‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در تعریف علم بدیع، ابتدا تعریف لغوی آن را عرض کردیم. اکنون به تعریف اصطلاحی آن میرسیم. علم بدیع در اصطلاح و در «معجم المصطلحات» اینگونه تعریف شده است: «تزیین الالفاظ او المعانی بالوان بدیعه من الجمال اللفظی و المعنوی». یعنی زینت دادن لفظ یا معنا به رنگهای نو و بدیع از زیبایی لفظی و معنوی. بدیع، رنگ و رونق ویژهای به لفظ و معنا میدهد. علمی که این راههای تزیین را به شما یاد میدهد، علم بدیع است.
اصطلاحی دارند که میگویند: علوم ادبیات، مانند خانهسازی است. یکوقت شما تکتک مصالح را میآورید. علم صرف به شما آجر و سیمان میدهد. ترکیب اینها با همدیگر را علم نحو به شما میگوید؛ اینکه یک آجر را با سیمان چطور با آن دیوار بسازیم، چطور سقف بزنیم، و این آهنگ کجا بخورد و چه بخورد. آهنگ، ربط بین اینهاست؛ مثلاً همان اعرابش میشود.
بعد که آمدید و ساختید، دیگر سفتکاریاش تمام شده است. نازککاریاش میشود علوم بلاغت. نازککاری که حالا فصاحت تا حد زیادی مربوط به همان سفتکاری است؛ بین سفتکاری و نازککاری، یکجوری گچ چیست؟ گچ اولی که میزنند، گچ دوم، گچ کشتهاش میشود بلاغت؛ که حالا در بلاغت هم این دیگر بدیع، آخرین مرحله است.
اولاً که معانی باشد. معانی چه بود؟ علم معانی: مقدم و مؤخر کردن و فلان و اینها. کجا پریز بخورد؟ کجا خروجی لامپ بخورد؟ اینها میشود علم معانی. اینکه کجاها روشنتر باشد، کجاها تیرهتر باشد. یک دیوار را میخواهید شما سنگ کنید، یک دیوار را میخواهید گچ کنید. سقف را چه جور گچبری کنیم؟ طرح کلی و اینهایش، این میشود علم بیان.
علم بدیع هم که دیگر مسخرهبازیهای کاغذ دیواریهاست. یک طرف را آبی میکنند، یک طرف را سبز و قرمز میکنند. نورپردازی و نمیدانم چیچی هالوژن. اینها را دیگر علم بدیع به شما یاد میدهد. کسی که کاتالوگ به شما میدهد در مغازهای که طراحی میکند، پای کامپیوتر میگوید متراژ خانهات را بده، بگو چه مدلی است. بیا! اینها. این طراحیاش علم بدیع است.
علم بدیع این راههای تزیین را میداند. میگوید من این خانه را در ده مدل میتوانم برایت در بیاورم؛ یکی از یکی زیباتر. بسته به اینکه تو میخواهی نور از کدامطرف بیاید، اتاق خوابت کدامطرف باشد، آشپزخانه کدامطرف باشد، نشیمنت کدامطرف باشد، رفتوآمد از کدامطرف باشد، مَحرم و نامَحرم باشند یا نباشند. بسته به اینها، من مثلاً تزیین میکنم. آنها بسته به آنها، آن میشود علم معانی و بیان.
شما در نظر میگیرید که این خانهای که حالا کلیت ساخته شد، بنایش ساخته شد، آنور اتاق خواب باشد، اینور معانی. در از کجا وا بشود، میشود علم بیان. نور از کدامطرف بیاید، میشود علم بیان. میخواهید پنجره اینوری باشد، پنجره اینور خانه باشد، آنور خانه باشد. در علمی که همش دیگر نازککاری و رو بناست، اگر نباشم، هیچ خللی به ماجرا وارد نمیشود؛ ولی زیبایی و آن خوشگلی را ملت میبینند که این خانه را به آن خانه ترجیح میدهند.
ما به خانهای رفته بودیم، دیده بودیم چند وقت قبل. خیلی خانه تمیز و اینها. بعد به من گفت: «حاج آقا! فقط اینجا را اگر خواستید بگیرید، باید چیز کنید. اینجا موش نباید به دیوار بخورد؛ وگرنه دیوار میریزد.» گفتم دیوارکُلَّش چقدر است؟ از این دیوار پیشساخته چیچیه؟ میخ بزنید. «حاج آقا! دیوار میریزد. دیوار، دیوار، سقف سرمان خراب میشود.» خب! بعد خانه را نگاه میکنی، خیلی تمیز، خیلی قشنگ. مردم با اینها کار دارند دیگر.
میگفت هویج برای عقل خیلی خوب است. گفتم چطور؟ گفت: «عقل مردم تو چشمشونه. چشم را تقویت میکند، عقلم که تو چشم. نتیجهاش هویج بخور، عقل زیاد میشود.»
علیایحال، قرآن هم حالا در کنار اینکه صرفی و نحوی و همه چیز سفت و قرص است، بدیعش هم دیگر در اوج است. نه اینکه بدیع، یک چیزی جدا از معانی باشد. معنا را تزیین معنا. معنا را چه شکلی میتوانیم تزیین بکنیم؟ یعنی لفظ را شما طوری بیاورید که یک معنای دیگری بفهماند. همیشه لفظ را میآوری هزینه معنا، به معنای تزیین معنا، بهوسیله لفظ از فیلتر لفظ. و همچنین میبینیم که «معجم المصطلحات» رکز علی جانب التزیین، مرکزیت را گذاشته روی چی؟ روی بحث تزیین در این علم، و «جعله ثانویاً فی تعبیر البلاغی»؛ تعبیر بلاغی در مرحله دوم (یعنی یک بحث ثانوی) است. اصل کار، تزیین است. اینکه حالا ساختارم خوب باشد، و مصالحم خوب باشد، و چه میدانم این بحثها و اینها؛ آن مرحله دوم کار است.
خانمها با این چیزها (مصالح و اینها) خیلی کار ندارند. معمولاً ظاهر خوشگل باشد، تمیز و مرتب باشد، کثیف نباشد، خاک نداشته باشد، نمنزده باشد، چی نباشد. پردهخورش خوب باشد، پرده قشنگ داشته باشد. اینها برایشان بس است. حالا دیگر حتی در خود جنس پرده. میگوید ما پرده خوشگل! «بابا! این از آن جنس است، این از این جنس است. این خوشگلتر است.» مرحله اول، زیبایی کار، تزیین است.
بله، «ولاکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم». خدا ایمان را محبوب شما کرد و در دل شما زینت داد. تزیین ایمان، یک بحث خیلی مهم است. در روایت فرمود که: «زین فی قلوبکم ای زین حب علی بن ابی طالب فکره الیکم الکفر و الفسوق و العصّیان.» اولی و دومی: کفر، فسوق. خیلی قشنگ تطبیقش. خیلی کفر، فسوق، عصیان. «بعض الاسم فسوق» بعد الایمان. «بعض الاسم فسوق» و ایمان کیست؟ فسوق کیست؟ چه بد است که بعد ایمان، اسم فسوق بیاید با علی بیعت بکنند، یکی دیگر را بنشانند. تأویلات قرآن عجیب و غریب است. ها! یک چیزی را دارد میگوید، یکی دارد یک جای دیگر را میزند. بلکه همین هم که ظاهر آدم میفهمد، درست است. مشکلی هم نیست. «ولاکن الله حبب الیکم الایمان...» یادم نیست، آیه قرآن است دیگر.
آیه کجاست؟ «فیه، ركز المعنا القاموسی علی جانب الخلق» در معنای اصطلاحی، مرکزیت با چیست؟ در معنای اصطلاحی، مرکزیت با زیباییاش است: تزیین. در معنای لغوی، مرکزیت با چیست؟ با خلق، انشاء، ایجاد، ابداع. پس اساسی و جوهری است. در تعبیر بلاغی، نه ضربی کمالیات. پس تفاوت لغوی و اصطلاحی چه شد؟ در لغوی، مرکزیت روی ابداع، انشاء، ایجاد. در علم بدیع، مرکزیت روی تزیین است.
روشهای خطیب قزوینی دو تا تعریف دارد که چهبسا اینها یک تعریف هم محسوب شود، "یکاد و فلان"؛ یعنی چهبسا "یکاد و یکونان" چهبسا این دو تا یکی بشوند، «نزدیک است که اینها اینجوری باشد». در اولیاش میگوید که «علم بدیع، علمی است که بهوسیله آن شناخته میشود وجوه تحسین کلام، بعد از رعایت مطابقت و وضوح دلالت.» یعنی بعد از اینکه شما مطابقت را رعایت کردی، وضوح دلالت را رعایت کردی، با این علم، کلامت زیبا میشود. یعنی فصاحت و بلاغت را داشت، حالا دیگر داری آراسته میکنی ظاهرش را. یک بدن سالم داری، حمام هم رفته، لباس زیبا. حالا داری روی آن لباس زیبا کار میکنی. موی تر و تمیز، شستهشده، عاری از آت و آشغال. حالا این موی تمیز رنگشده را داری چهکار میکنی؟ آراسته میکنی. شانه میزنی. این دیگر مرحله آخر تزیین است دیگر: بدیع.
در تعریف دومش میگوید «علمی است که بهوسیله آن وجوه تحسین کلام دانسته میشود، بعد از رعایت تطبیقش بر مقتضای حال.» دو تا، خیلی فرقی با همدیگر ندارد. یک تعریفش مال «التلخیص» بود، یک تعریفش مال «الإیضاح». خوب، جفتش تقریباً یکی است. و اینچنین «یخصر المعنا الاصطلاحی، تقصیر»؛ تقصیر یعنی قصر به معنای حصر است. یکی از مباحثمان اینجوری حصر میزند. «معنای اصطلاحی اینجوری حصر داده میشود.» معنای اصطلاحی از معنای قاموسی. معنای قاموسی چی بود؟ معنای لغوی. در اظهار اهمیت بدیع، آن اظهاری که «بدع خلقاً»، یک خلقی شروع بشود، «لا علی مثال»؛ یعنی خلق جدیدی باشد، مثال نداشته باشد، «الا تحسین الکلام». یعنی کلامی که ایجاد بشود، در عین حال زیبا هم باشد. و به رجحتش شکوه و تزیینش. و تزیین «شریطه ان یطابق مقتضی الحال». پس کلام، تحسین کلام، شکوه کلام، تزیین کلام، به شرط اینکه «شریطه»، به شرط اینکه مطابق مقتضای حال باشد، و «طابق دلالة واضحةً غیر غامضة او زائیفه». به شرط اینکه مقتضای حال در نظر گرفته شده باشد. بله، مطابق مقتضای حال باشد، دلالت هم واضع باشد. نه دشوار باشد (غامض)، نه سست (زائف).
سست (زائف)، غامض (دشوار). سست این معنای اصطلاحی که تمرکز دارد بر تزیین. برخی از درسگیرندگان حمل کردند بر تهدید غرضش. یعنی آمدند بررسی کنند که جایگاهش کجاست. اینها آمدند. عدهای از کسانی که این بحث را کردند، آمدند گفتند که: «آقا! منحصر است بحث بدیع به صورت صوتی.» یعنی بدیع فقط وقتی که گفتی، یعنی از جهت گفتاری زیبا باشد، در بیان، وقتی بیاید گفته بشود، از جهت صوتی زیباست. شنونده برایش جذابیت دارد در لحن، در صوتش. کلمات جذابیت گفتاری دارد. این میشود بدیع.
استاد ما در نویسندگی میگفتند که «من متن را که مینویسم، میخوانم. بلند بلند متن را، هر متنی که مینویسم، میخوانم. 'میشنوانی' اصطلاح خاصی است. 'میشنوائیانم' این را. چون میبینم یکوقت متن زیباست، ولی زیبایی شنیداری و گفتاری ندارد.» این خیلی مهم است. بدیع یعنی زیبایی گفتاری شنیداری داشته باشد. در لفظ هم که میآید قشنگ باشد. چقدر «شین» داشت، چقدر «سین» داشت، چقدر پَداش. یا مثلاً این اول و آخر و فلان و اینها وقتی در کلام میآید، یک جور دیگر است، آهنگش نمیگیرد مخاطب را. با اینکه کلمات، کلمات قشنگی است کنار همدیگر.
خب، پس محصولش کردم به «صوت». آمدند گفتند بدیع و عروض و قافیه که اینها سه تا علماند؛ علومی هستند که اساساً اهتمامشان به صورت صوتی است در تعبیر شعری. یعنی ما با این سه تا، آنچه برایمان اهمیت دارد، چیست؟ صورت صوتی. در صوتش چطور؟ قافیه در صوت وزن دارد. «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند / گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند». قافیه درش هست، عروض هست، ولی بدیع نیست. همه چیز دارد. به یکی گفتند که «تو خیلی طرفدار داری، همه عالم باهات خوبند، باهات موافقند، غیر از ۱۵ تا خدا.» نه، ۱۴ معصوم. «فقط ۱۵ تا مخالفند.» فقط بدیع ندارد.
بحث دوممان: تعریفش پس روشن. لغتی، لغوی و اصطلاحی. بحث دومی که داریم، تطور اصطلاح. دورش تطور شدن، تطور «خلقناکم أطوارا». طرف أطوار دارد، عطار دارد، هی طور میشود. هر سری یک توبره. ادا و أطوار، یعنی أطوار واژهی قرآنی است. هر سری یک طور است. تطور، یعنی طورطور شدن این اصطلاح. هر دوره یک طور بوده. «هدف ادوار». ادوار (بتهای دستهدار).
اصطلاح بدیع در مد و جزر افتاده؛ جزر و مدّی داشته در دلالتش نزد بلاغیون قدیمی. کلمه به کلمه میخواهیم ترجمه کنیم، مصیبت پیدا میشود. برای همین ناچاریم از دراستش، چارهای نیست از دراستش. «عبر حقبتین ضمنیتین»؛ در گذر دو دوره زمانی. «حقبه» را یکوقت بحث کردیم کجا بودیم؟ در ادبیات بودیم اینجا، «دوره کمربندی». دوره «استوری». کمربند یک دوره را میبندد. یک دوره زمانی که حالا یک عده گفتند ۸۰ ساله، چون یک نسل ۸۰ سال طول میکشد. دیگر برای همین نسل میگویند «حقبه»؛ «عبر» یعنی گذر، عبور. خب، پس ما باید این در گذر این دو دوره زمانی را بررسی بکنیم چه اتفاقی افتاده است.
این دو دوره چیست؟ «الحقبه الاولی»، حقبه اول، مرحله تا قبل از قرن هفتم هجری است. «حقبه الثانیه»، مرحله قرن هفتم هجری و مابعدش.
در حقبه اول، یعنی تا قرن هفتم، علم بدیع چی بوده؟ منظورش از علم بدیع چی بوده؟ میگفتند علم بدیع، منظورشون چی بوده؟ اطلاق شده اصطلاح بدیع در این دوره بر شعر حدیثی که شعر تازهای که شعر مُحَدَثی که شعرای عصر عباسی که آن شعرا مجدّد بودند، آن شعرا وقتی شعرای مجدّد، شعرای نوآور، شعرایی که دوره جدیدی را بنیان گذاشتند. آن شعری که آنها آوردند را میگفتند بدیع. و آشکار میشود که این شعرا، آن شعرا خودشان اولین کسانی بودند که اطلاق کردند این اصطلاح را بر شعر جدیدی که متمایز است از شعر سابق از حیث جمالیت تعبیر، زیبایی تعبیر و نو بودن تعبیر. خود اینها شعرای عباسی آمدند اسمش را گذاشتند. یک سری شعر جدید، شعر نیمایی، شعر نو. شعر نو، شعر نو چیست؟ نیما یوشیج آمد یک دوره جدیدی از شعر را بنیان گذاشت. شعر سپید. سر و ته نداشته باشد، میشود شعر سپید. نقاشی چی؟ کوبیسم. هر نقاشی که سر و ته نداشته باشد، کوبیسم. شما دیگر الان مهمل ندارید. اصلاً هرچه باشد، بالاخره وضعی برای صورت. هرچه بیسروتهتر، قشنگتر. موسیقی شعر. هرچه بیسروتهتر، زیباتر، جذابتر.
خب، دلیل ما بر آن این است. آن چیست؟ که در ترجمه «صریع الغوانی» آمده، که گفته که «اولین کسی که قائل شد این شعر معروف را بهش گفت بدیع، همین چی بود؟» صریع الغوانی بود. مسلم بن الولید، و این لقب، این جنس بدیع و لطیف است. و جماعتی در این مسئله از او تبعیت کردند، «اشهرهم» و مشهورترین آن جماعت در این تبعیت، ابوتمام طائی است. لقب «الجن» ابوتمام طائی. تمام شعرش را یک مذهب واحد کرد در همین بدیع. و مسلم متفنن و متصرف بود در شعرش. فنون مختلفی را میآورد. و آشکار میشود که معنای قاموسی ترجیح میدهد کفهاش را در این اصطلاح. یعنی آن معنای قاموسش چی بود؟ نو بودن. یعنی آن حیثیت معنای لغویش در این دوره، حقبه اولی، بیشتر است. چون افتنان و تصرف که یعنی آوردن به جدید، متمایز. «همّ طاقیان» الا دلالت. آنها دو تا سر بودند در دلالتش.
احسنت! ولکن این جدیدی که مسلم آورد، محمود نبود در عصرش. بهخاطر همین روایت کرد اصفهانی قول یکی از اینها را. این کتاب «الاغانی» مال ابوالفرج اصفهانی. الان از قول کتاب «الاغانی» است. «الاغانی» در بحث غنا و اینها بوده؛ موسیقیها و اینها را... بله. کی بود میگفت که حضرت آقا کل کتاب «الاغانی» را خواندهاند؟ آقای فاطمینیا میگفتند که «خانهای که درش کتاب «الاغانی» باشد، ملائکه از آن خانه میروند.» «الاغانی» داری تو خونت؟ خیلی زیاد است. توی نرمافزار داریم، آنجا انواع و اقسام شعرا. مشکل ندارد. «خونههاتون بیرون کنید.» بله، مال ابوالفرج اصفهانی است. دوره شعر و شعرا و موسیقی و رقص و آواز. برای همین آقا تو بحث غنا نسبت به فقهای دوره خودش، تقریباً میشود گفت سره و بحث غنا و موسیقی را کلاً وارد دوره جدیدی از فقه کرده. که وارد دوره جدید، خودشان تصریح کردند بهش که «من آرایی که در بحث غنا و موسیقی دارم، تا حالا احدی قائل به اینها نشده.» و کامل ساختار موسیقی را عوض کرد. در بحث غنا، بحث نوینی را آوردند که امام متمایل شده بودند به این بحث. که دیگر آقا در واقع بحث را کلاً عوض کرد. جایگاه بالایی قرار میگیرد. اصلاً نگاهش عوض میشود. امام هم تا قبلش مطلق موسیقی را حرام میدانستند. بعد که رهبر شدند و اینها، خیلی بحث موسیقی. فتوای امام در این مسائل. فتوای امام سال ۵۰ با فتوای ۶۱ کاملاً متفاوت است. حالا یک عده میگفتند که یک عده آمدند پیش امام، گفتند که «آقا! از باب تزاحم، شما باید اجازه بدهید که موسیقی وارد صدا و سیما بشود وگرنه نظام آسیب میبیند.» تزاحم بود که امام مسائل... که در هر صورت امام بنیانِ این را گذاشتند، آقا دیگر تکمیلش کردند. یک عده میگویند به خاطر همین که ایشان این کتاب «الاغانی» را مسلطند و خواندهاند. دوره کتاب ۱۰ جلدی را تو اتوبوس خواندم. تو مسیر رفت و آمد بین شهرها. شاید هم «الاغانی» بوده که خوانده. حالا در هر صورت، من پیرمرد با این همه وقت کم، از اکثر شما جوانترها بیشتر مطالعه میکنم. همین الان با همه این وقت کم و اینها. یکی آمد یک متن داد. این را دادند دست آقا، گفتند که «آقا! ما میخوانیم، شما هم این را خط بزنید.» یک لحظه بایستید. خب، این فقط اینجایش را شما اگر این را بنویسید این تازه... این جمعی که رفته بودند برای همین کار جهادی و اینها. اصفهانی، ابوالفرج اصفهانی. بله. من امروز... اصلاً در دنیا که آدم نمیتواند این بزرگان را ببیند. آنور میرود. این را آنور که تقریباً یقینی است که نمیتوانی ببینی. از همین دنیا. آقای بهجت، اگر کسی اینور دید که دید، ندید خوابش را پیدا کرد. برای همین اصفهانی روایت کرده قول یکی از اینها را که آمده گفته که درباره این مسئله گفته بوده که «اولین کسی که شعر را فاسد کرد، مسلم بن الولید بود که این شعری را آورد که مردم بهش میگویند بدیع. بعدش هم طائی آمد، تفننش کرد. دیگر خیلی خراب اندر خراب.» خیلی در دوره خودش طرفداری نداشته این شعر نو. بله. «المیزان» در دوره خودش یکی از منکوبترین و منفورترین کتابها بود. الان تازه دارند میفهمند چه خبر است. دیشب میخواندم که از شهید مطهری، ظاهراً آیتالله جوادی فرموده بودند که علامه یک بررسی علمی وسیعی که تمام شبهات دوره جنگ جهانی اول و دوم و بعدش همه را مطالعه کرد و «المیزان» را نوشت. قبلش را خوانده بودم که دو دور «بحار» را ایشان مطالعه کرد. بله، دو دور کامل؛ یعنی ۲۲۰ جلد کتاب دو دور کامل «بحار» را مطالعه فرمودند؛ دستهبندی کردند. بله، «المیزان» را نوشتند. اینجا خبر نداشتم که یک دور هم شبهات را. این چه کار فکری کرده بود؟ با برنامه بوده برای «المیزان». نه اینکه بگوید خب حالا شروع کنیم یک چیزی هم نوشتن. چه چیز خوبی! یک بیست سال سی سال بارش را بست. بله، و واقعاً هم اینطور است. یعنی هیچی جا نگذاشته. هرچه مطلب بوده، گفته. یک بحثی تازگی. من (چون هر روز شاید مقداری «المیزان» مطالعه میکنم) دیدم در این بحث «إنما أعظكم بواحدة». اصلاً کامل بحث را عوض کرده علامه. «پیغمبر مجنون؟ مجنون نیست.» مثنی و فرادا یا دو تا دو تا به این فکر کنی، یا یکی یکی فکر کنی. «ما بصاحبکم من جنة.» از آخر آیه: «قیام» برای این است: «پاشین برین یه گوشه خلوت کنید فکر کنید ببینم خلوت پیغمبر مجنونه یا نه؟» «قیام بکنید.» برید یک گوشه از این فضای «قیام» یعنی در این فضای تبلیغات رسانهای خودتان را خارج بکنید. «قیام» درباره تبلیغات رسانهای. چقدر این حرف پخته است! این مرد این حرف را سال سی زده. رسانه نبوده، روزنامه مکتوب، یک مجله. عکس فاحشه رویش میانداختند، ته اوج فساد آن موقع این بوده. الان شما این حرف را به دنیا بزنید: «ما بصاحبکم من جنة.» یک همچین... این صاحب شما مجنون نیست، پیغمبر مجنون نیست. برید یک گوشه در این عملیات روانی. «جنة»، مجنون نیست. آخرین بدیع هم دارد پوشیدگی ندارد. آیه ۴۶ سوره ۳۴ آیه ۴۶: «أن تقوموا لله مثنى و فرادى ثم تتفكروا ما بصاحبكم من جنة إن هو إلا نذير لكم بين يدي عذاب شديد.» پوشیدگی منظور جنون است. جای دیگر هم گفتم. «جنة» زن جنزدگی جنون، یعنی جنزدگی. بله، سبع ۴۶. حالا به مناسبت یک اشاره. خود همینجا اینقدر نکات بدیع، علم بدیع درش هست. بریم آقا! بریم جلوتر. به قرآن بعداً میرسیم، الان وقت داریم به قرآن برسیم. اینهاست که این است که باید بخوانیم.
آشکار میشود که جاحظ در این اصطلاح بلاغی سبقت گرفته است؛ یعنی قبل از این اصطلاح — یعنی اصطلاحات درسهای بلاغیاش را که نوشته، قبل از این بوده که این اصطلاح بیاید — چون آمده گفته که «از خطبای شعرا، کسانی هستند که خطابه و شعر جدید و رسائل فاخره را با بیان حسن جمع میکنند.» مثل کلثوم بن عمرو العتابی و کنیهاش ابوعمره. و درباره الفاظ و حذفش (حذف الرسول مشیّش روش)، و مثالش در بدیع میگوید: «جمیع من یتکلّف مثل ذلک من الشعراء المولدین: منصور النمری و مسلم بن ولید الأنصاری و أشباههما.» این دو تا. یک عده از کسانی هم که تکلف دارند، آمدند مثل او میخواهند شعر بگویند از شعرای جدید، مسلم نمری و مسلم بن ولید و مانند این دو تا. که اینجا باز دوباره زیرآ آمده مسلم. یعنی از اولین کسانی است که به این بحث اشاره کرد، به بدیعی که مسلم بن ولید آورده، اشاره کرد. بحث مهمی نیست. حالا فقط تند تند میخواهیم بخوانیم و برویم. و وقتی جاحظ ذکر کرده «تکلّف و تأنّق و تصویر إرادة هؤلاء علی الإتیان بالجدید»، یعنی منظور تصنع یا تأنیق نبوده، بلکه اراده کرده تصویر اراده اینها را برآوردن به جدیدی که قبل از او مثالش سابقه نداشته است.
سپس این جدید «طیار شعری» شده، یک «طیار» را قبلاً گفتیم، عرض کنم که موج ایجاد کرده. بله، موج، یک موج شعری بوده. «نزد ما کثر أنصاره»، یارانش زیاد بودند. و «ها و جاحظ اسماء أخر» که حالا در ادامه اسامی دیگران را هم اضافه میکند از کسانی که اتباع بدیع بودند. میگوید: «العتابی یهدی و هو بشار فی البدیع.» عتابی مسیر بشار را رفته در بدیع. و «لم یکن فی المولدین أشدّ بدیعا من بشار و ابن حُرمَة.» در کسانی که جدید وارد این مباحث شدند، بدیع را آوردند، کسی بدیع محکمتر از بشار و ابن حُرمَة نبود. جاحظ نقل کرد این اصطلاح را از راویان. پس او اعتراف میکند به آن هنگامی که میگوید «معلقاً» در حالی که تعلیقزننده است بر شعر «أشهب بن رُميلة»، و میگوید «این همان اونیه که رواة بهش میگن بدیع.» یعنی شعر أشهب را میگوید بدیع. یعنی یک طور شعر بوده. بدیع! این را میخواهیم بگوییم. خلاصه، در حقبه اولی، یک نحو شعر بوده، یک سبک شعری بوده. بدیع، یک سبک جدید شعری بود. همه حرف همین. به امید دیدهای که بدیع مرتبط به ابداع است و عدم مماثلت و مشاکلت، که گفتیم معنای یک چیز بدیع است، یک چیز جدیدی است.
سپس او میبیند که بدیع مقصور بر عرب است؛ یعنی فقط مال عرب بوده این شعر. بدیع، فقط مال عرب بوده. و بهخاطر همین «فاقت لغتهم کل فاقه»، لغت عربها بر هر لغتی فائق شد. و «أربط علی کل لسان»؛ نسبت به هر زبانی برتر شد. و «راعی کثیر البدیع فی شعره و بشار حسن البدیع». حالا راعی در شعرش بدیع زیاد داشت، بشار بدیعش زیبا بود. عتابی در شعرش به بدیع میرفت به نحو رفتن بشار؛ همان مدلی که بشار داشت را این طی میکرد. و اینچنین دیده میشود که بدیع مقصور بر عرب بوده. چون لغتشان فائق بر هر لغتی بوده در قدرتش بر تولید و اشتقاق. که این تولید و اشتقاق، قدرت بر تولد ذاتی میدهند. تولد ذاتی مساعد بر «تفجیر طاقات کامنه». یعنی اونی که در درون، انرژیهای طاقه یعنی انرژی، طاقات یعنی انرژیها. کامنه یعنی انرژیهای در درون، پتانسیل. آن پتانسیل در زبان اینها بوده، اینها آمدند این را آشکارش کردند. «آمنه کمین» میگوید: «کمین کرده، مخفی شده»، پتانسیلهای درون این زبان.
پس مبدأ آن آوردن هر جدیدی را، و در هر دوره، هر بار اضافه میکند به شعرای این «تیار بدیع»، اسمهای جدیدی را. از این موج، موج بدیع هی اسمش، مثل شعر نو دیگر. یک کسی این را ایجاد کرد و هی یکی میآید یک چیزی بهش اضافه میکند. ها! شاخ و برگ میدهند، هی یک مدل جدید بهش اضافه میشود. و بعد از اینکه بدیع شایع شد در شعر قدیمیها و در خطبههایشان، ابن معتز قیام کرد به جمع ضروب آن در کتابی حمل اسم بدیع. پس «فکان بذلک أول من أفرده بدراسة مستقلة.» اولین کسی بود این را کرد یک درس مستقل. علم بدیع جداگانه، علم بدیع شد. ولی خالی از شوائب نمیباشد. ابن معتز هدفش این بوده، از خودش گفته که «مقدم کردیم در ابواب این کتابمان بعضی آنچه در قرآن و لغت و احادیث پیامبر یافتیم و کلام اصحاب و اعراب و غیر آنها و اشعار متقدمین از کلامشان که محدثین به اینها میگویند بدیع. دانسته شود که بشار و مسلم و ابو نواس و من تلحقهم و کسی که قائل به حرف اینهاست و سبیل اینها را رفته، لم یسبقوا إلی هذا الفن.» میخواهیم بگوییم که اینها سبقت به این فن نگرفتند. «ولکنها کثر فی اشعارهم.» ولی اینها در شعر آنها این بدیع زیاد بود. در زمان اینها شناخته شد تا اینکه به این اسم نامیده شد.
وگرنه یعنی این صاحب کتاب، ابن معتز، میگوید که من آمدم بگویم که بدیع را اینها نیاوردند، بدیع قبلاً بود، این سبک شعری بود. اینها شاخص شدند در این سبک شعر. پس ابن معتز نفی میکند سبقت محدثین را به این فن. و او اعتراف میکند به کثرتشان در اشعارشان. و او کسی است که تصریح کرده به آن در نهایت مقدمهاش در حالی که میگوید: «و فقط غرض ما در این کتاب این بود که مردم آشنا شوند که محدثین سبقت نگرفتند نسبت به متقدمین به چیزی از ابواب بدیع.» روشن است دیگر. ترجمه که من میکنم، آشکار است دیگر، انشاءالله.
و ابن معتز کتابش را پنج باب کرده است: استعاره، تجنیس، مطابقت، رد اعجاز کلام بر ما مقدمهها یعنی رد عجز بر صدر و مذهب کلامی. و ابن معتز منتهی کرده به اینکه غروب بدیع محصور است در این ابواب خمسه. ولی نظرش این بوده که اضافه هر بابی به اینها، ضربی از تأسف و معاند (و عیناد) است. یعنی الکی دیگر. اثر دشمنی کسی میخواهد. همه اینها را گفتیم دیگر. کسی هم بخواهد چیزی اضافه بکند اثر کینه و لجبازی و این است که میخواهد چیزی اضافه بکند.
گفته که: «مقدم کردیم ابواب بدیع پنجگانه را و نزد ما کامل است و کانی بالمعاند المغرم.» و انگار من دارم میبینم کسی که دشمنی دارد اعتراض میکند بر فضایل، میگوید که: «البدیع أکثر من هذا.» اگر دشمنی نداشته باشی، قبول. سپس اضافه کرده به این ابواب، مجموعه دیگری که اسمش را گذاشته «محاسن کلام و شعر». «مفتوحا فی نظر مخالفه.» این البته در نظر او میتواند عصیان بکند بر حصر؛ یعنی میتواند حصرش بشکند و بابش باز است. در نظر او برای اضافه مخالفت این البته در این که اضافه کرده محاسن کلام و شعر، گفته کسی اضافه کند دیگر... «و هر کسی که اضافه کرده از این محاسن یا غیر از چیزی به بدیع، زیباست خروجش از معنای اصلی به معنای غیر اصلی». و تأکید متن به آنچه شبیه ذم است. تجاهل عارف، جزلی که اراده جدی بهش بشود. تعریض و کنایه، افراط در صفت حسن، تشبیه، عنات شاعر نفسه، انتهاء یعنی به تکلف انداختن، اشتباه اشتباه رفتن، خسته کردن. خسته کردن شاعر خودش را در قافیهها و تکلفش. و حسن اطلاع عربی مثل ما. قافیه آخرش نیست، اولش است. مثلاً میگویند «طائیات»، یعنی اشعاری که با «طا» شروع شد.
«و المحدثین جعلوا الکثیر من هذه المحاسن أبوابا.» خیلی از اینها را این بعدیها آمدند چی کردند؟ ابوابی از بدیع کردند. درش. یعنی این در این بخشِ اضافه کردن دیگر. او فقط دو تایش را گفته بود. فردا خواهیم خواند. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...