‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در بحث مقابله عرض شد که مثالهایی از نهجالبلاغه را بخوانیم؛ اینجا: «فی حلالها حساب»، خطبه هشتاد و یک نهجالبلاغه، هشتاد و یک و هشتاد و دو. به نهجالبلاغه ما: «ما اسف من دار، اولها انا و آخرها فنا؛ فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب. من استغنا فیها فتن». کل این خطبه مقابله است. «من استغنا فیها فتن و من افتقر و من ساعاها فاتح و من قعد عنها واتته و من ابصر بها بسرت و من ابصر الیها اعمت». که این دوتا دوتاییه، دوتا دوتا: «فی حلالها حساب»، «فی حرامها عقاب». بله، حلال و حرام که با هم، که بشود طباق. اول و آخر، انا و فنا. برخی قائل بودند که صرف تبایُن کفایت میکند، دیگر تضاد لازم نیست. بشود صرف تبایُن، خب در چیستی مقابله، سکاکی شرط کرده بود که «ان تقتصر المقابله علی الاضداد فحسب». شرط سکاکی بود، شرط بقیه نبود. باید ضد باشد. نقیض که محل بحث نیست. ما تو این چهار تا نقیض که کار نداریم، یا باید اضداد رو در نظر بگیریم، یا مَلَکه و عدم مَلَکه، یا تضایُف یا تبایُن مطلق. تبایُن چی بود بین اضداد، چی بود؟ «المقابله تکون بین الاضداد و غیر الاضداد». تفاوت غیر اضداد هم شامل میشود، صرف تبایُن هم باشد، کفایت میکند. فقط به دین بود. ضمن اینکه الآن ما اینجا اول و آخرش ضدیت دارد، حلال و حرام ضدیت دارد، استغنا و افتقر ضدیت دارد، ساعا و قعد، ابصَر بها و ابصَر الیها ضدیت دارد. چون اینها همه با همدیگر ضدند. بدیاش هم به این قرینه؛ حالا ضدم هم نبود، باشد، کفایت میکند. انا زحمت آخرش فنا، حلالش حساب، حرامش عقاب. هر که در آن مستغنی باشد، مفتون میشود، یعنی پولدار باشد، گول میخورد؛ فقیر باشد، محزون است. هر که در آن تلاش بکند، تلاش برای دنیا بکند، از دستش میرود. هر که هم نسبت به دنیا تنبلی بکند، تلاش نکند، دنیا بهش رو میآورد. حالا تنبلی نه، یعنی هر که نسبت به دنیا، برای دنیا... دنیا خودش بهش میرسد. «و من ابصَر بها»؛ با دنیا بخواهد ببیند، دنیا بهش نشان میدهد. هرکه به دنیا بخواهد نگاه کند، دنیا کورش میکند. خیلی تعبیر زیبایی است.
یکی دیگر، خطبه ۲۸. «فان الدنیا ادبرت و آذنت به وداع». ببینید اینها چون هنرمندی را ببینید، بلاغت را ببینید، جایی که محتوای خوردهتلخی دارد، بحث رها کردن دنیا و اینهاست، نفس مردم کشش نسبت بهش ندارد. برای همین امیرالمؤمنین دیگر اینجا هنر را به اوج میرسانند. یعنی چون تلخی است؛ جایی که مثلاً شما یک گوشتی دارید، یک مادهای دارید در غذا که تلخ است، چهکار میکنید؟ هزار تا چیز بهش میزنید که این هی مزهاش را خنثی بکند، عوض بکند. مفهوم تلخی را حضرت میخواهد بفرماید که رها کردن دنیا و زهد، توجه به آخرت و مردم... کشش با ابزار هنر در اوج دارد استفاده میکند با مقابله. خود این زیبایی میدهد، لطافت. اینها خیلی مهم است. «فان الدنیا ادبرت و آذنت به وداع». دنیا ادبار کرده و آدمت، ایزان کرده به وداع، اعلام کرده که خداحافظی میکند. ایزان. «و ان الاخره قد اقبلت و اشرفت باطلاع». آخرت رو آورده، آن پیشقراولان لشکریاش هم ــ حالا اینها تویش استعاره و اینها هم هست ــ در اوجش تشبیه به لشکر میکند. تشبیه این است: دارد میرود، دارد اعلام هم کرده، خداحافظی. بانگ رحیلش هم گفته. آن یکی دارد میآید، صدای سربازانش هم دارد میآید. چقدر در زیبایی! «الا و ان الیوم المضمار و غدا السبق». امروز میدان مسابقه است، فردا خود مسابقه است. «و سبقت الجنة بلاغایت النار». باز خود جنت، غایت سبقه و غایت جنت، نار. خب، پس دنیا با آخرت، ادبرت و اقبلت، آذنت به وداع و اشرفت با اطلاع، نار با همدیگر مقابله داشتند.
خطبه ۱۲۹، آخر خطبه: «لعن الله العاملین بالمعروف العاهرین له و الناهین عن المنکر العاملین به». لعن کرده کسانی که امر به معروف میکنند، و ترکشان میکنند. نهی از منکر میکنند، عملش میکنند. قشنگ مقابل: آمر و ناهی. تازه با «عَن معروف» و «عَن منکر»، «العاملین له» و «العاملین به». حتی توی این حروف هم دقت کامل بوده که آن، آنجا «له» آمده، اینجا «بهی» باشد. واقعاً امیرالمؤمنین، صلوات الله و سلامه علیه. خب این هم تقابل سهتایی. تقابل بعدی که چهارتایی بود، عرض کردیم با سوره لیل بود: «اما من اعطا و التقی...»، که مثالش را اشاره کرد.
**برویم سراغ بحث بعدیمان، مبحث بعدی: توریه.**
این از آنهایی است که خیلی به درد میخورد تو زندگیمان، مخصوصاً تو ارتباط با حاجخانم، «درهمکم الله»، کریمی هم خیلی میخورد. کلاس محسوب نمیشود؟ بله. اسمهایش را بلاغیون برایش اسماء عدیدهای ذکر کردهاند. به آن ایهام گفتند که خطیب تبریزی گفته، توجیه گفتند که ابن ابیالصَبَع گفته. تأخیر گفتند که تعداد زیادی از بلاغیون این را مطرح کردهاند. تعریفش چیست؟ در لغت و در اصطلاح.
**در لغت.**
در لسانالعرب آمده: «ورَاً و وَریتُ الشیءَ و وارَیتُهُ»، یعنی اخفیتُه: مخفی کردن. توریه یعنی مخفی کردن، پوشاندن. «وَراء» جایی است که پوشیده است. «وَراء الطبیعه»، «وَراء النهر»، «وَراء دنیا»، «وَراء الآخرة». «وراءهم یومٌ صَقیلٌ»، این «وراء» جایی است که پوشیده است. و «وَری» چی بود؟ «انهما سوءاتهما» در سوره اعراف؛ «رَاًُ» پوشیده شد، «وُورِیَتْ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهَا» با چی؟ اوایل سوره اعراف: «یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسٌ یواری سوءاتکم»، سوءاتتان را میپوشاند. آیه بعد هم فرمود که دندان طرف متواری هم شده؛ متواری: در رفته، پوشیده. متواری هم که داریم، متواری میشود. توریه هم دارد با تفعیل: «وَری ــ یُوری ــ توریه». «تَوارَی»، یعنی استتر. «وَریتُ الخبرَ»، یعنی «جعلتُه وراء». توریه یعنی وراء قرار بدهم؛ در وراء قرار بدهم، طرف نبیند، از دسترسش بیرون کنم، چشمبندی کنم، هر چیز. حالا بپوشانم. سترتُ. «وَریتُ الخبرَ، اوریتُ، توریتَاً»، یعنی سترتُه و اظهرتُ غیره. یک چیزی غیر از آن را نشان بدهم، آن را بپوشانم، یک چیز دیگر نشان بدهم. این چطور است؟ شما از این چیز دیگر میفهمید من منظورم این است. من میگویم آقا کیف پولم همراهم نیاوردم، پولم را نیاوردم. شما چه میفهمید؟ پول تو کیف پول بوده. من منظورم چیست؟ کیف پولم را نیاوردم، پولم که تو جیبم است. دستم خالی است. عمر که خلیفه بعد از پیامبر: «من کان بنته فی بیت...» بله، ایهام است دیگر. اینها که گفت: ایهام و توجیه و اربع...
«اربعَ خسته ام کردی»! دومین تعریف اصطلاح توریه.
خطیب تبریزی گفته که لفظ، له معنا اطلاق بشود. لفظی که دو تا معنا دارد؛ معنای غریب و بعید، اراده شود و وصل او به این بعید از آن دو تا معنا… **توریه** عبارت است از: دال واحدی که دو تا مدلول دارد. مدلول غریب است که با مقام جور در نمیآید، واسه همین ملغا و مستبعد است. دومی بعید است ولی با مقام جور در میآید، واسه همین قبولش میکنند. آنی که من میگویم، شما احتمالش را نمیدهی، باور نمیکنی. حرفی بزند، یعنی اینقدر آدم نفهم است که پولش بیرون است، کیف پولش تو خانه. بعد من الان پول میخواهم، بعد میگوید کیف پولم را نیاوردم. نمیفهمم پول است! خب پول تو کیف پول. به خدا قسم، به اجداد طاهرینم قسم، به قرآن کریم قسم، تا حالا در عمرم به خاطر پاکت منبر نرفتم. احسنت! احسنت! گفت: همیشه به خاطر آنی که تو پاکت بوده. «به خاطر پاکت منبر نرفتم». پاکت که موضوعیت ندارد، آنی که تو پاکت است، مهم است. ولی طرف احتمال چی را میدهد؟ آنی که از معنا... آنی که منظور شماست، از ذهن طرف دور است. احتمالش را نمیدهد. آنی که تو ذهن شما نیست، تو ذهن طرف است. احتمال این را میدهد. چطور است؟
**انواعش:**
خطیب قزوینی اکتفا کرده به سهتاش بر دو قسم: **توریه مجرده** و **توریه مرشحه**.
**توریه مجرده:**
توریه مجرده آنی است که ذکر نمیشود در آن چیزی که ملایم باشد با مورّابه. مورّابه کدام است؟ آن معنای غریبه. معنای غریب؛ «کی آمنه»؟ غریب، من. مورّابَه معنای بعید از ذهن. غریب من و بعید من. بعید من، همینی که پول ندارم. غریب، منی که کیف پولم همراه نیست. اینکه کیف پول همراه نیست، میشود مورّابَه. با این دارم توریه میکنم دیگر. آنی که پوشاندهام چیه؟ مورّاعن. آنی است که پول نیست، نه دیگر غریب است دیگر. غریب این است که من... غریب ذهن شنونده. بله، معنای غریب شنونده. هوش مورّابَه، غریب این. غریب و بعید مال شنونده است. «الرحمن علی العرش استوی». «علی العرش استوی»، اینجا استوا توریه است. دو تا معنا دارد: یکی استقرار در مکان؛ یکی استیلا و ملک. «استقرار در مکان»، معنای غریبش. شنونده وقتی میشنود، کدامش به ذهن میآید اول برایش؟ اول کدام میآید؟ اینکه طرف یک جایی نشسته، جایی دارد که خب، خدا منظورش این نیست. چرا؟ چون اصلاً منزّه از این منظور. خدای متعال چیست؟ آن معنای حکومت و استیلا و اینهاست که آن معنای بعیده است ولی مقصود همینه. اینجا توریه کرده است. در آیه ذکر نشده از لوازم معنای بعید یا معنای غریب چیزی، هیچکدامش هم اشاره بهش نشده، نه غریب نه بعید. فلذا کانت مجرده. این را بهش میگویند توریه مجرده. هیچ چیزی نیست که دلالت بکند آن معنای غریب منظور است یا معنای بعید.
مانند این قول شاعر: قاضی عیاض در سالی که بود، در آن ماهی که آن ماه معتدل بود، شکوفهها، درختها شکوفه کردند. در اوج اینجور گفته: «کانَهَ کَنونٌ احدام ملابسه لشهرٍ تموز، انواع انواع خرفت». «فما تفرق بین الجدا و الخَمش». اینجا توریه در «غزال» است. شاعر، قبل از «غزال» یا بعدش، ذکر نکرده آنچه اشاره میکند به اینکه قصدش آن مشهور بری است، یعنی آهو با طول عنق و سوادِ عین و ما ذالک. و لا من اوصاف المعنا المورَّعَنِ که «شمس». خب، «غزال» هم به آهو میگویند، هم به شمس. حالا این چشم سیاه و چه میدانم فلان و آن سفیدی چشم و سیاهی چشم، آن هم تاریکی و روز و شب و فلان و اینها. اینجا خلاصه نگفت. هیچ اشارهای به این نکردی. نه این را و نه آن را، نه مورّابَه و نه مورَّعَن. این میشود توریه مجرده.
**توریه مرشحه (برجسته):**
آنی است که درش ذکر میشود چیزی که ملایم و مورّابَه، «رَشَّه» دارد تویش، عرض کنم سوق میدهد آدم را، جهت میدهد. و «رَشَّه» به معنای تراوش. وقتی گیاهی مثلاً از لای چیز در میآید، از لابلای سنگ در میآید، میگویند «تَرَشَّح». آبی جاری میشود، میگویند «رَشَّه». «رَشَّه» آب تراوش میکند. عرق میگویند «رَشَّه» و اینها. یک چیزی بیرون میزند. عرق از تن بیرون میزند، آب از سنگ بیرون میزند. اینها همه «رَشَّه» است. توریه مرشحه، یعنی توریهای که یک چیزی ازش بیرون زده، لو رفته، منظور مورّابَهُ دارد میرساند. ملایمت باید با مورّابَه که این قویترین درجات ایهام است در توریه. چون تقویت میکند معنای غریب را. آن مقصود بعید را مخفی میکند. حالا این ذکر، گاهی قبل لفظ توریه است، یک وقتی هم بعد لفظ توریه است.
**اگر قبل لفظ توریه باشد، مثالش:**
«والسماء بنیناها بِأَیْدٍ و انا لموسعون». اینجا چطور در «بِأَیْدٍ»؟ چون احتمال دو تا معنا دارد. معنای غریبش همین دست، جوارحی است. این معنای مورّابَه، سبق گرفته به لفظ «بنیناها»، بر جهت ترشیح که آن «بنیناها» تلاش کردیم، ساختیمش با دستمان، «مادّیه». و از طرفی آن معنای بعیدش که قوه خلقت و عظمت و خالق و اینهاست، مورَّعَنُه. ولی مراد همینه. «بِأَیْدٍ» یعنی با قدرت، با عظمت. بیشتر به سمت همین. زیباترین توریه هم همینها است. زیباترین توریه این است که از طرف هم بفهمد، نه اینکه غرض... یعنی طرف آدرس را گم بکند. نمیخواهد قرآن آدرس گم بدهد که. آدرس غلط که نمیخواهد بدهد. همه میفهمند منظورش چیست. محکمات، متشابهات. در متشابهاتش هم همینها است. یعنی آن جنبههای بلاغی اقتضا دارد. زیبا گفتن کلام را. گاهی این، اقتضای زیبا گفتن است. باعث تشابه. کتاب خشک علمی به درد میخورد. ذهنشان خیلی پایین است. نمیتوانند مثالی را، خدایی غیر مثالی را تصور کنند. آنها را نگه دارد توی چیز. ما تو عقاید نداریم. حالا... حالا این شرک است رم داشته باشیم. حالا این هم ذهنش اینجوری، نه مطلب حق است. او حالا یک چیز دیگر میفرمود دیگر. دست من نیست. تو توریه، اصل حرفی که میگوییم این است: میگوید من دارم درست میگویم، مشکل از تو است که داری بد میفهمی. همه حرف تو مکاسب هم، همه حرف مرحوم شیخ همینه. آها، پولم تو کیفتان بود. تو نپرسیدی؛ میپرسیدی، بهت... دیروز سریال... بعد ناهار نشسته بودم تلویزیون. دیروز تلویزیون نشان میداد سریال را. بیمارستان. با گل رفت توی آسانسور. بعد آن سرباز، آن کارمند بیمارستان، تو آسانسور روی صندلی نشسته بود بغل این دکمهها. گفتش که: «میشه لطف کنید بزنین طبقه چهار؟». گفت: «نه!». خودش دستش را دراز کرد بزند، آن زد روی دستش. «آقا چرا میزنی؟ آسانسور خراب است». «نخور!». «چرا از اول نگفتی؟ نپرسیدی». نشست. مدل نشستن اینجوری که آماده… همه چی آماده است. استفاده کرد. یعنی خودت. این جنبه هنر دارد. این را تصویری میکند، یکی هنر دارد کلامی میکند. این اینها هنر. فیلمهای جنایی و اینها همینه دیگر. همه اینجوری که این قاتل بدن، این بدبخت آن لحظه اصلی کار، اصلاً ایران نبوده. آن یکی مظلوم است که اصلاً به قیافهاش نمیخورد. همه کار را درست میکند. همه ماجرا زیر سرِ این پدر سوخته بوده. این همه قرآن هست. خلاصه جور، همه را دارد میبرد به سمت این. اینها میشود هنر. قرآن از این هنر دارد استفاده میکند. در کلمات امیرالمؤمنین هم هست. حالا بالاخره با این ذهنها، قرآن نمیخواهد مطلب خلافی را القا کند، ولی چارهای هم ندارد. علامه با این اذهان ساذجه باید سر و کله بزند. او نمیفهمد: «با قدرتمان خلق کردیم»، نمیفهمد. «ما دستمان بنا کردیم». «ساختمانها را میبینی؟ اینها را همه را خودم با دستهایم ساختم». آنی که اهل کار، اولوالعلمه. تمثیل. بله. تو خودت متشابهات را به محکمات برگردان. میدانی که آقا من دیگر وقت... عروسی تو بحث محکمات. احکم المحکماتمان چیست؟ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ». اصلاً هر جا من دارم میگویم دست و پا و چی و اینها، تو بدون که من منظورم اینها نیست. من با ذهن تو الان؛ ذهن تو قلقلک میآید، خوشش میآید با دستهای خودش ساخته. جای انگشتهای خدا روی این ابرها دیده. اینجوری که حرف میزنی چقدر طرف خوشش میآید. لذت این خیال دارد سیر اینها. اینها همه مخلوقات خدا هستند. خوابم گرفت. «انگشتهای خدا». خیلی یکی از اساتید خیلی هنرمندانه گفت: هنوز تو ذهن من است. بچه که میبینم تو ذهنم میآید. این بچه تازه پیش خدا آمده. این چی گفت؟ گفتش که این بچه الان جای انگشتهای خدا روی چشمهایش هست که خدا این چشم را با انگشت باز کرده بود. این الان نگاه، جای انگشت خدا را روی چشمهایش ببین. این تازه خدا... «غریب الخلق، غریب العهد یُصورکم فی الارحام کیف یشاء». «من نشستم تو رحم دارم نقاشی میکنم!» چه تعبیری است؟ خلق کردیم، صورت دادیم. «یُصورکم». کدام «یُصورکم»؟ «یُصورکم» از باب اینکه به شما صورت داد، یا اینکه خودش مینشیند نقاشی میکند، صورتگری میکند؟ آن دومی. ولی قشنگ یکی را دارد میرساند، میرساند به آن ترشحش. در عین حال منظور آن معنای بعید است. پس آن قدرت و عظمت و اینها بود که خالق از آن معنای دست و اینها منزه. و همین است معنای اصلی.
یکی دیگر، قول یحیی بن منصور: «فلما نعت ان العشیر کلها اناخنا علی الدهر فما اسلمتنا عنده یوم کریهتا و لا نحن اخوینا الجفون علی وتر». توریه در «جفون» است که احتمال دو تا لفظ درش هست. «جُفون»، «جَفر» هم معنای پلک میدهد. پلک چشم که همان معنای مورّابَه، که قبلیاش هم اتفاقاً چیزهایی که دارد «اخوینا» و اینها، همه دلالت بر همین... یعنی ترشح میکند به همین چشم ظاهری. ولی چون «اَقْمَنا، اِغْضاء»؛ چشم بستن، پلک زدن. گذاشتن «اشترک» غلاف شمشیر. خب «جَفنَ» است دیگر. هم پلک هم شمشیر توش است. «اِقْماءُ» کی معنای مورَّعَنُه. و این همان معنای مراد است. چون «سیف اذا اَقْمَدَ» انتقال وقتی میرود توی تعبیر «جَفنَ» بهش گفته میشود. وقتی تو غلافه، تعبیر «انفتاح و شمشیر» که توی چیز است، بهش میگویند «جَفنَ». خب حالا «جَفنَ» را گفته. قشنگ دارد میآورد به سمت پلک. این شمشیره پلک نمیزند. چقدر قشنگ! حالا مثلاً شما از اینها ما خیلی توی ادبیات فارسیمان هم داریم از این توریهها. مثلاً میگوید که قرینه... بله. حالا یادم بیاید مثالهای خیلی زیبا که میآید. قشنگ ذهن شما نسبت به یک واژه... این معنای آن یکی، معنای اصلیش منظور است. الان تو ذهنم یک بلاغت کتاب بلاغت فارسی هم باید دم دستمان باشد. اینجور بحث را تطبیق بدهیم. اشعار حافظ که فراوان است. حالا دیوان حافظ الان اینجا بود، باز میکردم. سریع چند تا در میآید.
**لفظ بعد لفظ توریه.**
یک وقتی قبل لفظ توریه بود مثل اینها: «بَنَیناها»، «اخوَینا». بعدش: «مُضْحِمَتْ مِن وَجْدِی فِی خَالِهَا وَ لَمْ أَسْعَلْ مِنْهُ إِلَی اللَّفْظِ قَالَتْ قَفُو وَ اسْتَمِعُوا مَا جَرَا خَلِی قُدَامِی بِهِ أُمِّی». توریه در «خالها». «فِی خَالِهَا» دو تا معنا دارد. معنای غریبش خال نسبی است، دایی. خال یعنی دایی، «اخال» برادر مادر. د.. این معنای مورّابَه، لازمش ذکر شده که همان «اومده» بعد از آن بر جهت ترشیح. معنای بعیدش خالِ شامه است که ظاهر میشود در وجه، غالباً بین مردم این را عمّارَه حسن شمردهاند. این معنای مورَّعَنُه و معنای اخیر مقصود: یعنی بینی است ولی تعبیر «خال» به کار... حالا تو زبان عربی اینها را مثلاً دایی، عمو اینها، برخی اعضا. خاله، دو تا برادر؛ برادر دو تا گوش، دو تا خواهر هم مثلاً صورت. خالِ شامه که ظاهر میشود در صورت بینی.
**خب، سومین مدل توریه، توریه مبینه است.**
و چهارمش هم که حالا بعداً میخوانیم **توریه مُهَیَّا**. مُهَیَّئَات. خب، توریه مبینه آن چیزی است که ذکر میشود در آن لازم مبرا عنه. لازم مبرا عنه، پس معین میشود بر اهتدای به آن. و این ذکر یا قبل از لفظ توریه است یا بعد از لفظ توریه.
**قبل لفظ توریه:**
مثل این: «وَ وَرَاءَ وَ تَصْدی دَلٍ وَ شَاهَ مِلّیَّةٌ». با توریه اینجا در «تَمْلِحُو»، که به خاطر احتمال لفظ برای دو تا معناست. یکی معنای غریبش که همان ملوحت، ضد عذوبت است، یعنی شوری ضد شیرینی. به این معنای مورّابَه که مراد نیست. معنای بعیدش هم ملاحت، یعنی حسنه. «حُسْنَت بِاتِّفَاقِ مَلَاحَتِ جَهَان گِرِفْتَ، آری بِاتِّفَاقِ جَهَان میتوان گرفت». حُسنَت بِاتِّفَاقِ... البته این توریه توش نیست. جناس است. ملاحت یعنی حُسن. به معنای مورَّعَنُه و مراد هم همینه که از لوازمش باشد مِلِیَّة. نَکَث قرینه برای لازمش ذکر شده. لازم مورّابَه نیست، لازمش ورا، مبین است. بله.
**یا بعد لفظ توریه است:**
«ارادن به سرحان فی الافق طالعا فهالت». در این بیت دو تا توریه است. یکی «زَنَّ» با «سرحان» که درش دو تا معناست. معنای غریبش دُم حیوان است که اینجا گرگ است، معنای مورّابَه. بنای بعدش هم اول نور النهار است که معنای مورَّعَنُه و همین هم معنای مراد است که بعداً با «طالعٌ» و این را اشاره کرد. «طالع» قشنگ معنای چی میرساند؟ مورَّعَنُه. این دیگر این کمترین درجه از توریه است. خیلی «تابلو» است دیگر، دارد چی را میرساند. «تاب» غَزالَه است. «غَزالَه»، یکی غَزالَه وَحشی معروف از آهوی وحشی که معنای مورّابَه، که شاعر قصد نکرده. بعیدش هم همان خورشید است، معنای مورَّعَنُه که شاعر تبیینش کرده به ذکر لازمش بعدش «تَطَلُّعَ». تو که آوردی این را، روشن. این همان معنای مقصود.
**چهارمین توریه، توریه مُهَیئَة**
که سه نوع مُهَیئَة به لفظ قبلش، مُهَیئَة به لفظ بعدش، مُهَیئَة با دو تا لفظ. مُهَیئَة به لفظ قبلش، مثل قول ابن ثناء، مَلِک در مَلِک مُظَفَر گفته: «و سیرک فینا سیرتا عمریه فروهت عن قلب و افرجت عن فینا من سمیک سنت». امروز خیلی مباحثه است، چطور تند تند است. چشم. توضیحات خوب. چهکار کنم؟ الان آقا همان بعید را تقویت میکند. نه؟ بله، دیگر، بستنی دارد واضحترش میکند، دارد بعید را روشنتر میکند. یعنی دارد از توریه کم میآید. درست.
**چهارمیش مُهَیَّعة (آماده شده).**
مُهَیَّعة میگویند آماده. نگاه میکنی دارد، ندارد. توریه تمریناتش قرآنی میآورد. بله آیه قرآن؛ همین دو تا هم که اینجا آمد، تو آن یکی کتاب همین دو تا را هم نگفت، روایت آورده. حالا توریه نه از حضرت آورده که حضرت جالب، قشنگ از اینها زیاد داریم. امام آمده، میگوید که بهش گفتند که موسی موسی بن جعفر گفته: «من که ایشون امام... نمیدانم امام چی چی...». بله، درست گفته. حالا روایت بیاوریم، درست گفتی. منظورشان این است که امامی که تو فکر میکنی من نمیدانم. نباید بخوانیم این بخشها را. شعر است. مطلبی ندارد. معلوم نیست اصلاً چقدر این بخش به درد بخورد. این تیکههای مُهَیَّعة و فلان و اینها. «فِی الْفَرْضِ وَ النَّدْبِ». فرض و ندب، واجب و مستحب. دو تا معنا دارد. غریبش این است که شاعر منظور از این دو تا، احکام شرعی باشد که همان معنای مورّابَه خیر مقصود. فرض به معنای عطا باشد. ندب هم صفت کسی باشد که سریع حاجات مردم را «رَوا». معنای مورَّعَنُه مقصود. توریه با لفظ سنت گذشت که اگر آن نبود، توریه در این دو تا مُهَیَّاة نمیشد و فهم فرض و ندبی که حکم شرعی روشن نمیشد که این دو تا حکم شرعی الان طوری روش آمده. ما الان از ندب و شهر نمیخواهیم معنای اصلیش را اراده بکنیم. چی کمک کرد؟ با همان لفظ سنت.
**مُهَیَّعة به لفظ بعدش:**
«دولت تطیر بالخلاف انهم قالوا مریض لا یعود مریض خدمتم لکون مندوب قضا مفروضا». توریه در «مَندوبَن» دو تا معنا احتمال دارد. یکی غریب، بعید. غریبش مندوبه برای قضای حکم شرعی که خیر مقصود. بعیدش هم میتی است که هیوندای برایش گریه میشود، ندبه میشود. و این معنای مورَّعَنُه است که همان معنای مراد است. اگر «مَفْرُوضَن» نبود که بعد از «مَندوبَن» آمده، سامع متنبه نمیشد برای معنای «مَندوب» و مذاکره تحیعه. توریه به ذکر وقتی ذکر شد، توریه هم به ذکرش مُهَیَّاة. وقتی مُهَیَّاة به دو تا لفظ که هر کدام از دو تا نباشد، توریه در دیگری مُهَیَّاة نمیشود. «ایها المن ثریا سهیلا امرک الله کیف یتقیان هی شامیت اذا مستقلت و سهیل استقل یم». توریه مُهَیئَة شده به دو لفظ «ثریا» و «سایر» و در هر یک از آن دو تا، دو تا معناست. غریبش «ثریا» به معنای نجم معروف است که معنای مورّابَه خیر مقصود و «سهیل» نجم معروف است که معنای مورَّابَه خیر مقصود است. دوباره، بعیدش هم «ثریا» دختر علی بن عبدالله بن حارث که معنای مراد، مورَّعَنُه. «سهیل» هم شمسعیل بن عبدالرحمن که معنای مراد است. اگر ذکر «ثریا» نبود برای «سهیل»، هر کدام از دو تا صلاحیت توریه دارد.
آشکار شد از آنچه گذشت از شرح و تفصیل اینکه توریه یک نوعی از تخیل و خیالات است و در آن شیعی از القاض، لغزگویی میگویند توریه است. القاض یعنی القاض میگویند لغزگویی یعنی معماگویی. در شیئی از القاض، القاض یعنی معماگویی از غموض فنی مستحب است. چون مطلقاً متمتع ثقافت شعری و فنی دارد، یعنی آگاهی یعنی میفهمد درک در شعری و فنی دارد. درک میکند که تخاطب عقل و ذکاء و فطنه النهار. تخاطب عقل او را شما مخاطب گرفتی عقلش را و هوشش را و زیرکیاش را و او را از معنای مباشر دور میکند. چون اِدا اِدا مباشر، دور میکند از شعر اشعا الیهائات مختلف. شعاع دادن رمزهای گوناگون را پس فن تأمل است و متذوق واجب است که متحلّی باشد. کسی که این ذوق را دارد باید آراسته باشد به ذائقهای که قادر باشد و کشف آنچه که شاعر آن را اضافه میکند و مُبدع باشد به طبیعت جمالیهای که شاعر آن را رسم میکند. مخاطب باید ظرافتها را از صُوَر خادِعی است که ترک میشود برای ملتقی، «لِیَذهَبَ الَی تَفْصِیلاتٍ مُختَلِفَةٍ» تا برود به سمت تفسیرات مختلف، به اختلاف قدرتش بر کشف و تذوق، تفکیک عناصر صورت متخیل.
**نکته خاص:**
این آخر نبود روایتش را فقط بخوانیم، خیلی سریع که این بحث تمام بشود. در بحث توریه. «ما اجدو احدا احدث». حضرت فرمودند که: «من کسی رو پیدا نمیکنم که باهاش حرف بزنم و إِنِّی لَاحدُث الرَّجلَ بِالحدِیثِ فیأتحدَّث بِهِ فَيُوْتَا فَأَقُوْلَ اِنِّی لَمْقُولَةٌ». چون حدیث سری ولی اینها برای دیگران میروند نقل میکنند. برای شیعیان مشکل ایجاد میکند. بعد میآیند پیش من، میگویند: «این حرف چیه؟». من جواب میدهم که «من این حرف رو نزدم»، یعنی من نگفتم. «أقُولُهُ»؛ نگفتم که بروند بگویند. نه! اصلاً نگفتمش. نگفتم برید بگید. من آن «تحدّثو» را نگفته بودم. من قیاس نکنید شما. تقیه کنید. ما راهچاره داریم. همیشه توریه میکنیم. شما اگر لازم شد دروغ هم بگید، بگید. ولی ما همیشه چه مخرجی داریم و میتوانیم یک کلمه بگوییم که ۷۰ تا تعویل و بطن را توجیه دارد. از هرکدامش یک مخرج و درست میکنیم. امام زمان (عج) بهش گفتند که: «این همه شما میگید ما با لعن مخالفیم و اینها. پس چی شد زیارت عاشوراتون: «اللهم العن اول ظالم ظلم»؟» فلان اینها. اولین کسی که ظلم کرد چیز بود قابیل بود. دومین کی بود؟ سومین کی بود؟ معاویه؟ تخامسا چی بوده؟ تک تک اینها را تعویل کرد. یک جوری که دهنش باز! نه، اینها تو خودِ قالب این ادعیه است. پس این فضای توریه. گفتند که: «أَ فِیکُم إمامٌ مفروضَ الطَّاعَة؟» آیا بین شما امام مفروض الطاعه هست؟ حضرت فرمود: «اونا گفتن که قَد أخبَرَنا إنَّکَ قَاتِعَ، إَنَّکَ تُفتِی و تٌقِرُّ و تٌقُولُهُ». آدمهای ثقه آمدند گفتند که «تو فتوا میدهی، قائل به امامتی، اقرار به امامت میکنی و نُسَمِّیَهُم لَکَ». بگیم کیا بودن؟ فلان و فلان. اسم اینها را میگویند: «وهمَ أصحابَ وَرَعٍ و تَشْمِیْرٍ». آدمهای حسابیاند اینها. «وَهُم مَن لا یَذِبُ»، دروغ نمیگویند. «فَغَضِبَ أبُو عَبْدِ اللهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ». حضرت عصبانی شدند. «أمَنَ نکردَم برَن!» یعنی من نگفتم. من نگفتم بهت بگی من امامم، یا نگفتم برید به آنهایی که امامت ما را قائل نیستند، برید بگید که من امامم! غضب فی وجهه. «خَرَجَ مِن». «کی به اینا گوسفند بگیرم بگی من امام»؟ «یا عجبون»! «أَنَا نُتَرَجِّبُ لِأَجْلِ کَسَائِیِّ الَّتِی یُفْکِرُونَ أَنَّنا غَيْبَ نُدَانُ». پدر به جاریتی فلانه: «فهرب منی». میخواستم بزنمش، کنیزم در رفت. الان نمیدانم کجا رفته. نمیدانم کجا رفته. «المتَوَهِّمُ بِعِلْمٍ اِرَادِيٍّ». اراده نکردم که بدانم. اراده کنم. خب، این هم میشود تقیه توریه است. از بحث نمیدانم تو کدام یک است: «أیُّ بُیُوتِ الدَّارِ فَمَا عَلِمتُ». چه چیزی را مسوله بگیریم؟ آنچه میدانم این است که در کدام یک از اتاقهای خانه مثلاً یک چیز دیگر افتاده. «دارُ مَن»؟ نمیدانم تو کدام یکی از اتاقهای خانه. نگفتم نمیدانم کدام یک از اتاقهای خانه است. نمیدانم تو یکی از کدام یکی از اتاقهای خانه بزنمش؟
در حال بارگذاری نظرات...