‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
یا متناقضین بودند یا متضادین بودند. ملکه متضایفات، هر چهار تاش را شامل میشود؛ حقیقی و اعتباری. چهار دو تا هشت طریقه اعتباری. در این چارتها سرما و گرما، پدر و پسر، تا تو بالا میشه: عدم صحبت. همه اینها هم در قرآن آمده. همین که فرمود: «سلامت باشی!» بالا و پایین بفرمایید: «کربینوا، کربینا» دیگر بگویید: «وجودی تو این نخیز و یه وجودی ادبی که چیز بود: خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ». این از کدام قسمت، طباق روشن است؟ از کدام قسمت؟ چرا وجودیه مخلوقه؟ خلق! پس مریم هم مخلوقه هم موجود. هم وجودی است. پس رابطه این دو تا با همدیگر چه میشود؟ متناقضین؟ نه، متضادین. مرگ و حیات متناقضاً نیستند. سلب و ایجاب نیست. در یک مکان، در یک جهت، یک زمان و مکان جهت. درس چقدر خاصیت دارد! وقتی ما تو حیات را با هم ضد این گرفتید... از خواص تفاوتهای ضدین و متناقضین چه بود؟ ضدین بود که: "وجود یوجد شیئٌ ثالث بینهما". پس میشود ما یک چیزی داشته باشیم که نه موت باشد و نه حیات. "لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی". این همه مفسرین، بعضیها توش گیر افتادند، یعنی چه "وَ لا یَحْیی"؟ تو سورۀ اعلا. جهنم است دیگر. تو جهنم، جهنمیان: "لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی". آقا این چه میشود؟ تو روایت پرس یا تو مفسرین، یعنی شخص مثلاً تا حد مرگ میرود، ولی نمیمیرد. یعنی درجه زنده بودنش به شدت ضعیف میشود. دوباره میآید. از این سمت، آره. این طور. این یکی میتواند باشد. یکی اینکه اصلاً ما بین موت و حیات، یک شیء ثالثی اگر بگیریم، حالتی که انسان نه انتفاع از حیات دارد. الان شما اینهایی که تو کما چی میگید؟ "لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی". الان این میت است یا حی؟ میگویید: هم میت است هم حی. باشد، بالاخره آن ضدین است، حل میشود. وقتی ضدین است، نه میت است نه حی، حیات پیدا کند. به نظر همین بود دیگر. سفیدی و سیاهی، دو سر بردار. خاکستری. نه سفید، نه سیاه. بیاید و بدن سیاه بشود. بدن سفید باشد، مشکل ندارد.
**نهجالبلاغه، خطبه ۱، صفحه ۲۲۰**
**خطبه ۱: "ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ..."**
قرآن هم نیست که آیه بگوییم، بشود پیدا کرد. سبحانه! اولین جا پیدا کنم بعد آن جا تطبیق بدهم. "مِنْهَا فِی صِفَةِ خَلْقِ آدَمَ الثَّالِثَةِ عَجَائِبِ خِلْقَةِ الإِنْسَانِ". (صفحه بهین نهج البلاغه، صفحه ۲۲، خط ۲۴).
"ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبِخِهَا". خیلی امیرالمومنین که دیگر خدای طباق و اینهاست. اصلاً اینها که دیگر اصلاً تو مشتش همین جور میریزد. چه هنری واقعاً! چه بوده این امیرالمومنین؟ کی بوده این امیرالمومنین؟ نه بشر توانمش خواند نه خدا توانمش گفت. متحیِّرم چه نامم این ملک لاهوتی را!
"مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبِخِهَا". حزن ارض یعنی قسمتهای سخت. سهل ارض یعنی قسمتهای نرم. عذب ارض یعنی قسمتهای شیرین. شعر حضرت امام حسین علیه السلام است دیگر: "آب گرم نیست، آب گوارا". گواراست. عذب را اینجا گفتند که شیرین است. "الحدیث شیرین سخن". سهل، نرم است. سهل است. سبخ هم که شور است. شیرین، سبخ، شور. طباق نمک نمک. خب این از این. بین اسم بود.
طباق بین اسامی. حالا تو قرآن، مثلاً سوره آل عمران، ۲۶: طباق بین افعال: "تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ". به یدک ولا به ید غیرک. زیادتی و نقصی. توی مناجات شعبانیه باز بین اسم: زیادتی و نقصی. اینجا تو نهج البلاغه دوباره ایشان.
**خطبه ۱۷، نهجالبلاغه**
"إِلَى اللَّهِ أَشْكُو". خط ۱۰ نواری تو "إِلَى اللَّهِ أَشْكُو" کجا هستید شما؟ آها بله: "إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ یَعِیشُونَ جُهَّالا وَ یَمُوتُونَ ضُلَّالا". صفحه ۴۲. فقط به خدا شکایت میکنم. مردمی که از طائفهای که یعیشون جهالا. جهالا چیست؟ جمع جاهل. یعیشون در حالی که جاهلاند. و یموتون در حالی که ضالند. "ضُلَّالا" جمع "ضال".
صفحه خط دومش بله. غربت اینهاست دیگر. غربت و مظلومیت نهجالبلاغه. واقعاً خواندنش آدم را پیر میکند. ایشان حالا بگویم: "یَمُوتُونَ ضُلَّالا". حالا مشکل این است که ما خودمان را میگویم جز اینها باشیم. حضرت شکایت میکند. از تو دارم شکایت میکنم. دیگر با جهل زندگی کنی؟ آخر هم با ضلالت بمیری. "یَعِیشُونَ وَ یَمُوتُونَ". اینجا طباق، مقابل است. فِل چیه؟ جمع ضال: فاسق، فساق، جاهل، جهال، طالب، طلاب، کافر، کفار، شاه، شاهان.
بعدی **خطبه ۱۹:** بین دو تا حرف. نوزدهم پایین، اولی که شروع میکنند حضرت (همین صفحه پایینش): "ما یدریک ما علیه من مالی". چه عبارتی است! "ما یدریک ما علیه من مالی". بیاییم و محسناتش را بگوییم. شاید تا هفت، هشت، ده تایی تو این پیدا بشود. چه کارها دارد میکند تو یک جمله؟ یک موردش، حالا مثلاً اون آیه: "وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی". میگفتند تا صد تا چیز توش است بلکه بیشتر. صنعت، از آیاتی است که کدام یک از بلاغیون بوده وقتی شنیده سکته کرده؟ این آیه را وقتی شنیده. من دو تا بودند که سه تا بودند، رفتند همپیمان شدند که قرآن پیدا کنند بزنند. بعد همین طور که میگشتند، چیز کردند. سه تاشون، یکیشون این آیه. بله، عجیب غریب است. همه چیز را دارد. از نمیدانم طباق و توریه و تشبیه و استعاره و جناس.
"ما یَدْریکَ، ما أَدْراکَ". پس معلوم میشود که "ما أَدْراکَ" بر وزن تعجب نیست. "مفعل" است. "ما إِدْراکَهُ". نه "ما أَدْراکَ". "إِدْراکَ" افعل افعال است، نفی تعجب. "افعل تعجب". "ما أَدْراکَ" چقدر تو "ما أَدْراکَ وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ". تو چقدر خوب میدانی که لعنت چیست. "ما" نافیه است. "أَدْراکَ" فعل. چه چیزی تو را دانا کرد که بدانی لیلة القدر چیست؟ سیاق برای چیز به کار میرود دیگر. عظمت یک چیزی را میخواستم.
"ما یدریک". حالا به اشعث هم دارند میگویند: "ما یدریک". کی به تو فهمانده؟ کی حالیت کرد؟ "ما علیه من مالی". که بخواهی تشخیص دهی چی به ضرر من است، چی به سود من است. "ما علیه من مالی". "علی، علی". دو تا حرف، بله.
خب حالا یکی میخواهیم بگوییم که همه این طباقها را حضرت در آن به کار بردند: اسم و فعل و حرف. عجایب امیرالمومنین بیشتر از این حرفهاست: "نادِ علیاً مظهر العجائب". یا مظهر العجائب. مظهر عجایب. وقتی کسی چهار صفحه صحبت میکند، یک نقطه تو کلامش نیست. یک خطبه میخواند، یک الف تو کلامش نیست. عجایب است دیگر. عجایب نیست؟ کی میتواند این جوری حرف بزند؟ امیرالمومنین.
**خطبه ۵۲، بهین نهجالبلاغۀ ما، خط ۶**
"لَکانَ قَلِیلًا فِی مَا أَرْجُو لَکُمْ مِنْ ثَوَابِهِ وَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِنْ عِقَابِهِ". طباق افعالش کجاست؟ "أَرْجُو" و "أَخَافُ". طباق حروفش کجاست؟ بله. خطبه ۵۲ را پیدا کردیم. صفحه ۷۲، بغلش زده ۶. "لَکانَ قَلِیلًا فِی مَا أَرْجُو لَکُمْ مِنْ ثَوَابِهِ أَرْجُو، أَخَافُ، ثَوَابُ، عِقَابُ". جواب عبارت.
عبارت عجیبی است در مورد دنیا و اینها. صحبت میکنند. پنهان که آی دنیا گذراست و هیشکی، به تعبیر استاد آیتالله ممدوحی، هیچ کس مثل امیرالمومنین دنیا را بیاعتبار نکرد. نهجالبلاغه. حیثیت برای دنیا نداشته. به آن چهرهای که از آخرت تصویری که از آخرت نشان میدهد واقعاً بینظیر. اینجا چی میگوید؟ "فَوَ اللَّهِ لَوْ حَنَنْتُمْ...". این عبارات آدم به مرده بخوانی زنده میشود. "لَوْ حَنَنْتُمْ حَنِینَ وُلُهِ الْعِجَالِ". اگر مثل مفغول مطلق نوعی. اگر مثل شتری که بچه مرده است یا گاوی که بچه مرده است. "وَ لَهَ الْعِجَالِ حَنَّتْ حَنِینًا". از عجال که ناله سر میدهد. بچه گم کرده، بچه اش مرده. "وَ دَعَوْتُمْ بِحَدِیدِ الْحَمَامِ". مثل کبوتر بغ بغو کردن کبوتر. شما ناله سر بدهید عرض کنم که بخوانید، دعوت بکنید، دعا بکنید. "وَ جَعَرْتُمْ جِعَارَةَ مُتَبَدِّلِ الرُّهْبَانِ". شعار ناله ناله دادن. اگر مثل این راهبانی که از دنیا بریدند رفتند گوشهای زار میزنند، آن جور بزنید. "وَ خَرَجْتُمْ إِلَى اللَّهِ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ". به سمت خدا از اموال اولاد خروج بکنید. "الْتِمَاسَ الْقُرْبَةِ إِلَیْهِ". "الْتِمَاسَهُ" مفعول له. به خاطر اینکه در طلب باشید نزدیکی به مرگ را یا به خدا "إِلَیْهِ" به خدا. "فِی ارْتِفَاعِ دَرَجَةٍ عِنْدَهُ أَوْ غُفْرَانِ سَیِّئَةٍ أَحْصَتْهَا کَتَبَةٌ". یا آن گناهی که کتابهای او نوشته. در کتابهای الهی نوشته شده برای شما. در پرونده اعمال نوشته شده، آن گناه بخواهد پاک بشود. آن جور ناله مثل شتر بچه مرده، مثل کبوتر، مثل راهبی که زاری میکند. این جور بزنید برای اینکه به خدا نزدیک بشوید، برای اینکه گناهتان بخشیده بشود. "وَ حَفِلَتْهَا رُسُلُهُ لَکانَ قَلِیلًا". باز هم کم است. "فِی مَا أَرْجُو لَکُمْ مِنْ ثَوَابِهِ وَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِنْ عِقَابِهِ". در برابر آن ثوابی که من برای شما امیدوارم و آن عقابی که برای شما میترسم. این جور ناله بزنید تمام عمرتان را.
بالاترین قسم: "لَو مَا صَدَّقَتْ قُلُوبُکُمْ أَنِیسًا". به خدا قسم، اگر این دلهای شما از ترس آب بشود، مثل نمکی که تو آب میآید، ذوب، حل میشود. حل شدن نمکی که تو آب حل میشود. "وَ سَالَتْ عُیُونُکُمْ مِنْ رَغْبَةٍ إِلَیْهِ أَوْ رَحْمَةٍ مِنْهُ". اینجا دوباره طباق. یا چشمهای شما جاری بشود از رغبت به او یا رغبت از او. "إِلَیْهِ مِنَّهُ". دوباره طباق. "سَالَتْ عُیُونُکُمْ دَمًا". "دَمًا" تمیز است. چشمهای شما جاری شود از حیث خون، یعنی خون ببارید، خون گریه کنید. از رغبت به خدا یا ترس از خدا. "ثُمَّ مُرْهِتُمْ فِی الدُّنْیَا". بعد تو دنیا هم تا پایان دنیا زنده باشید. "أَمَرْهَشْتُمْ فِی الدُّنْیَا". هر چیزی که دنیاست. زنده باشید مد دنیا باقیه. عمرتان "فِی الدُّنْیَا" مد دنیا. مادامالزمانی است. تا وقتی دنیا باقیست. "مَا جَزَّتْ أَعْمَالُکُمْ عَنْکُمْ وَ لَوْ لَمْ تَبْقَوا شَیْئًا مِنْ مَعْجِزَةِ أَعْمَالِکُمْ عَنْکُمْ". تا جایی که میتوانید اعمال. "مَا جَزَّتْ أَعْمَالُکُمْ عَنْکُمْ وَ لَوْ جَهْدِکُمْ أَنْعَمَ هُوَ عَلَیْکُمْ الْعِظَامِ وَ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ". اعمال شما جزای از این نمیشود که او شما را هدایت کرد برای ایمان. هر آن چه که این عمر طولانی را داشته باشید. تمام دنیا را عمر کنی. و همهاش هم از رغبت و محبت خدا خون گریه کنی. این شکر نعمت هدایت را به جا نیاورد. چه حالا هدایتم چیست؟ خود امیرالمومنین دیگر. "الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ أَتْمَمْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی". "أَکْمَلْتُ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ لَکُمْ". باز "عَلَیْکُمْ". علیأیحال برای چی؟ "مَا جَزَّتْ أَعْمَالُکُمْ عَنْکُمْ أَنْ أَنْعَمَ هُوَ عَلَیْکُمْ الْعِظَامِ وَ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ". نعمتهای او بر شما را، او نعمتهای عظامی را. و هدایت کرد شما را برای ایمان. آن خصوصاً اینها مال ترجمه است. مال کلام نیست. سیاق مال هیئت نیست. خیلی فرق ترجمه این است که آدم را آسیب میزند. این مال هیئت، هیئت مال سیاق. این هم از بحث طباق ما.
سیاق. اول سیاق. خود اینها عدالت تصوری دارد. برای تصدیق سیاق باید باشد. هر کدامش لفظش، هیئتش تصوری دارد. آنی که آخر ترجمه را در میآورد که تصدیقی است، میشود همان سیاق. لفظ، هیئت، سیاق.
بحث بعدیمان، آقا جان، مقابله است. و من میدانم شما تمرینهای طباق را بررسی فرمودهاید و تمام شده است. نظام. من حیا میکنم بخواهم سوال بکنم که چه شد. مدح یشبه. "الزم کنایةً"، توریه. اینها میتواند باشد. مقابله، تعریفش. خدا وکیلی تو این کتابهای بلاغی که من دیدم و خواندم و اینها... مثلاً این بحث، واقعاً ایشان از همه قشنگترین کتابی که داری میخوانی، از همه قشنگتر بحث کرده. مرتب، منظم، بدون حاشیه، بدون زوائد. هیچی قاطی نکرده. بیرون نرفته. بیرون نزده. بحث را قشنگ جا انداخته. مثالهای خوب آورده. مثالهای کمر به پایین نیاورده. خیلی بلاغتها اینهاست.
مقابله، تعریفش چیست؟ ایراد کلام قرآنیاش را انجام داده. همهاش را. قسمت قرآن شما خیلی انجام داده بودید. انجام دادیم. "لَهَا مَا کَسَبَتْ" هم که گفتیم. "خوب عذب و سباح" که روشن است. "فِرَاشٌ و بِنَاءٌ" هم که معلوم است. این هم "آمَنَّا بِاللَّهِ" و به مومنین. "یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ". نفی و ایجابی که آنجا خدعه میکنند و خدعه نمیکند. این هم از. خیلی مهم. آیه و روایت نهجالبلاغه را یک فرصتی بشود. چند تا را که گفتیم و یک خطبه بلند نهجالبلاغه را تطبیق بدهیم. اول که خواندیم که بحث چیزش را. محسنات و محسنات لفظیه. صفحه ۱۰۴. چقدر صفحه بخوانیم؟ ۳۰ صفحه را بعد میآییم. یک تمرین اساسی هم یک آیه قرآن، هم یک خطبه نهجالبلاغه، هم یک سوره.
ایراد کلام، سپس مقابلهاش به مثل آن در معنا و لفظ، بر جهت موافقت یا مخالفت. این تعریفش در ایضاح گفته که این جور بیاید دو تا معنی موافق یا معانی موافق بیایند. مقابلش دوباره به ترتیب. یکی یکی بود، اینجا دو تا دو تاست. مثلاً چه طور است؟ من میگویم آقا کم گریه کن، زیاد بخند. زیاد گریه کن، کم بخند. اینجا زیاد گریه کن. گریه و خنده با همدیگر طباق دارند. ولی چون دو تا دو تا با هم دارد میزند، هم گریه را دارد میزند هم زیادش را. این دیگر میشود مقابله. طباق نیست. طباق یکی یکی. لیافل. ممکن هم هست. مثل اینکه الان خواندیم: اسم و فعل و حرف. همه روبروی هم آمده بودند. ولی این و آن را با هم نزده بود. کم امید دارم، زیاد میترسم. اگر آنجا میشد مقابله گفته بودند: از عقابش میترسم، از ثواباش به ثوابش امید دارم. این میشود طباق. حالا به ثوابش زیاد امید دارم، از عقابش کم میترسم. این میشود مقابله. به ترتیب مقابل بیاورد برای هر کدام معانی موافق را بیاورد. بعد به ترتیب برایشان مقابل بیاورد. حضرت: "وَ السَّماءَ بَنَاهَا". چی؟ نه دیگر، مقابله نیست. طباق در برابرش که نزده که.
بین مقابله و طباق چه فرقی است؟
۱. طباق نمیباشد مگر بین اضداد.
مقابله بین اضداد و غیر اضداد است. طباق دامنش وسیعتر از مقابله است. مقابله نوع خاصی از طباق است. و طباق نمیباشد مگر بین دو تا ضد فقط. مقابله بین بیش از دو تاست (انطباق). باید دو تا ضد با هم باشند. حالا سه تا ضد اگر آمد، چی؟ میآید مقابله.
خب حالا مقابله "اسناین به اسناین". دو تا دو تا. مثل چی؟ "فَلْیَضْحَكُوا قَلِیلًا وَ لْیَبْكُوا كَثِیرًا". اینجا این آیه شامل میشود. در صدرش، بر دو تا معنا. "وَ لْیَضْحَكُوا قَلِیلًا" که مقابلش در "عجز"ش (یعنی در پایینتر). "صدر" و "عجز" میگویند. صدر و عجز: سینه و باسن. آدم عاجز است. چون مینشیند روی باسن. عجوز. عجوزم به باسن نشستن. عجوزه و عجوزه. اینها را قاطی نکن. به یک پیرزن عرب بگویی: "عجیزه". "عزیز" باسن پیرزن بگویید "عجیزه" دیگر. "عجیزه، عجوزه و عجوزه" مینشیند. طرف عاجز است دیگر. عجز نشستن، سکونت، بیحرکتی، پایین، پایینتنه. "صدر" را میگویند بالاتنه، "عجز" را میگویند پایینتنه. این تو تعبیر بلاغی زیاد داریم. "ردّ العجز على الصدر" یکی از چیزها بود که دو تا معناست. به ترتیب در "ضحک" و "قلت" در برابر چی آمده؟ در "عجز"، "بکاء" و "کثرت". دو تا دو تا ضد.
حالا مقابله سه تا سه تا: "فَلِلْجُودِ یَفْنَى یَفْنَى الْمَالُ وَ الْجِدُّ مَقْبُولٌ وَ لِلْبُخْلِ یَبْقَى الْمَالُ وَ الْمَدْبَرُ". جود در برابر بخل. "یَفْنَى" در برابر "یَبْقَى". "جِدٌّ مَقْبُولٌ" و "جِدٌّ مُدْبِرٌ". مقبول و مدبر. سه سه. یعنی جود و "یَفْنَى" و مقبول، درباره بخل و "یَبْقَى" و مدبر.
حالا یک سه تای دیگر هم تو قرآن داریم: "یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ". سه تا امر. "یَنْهَاهُمْ". بله، دو تا مقابله است در واقع. توی "یأمر با و معروف" و "ینها و عن و منکر زباله". "یحل لهم الطیبات، یحرم علیهم الخبائث". دو تا سه تایی داری: شش تا مقابله.
چهار به چهار هم داریم. پنج به پنج، شش به شش. اینها را ذکر کرده. نهجالبلاغه ببینیم که شاید داشته باشیم. به نظرم بیاید که باشد. "باسُ و خَیرٌ فِیکُمْ بِیَمِینِهِ وَ قَابَلَ شَمَالَهُ". "باسُ فِیکُمْ یَمِینَهُ قَابَضٌ" و "انْكَمْ شَمَالًا". چهار به چهار.
پنج به پنج: "كَانَ رِضَایَ بِدُنْیَاهُمْ خَرْفًا فَصَارَ سَخَطِی لِبُعْدِی عَنْ جِوَارِهِمْ". "كَانُوا، صَارَ، رِضَا، سَخَطِی، دُنْیَا، بُعْدِی، مِنْهُمْ، جِوَارِهِمْ". پنج به پنج. "خَواصّ و جَوارح". بر مذهب کسی که مقابله را جایز میداند به غیر از اضداد، چون خواص و جوارح با هم ضد نیستند، ولی مقابل تباین دارند. با هم کسی که تو عضلات قائل به تباین بشود، تو مقابله قائل به تباین بشود، آن هم میتواند این "خواص" و "جوارح" را هم مقابله بگیرد. وگرنه چهار به چهار، شش به شش: "عَلَى رَأْسِ عَبْدٍ تَاجُ عِزٍّ یُزِینُهُ وَ فِی رِجْلِ حُرٍّ قَیْدُ ذُلٍّ یُشِینُهُ". بر سر بنده تاج عزت است که زینتش میشود و در پای آزاد قید ذلت است که آبرویش را میبرد. الا فی اصل رجل: عبد، حر، تاج، قید، عز، یزینه، یشینه. خیلی هنرمندانه است واقعاً. کسی مرتب شش به شش بیاورد تو یک قالب و قافیه و با این محتوای خوب! حالا حافظ هم که استاد این کارهاست. او طباق و جناس و مقابله.
شرف الدین اربلّی، شاعر. آن سید شرف الدین، علمای بدیع دیدند که بالاترین مرتبه مقابلهترینش هر آن چیزی است که درش عدد مقابلات بیشتر باشد، ولی به این شرط که از تکلف دور باشد. تکلف و اسراف. شرطی است به شرط اینکه سکاکی شرط کرده که: "أن تقتصر المقابلة علی الأضداد فقط" باید ضد باشند. تقابل، تباین. این هم از این.
در مقابله در نهجالبلاغه، "ارواحنا فداه". وقتمان هم که گذشت. یک را بخوانیم. فردا سه تا نهجالبلاغه داریم، دو تا سه تا ستاره. انشاءالله. فردا جان. قرآنش را تامین اجتماعی. "تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ" و "تَسْعَوْا تَرَفَّعُوا". چند چند شد؟ "فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى. وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنَى وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنَى فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى". این چند چند است؟ اعطا و تقوا با هم. نه، اعطا و بخل. اتقا و استغنا. صدق و کذب. لیلیُسری و للعُسری. چهار چهار. دوباره: اعطا، بخل. اتقا، استغنا. صدق، کذب. لیُسری، للعُسری. اتقا اینجا به قرینه اعطا و اتقا، چون عطف شده. اعطا و اتقا یعنی تقوا به خرج داد در زکات کردن. آن یکی استغنا کرد یعنی بیتقوایی کرد در زکات. و کذب. اینها گاهی همینها مفهوم تفسیری میشود ها! همیشه سیاق یعنی سیاقی که وقتی سیاق را کشف میکنیم که این دارد مقابله میگوید، مقابله را دارد. به خود این قرینه میشود. حالا یا باید در معنای تقوا بروی توسعه دهی و ضد استغنا را بگیری. یا در معنای استغنا و توسعه ضد تقوا. استغنا اینجا به معنای عصیان است. یا تقوا به معنای عبودیت و احساس ذلت و احساس فقر. خب این هم از آیاتش. حالا مثالهای دیگری از نهجالبلاغه که عرض خواهیم کرد.
**الحمدلله رب العالمین.**
در حال بارگذاری نظرات...