‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. از نهج البلاغه، خطبه ۱۰۸. این رو هم بخوانیم. ما دیگر اینجا خودمان نهج البلاغه داریم، حسابمان را از شما سوا کردیم. شما خودتان بگردید پیدا کنید. صفحهی خطبه ۸ برای شما فرق میکند. خطبه ۸ به خط ما میشود خط چهارم: «طبیب دوارٌ بتطبّه.» خطبه ۱۰۸، صفحهی ۱۴۰. خب، همان خط چهارمش بود: «طبیبٌ دوارٌ بتطبّه قد احکم مَراحِمه و أحمی مَواسِمَه.» خیلی زیباست. یکی از زیباترین فرازهای نهج البلاغه است. پیغمبر، طبیبی بود که دوار بتطبّه بود؛ پزشکی که درِ خانهها را میزنه و میگه: «آقا، من مجانی چکاب میکنم، مجانی نسخه میدهم، مجانی دارو میدهم.» طبیبی که بیاید درِ خانهها را بزند، تازه سنگ هم بخورد، سنگ هم بخورد، سنگ هم بخورد، آزار هم ببیند، تهمت هم بشنود. بله. بعد میفرماید که: «قد احکم مراحمه.» مرهمهاش را خیلی محکم کرده بود و «احمی مواسمه.» و «احما» یعنی داغ کردن. «مواسم»، محل ابزاری که روز یا روی محل زخم میگذارند. یعنی دکتر چقدر باید آماده باشد که از یک طرف پانسمانش آماده است، از یک طرف آتشی که باید بگذارد که این را خلاصه کند. این «مراحم»، مرهم، پانسمان است و آن «مواسم»، آن ابزاری که باید داغ کند. اینها هر دو تا توی دستش آماده. مراعات نظیر. این «احکمه» و آن «احما»؛ این را سفت کرده، پانسمان آماده برای زدن. آن را هم داغ کرده برای گداختن. یعنی معلوم میشود که طبیب هم دو نوع برخورد دارد دیگر. این هم خیلی دقیق است.
صحبتی کرد، خیلی به دل من نشست. گفتش که شراب را وقتی میخواهند از نجاست بیندازند، دو تا کار دارد: یا باید بیایند، عرض کنم که، نمک بزنند یا سرکهاش کنند. چی است در اربعینی؟ چی؟ حافظ میگوید: شراب، چهل روز که بماند، سرکه میشود. اربعین میگیرد، چلّه میگیرد. سرکه را که بشود، عقل را زیاد میکند، شهوت را کم. شراب، عقل را کم میکند، شهوت را زیاد. «از عجایب خوراک انبیا أُدام الانبیا الخلو» یا «اُدام الانبیا الخل. خل» یا «خلخله». «اُدام»، خورشت. بله. بعد گفت که برای شراب این کار را میکند: یا باید سرکهاش بکنم یا نمک. امام حسین (ع) در کربلا، هم برخورد نمکی داشت، هم برخورد سرکهای. مثل زهیر و نمکی، خودش رفت دنبالش، دم در خیمه وایستاد و آمد. و هر سرکه، برخورد. حالا طبیب هم دو نوع برخورد دارد. گاهی «مرهم» بگذارد، گاهی باید «داغ» کند. حالا «امروزیش» چی میشود؟ آقای دکتر، دو نوع مواجهه: یکیاش نوازشی، یکی زدنی است. محبتآمیزیش چطور است؟ مهر و قهری چطور میشود توی ویزیت پزشکی؟ «مرهمی» یا «جراحی»؟ دنیا زخمش را میپوشاند یا زخمش را بیشتر میشکافد که از توش آلودگی درآورد؟ پس این «مراحم» و «مواسم»، مراعات نظیر است. این هم از این.
بریم بحث بعدی. چهارمین بحث، «تأکید مدح بما یُشبه الذّم». این هم خیلی از مسائل جاری بین علما است. مثلاً توی این کتابهای علمی و اینها. مشتی، تو سیاست. مدح شبیه به ذم. خب، مکتشفش، اول کسی که اعتقاد یا «اهتدا»، هدایت پیدا کرد به این ضرب، از بدیع، عبدالله بن معتز بود و «أتی علیه بمثالی» (دو تا مثال). «لا عیب فیهم غیر أنا سیوفهم» یعنی «فلول من قِراء الکتائب.» «کمالات اخلاق یا «اخلاقه» غیر انه جواد فما یبقی من المال باقیا.» اینکه آنقدر جواد که از مال چیزی نمیگذارد و آنها شمشیرهایشان عیبی ندارد، غیر از اینکه «فلول»، فَلّه، «فلول» شمشیر کُند بشه، «من قراء الکتائب.» «قراؤ الکتائب» که چیز، سپاهیان. «قَرّعَم» که همون کوبیدن. «قرأ» نابغه همون چیزه، سابقه ذبیانی، شاعر، شاع نیست. اون چیز، امرؤ القیس. شمشیرها رو فرو کردن که دیگر شمشیرها کُند شد. آنها هم که آنقدر اخلاقشون خیلی خوبه، غیر از اینکه آنقدر میبخشند که دیگر از مال هیچی نمیمونه. مدحیه که شبیه به ذم است. آنقدر دیگر بخشیدن که دیگر خوب نیستش. عیبی ندارند غیر از اینکه شمشیرهایشان کُند شده از بسکه فرو رفته. یعنی اینجا در واقع گفتش که ذم شبیه به مَدح. حالا شاید منظورشون همینه که اولین کسی که این روش رو پیدا کرد. حالا اصل روشش رو داشته باشیم. دو تا مثال برای اون ابن معتز که کشف کرد قاعده در بدیع، حالا شاید اسمش رو غیر از اینکه ابو هلال عسکری اسمش رو گذاشته «استثنا». غیر از اینکه تسمیه ابن معتز، همونی که شیوع پیدا کرد چون انسجامش به معنا بیشتر. حالا شاید مدح و ذم را جابهجا بشه دیگر. اصل قاعده رو داریم. یه وقتهایی مدحش بزن ؟، یه وقتی دو نوع هم هست. یکی اینکه استثنا شود از صفت ذم منفی از شی، صفت مدحی به تقدیر دخولش در آن. یعنی از ذم، یه مدحی استثنا بشود که انگار داخل درون ذم بوده. «العین علی شبه.» این هیچ عیبی نداره. یه عیب فقط داره. عیب اینه که دیگر آدم چشمش به غیر این نمیافتد. یعنی یه دونه شی داری. مثلاً عیب ظاهراً این عیبه، ظاهراً عیبه ولی واقعاً چیه؟ مدح. ما داریم الان ذم رو بزرگ نشون میدیم ولی تو دلش، اینه که گفته بود که بنز شما یه اشکال داره و اون اینکه آدم سوارِش میشه دیگر ؟. این در واقع داره ذم یه عیب رو میده ولی عیبه در واقع اوج مدحه. بله. در جلسهی انتخاباتی سال ۹۲ چند نفری بودیم به نمایندگی از کاندیداها. جلسهی مهمی بود که بدنم (!) هم شبکهی خراسان ضبطش کرد، هم روزنامهی خراسان چاپش کرد. مناظرهمون. بعد، عرض کنم که آخر جلسه، مجری که سردبیر روزنامهی خراسان بود، برگشت و گفتش که شما این پنج نفری که حالا مثلاً نمایندهی این پنج تا کاندیدایید، هر کدام یه مذمت، نقطهی منفی از کاندیداتون. نفر اول برگشت و گفتش که: «آقا جون ما ایشون خطیب و سخنور نیست.» همش اهل کار خیلی عیبه. نفر دوم برگشت و گفتش که: «آقا جون ما اصلاً پول به ما نمیده. همش میگه خودتون باید برین خرج کنین.» نفر سوم گفتش که: «آقا جون ما همه کارها رو خودش انجام میده. بابا، یه خورده هم کارها رو بسپار به این و اون. همه همش احساس مسئولیت خودش میکنه.» هرکی خلاصه این جوری کرده بود. بابا، نشستن! ما دو تا مذمت کردیم. روزنامه لا اله الا الله، روزنامه نامرد همینو چاپ کرد. «رأیه» اثر داشت. مال اونا رو چاپ نکرد؛ چون همه تعریف کرده بودن. خب، انتقاداتشون نامرد. این، اینها انتقاد نکردم. گفت: «حواسم هست.» سردبیر گفت: «حواسم هست.» هیچی. خلاصه، مدح شبیه ذم ظاهراً در مذمت میکند. «آقا جونم پول خیلی نسبت به بیت المال واسو.» (!) خلاصه، «آقا جونم خطیب و سخنور نیست.» و نزدیکانشون بودن یا مثلاً تو تیمشون بودن یا چی چی بودن. خلاصه، این جوری. این میشه مدح شبیه به ذم. کار کردم منصفانه کار کردم. گفت: «واقعاً انتقاد کنید. گفت: اینها میخوان انتخاب بکنن.» شما دو تا صداقت تو را نداشت. کاندیدامون صداقت داره. ما دیگر نمیتونیم مارموزبازی دربیاریم. اگر اون شارلاتان بود، شارلاتانبازی منم. انتقاد خاصی نکردم. گفتم: «چون دیر وارد عرصه شده بود.» که الان خود این رؤسای دیگه هم که همینو میگن. اینی که الان مسئول ستاد هم میگه: «من سری قبل نیومدم کمک. صد اومدم.» و دوباره گفتم: «یه انتقاد دیگه همینه که به عموم مردم ارتباط دقیقاً.» این هم ایشون گفت. گفت: «بهش گفتم چه درد حرف زدنه؟» به نظر من این دو تا عیب در عین حال ارجح ایشان است. در اسلحه، و این دو تا اینها که همه تعریف کردن. من میخوام واقعاً انتقاد بکنم. ابن رومی مدحش را شروع کرده به نفی هر عیبی از ممدوح. وقتی گفته که: «لیس به هیچ عیبی نداره غیر از یه خط.» میگوید: «خب این غیر از یه عیب.» آدم منتظره که عیب بگه، داره تعریف. بعدش اومده این متن رو با لفظ استثنا، سوا آورده. شنونده توهم میکنه که داره برمیگرده از تبرئهی ممدوح از هر عیبی که مثلاً داره. سریع و کاشف به عیب. «اکتشفه» عیبی کشف کرده. الان میخواد عیبه رو بگه که حالا ذکرش واجبه. بعد یه دفعه میآید. ابن رومی خدعه میکنه، شنونده رو گول میزنه. میآد بعد استثنا یه مدحی میاره فوق مدح اول. فقط داره اونم اینکه لنگه اینکه بدتر از اون یکی بود که بالاتر بود که تأکیدش میکنه. وقتی میگه: «لا تقبل العین علی شبه.» مبرا از هر عیبیه. «چشمی شبیه به او در کمالشو نمیبینه.» خب، نوع دوم مدح شبیه به ذم اینه که برای شی صفت مدح رو ثابت کند، بعدش ادات استثنایی بیاره که مدح دیگری پشتش باشه. مثل اینکه بگه: «فتاً کمالت اخلاق جواد فما یبقی علی المال باقیا.» یعنی جوانی که اخلاقش کامل است، به جز اینکه بخشندهای است که باقی نمیماند بر مال باقیماندهای. شاعر بیتش را با صفت ممدوحی شروع کرد. «کمال، کمال اخلاق فتا.» بعد اومده یه لفظ استثنا «غیر» آورده. شنونده میترسه، توقع داری که شاعر یه چیزی متناقض با کمالی که قبلش آورده بگه. اما بچهها این کارو نمیکنه، بلکه بعد استثنا یه صفت ممنوعه دیگه میاره. «جواد» مفصلها به قول ؟ تفصیلش میده به اینکه اصل ماجرا رو «غیر» میذارن. استثنا داره میکنه. این خیلی اخلاقش خوبه. یه مشکل فقط داره، اونم اینه که آنقدر میبخشه که هیچی نمیمونه. ظاهرش اینه که داره ذم میکنه ولی واقعاً داره چیکار میکنه؟ مدح میکنه. حسن نصرالله تو سخنرانی معروفش است، عکس چیزها نشون میده. دو تا اسیر اسرائیلی رو. بعد میگه که: «بچههای ما رفتن لب مرز این سربازهای اسرائیلی رو پیدا کردن. خدا خیرشون بده. سربازو گرفتن آوردن. فقط یه مشکل بوده. اینها دستشون یه خورده سنگین بوده. تو راه که میبردن دست سرباز اسرائیلی رو شکونده. دستهاشون سنگین بوده.» خودش. ابهت است. اون قدرت. خب، مدح بما یشبه الذم. سورهی واقعه، ۲۵. «لا یسمعون فیها لغوا و لا تأثیما.» خیلی این هم قشنگ است. «الا قیلاً سلاماً سلاما.» این آقا تو بهشت حرف لغو و گناه آلوده نمیشنوه. مگر یه چیز. هی همش همه بهم میگن: «سلام، سلام، سلام.» «الا قیلاً سلاماً سلاما.» یعنی انگار میخواد استثنا بکنه. بگه این یکی فقط بده. خب، این الان داره بد میگه، داره خوب میگه؟ گفت: «نفهمیدیم زدیم یا خوردیم.» الان داره خوب میگه. ظاهر این «إلا» ای که آورده، ظاهرش اینه که سورهی واقعه است. ۲۵. ظاهرش اینه که داره استثنا میکنه از ماقبل. ولی واقعاً استثناش استثنای حقیقی نیست. تو اینها استثنای حقیقی نیست. ۲۵. بله.
این عبارت امیرالمؤمنین (ع)، خیلی زیباست. حکمت ۳۲۵. «إن حزننا علیه علی قدر سرورهم به.» وقتی که خبر شهادت محمد بن ابی بکر (رضوان الله علیه) را دادند. (رضوان الله علیه فقط بر ؟) وقتی خبر رسید امیرالمؤمنین (ع) فرمودند که: «حزننا بر شهادت او، حزن ما به اندازهی شادی دشمن بر شهادت اوست.» حالا تو خود این چیه؟ طباق. حزن ما، سرور آنها. تازه «إلا» و «به» هم که هست. «إلا علیه به حزننا علیه سرورهم به.» که اینها چی میشه؟ آقا «نا» و «هم». بله، این هم هست. «الا انهم نقصو بغیضان و نقصنا حبیباً.» ما ناراحتیمون به قدر خوشحالی اوناست. چون اونها دوست ازشون کم شد. دشمن کم شد. ما دوست از دست دادیم. «لأنهم نقصو بغیضان و نقصنا حبیباً.» «الا انه». به جز این. ما ناراحتیمون به اندازه خوشحالی اوناست. به جز اینکه اونها دشمن از دست دادند. باز ترکیب بکنه. ولی داره میآد همون رو دوباره تقویتش میکنه. مدح شبیه به ذم.
خب، بحث بعدیمون «ذم شبیه به مدح». اسلوبی شبیه به اسلوب سابق. دو نوعه: استثنا کن از صفت مدح نفی شده از چیزی که صفت... یعنی از کسی اول یه مدحی رو نفی میکنه. بعد بیان یه ذمی رو ازش نفی بکنه. آقا! این که هیچ خیری توش نیست غیر از اینکه... ولی خداست. اگر این ذم هیچ خیری درش نیست، بعد تأکید میکنه به آنچه که شبیه به مدح است. اینکه هیچ خیری درش نیست غیر از اینکه هرچی هم شر میرسه، هرچی غیر از اینکه هرچی شره، از این باباست. این آقا که هیچ کاری بلد نیست غیر از فتنه. غیر از فتنه هیچ کاری بلد نیست. این آقا تو هیچ کاری مهارت نداره غیر از اینکه مردم رو به جون هم بندازه. یعنی ذم، بعدش «غیر از اینکه» شما فکر میکنی میخواد یه نقطهی مثبت ازش بگه. اونم دوباره یه نقطهی منفی دیگه است که: «فلان، لا خیر فیه إلا انه یسوء إلی من یحسن الیه.» فلانی هیچ خیری توش نیست غیر از یه چیز. هرکی بهش خوبی کنه این باز به اون بدی میکنه. به همزنان. حالا اون نوع دوم ته به همزنهاست. به خصوص بین زن و بچهها. آره دیگر. «إلا، إلا.» باید به جز اینکه زن و مرد رو بیشتر به هم میزنه. این همه جا رو به هم میزنه غیر از اینکه به جز اینکه بیشتر به هم میزنه. بله. مخصوصاً «النار»! به جز اینکه میون زن و شوهرا رو بیشتر به هم میزنه. این آقا توی همزنی موفق نیست، غیر از کسایی که دوشون به هم. که مذمت اولی رو میذاریم طرح تأکید و مذمت است. موفق است. غیر از... غیر از اینکه یکی نوشته بود که این الان خیلی مثال تو ایامی که ایران المپیک بود. باختیم. هیچی مدال نیاوردیم. یکی نوشته بود که: «درسته که دولت توی مذاکره شکست خورده، توی اقتصاد کاری نتونسته بکنه، توی فرهنگی مشکل داره، ولی عوضش تو ورزش هم هزار و یکی مشکل به بار آورده. ولی عوضش تو ورزش یکی مشکل به بار آورده.» ولی عوضش پدر چطور بچهی خانواده ؟. دانلود شهید میگه نماز خوندنشو ندیدم. نابود کرده با این جمله. اول یه مدحی رو ازش نفی میکنه. بعد دوباره یه ذم میمیاره که اثبات میکنه نفی مدح با اثبات ذم یا اثبات ذم نفی مدح. دیگر الان اثبات ذم و نفی مدح کرده نه. اول نفی مدح و اثبات ذم کرد. این هم از این. تأکید مدح بما یشبه الذم. مثالی از نهج البلاغه مطرح نشد. حسن تعلیل.
بحث بعدی نقشه برقی (؟) که حتماً داره. چون نامههایی به معاویه و عمر و عاص و عمر و عاص و اینها. موسسات معنوی ۱۶۷. اون کتابه. اگه چاپ شده بود اون، خوراک اینها. جلسهی اینها رفتیم. گفتن که نه، چاپ نشد. لفظی معنویه. تأکید مدح ذم به ما یشبه فلان فاسق الا انه جاه (؟). یه مثال اینجا براش، من حالا بتونم چیز کنم. یه حرکت جهادی، خود ما بزنیم. من برم تو این شرح مرحوم مغنیه. اینها رو آورده. شرح نهج البلاغه داره. «فی ظلال نهج البلاغه.» اونجا اینها رو معمولاً شرح ابن ابی الحدید هم به نظرم معمولاً داره اینها رو. شرح منهاج البراعه هم داره معمولاً مال مرحوم آقای هاشمی خویی. این سه تا. مکارم به نظرم باشه. بعضاً سرچ بکنم. آقای دشتی، نه. آقای دشتی خیلی مکتبی نگاه کرده. پاورقی و همه این نفع فلان مکتب، نفع فلان مکتب. این جوری کلامی و سیاسی. آره. حالا جنبههای بلاغیش رو اصلاً مرحوم سید رضی تکیهاش رو جنبههای بلاغی بوده. قسمت هر جایش دل یکیو برده، اون دیگه مال کلام امیرالمؤمنین (ع) است. نوشته برای اینکه خلاصه بلاغت کلام را نشان دهد. خب.
حسن تعلیل. تعریفش چیه؟ در موجز مصطلحات گفتن که: «أدعی ؟ یه چیزی رو التماس بکنه برای چیزی یا برای ظاهری، علت ادبی.» تعریفی را تعریف کند قشنگ و زیبا، که مناسب باشه با غرضی که «یُرْمَی الیه» داره. سمتش میندازه. غرض به اون یارو که بهش تیر میندازن چی میگن؟ سیبل. غرض به اون غرضی که داره بهش تیر میندازه، مناسبت با اون داشته باشه. یه علتی بگرده پیدا بکنه که بدل باشه از علت حقیقیش، علت دیگهای تو کلام. یه جوری علتسازی بکنه. علتسازی. مثل کلام ابن رومی: «اما ذکاء فلم تسفر اذ جنبت الا لفرقت المنظر الحسنی.» وقتی که پیروز شد، رنگش زرد نشد مگر به خاطر جدایی از آن چهرهی زیبا. علت ادبیهای که ابن رومی درخواست کرده برای اصرار شمس آهنگ، زرد نشد برای شمس، خورشید هنگام میلش برای غروب از خوف از فراق وجه ممنوع. چقدر قشنگه. چرا خورشید الان رنگش زرد شد دم غروب؟ به خاطر اینکه داره از دیدار چهرهی محبوب من دور میشه. خب، این حسن تعلیل است. واقعاً علتش اینه؟ نه، ربطی نداره. گاهی به نظر میرسه برخی روایات هم اینطور باشه. اون که زده. آره، قشنگ. بله. حسن تعلیلی برای زرد شدن رنگ خورشید. حسن تعلیل برای بالا بردن مقام. تعلیل باید بکنه برای الان اینجا علت چیه؟ علت چیه؟ جلّت و معلول چیه؟ ما علت داریم میسازیم. الان حسن محبوب علت ماست که درجهشو میخوایم ببریم بالا. علتش دوران ارز نیست بلکه فراق. با این چه تعریف در حسن تعلیل این است که مبدع، حالا میخواد شاعر باشه یا کاتب باشه، صراحتاً یا ضمناً انکار میکنه علت معروف را. میگه: «نه، اون علتش نیست. این علتش فقط همینه.» فلان چیز. مردم میرن طواف کعبه فقط به خاطر اینکه علی اینجا به دنیا آمد. حسن تحلیلش اینه. علت واقعیش اینه؟ بعضیا که خیلی قشنگ میگه، میدونی چرا زمین دور خودش میچرخه؟ یه شعری گفته کسی خیلی زیبا. میگه: «یه بار علی رو تو عمرش دید. چند هزار ساله داره دور میچرخه.» از این تعابیر زیاد داریم تو شعرها و اینها. مقامی پیدا کردی، دیدی میگن: «دورت بگردم.» دلیلش چیه؟ پس درمان داره. مدح غیر از ۵ درصد که چیز خاصی نیست، تومور مغزی. نباید مناسبت داشته باشه با اون غرضی که داره سمتش تیر میندازه. در حسن تعلیل ظاهر میشود قدرت نویسنده بر اختراع معانی و ابتدا صورتی که قبلاً کسی نسبت به سبقت نگرفته. یه دفعه شما یه علتی بیاری به این بگی که اصلاً به ذهن هیشکی نرسیده. چرا این جوری کرد؟ به خاطر فلان مسئله. بله. طرف اومد گفتش که: «آقا، من هر کار میکنم دلم با شما صاف نمیشه.» میدونی چرا این جوری میشه؟ گفت: «نه.» گفتم: «برو از مامانت بپرس.» این حسن تعلل یا تعلیل است. منتظر علت علمی فلان. یه علت خاصی داره. از مادرت بپرسی بهت علت، بله. «اختلاط المیاه.» حضرت فرمود: «اختلاط المیاه.» و اکثر آنچه که تحلیل ساده است به خاطر اینکه با معلوف مخالف است. صدمهزننده. مخالفت با معلوف داره: «جدید المغن الذی لا یوافق العرف العام ولاکن لا یرفض لتراصت و دقت نظر صاحبه.» یعنی عرف اول جا بخورند، بعد بگن: «نه خوب خوب گفت. جالب بود.» این جوری.
اقسام خطیب قزوینی اومده گفته که چهار قسمه. چون وصف یا ثابت است و قصد میشود به وسیلهی وصف، بیان علتش. یا ثابت نیست، اثباتش اراده میشه. این دو تا. حالا یا در عادت، علت برای چیز ظاهر میشه یا علتی غیر علتی که ذکر شده برای چیز ظاهر میشه. دومی هم یا ممکنه یا ممکن نیست. شد چند حالت؟ چهار حالت. تک تکش رو اقسامش رو هشتم اینجا که ستش کرده. چهارمی هم نیست. بله. یا باید ثابته یا علتش ظاهره، ظاهر نیست. آره بازیها ممکنه. اونی که اون دومیه ثابت نیست. اونی که ثابت نیست. بله. اون هم یا ممکنه یا ممکن نیست. در واقع چهار تا میشه ولی اینجا اون دو تای آخر رو آورده ذیل سومی از قسم اول. خب، دیگر وقتمون هم گذشت. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...