‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
تمرینها را که عزیزان حل فرمودهاند، انشاءالله در بحثهای گذشته بیشتر از این تجسس نکنیم: «لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ».
بحث بعدی که داریم، علوم... «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ».
بحث بعدی ما در مورد وارد شدن به خود بحث علوم بلاغت است و این اولین جلسه در واقع در بحث علوم بلاغت است که اولین جلسه از بحث "علم بدیع" به حساب میآید و ما از علم بدیع بحث خواهیم کرد.
**تقسیمات سهگانه علوم بلاغت**
ما ابتدا سه تقسیم از علوم بلاغت را داریم. خب بلاغت این سه قسم را دارد: معانی، بیان، بدیع. از آخر شروع میکنیم که بدیع بحثهای خیلی خوب، کاربردی، شیرین و شیوا دارد، مخصوصاً که بنا داریم انشاءالله بحثها قرآنی باشد. در کنارش نهجالبلاغه را داشته باشیم انشاءالله. خدا توفیق دهد صحیفه را. نهجالبلاغه چون خطاب به مردم است و جنبههای بلاغی هم در آن لحاظ شده، باید بیشتر به آن مراجعه داشته باشیم انشاءالله.
«قَسَّم الْبَلَاغِيُّونَ عُلُومَ الْبَلَاغَةِ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ»: بلاغیون علوم بلاغت را به سه قسم تقسیم کردهاند.
**علم اول: علم معانی**
اولین آن «عِلْمُ الْمَعَانِي» است. «وَ أَبْرَزُ مَوْضُوعَاتِهِ»: تعاریف اینها بعداً خواهد آمد، فعلاً داریم فهرست میگوییم. علم معانی اولین آن است. بارزترین موضوعات علم معانی اینهاست:
«الْإِسْنَادُ الْحَقِيقِيُّ وَ الْإِسْنَادُ الْمَجَازِيُّ وَ أَحْوَالُ الْمُسْنَدِ وَ الْمُسْنَدِ إِلَيْهِ»: اسناد حقیقی، اسناد مجازی، احوال مسند، احوال مسندٌ إلیه.
«الْخَبَرُ وَ الْإِنْشَاءُ وَ أَغْرَاضُهُمَا وَ أَقْسَامُهُمَا»: خبر و انشاء، اغراض خبر و انشاء، اقسام خبر.
«الْقَصْرُ وَ طُرُقُهُ»: قصر و طرقی که دارد.
«الْفَصْلُ وَ الْوَصْلُ وَ مَوَاضِعُهُمَا»: فصل و وصل و مواضعشان.
«الْإِيجَازُ وَ الْإِطْنَابُ وَ الْمُسَاوَاةُ»: ایجاز، اطناب، مساوات؛ که اینها حالا اصطلاحاتش تکتک همه توضیح خواهد علم.
**علم دوم: علم بیان**
دومین علم از علوم بلاغت "علم بیان" است. کلیتش همین است. علم بیان بارزترین ابوابش «التَّشْبِيهُ وَ أَنْوَاعُهُ وَ أَغْرَاضُهُ وَ قِيمَتُهُ الْجَمَالِيَّهُ» است. خب تشبیه خیلی مهم است دیگر. از مهمترین مباحث انواع تشبیه، اغراض تشبیه، قیمت جمالیاش؛ یعنی چقدر وزن در جهت زیبایی و در علم زیباییشناسی دارد. بیشترین جایگاه در بحث تشبیه را تشبیههای نهجالبلاغه بینظیر واقعاً بینظیر است. حالا قرآن هم که تشبیهها و تمثیلهای فوقالعادهای دارد. شما فقط آیه نور را ببینید چه تمثیلی کرده و چه تشبیهی کرده. آیا از این رساتر و از این زیباتر؟ چقدر عمیق و چقدر دلنشین؟ تکتک مثلهای قرآن، تشبیههای قرآن، «کَمَثَلِ الْحِمَارِ»، «کَمَثَلِ الْکَلْبِ». به باران تشبیه میکند؛ به بارانی که روی سنگ بیفتد یا روی زمین بیفتد. ریا در انفاق کردن مثل آبی که روی سنگ میریزد. شجره طیبه است، بله. سوره بقره همین بحث انفاق را تشبیه میکند. یک وقت باران از زمین حاصلخیزی میآید، چون انفاق میکنید، آنجا دارید مال خود را میفرستید.
در نهجالبلاغه حضرت تشبیه میکنند: «فرمان که پسرم! یک کسی از تو در یک سفر طولانی بگوید بارت را به من بده، من آخر سفر به تو تحویل میدهم؛ میدهی یا نمیدهی؟» اونی که آمده و از تو درخواست کمک مالی و اینها دارد، همین آدم است. میگوییم پولت را اینجا به من بده، قیامت به تو تحویل میدهم. با این نگاه کسی نگاه بکند، چقدر وضع عوض میشود! تشبیه جان مطلب را دارد میرساند. کلان تشبیه انشاءالله.
«حَقِيقَةٌ وَ مَجَازٌ وَ أَنْوَاعُهَا»: حقیقت و مجاز و انواعشان.
«اَلِاسْتِعَارَةُ وَ أَنْوَاعُهَا»: استعاره و انواعشان.
«کِنَایَةٌ وَ أَقْسَامُهَا وَ أَنْوَاعُهَا»: کنایه و اقسام و انواعش.
«الصُّورَةُ الشِّعْرِيَّةُ وَ مَكُونَاتُهَا بَيْنَ النَّقْدِ وَ الْبَلَاغَةِ»: صورت شعری و مکوناتش بین نقد و بلاغت. نقد و بلاغت هم که داشتید دیگر. هی نقد و بلا؛ یعنی منتقدین و بلاغ. منتقدین هم شاید یک اصطلاح؛ یعنی خود نقد شاید یک اصطلاح ویژهای باشد در کتاب ایشان.
**علم سوم: علم بدیع**
خب سومین علم هم "علم بدیع" است. بارزترین ابوابش یکی "محسنات معنوی" است و "محسنات لفظی".
محسنات معنوی: طباق، مقابله، مبالغه، توریه، التفات. خیلی اینها همه مهم است. در قرآن هم بسیار کاربرد دارد. مخزن التفات. التفات. کمتر آیهای از قرآن باشد که بحث التفات تویش نباشد. لف و نشر، مراعاتالنظیر، تجرید، ارشاد، تضمین، اقتباس.
و محسنات لفظی: جناس، سجع، رد العجز علی الصدر، لزوم ما لا یلزم، موازنه، تشبیه، ترصیع.
**انتقاد به تقسیمبندی سهگانه بلاغت**
مُحَدِّثُون؛ محدثون یعنی کیا؟ جدیدیها. محدثین جدیدی اعتراض کردند بر این تقسیم ثلاثی. گفتند که آقا این تقسیم سهگانه درست نیست. «عِلْمُ الْمَعَانِي، وَ الْبَیَانِ، وَ الْبَدِيعِ». اینجور تقسیمی در بلاغت نباید. که چرا؟ دکتر شفیعیکدکنی ایشان آمده گفته که اقسام، قبل از عصر سکّاکی معروف نبوده. از اول اینها نبوده و رایج نبود. چون نبوده، نیست. آمده گفته که حالا اصل استدلالش این است: گفته که مباحث بلاغیهای که این علوم سهگانه متضمن و متشابه که متداخل در هم و یکی است، مرز ندارد شما بخواهید از هم جدا بکنید.
«وَ قَدْ تُری الْمَبَاحِثُ الْبَلَاغِيَّةُ بِأَکْثَرَ مِنْ وَجْهٍ»: و ممکن است رؤیت آنها به بیشتر از یک وجه باشد. یعنی یکچیزی را شما چند جا میبینید. بعضی عبارات مثلاً «تَتَوَالَی فِي مَوْضُوعِ الْاِسْتِعَارَةِ فِي وَقْتٍ نَفْسِهَا وَ تَمَّثُلُ مِنْ أَلْوَانِ الْبَدِيعِ». استعاره مال چه علمی بود؟ علم بیان. بعد شما در عین حال که این استعاره است، این را یکی از انواع بدیع هم میبینید. یعنی هم مصداق علم بیان است، هم مصداق علم بدیع است. خب اینها چه تباین و جدایی داشته باشد با همدیگر که بشود سه تا علم؟ وقتی قرار باشد که نصف موضوعاتشان همه با همدیگر قاطی و یکی باشد، اینها چه تباین علم جداگانهای است؟ اصطلاحسازی میخواهیم بکنیم، عناوین مختلف بزن، اشکال ندارد؛ ولی این و آن بشود دو تا علم، بعد تهش نصف حرفهایشان یکی باشد؟! که دیگر دو تا علم نیست. این تداخل واقع است و حقیقت است. «لاَ جِدَالَ فِيها»؛ حقیقتی است که جدالی در آن نیست. قبول دارند این تداخل را.
ولی وقتیکه وجوه بلاغی متعدد باشد در یک مکان واحد، پس آیا یعنی این یعنی عدم صحت فصل بین این علوم؟ یعنی وقتی وجوه بلاغی در یک بحث چند تاست، این نمیشود گفت که فصلی بینشان هست که چند تا بشوند واقعاً. یعنی صحیح نیست که فاصلهای بین این علوم باشند. همین مطلب یکچیز موضوع این علم است. موضوع انسان، موضوع علم پزشکی است، موضوع علم... موضوع فیلم تعبیر واحد، گاهی «مُكَلَّلُ» است. مکُلَّل این تاجی در سر دارد. کلاله به معنای تاج و اینهاست. یکی از مباحث ارث هم هست. در فقه، به سجع و طباق و جناس و تشبیه یا استعاره و آنچه شبیه این است، باقی میماند بر هر یک از این ابواب. «مَاتَ وَ مُمَیَّزَ آتَشْ»؛ نشانههای هر کدام یکبحثی. همه اینها را میتوانیم با همدیگر داشته باشیم.
**تعریف اجمالی علوم بلاغت**
اولاً علم بدیع را داریم که وارد علم بدیع میشود. الان همین کار را میخواهد بکند. تکتک علوم را میخواهد. کلیات یک بحث مفصل میشود، اگر بخواهیم سه تا نگاه... یعنی چی؟ ولی اگر موتوری باشد، همین قضیهای که این دکتر گفته، تو ذهنمان باشد خیلی خوب است.
تعریف کلیاش را در حد خدمت شما عرض کنم که من یک تعریف کلیاش را پس از هر کدام میگویم.
**علم معانی:** علم معانی که اولینشان بود، میآید قواعدی را میگوید که ما چطور کلام را ترکیب بکنیم که معنا را برسانیم. یعنی چطور کلاممان را مطابق با مقتضای حال بیاوریم. انتخاب سیاق. انتخاب سیاق اینجا طولش بدهم؟ بیا آرام بگویم؟ ایجاز داشته باشم؟ اطناب داشته باشم؟ قصر داشته باشم؟ ذکر بکنم؟ حذف بکنم؟ مقدم بیاورم؟ مؤخر بیاورم؟ به قول شما "انتخاب سیاق". علم معانی درباره...
**علم بیان:** علم دوم چی بود؟ علم. خیلی مختصر و جمعوجور باشد این تعریفی که داریم عرض میکنیم. در علم بیان هم خود بیان که معنای آشکار شدن اینهاست. شما چطور واضح یا مخفی. تو وضوح و خفاء بحث. واضحتر یا مخفیتر مطلب را برسانید. مثلاً یک عبارت را آدم میتواند چند نوع بگوید. تو یکی خیلی واضح باشد، تو یکی کنایه باشد، تو یکی استعاره باشد. الان من میتوانم مثلاً بیایم بگویم که آقا کی این را گذاشته اینجا؟ نارضایتی خود را از اینکه این لیوان روی میز است میخواهم بگویم. دیگر این بحث سیاق من نیستا. تو وضوح و خفائش. خیلی واضح میرسانم که من ناراضیام. اشدّ. کدام نادانی این را اینجا گذاشته؟ کدام انسان غیرفرهیختهای این کار را کرده؟ آخه میگویم: به نظر شما جای این اینجاست؟ مشکلی هم نبود اگر این را اینجا نمیگذاشتند. چه خوب بود اگر گلی داخل این بود تا این بیخاصیت نمیماند. این چند نوع اقسام کنایه و استعاره و تشبیه و بیان.
تشبیه میکنم این را. میخواهم بگویم بد بودن این، بیتناسب بودن را تشبیه میکنم به یکچیز دیگر. اینکه اینجاست مثل این میماند که یک آخوند فارسی را بفرستند توی اندونزی به زبان فارسی تبلیغ بکند برای اینها. مرحوم ابوترابی خاطرم هست که در آسایشگاه جانبازان گفته بود: اگر یکدفعهای شروع بکنم چینی حرف زدن، شما چقدر تعجب میکنید؟ بلاغت اینها. خیلی اگر حالا من اگر یک مؤمن عصبانی بشود، چقدر تعجب میکنی؟ تعجب دارد. ابوترابی آزاده مرحوم شدند، یزدی بودند. قزوینی چنانکه قزوینی بودند. بله، مؤمن عصبانی نمیشود. عصبانی شدن از مؤمن قوی است. خب این تو سیاق است دیگر. مقدم و مؤخر کردن اینها دیگر نیست که بشود علم معانی. تو وضوح و خفائش است. یکچیزی که خیلی واضح است را اول میگوید که خیلی بدیهی به نظر بیاید. این یکی این را تشبیه به آن یکی که همانقدر که آن قبیح است، آن عجیب است، این هم عجیب باشد. این میشود استعاره، تشبیه، کنایه. این هم از علم، بفرمایید: بیان.
**علم بدیع:** علم معانی را هم که، علم بدیع را هم که اینجا الان میخواهیم وارد بحثش بشویم. در علم بدیع کاری که داریم، چیزهایی که کلام را زیبا میکند؛ محسنات. بیایم بحث بکنیم. واقعش این است که آن تمایز خیلی بین این سه تا، برش برش خورده، خیلی نیست. مثل به شما میگوید: کلمه سه نوع است: اسم و فعل و حرف. واقعاً این سه تا از هم متمایز است. ولی این سه تا علم معانی، بیان، بدیع، شاخص که بخواهی بگویی کامل از هم جدا بکند، خیلی نمیشود در نظر گرفت. خیلی مباحث بدیع میرود ذیل معانی و بیان. در این حال این شاخصش این است: دارد روی اینها کار میکند، آرایهها؛ آرایههای ادبی. چکار بکنیم که زیبا بشود؟ واسطهشان. تکرار یکی از آرایههای ادبی است. تکرار احتمالاً دو سه ماهی تویش بمانیم. اگر بخواهیم بحث قرآنی بکنیم. خب تکرار در عین حال میتواند جزء مغزهای معانی هم باشد. دوباره تکرار میکنم. جزء بحثهای بیان هم باشد. در عین حال جزء آرایههای ادبی است، پس از مربوط به کلمه بود. ما با کلام الان کار داریم، پس باید همان مقداری بود که اشاره شد. ایشان نمیدانم شاید شیرینتر از بقیه است، اول آورده؛ چون جذابیت بدیع از همه بیشتر است، شاید از این جهت بود. بله.
**تعریف علم بدیع**
اولین بحثی که در اینجا داریم، تعریف علم بدیع است. خب خاطرتان هست، خیلی این نظم کتاب واقعاً ستودنی است. اول میآید در لغت میگوید، در اصطلاح میگوید، بعد یک سیری را هم میآورد در تاریخ. این چطور بوده، چی بوده، کیا چطور گفتند و اینها را انشاءالله سیرشان را بررسی میکنیم.
**بخش اول: تعریف لغوی بدیع**
بخش اولش تعریفش است و بخش دوم محسنات لفظی است که برود محسنات معنوی.
اولین بحث تعریف علم بدیع. خب اینجا در لغت و در اصطلاح.
در لغت در "لسانالعرب" گفته: «بَدَعَ الشَّيْءَ، یَبْدَعُهُ بَدْعًا وَ اِبْتِدَاعاً». در "لسانالعرب" متن لسانالعرب را بیاورم، بهتر است: «بَدَعَ الشَّيْءَ، یَبْدَعُهُ بَدْعًا وَ اِبْتَدَعَهُ»؛ یعنی «أَنْشَأَهُ وَ بَدَأَهُ». بدعه با بد، اشتقاق دارند. با هم به یک معنا هستند. نو، نو آغاز. آغاز یکچیز نویی آوردن، پدید آوردن، انشاء کردن، ایجاد کردن، نوآوری. حالا من از متن خود لسانالعرب بخوانم بهتر است. گفته: «بَدَعَ الرَّكِيَّةَ فَاسْتَنْبَطَهَا وَ اعْتَادَهَا»؛ رکی بد، حدیث الحفر. رکی بدیع که میگویند یک چاهی که تازه حفر شده را میگویند. رکی. «الْبَدِيعُ وَ الْبِدْعُ» شیئی است که برای اولین بار میآید.
«مَا کُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ»: من یک رسول جدید، یکچیز جدیدی نیستم که تا حالا نبوده باشد. یکچیز نوپا. من بدعی از رسل نیستم. یکچیز جدید بیسابقه. یا بدعت هم که میگویند، بدعت برای همین است دیگر. شما یک کاری که نبوده را سابقه نداشته... «من زیر بار این بدعتهای غیرقانونی نمیروم». یادتان هست دیگر. بدعتهای غیرقانونی، یکچیز جدیدی شما آوردید توی مملکت. هکی. رأی نبود بیاید تو خیابان.
در قرآن مد «مَا کُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ»؛ یعنی «مَا کُنْتُ أَوَّلَ مَنْ أُرْسِلَ». من اولین پیغمبر نیستم.
بدعت یعنی «أَحْدَثَ وَ اِبْتَدَعَ مِنَ الدِّينِ بَعْدَ الإِکْمَالِ». بعد از اینکه دین کامل شده، میآید تویش تو دین گذاشته میشود.
ابنسکیت گفته: «بِدِعَتٌ كُلُّ مُحْدَثَةٍ». و «فِي حَدِيثِ عُمَرَ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ فِی قِیَامِ رَمَضَانَ نِعْمَتِ الْبِدْعَةُ هَذِهِ». در مورد نماز تراویح جناب عمر فرموده بودند که چه خوب بدعتی است.
«مُتْعَتَانِ كَانَتْ فِی زَمَانِ رَانِ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا حَرَّمْتُهُمَا». دو تا متعه در زمان پیغمبر بود، من حرامش کردم. رسماً اعلام میشود که قوانین دارد جابجا میشود. جدید، تغییر در قانون اساسی.
ابناثیر گفته که بدعت دو تا بدعت است: بدعت خدا و بدعت الضلال. آنچه که خلاف آنچه خدا امر کرده و رسولش امر کرده و «مَا کَانَ وَاقِعًا تَحْتَ أَمْرٍ مِثْلَ وَاللَّهِ بَحَذَّهُ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ». پیغمبر انکار کردند. خلاف امر خداست، میشود مذمت.
بدعت مذموم هرچه در مسیر تشویق به آنچه خدا و پیغمبر آوردند، میشود ممدوح. پیغمبر فرمودند که: «مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً كَانَ لَهُ أَجْرهُ وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا وَ أَبِي بَكْرٍ وَ عُمَرٍ». میگوید از این باب آن بدعت هم چیز خوبی است؛ چون پیغمبر فرمودند که بعد از من دنبال عمر باشید. و «رَهْبَانِيَّةٌ اِبْتَدَعُوهَا». در آیه قرآن سوره حدید آیه ۲۷ رهبانیت. اینها رهبانیت را خودشان بدعت گذاشتند. «فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا». این آیه میرساند که انگار این رهبانیت بالجمعه چیز بدی نبوده، اساساً در مجموع چیز خوبی بود. اینها حقش را مراعات نکردند، حقش را رعایت نکردند. رهبانیت در مجموع چیز خوبی است و پیامبر فرمود که «رَهْبَانِيَّةٌ أُمَّتِي الْجِهَادُ»؛ «سِیَاحَةٌ فِی الْأَرْضِ فِی الْمَسَاجِدِ». که رهبانیت امت من تو مسجد است. میخواهی از زن و بچه، مسجد، جهاد برو، حج. این رهبانیت امت من است. «فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا»؛ یعنی همین رعایت کردن حقش را. حقش همین است. حقش این است که بروی مسجد. بر آنها بنیان گذاشتن بدعت آنها تا میآید اینجا میگوید که: «الْبَدِيعُ الْمُحْدَثُ الْعَجِيبُ». چیزی که حادث بشود و عجیب باشد. و «الْبَدِيعُ الْمُبْدِعُ». بعد گفته که: «أَبْدَعَ الشَّيْءَ»؛ یعنی «اخْتَرَعَهُ لاَ عَلَى الْمِثَالِ». «لاَ عَلَى مِثَالٍ». ابداع کردن یعنی اختراعش کردم بدون الگو. اختراعش کردم. میشود ابداع.
و بدیع، اسماء خدا. چرا؟ «لِإِبْدَاعِهِ الْأَشْيَاءَ وَ إِحْدَاثِهِ إِیَّاهَا». چون خدا ابداع میکند اشیا را و احداث میکند آنها را. «وَ هُوَ الْبَدِيعُ الْأَوَّلُ قَبْلَ کُلِّ شَيْءٍ». او بدیع اولی است که قبل هر چیزی است. و میشود معنای مبدع باشد. «مُبْدِعُ الْخَلْقِ»؛ یعنی آغاز کرده خلقت. خدای متعال. «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». در مورد خدای متعال به کار رفته.
ولی اونی که دل ما را بچسباند بهش از تحقیق ایشان چی گفته؟ «أَصْلٌ وَاحِدٌ فِي هَذِهِ الْمَادَّةِ إِیجَادُ شَيْءٍ وَ إِنْشَاؤُهُ عَلَى خُصُوصِيَّةٍ لَمْ تَسْبِقْ أُخْرَى قَبْلَ ذَلِكَ». ایجاد یک شیء و انشایش بر خصوصیتی که سبقت نگرفته او را در آن، دیگری قبلاً سابقه نداشته باشد. بله. این خصوصیت ماشین جدید. ابداع.
پس بدعت، احدوثهای است که سابقه ندارد. بدیع خب وزن فعیل صفت مشبه است. علت. برق ثبوت دارد. «ذَاتٌ ثُبِتَ لَهُ الْبِدْعَةُ». ذاتی که بدعت برایش ثابت است. دائماً نوآوری دارد. وقتی از استاد جوادی در مورد همین بحث که باید مظهر اسم بدیع بشود، هر سخنرانی یکچیز نو، یکحرف نو، یکنگاه نو. بعضیها یک بنده خدایی یکجایی منبر میرفت. پایین گفتند که این بنده خدا که میآید، ما مینشینیم تو آشپزخانه شروع میکنیم با همدیگر سخنرانی حاج آقا را همه با هم گفتند. بعد از ۳۰ هر جا میروم یک منبر برای یک ماهرمضان یا یک محرم مینشینم. کسی از این جلسه و آن جلسه نیاید. جلسهای میرفت و پیرمردی هر چهار تا منبر. بعد این از منبری گفت که: حاج آقا میشود یک درخواست بکنم؟ گفت: بفرمایید. میشود شما نیایید جلسه بعدی منبرم؟ تکراری شرمنده میشوم. مطلب نو بیاورم ندارم. خجالت میکشم، یکجوری است. اگر بشود نیایند. گفت: نه آقا جان شما راحت باشید. گفتم: چطور؟ گفت: من حقیقتش یک مشکلی داشتم، مشکل بیماری بیخوابی داشتم مدتها. بعد هر چه دکتر دعوا اینور و آنور درست نشد، خوابم برد. هرجا شما بروی من میآیم. اصلاً تو شروع میکنی، عین ۴۰ دقیقه خوابم.
عرض کنم که «ذَاتٌ بَصِيرٌ، ذَاتٌ لَهُ الْبَصَارَةُ، عَلِيمٌ، ذَاتٌ لَهُ الْعِلْمُ». فرق بین خلق و ابداع و ابداع. بگوییم تمامش کنیم.
«خَلْقٌ»؛ «إِیجَادُ شَيْءٍ بِکَیْفِيَّةٍ مَخْصُوصَةٍ بِدُونِ وَاجِهِهِ لَا خُصُوصِيَّةً أُخْرَى». ببینید تو خلق من این را ایجادش میکنم، کاری ندارم قبلاً کسی ایجاد کرده، نکرده. همین شکلی ایجاد کرده، نکرده. ولی تو بدعت و ابداع، یکجوری ایجاد میکنم که قبلاً کسی اینجوری ایجاد... لحاظ دارم. این را مداد درست کردم، خلق کردم. بله. مداد با همین ویژگیهایی که قبلاً بود. ولی اگر آمدم یک مدادی که تا حالا اینجوری نبوده، این میشود ابداع. «هُمَا اِبْتَدَأَ هُمَا خَلَقَ». حالا ابداعش به این است که ایجاد کند برای اولین بار. آن اولین باری که ایجاد میشود، میشود ابداع. اولین ماشینی که میزنند میشود ابداع. ابداع با همزه. حالا ماشینهای دیگر را از رو میزنند اینها دیگر ابداع نیست. خلق است. حالا اگر ماشینهای دیگر از روی آن زدند با یک ویژگی ممتاز، میشود ابداع. الزامی نیست. همان دیگر مثال به چه کیفیتی؟ به کیفیتی که این مثال ندارد. ویژگیش این است در این در این خصوصیت. در اصل میشود یکچیزی باشد، قبلاً بوده؛ ولی تو ذهن میآید که باید ابداع ذات اصلاً نبوده. نه، بوده؛ اینجوری نبود. بله. نکته اصلیش این است که این خودش سابقه ندارد. ممکن است اصلاً هم نبوده. یک همچین چیزی. من یک ماشینی میسازم که اصلاً این ماشین تو ذهن کسی هم نبوده. اصلاً کسی فکرش به این سمت نمیرفت که یک همچین ماشینی باشد. خود ماشین هم اصلاً نبود. یک وقت هستش که میسازم، ماشین بوده. این مدلش را کسی تو ذهنش نبود. این میشود بدیع.
آن میشود بدیع. بله. پس چی شد؟ تو خلق ایجاد. ایجاد خالی. ایجاد محض. تو ابداع «إِيجَادٌ لِأَوَّلِ مَرَّةٍ». حالا این میخواهد مسابقه قبلی باشد یا نباشد، فرق نمیکند. تو خلق ولی تو ابداع ایجادی که سابقه نداشته باشد. این یک کیفیتی است برایش. یعنی نه خود شیء سابقه اصلاً نداشته. یک کتابی که اصلاً این کتاب، کتاب که بوده، تو این موضوع ما کتاب نداشتیم. درست شد. این میشود ابداع. حالا اصلاً برای اولین بار یکی سینما را آورده تو ایران، میشود ابداع با همزه. حالا کسی اصلاً دستگاه آپارات را خلق کرد. حالا خلق کرد. اصلاً سابقه هم نداشته. یعنی تو ذهن کسی هم نبود یک همچین چیزی. یا خلق که چیزی از این جنس، از این سنخ نداشتیم. ابدا. بله. اولین بار فقط مهم است. آن مدل. اولین نفری که میآید، اولین دستگاهی که میآید، اولین روزنامهای که میآید. بله بله. عوضش باشد.
ابداع چطور؟ سایتی که یک دارویی برای آلزایمر دکتر قبلاً الان گذاشتند توی دندان، همان دارو را دیدم که دندان رشد پیدا میکند. یعنی دندانهای جدید آقای دکتر در سن بزرگی. نه هم ابداع برای اولین بار این کار را دارند میکنند که تو ۹۰ سالگی دندان رشد بدهند. هم ابداع. جفتش با هم. نه. خلق یکچیزی ممکن است باشد برای اولین بار یک خاصیتش کشف بشود. کشف برای اولین بار کی کشف کرد؟ اینجا الان میگویند آن کسی که کاشف این ویژگی بوده، آن مخترعش میشود. آن میشود کشف. عسل میشود. اصلاً مخترعش کیست؟ مثلاً مخترع آمپول پنیسیلین کی بوده؟ مخترع ولی مخترع کشف کرده اثر. مخترع برق نمیگویند مخترع برق. ولی کسی دقت بهش نکرده. چون کشف کرده. خب اولین کسی که کشف کرد، به این صورت نبوده.
«مُبْدِعٌ مُبْدَعٌ» و «مُعِیدٌ». «مُبْدِعٌ» با همزه. «مُبْدِعٌ»ش، اولین کسی که کشف کرد، اولین کسی که این اثر را گفت، ابداع کرد. برق، ذاتیتش بوده. «مُبْدِعٌ مُبْدَعٌ وَ بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». «بَدِيعٌ فِي جَمِيعِ مَرَاتِبِ الْوُجُودِ الْعَالِي وَ السَّافِلِ». خب این هم از این.
پس بدیع خلق و ابداع است و واجب است ترکیب بر تمایز، یعنی مرکزیت بر تمايز باشد. تو بدیع باید یکچیز جدیدی باشد. حرفی باشد که دیگران نگفتند. جوری باشد که بقیه نگفتند. از یک زاویهای که بقیه بهش نپرداختند. یک مطلبی الان میگوید آقا یک ایشان یک نگاه بدیعی در مورد حجاب دارد. از یک زاویه جدید دارد نگاه میکند که کسی از این زاویه بهش نگاه نکرده. میشود بدیع. تمایز و فرادت. این تکه تا حالا این مدلی کسی نگاه نکرده. حالا این مدلی نداشتیم. منحصر به فرد باید باشد، برای اینکه بدیع باید باشد. «لاَ عَلَى الْمُشَاکَلَةِ وَ الْمُوَاصَلَةِ». هم شکل داشته باشد، هم مثل داشته باشد. ۱۰ تا شبیه خودش دارد. اینکه دیگر بدیع نمیشود. بدیع یعنی تک باشد. به قول امروزیها آس باشد، تکخال باشد. خلاصه یکچیزی باشد که نایاب باشد، دور باشد، یتیمه باشد. اصطلاح روایت پیغمبر: «يَتِيمَةً». بود «عِلْمَ نَجْدٍ كه یَتِيمًا فَآوَی». پیامبر یتیم بود؛ یعنی نایاب بود. همین یک جنس بود. یکی یکدانه. «وَتْرٌ مُوتِرٌ».
خوب برای اینکه «فِی ذُرُوبِ الْبَدِيعِ وَ أَفَانِينِهِ» بیاید، فنهای بدیع بیاید، باید همه اینها توش نوآوری و نو بودن و انحصار و اینها. «أَفَانِينُ» خیلی کار سخت. نه نه. «يَجِبُ التَّرْكِيزُ فِي ذُرُوبِ الْبَدِيعِ وَ أَفَانِينِهِ». این فیزروب مال یجب است. از اینجا واجب است مرکزیت دادن بر تمایز و فرادت در ظروف بدیع. تمرکز بر تمایز و فرادت، نه بر مشاکلت و مماست. آن تمرکز در «ذُرُوبِ الْبَدِيعِ وَ أَفَانِينِهِ». متعلقش یا «يَجِبُ» اس، یا «تَرْكِيزُ» است. هر کدامش باشد درست است. اشکال ندارد. «لاَ عَلَى» جمله معترضه است. «يَجِبُ التَّرْكِيزُ عَلَى التَّمَيُّزِ وَ الْفَرَادَةِ فِی ذُرُوبِ الْبَدِيعِ وَ أَفَانِينِهِ». آنطوری بگیریم. کلاً کار خیلی سخت است. جدید. هر روز باید یکی یک علم بدیع تولید بکند.
خب بدیع اصطلاحی را هم جلسه بعد بحث میکنیم.
**الحمدلله رب العالمین**
در حال بارگذاری نظرات...