از زنهای معروف. حالا این بازیگرها و به قول خودشان پورناستار، چه میدانم بازیگر، خواننده، آرنولد. آرنولد را دیگر میشناسی. آرنولد رمبو راکینا. نه. چهرهها، چهرههای جذابی است. اولاً که چینها، اینها خودشان شیطان، شیاطین انس، یک چهره جذابی هم دارد. با چی توی دنیا داشت جذب میکرد؟ این را با همین چهرۀ جذاب. بروزش در جهنم چیست؟ این شجرۀ زقوم است که «تَخْرُجُ مِنْ أَصْلِ الْجَحِیمِ». ظهورش، رؤوس شیاطین. یعنی وقتی این آرنولده، برویم پیش آرنولد. «طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ».
وقتی میآید، میبیند یک شجرۀ زقوم است که دارد میسوزد. واقعیت اینها توی دنیا همین است. اینها شجره قوم. محبت بین شما جهنمی میکند. رفتن به سمتشان، گرایش به سمتشان، مایۀ انحراف. «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ». اینها اضلال میکنند. بتها، بتها دیگر. ورژنشان عوض شده. سنگ و چوب و اینها. بتها شده بتهای حسی و عقلی و اینها. خلاصه تشبیه مطلب، مطلب سنگینی است دیگر. «طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ». تشبیه. ولی خب اینجا الان توی این بحث ما میگویم این شیاطین وجود خارجی ندارند. شیاطین امور عقلیاند. وجود خارجی محسوس ندارند. بلکه از عالم غیباند. برای همین رؤوس اینها شناخته شده نیست، مگر آنچه که شریعت به آن خبر بدهد. ولی وقتی که وجدان بشود درک میشود. ادراکش از طریق حاسۀ بصری. در صورت خود امر یک امر عقلی است و همچنین از قول در آنچه که امرؤالقیس گفته است: «وَالْقِنِّی الْمُشَرَّفِیَّةُ مَزْجَعِی وَمُصَنَّتٌ زَرْقٌ کَعَنَیَابِ الْغَوْلِ» و دندانش. اینها چیست؟ وجود خارجی دارد. مخصوص یک امر عقلی توهمی و وهمی. ولی وقتی ادراک بشود، ادراک از طریق حاسۀ بصر.
و بدان که وهمی وجود ندارد برای هیئتش و نه برای جمیع مادهاش. و خیالی همه مادهاش موجود است، ولی هیئت ندارد. در وهم نه هیئت داریم نه ماده. در خیالی ماده داریم، هیئت نداریم. صورت دارد. حالا بحثهای فلسفی است، کاری بهش نداریم. یعنی یک صورتی در ذهن پیدا میشود. حالا آن هم خیلی کسی ماده نمیداند. صورت، بحث فلسفی نیست. بحث این است که بیرون اگر ماده داشته باشد، هیئت نداشته باشد، خیالی. اگر نه هیئت داشته باشد نه ماده، میشود.
و خیلی اوقات مختلف باشند. یکی حسی باشد، یکی عقلی. آن دو تای دیگر که تشکیل میشوند از مشبه حسی و مشبهبه عقلی یا برعکس. اولش این است که تشبیه معقول به محسوس. این را خیلی میبینید در اصطلاح مفسرین، فلاسفه میگویند تشبیه معقول به محسوس. یک امر عقلی را تشبیه مثلاً «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ». نورش امر معقول. مشکاة امر محسوس. میشود تشبیه معقول به محسوس. «مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً». چقدر این مسئلههای قرآن بههم اینها را جمع کردهاند! دیگر تشبیههای قرآن. اطلاع مجموعه مکارم یک کتاب دارد، کتاب مفصل ۴۰۰ صفحه در مورد تشبیهات قرآنی. کتاب قابل استفاده است. تمثیلات قرآنی، همه را آنجا آورده است.
مثل کسانی که کافر شدند، مثل کسی است که ینعق، چیکار میکند؟ نقد به معنای فریاد و شیون و عرض کنم که صدا دادن، صدا کردن، صیحه زدن، فریاد کشیدن. اینها که کافرند، انگار دارند گوسفند فریاد میزند. گوسفند حرف اینها را نمیفهمی. مثل اینکه بالا سر گوسفند است که "برو، بنشین." اعلم یدک الله. فقط صدا میشنود. «نِدَاءً وَدُعَاءً وَنِدَاءً». کفار مثلشان این است. مثل کسی است که یعنی دارند توی توهم سیر میکنند، توی عالم خیال. چطور یکی بایستد با گوسفند حرف بزند؟ خب این چه بهرهای میبرد از این حرف زدنش؟ چی دارد؟ کفار هم همیناند. با یکسری توهمات ذهنی دارند سر میکنند. هیچ بهرهای هم آخر از اینها نخواهند برد.
حالا تشبیه اینها به آنها. «الَّذِینَ کَفَرُوا» امر معقول. «کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ». اینی که داد میزند، این امر محسوس است. کفر شیء عقلی. مشبهبه که ناعقی است که یوسیبط للغنام، وایستاده سر اقوام، دارد داد میزند. این بله. فریاد زدن، داد زدن. شاعر میگوید: «إِنَّ هَدْیَکَ دَقِيقٌ فِی یَوْمِ رِیحٍ، لِنَفْرٍ ثُمَّ قَالُوا لِحُفَاتٍ فِی أَرْضِ شَوْکٍ أَجْمَعُ». مشبه حظه، یعنی امر معنای حظ، بهره، یا حذف کردیم که عقل را درک میکند. مشبهبه دقیق. دقیق چیست؟ آرد. امر حسی است که لمس و بصر آن را درک میکند.
**دومی: تشبیه محسوس به معقول**
برعکس: «إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ، طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ». مشبه اینجا چیست؟ طلع که حسی است، با چشم و لمس درک میشود. مشبهبه چیست؟ رؤوس الشیاطین که امر عقلی است. که البته خیلی تام نیست، قبول نکردیم که شیاطین امر عقلی باشند. استیس بصری است. خب جفتش میشود چیزی، جزئش میشود عقلی. مقبول به معقول باشد.
شاعر میگوید: «وَنَدْمَانٍ سَقَیْتُ رَاحَةَ سَرْفًا، وَأُفُقُ اللَّیْلِ مُرْتَفِعُ السُّجُودِ». «صَفَتْ وَصَفَتْ زُجَاجَتُهَا عَلَیْهَا، کَمَا دَقَّ فِی ذِهْنِ لَطِیفٍ مَعْنًى دَقِیقٌ». مشبه صفای خمر و صفای زجاجش. این خمر صفا داشته باشد، شیشۀ خمر صفا و صاف باشد، کدر نباشد. نوکی حسیه، با چشم درک میشود. معنای دقیقه واژه آب و حواس درک نمیشود. مثل این زیاد است. در شعر جدیدیها، معنایی که دقیق است، مانند معنایی که دقیق است در ذهن لطیف.
**بحث بعدیمان در تشبیه دو طرف تشبیه است از حیث افراط و ترکیب**
گاهی مفردند، گاهی مرکبند. مفرد انواعی دارد. در بلاغت هر آنچه که «مَا الْوَلَدُ نَظِیفُ الْوَلَدَانِ نَظِفَ الْآنَ» تثنیه هم توی بلاغت چیست؟ مفرد. چرا؟ چون یک واژه است. جمع هم باشد، رجال. باز هم مفرد است در بلاغت. ولی توی نحو دیگر مفرد نیست. مفرد، تثنیه، جمع. ولی اینجا مفرد در برابر مرکب است. تصمیم جمع ذیل مفرد میآید.
حالا مفرد گاهی مطلق است: وقتی قید به چیزی نزده باشیم. «وَخَدٌّ کَالْوَرْدِ، صَقْلٌ کَالْخَدْرِ». صقل چیست؟ دندان. «لَحْظٌ کَالسَّهْمِ». لحظه نگاه. نگاه مثل تیر.
**مقید:** اگر باشد، یک اضافهای برایش بیاید یا وصفی برایش. خط گفتیم دیگر. «لِ» نگاه. یک وقتی مقید است، اضافه، وصفش میآید. و از حال، ظرف و مانند این وقتی بیاید، دیگر میشود مقید. و واجب است برای اینکه باشد برای این قید، تأثیری در وجه شبه، در وجه شبه تأثیر داشته باشد. مثل: «کَالسَّاعِی بِغَیْرِ طَائِلٍ، کَرَامٍ عَلَی الْمَاءِ».
خب، روایت «بِلَا عَمَلٍ کَرَامٍ بِلَا وَتَرٍ». عبارت از امام رضا (علیه السلام) اگر اشتباه نباشد. بله. میگوید: "کسی که به غیر طائل سعی بکند، بله. کسی که بدون عمل دعا بکند، مثل کسی که بدون تیر پرتاب بکند." بدون تی... بدون چیز... بدون چیست؟ کمان. بدون زه پرتاب بکند. زه ندارد، میخواهد تیر بیندازد. این هم به جایی بردی ندارد. دعایش به جایی نمیرسد. دعا بکند مثل کسی است که بدون کمان تیر بیندازد. اینجا قید زده دیگر. از دایی بلا عمل. از ساعی بغیر طائل. قید دارد، ولی قید برای چیست؟ برای وجه شبه.
دو طرف تشبیه ممکن است که مطلق باشند یا مقید باشند یا مختلف باشند؛ یعنی هر کدام از این دو تا مطلق باشد، یکیش مطلق باشد، یکی مقید باشد. مثل: «وَالشَّمْسُ کَالْمِرْآتِ فِی یَدِ مَشْلُولٍ». خورشید مثل آینه توی دست آدم شل. مشلول یعنی شل. دعای مشلول، بله. کسی بود که پدرش نفرینش کرده بود، شل شده بود. «مَنْظُومٌ کَالْکُفْرِ مَرْوَارِیدُ کَنَارٍ مَرْوَارِیدُ کَنَارٍ» کنار هم چیده شده مثل دندان. خوب اینها چیست؟ اللؤلؤ المنظوم این قید دارد، ولی ثق مطلق است. الشمس کالمراة فی ید المشلول. الشمس مطلق، المرآة فی ید المشلول میشود چی؟ مقید: دست آدم شل. حالا احتمالاً اینجور منظورش است دیگر. خورشید اینجوری آینه توی دستی که تکان میخورد. میخواست در جشن. منظورش این آینه وقتی تکان بخورد نور میدهد. هی شاید منظورش این باشد که آنجور در صورت آن المراد قید دارد.
**مرکب و امواج مرکب**
مرکب بلاغی همان صورتی است که تکوین شده از تعدادی از عناصر متشابک و متماسک. چند عنصر با هم یک چیزی را شکل دادهاند. گاهی میباشد دو طرف تشبیه، یعنی هر دو طرف چیست؟ هم مشبه، هم مشبهبه، مرکب. «کَأَنَّ سُهَیْلًا وَنُجُومًا وَرَاءَهُ، صُفُوفُ صَلَاةٍ قَامَ فِیهَا إِمَامٌ». سهیل و النجوم وراءه، خودش یک عبارت است دیگر. این میشود مشبه. صفوف صلات، مشبهبه. درست است؟ صفوف الصلاة قام فیها امام. یک عبارت مرکب است. چند عضو، چند جزء دارد. مشبه مرکب از سهیل و نجوم اخرایی که وراء آن است. هم مشبهبه مرکب از امامی که قائم است در محراب و نمازگزارانی که پشتش ایستادهاند.
بشار بن برد میگوید: «کَأَنَّ مَصَارِیَ النَّقْعِ فَوْقَ رُءُوسِنَا، وَصِیَافَنَا لَیْلًا تُهَابُ الْکَوَاکِبُ». مشبه مرکب از نقع که مثالی شده بالای سر سرها. نقع یعنی غبار. غبار محل برانگیختن، محل جوشش، محل محل حرکت. بسوف لامعه متحاویه. لامعان درخشش، متهاویه پایین آمده بر رؤوس اعدا. مشبه مرکب از اینهاست. آنقدر زیاد. مشبهبه مرکب همچنین از لیل دامس مظلم، شب تاریک فراگیر و کواکب لامعه متواویه. پس هم مشبه مرکب است، هم مشبهبه.
**مختلف:**
مشبه مفرد باشد، مشبهبه مثلاً مرکب. «حَدَائِقَ لَبِسَتْ شَقِیقَ نَبَاتِهَا کَالْأَرْجُوَانِ مُنَقَّتًا بِالْعَنْبَرِ». «حَدَائِقَ لَبِسَتْ شَقِیقَ نَبَاتِهَا» - این باید «نَبَاتُهَا» باشد. «کَالْأَرْجُوَانِ مُنَقَّتًا بِالْعَنْبَرِ». مشبه «حَدَائِقَ» که مفرد و مقید شده به وصل، پس قید دارد. ترکیب نیست، قید دارد. مفرد است، ولی قید دارد. از آن طرف مشبهبه مرکب است. ارجوان، ارجوان همان ارغوان است. ارجوان منقت به عنبر، مرتفع، نقطهدار. خوب، پس یکیش مفرد، یکیش مفردی که مرکب یا اینکه یکی مرکب باشد.
مشبه مرکب باشد، فصلش اینطور است که گیاهها آمدند همه این باغ را گرفتند. گیاهان لباس پوشیدند گلها و اینها. مثل یک ارجوانی که ارغوانی که نقطههایی از عنبر دارد. نه حدائق خالی، حدائق مفرد است، ولی قید دارد. آن اصلاً مرکب است. الجوانی که اینجوری است. یعنی ارغوان خالی نیست. این حقایق خالی است. یک حدائقی است، آن قید را میشود انداخت ازش. حالا تفاوت مفرد و مرکب این است که توی مرکب همه کل الکلمۀ الواحده میشود دیگر. همهشان حکم یعنی آنها اگر نباشد، این کلمه معنا ندارد. ولی دانلود... خیلی به هم نزدیک است. مرزش خیلی باریک است. بله، بله. من هم اول به ذهنم آمد که این خیلی تفاوت اینجا بین دو تا نیست. یا اینکه... خوب است. آنقدر بافتنی اینجا دیگر بافتنیها شروع شده. توی بیان معانی همهشان بافتنی است. یعنی یک سر سوزن اینها الان ثمره ندارد. بخوانیم که بلاغت و بلد باشیم وگرنه اینها ثمره الان این است که الان خواندیم ثمرۀ یک سر سوزن این تکه که الان خواندیم، ثمره در قرآن مرکب، مفرد، هر چه میخواهد باشد. شناخت شبه و تشبیه مربوط به محسوس و اینها...
یا اینکه مشبه مرکب باشد، مشبهبه مفرد باشد. مثل: «لَا تَعْجَبْ مِنْ خَالٍ فِی خَدِّهِ، کُلُّ شَقِیقٍ بِنُقْطَةِ سَوْدَا». مشبه مرکب از خال و خدید. مشبهبه مفرد که همان شقیق. و شاید شما ملاحظه کردی که هر وقت یکی از دو طرف ترکیب میشود، نزدیک است که آن یکی مفرد باشد مطلقاً. بلکه میباشد مرکب یا مفرد مقید. مثل مثالهای قبلی.
**بحث سوم: دو طرف تشبیه به اعتبار مرکب نیست.**
ما منظورمان خطۀ ادبا و شعراست. گاهی تکیه میکنند به تشبیه عدهای اشیاء مفرده و عده اشیاء مفرده. یعنی چند تا چیز مفرد و چند تا چیز مفرد را تشبیه میکنند، و این نوع از تشبیه را بلاغیون چند قسم کردهاند: یکیش تشبیه ملفوف، یکی تشبیه مفروق و یکی هم تشبیه تصفیه و تشبیه جمع. این چهار تا تشبیه در کلام ادبا و بلاغیون است.
**تشبیه ملفوف:**
آن چیزی است که دو طرفش متعدد است، بر اینکه آورده شود به مشبهات اولاً بر طریق عطف و غیره. سپس آورده شود به مشبهاتبه آن. مثل چی؟ «لَیْلٌ وَبَدْرٌ وَغُصْنٌ شَعْرٌ وَوَجْهٌ وَقَدٌّ». در بیت اول مشبه متعدد. در مصرع اول سه تا مشبه داریم. چیهاست؟ لیل، بدر، غصن. همه را با چی حذف کرده؟ با «وَ». در بیت دوم سه تا مشبهبه داریم. چیهاست؟ شعر و وجه و قد. اینچنین میبینیم که شاعر شعر را به چی تشبیه کرده؟ شعر را به لیل. چون شعر مشبهبه، لیل مشبه. مشبه... مشبهبه. شما را تشبیه میکنم به ماه. شما میشود مشبه، ماه میشود مشبهبه. اینجا الان «لَیْلٌ» مشبهبه است و نه شهر به لیل. مشبه شب را تشبیه کرده به مو، مو را به شب. مصرع دوم میشود مشبه. گفته «ثَلَاثَةٌ مُشَبَّهَاتٌ بِهَا». نیست. گفته سه تا چیز مشبه. لیل و بدر و اینها سه تا چیز مشبهبه: شعر، وجه، قد. بها شاعر تشبیه کرده شعر را به لیل، وجه را به بدر، قد را به غصن.
و شاید ملاحظه کردی که تعدد تلفون یعنی من نتیجه «أَکْثَرَ مِنْ تَشْبِیهٍ». دو طرف را وقتی متعدد بگیری با هم، نتیجه بیشتر از تشبیه میآید. امروز دو تا دو تا با همدیگر. یکی به یکی، یک وجه. دو تا دو تایش هم باز با هم یک وجه دیگر. سه تا سه تایش هم باز با هم یک وجه دیگر. «مِثْلُ ذَلِکَ الْبَیْتِ الصَّالِحِ». خب باز دو تایش به دو تای قبلی: شهر، وجه به لیل و با سه تا به سه تا. تشبیه ملفوف.
**تشبیه مفروق:**
آن چیزی است که دو طرفش متعدد است، همچنین بر اینکه آورده شود به هر مشبهی به جانب آنچه تشبیه شده به آن بر توالی. مثل: «النَّشْرُ مِسْکٌ وَالْوُجُوهُ دَنَانِیرٌ، وَأَطْرَافُ الْأَکُفِّ عَنَمٌ». اینجا دیگر با خودش آورده دیگر. مفروق. هر کدام را گفته. بعد آمده سراغ بعدی. اینجا سه تا تشبیه بینش فاصله نشده. بین مشبه و مشبهبه. نشر تشبیه شده به مسک. وجوه تشبیه شده به دنانیر. اطراف اکوف تشبیه شده به عنم.
**تشبیه تصفیه:**
آن چیزی است که در آن متعدد است مشبه. و مشبهبه یکیش است. یک مشبهبه چند تا مشبه: «وَالْمَالُ وَالْأَهْلُونَ إِلَّا وَدَائِعُ». مال و اهل، چیست مشبه؟ مشبهبه چیست؟ وداع.
**تشبیه جمع:**
عکس تشبیه تصفیه است. یعنی چی؟ مشبه یکی است، مشبهبه چند تاست. «ذَهَبَتْ تَسْمُو فَکَانَتْ أَعْقَابًا وَنُسُورًا وَصُقُورًا وَحَمَامًا». خب مشبه یکی است که همان طائره است. مشبهبه: اعقاباً، نسوراً، صقوراً، حماماً. میشود تشبیه. «کَنَمًّا یُبْصِمُ عَنّیْ لُؤْلُؤٌ» که «مَنْظُومٌ وَبَرَدٌ وَعِقْدٌ». چند تا چیز با هم. خوب این هم از این بحث.
به بحث چهارمش میرسیم. امروز ۱۲ صفحه از کتاب خواندیم. دیگر به نظرم کفایت کند برای امروز. به ۶۰۰ میرسیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...