‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
خب، بحث قسم دوم است؛ قسم دوم از اقسام اربعۀ "حسن تعلیل". قسمت اول را اگر نخواندهاید، خوب است. قسم اول، اسم اول وصف ثابت غیر ظاهرالعله، مثالش: «لم یَحکِ نائِلَکَ السَّحابُ و إِنَّما مُحَمَّدُ بِهِ فَسَبیبَةُ الرَّحمان». خب، اینجا برای باران مثلاً تو ناراحت شده بودی، دارد آسمان هم میبارد، از مصیبت تو آسمان دارد خون میبارد یا گریه میکند. اینها، خب، نزول باران که عادتاً علتی ندارد که اتفاقی بیفتد که یک بارانی بیاید. یک وقتهایی میآید، حالا علت هم داشته باشد ما نمیدانیم. اتفاق دوتا چهارتایی ظاهریِ معقول. حالا علتی که بگوییم آقا یک باران آمد، ناراحت شدی، دلت شکست، باران دارد میآید، این میشود علت وصف ثابت غیر ظاهرالعله. «لا تَنْکُریْ اتَلَ الْکَریْمَ مِنْ غِنًى فَسَیْلُ حَرْبٍ لِلْمَکانِ الْعالی». اینجا ابوتمام علت اینکه غنی کریم به جایی نمیرسد را «الکریم من الغنی»، چطور سیل به جای بالا نمیرسد، غنی هم به کریم نمیرسد. یعنی هرکه دارد لزوماً کریم نیست. کریم را خیلی جایگاهش را برده بالا. بعد میگوید که میدانی چرا غنی به کریم نمیرسد؟ به خاطر اینکه سیل به جای بالا نمیرسد. خب، این حسن تعلیله دیگر. دارد علتیابی میکند. تشبیه، بله. وجه شبه هم در خودش دارد که کریم عالیقدر، قصه مکان عالی، و غنی به خاطر اینکه مردم بهش احتیاج دارند، «سیل الجارف من القمم»، مثل سیلیست که از روی قلهها جاری آبش را خلاصه نگه نمیدارد، مثل غنی که مالش را نگه میدارد. میگوید چرا کریم پول ندارد، غنی پول دارد؟ میگوید چون کریم هرچه دارد میدهد، میرود بالای سیل. خب، این هم باز علت ظاهری. کریم پول ندارد، ولی غنی دارد. کریم همیشه همه را داده، رفته. او مثل بالای سیل، سر قله میماند که هرچه دارد میدهد، میرود. علتیابی یک بازی شعر دیگر.
«زعم المال ابوهلال عسکری حسناً فسلو من قفاه اللسان». خروج برگۀ بنفشه به پشت بنفشه اینطور درمیآید، از پشت درمیآید. چطور است؟ یک وصف ثابت است در شکوفۀ بنفشه، و این خروج علتی برایش نیست. خلق شده از وقتی که بنفشه شناخته میشود، ولی شاعر برایش عذری میآورد، کمِ و افترا بر محبوبه تَزاری حسن؛ که وزاره. این فکر کرده که شبیه از جهت زیبایی شبیه فلانی است. واسه همین زبانش را از پشت سرش در بیاورید، زبانش از پشت سرش، برگش از پشتش درمیآید. میگوید یک حرف بیخود زد، زبانش را از پشت سرش درآوردند. بنفشه گفتش که: من خیلی شبیه بچۀ خوشگلم، فلانی شبیه من است. یک حرف بیخود زد. «فَسلو»، «سلو» بهتر است. «نسلو»، «صلو». کشیدن زبانش را از پشت سرش بیرون.
قسم دوم: وصف ثابت ظاهرالعلّه. مثل قول متنبی: «ما به قتل عادیه و لکن یتقی اخلالاف، ما یُرجُ الزُّعاب». مردم اعتیاد دارند که عادت قتل ملوک و سلاطین را به دشمناشان علت بدهند. به نشتان هم شفا الجوف و عدم تأکید الأمن به صورت "ام" وقتی که ملوک و سلاطین، دشمنانشان را میکشند، بیایند خلاصه به نشان صفا الجوف. اصطلاحات، اصطلاحات امروزی دره و بره. تأکیر یعنی آب تیره شد، سرگردانی و اینها. تیره شدن آب، سرگردانی، عدم سرگردانی، امنیت به انقلاب. حالا یا تمرد یا آنچه شبیه آن است. صفای جو نِشتان که همان شعر سرودن است. حالا نشتان را گفتند معنای "چیز" هم میدهد. در طلب کسی بودن، جستوجو کردن، ولی بیشتر معنای مدح و شعر و اینها فروش تَغزل میشود. پس دیگر علتش این بوده که اینها میخواستند امنیت برقرار بکنند، آنها تمرد کرده بودند، فضا خوب بشود، صفای جو بیاید و اینها. در جستوجوی چیز بودن. مردم میگویند که چرا این آقا رفت دشمنش را کشت؟ میگوید چون آنها تمرد کرده بودند، اینها میخواستند صفای جو ایجاد بشود، میخواستند امنیت برگردد به انقلاب و فلان و این حرفها. ولی شاعر آمده: «فَاَوْجِعْهُمْ بِتَعْلیلٍ آخَرَ قَریبٍ وَ غَیْرِ مُتَوَقَّعٍ».
شاعر آمده یک دلیل دیگر را گفته، که قریب توقع نیست. تَمَسَل که در خوف ملک و سلطان بر گرگهای درندهای که مُتَرصد خوردن جسد کشتههایی که افتادند. یک سری گرگ آمدند که یک سری کشته بیفتند روی زمین، که این گرگها بروند کشتهها را بدرند. و دارد میگوید که پادشاه میخواسته که گرگها را سیر کند. آمده اینها را کشته که آن گرگهای درندهای که روی زمیناند، منتظرند جنازه پیدا کنند، بروند بخورند، آنها سیر بشوند. تعلیله دیگر. تحلیل چی هم هست؟ ظاهرالعلّه. پس طعام اینها زیاد بشود و ملک میترسید یا سلطان میترسید که «خَیْرُ رَجایَا لِذَلِکَ فَهُوَ شَدِیْدُ الْفَتْک». میترسید که امید این گرگها ناامید بشود. برای همین آمد شدید الفَتْکه. فَتْک یعنی ترور. آمد خلاصه، خوب، ترور کرد دشمنا را. «لاَکِرَهُوهُمْ بِهِمْ أَوْ خَوْفَ مِنْهُمْ عَلَى مُلْکِه»، نه به خاطر کراهت نسبت به اینها یا ترس از اینها بر ملکش. «لاَکِنْ رَغْبَةً فِی تَوْفِیرِ طَعَامٍ لِلْقَوَاصِر»، بلکه میخواستش که غذا درست کند برای این گرگها و درندهها و اینها. «لاَ یُوْزِیُّ إِصَابَةً بِخَیْرٍ وَ صَدْمَةٍ وَ هِیَ الَّتِی عَلَى تَوْفِیقٍ قَضَى کُلَّ مُجَرَّد». هر وقت شمشیر کشیده برای این بوده که یک سری گرگ بیابان سیر بشوند.
خب، علت را ببینید. دارد علتیابی میکند، ولی علت به ذهن نمیآید. نه، درست است، به ذهن نمیآید. واسه همین قشنگ است. فکر میکنی برای چی این رفت کشت؟ دشمنا را، از اینها ترسید؟ نه، گرگهای بیابان گرسنه بودند، میخواستیم گرگها سیر بشوند. دلش به حال گرگهای بیابان سوخته. یک علتی دارد میگوید که اصلاً به ذهن نمیآید که توقع ندارد که یک همچین علتی مطرح بشود. چرا امنیت برقرار شد؟ ما رفتیم مذاکره کردیم. کسی به ذهنش نمیآید. این خیلی هنرمندانه است، شاعر قوی است، کسی شعرهایی میسراید خیلی قوی است.
چهل سال امنیت داریم، دو سال مذاکره کردیم که اصلاً کل این چهل سال به خاطر ما بوده که دو سال مثلاً امنیت... شعرای قوی پیدا میشوند در بالاترین سطوح مملکت. و گفته که: «وَ أَتَتْنِی تُنَبِّنِی بِلُوْکَا فَأَهْلاً بِهِمْ وَ بِتَعْنِیبِهَا، تَقُوْلُ وَ فِی قَوْلِهَا حِشْمَةُ تَبْکِی بِهَذَا تُرَانِی بِهَا». حالا میرویم پیدا میکنیم انشاءالله. «غَیْرُکُمْ غَیْرُکُمْ بِتَعْذِیبِهَا». میگوید چشم اشک میریزد. عادتاً به خاطر چی اشک میریزد؟ به خاطر حزنی که بهش رسیده، که حالا یا حبیبش او را رها کرده یا دچار هجران شده، عزیز را از دست داده. از اینجور پیاز خورد که اسباب اِکتِهاب، کُوابه، ناراحتی، غصه، غم. کا. اصطلاحات رایج در مقاتل. اصطلاح کُوابه در مقاتل زیاد. شاعر آمده ابتکار کرده یک علت جدید و بکری را که توقع نمیرفته که چرا، چرا اشعاری بوده. گفته: «میخواستم چشمم را تعذیب کنم». به خاطر اینکه او رویت غیر حبیب را خوب میدانسته! میدانی من چرا دارم اشک میریزم؟ نه به خاطر اینکه رفیقم رفته، به خاطر اینکه چشمم عادت کرده بود به غیر رفیقم نگاه کند. واسه همین دارم ادبش میکنم با اشک. این اشک قصاصش است، در واقع. «فَکَانَ الدَّمْعُ قِصَاصَ اللَّهِ». در این تحلیل خیال لافت است و ذکاء خارق. لافت یعنی از التفات و اینها میآید. خیالی که مثلاً خیلی به شلغم میگویند: لفت، شل. خیال شلغمی. لفوت میگویند به زنی که چشمش یک جا نمیماند، همهاش در حرکت. یک خیالی که خیلی در حرکت است و هوش خارق و مخالفت با معلوم.
هرچقدر شما حرفتان را عوام بفهمند، ولی در عین حال جدید باشد، از این منظر کسی نگاه نکرده باشد، این میشود بلاغت، این میشود زیبایی، این میشود بدی، این میشود جذابیت. مثلاً برخی اساتید در حوزۀ حجاب بحث کردند. به جای اینکه بیایند بگویند: آقا مثلاً مصونیت و محدودیت و فلان؛ عنوان بحث گذاشتند: «زنها مهربانتر میشوند». بعد یک ساعت در مورد این بحث کردند که زنهایی که حجاب دارند مهربانترند. چرا؟ چون دلش به حال همنوع خودش میسوزد. دلش به حال زندگی فلان بدبخت میسوزد. دلش به حال بچههای آن خانواده که در اثر اینکه آن بابا به این زنه نگاهش بیفتد، عاشق این بشود، مامان را رها بکند، زندگی از هم بپاشد. به جای اینکه بیاید اینها را بگوید، با دید منفی که بیحجابها عروسک آمریکا، نمیدانم فلاناند، گفته: «زنها مهربانتر میشوند». جذابیتش هم بیشتر است. به یک زن بیحجاب بگویی: تن لشت، فلان، و اینها، جذب دین میشود؟ بیا بهش بگو که: بیا مهربانتر باش. کدامش برایش جذابیت بیشتر است؟ زنها از مهربانی بیشتر لذت میبرند یا مثلاً از تن لش بودن بیشتر میترسند؟ بستگی دارد مال کجا باشد. خب. نه. این میگوید که تو دلش: الحمدلله، کفرش را درآوردم، بدبخت عقدهای، فلان. ولی اگر شما دنبال این هستید که او را جذب بکنید، وحدت، مثلاً میشود حرف نوعی زد. از منظر نوعی آمد نگاه کرد. اینها هنر میخواهد دیگر.
همان حرفهایی که همه میزنند. میگفتش که: فلان کشور اروپایی رفته بودم. خطبههای نماز عید فطر به پایان صحبتی فلان. بعد چند سال بعد به همان مناسبت ماه رمضان آنجا بودم. خطبههای عید فطر دیدم از اول تا آخر دقیقاً همان خطبۀ مثلاً هفت سال پیش را. خب، این خیلی، یعنی به نظر میآید که استان مبین که اصلاً رد شده. یعنی اصلاً حرام است بر این آقا که آنجا بماند. وقتی حرف نو نداری، یک جایی را اشغال کردهای. این همه متقاضیست، این همه آدمی که میتواند بیاید کار دست بگیرد، کار بهتر از شما. از یک نگاه جدید، یک منظر جدید. یک حرفی را که هرکی نگاه میکند که عجب، چقدر قشنگ! اینجوری نگاه نکرده بودم، از این زاویه ندیده بودم. در این حال درست هم هست. چه خیال قویای میشود. هنرمندی. حالا تو فیلمسازیاش یک نوع است، تو شعرش یک نوع است، تو قالب طراحی گرافیک اینها یک نوع. اینها هنر است دیگر. حوزه هم خیلی با هنر، الحمدلله والمنّة، اصلاً کاری ندارد. حالا تو این کتابکی که قرار است چاپ بشود، درد و دلهای این شکلی کردیم.
آقا میفرمایند که خیلی احساس، عرض کنم که رمز بقای قرآن هنر است. یعنی قرآن با بالاترین محتوا تکیه را میگذارد روی هنر. بعد تو این دوران متمادی با هنر است که خودش را نگه میدارد. همان ابزاری که دقیقاً ما ازش غافلیم، اصلاً کاری بهش نداریم. خب، مردم، یک وقتی تو بحث منطق اشاره شد، در مباحث خطابه، ذهن مردم ذهن مشحون به خیال است. مردم که برهان نمیفهمند. مردم استدلال برایشان روشن نمیشود. صغری و کبری و حد وسط و اینها برایشان جا نمیافتد. مردم خیالیاند. قوه خیال مردم کلیات را به سختی میفهمند. جزئیات را خوب میفهمند. برای روز... رفتن بقالی... دیروز رفتم بقالی. میگوید که: از اول انقلاب همه راهپیماییها را شرکت کرده بودم، امسال نرفتم. چون پریروز یعنی چهارشنبه رفتم خانه، دیدم که مادر شهید و... آمدند آب خانهاش را قطع کردند به خاطر اینکه پول آب. گفتم: من دیگر راهپیمایی... خب، این الان برو بهش بگو که: آقا داعش، امنیت، فلان، همهچی بسته به این راهپیمایی تو است. میگوید: من دیدم آب خانۀ مادر شهید را قطع کردهاند. الان کلیات و کلیات و بوالبقاء اینها هیچی نمیفهمند. استدلال، برهان، صغرا، کبری. اینجا من این را دیدم.
عموم مردم با انقلاب خوباند. واسه همین است. با انقلاب بدند. واسه همین است. یک جا تأمین امنیتی شده برایشان، حقی برایشان گرفته شده، خوباند. الان سمتهای کرمان و سیستان و بلوچستان سر ماجرای دیگه، واقعاً علاقه داشتند به نظام جمهوری اسلامی. علاقهشان ده برابر تأمین امنیت. یک جاهای دیگه هم سر یک سری کسای دیگه اسم نمیآورم. سر مثلاً فلان آقایی که بعداً چپ کرد، با نظام بد شدند، محصولش کردند اینها، که مثلاً مرجع تقلید بود، مربوط به فلان، هنوز که هنوز دل مردم انقلاب صاف نشده. من میبینم طرف فلانی: بابام که سی ساله مرده، ازش تقلید میکند. این ذهن، ذهن جزئیست دیگر. اینجوری شهرستان تیمشان مثلاً حقش را خوردند، میآید تو ورزشگاه شعار میدهد که: خلیج عربی. دیگر با خلیج فارس هم مشکل دارد. فیلمش پخش شد دیگر. ذهنها اینجوری است. عوام شکلی از خیال بافاند. مختال، دچار خیالاند. خیالات، تو توهمات سیر میکنند. عموم مردم اینطورند. تو توهمات از واقعیت و حقیقت بهرهای ندارد. خب، برای این ذهن خیالباف، خیال زدن با چه خوراکی داریم؟ چطور میخواهیم جذبش بکنیم؟ تمثیل خاصیتش این است. چون مبلغینی که تو مثال قویاند، مبلغینیاند که بیشتر ارتباط برقرار میکنند با مردم. چرا ماندگار تمامشدنی نیست؟ به خاطر مثالهایش.
آقای رنجبر چرا اینقدر طرفدار دارد؟ من کم دیدم با این حضرات خیلی رفت و آمد داشتیم، ولی آقای رنجبر واقعاً فکر نمیکردم اینقدر، همشهری آقا، فکر نمیکردم اینقدر طرفدار داشته باشد. قدم به قدم جلویشان را میگرفتند. از کجاها، چه روستاها، جزیره چیچک، تنب کوچک، نمیدانم فلان. هرکی ایشان را میدید، چقدر طرفدار، چقدر علاقه. خاطر مثال. یعنی قشنگ ملموس میکند. یک تصویری. به چه؟ این هم بعد حالا محتوا هم دارد، مطلب هم دارد. این میشود هنر. حالا به مناسبت یک تیزری رفتیم حاشیه رفتیم. خیلی مهم است. ما از این غفلت داشته باشیم. از خدا باید این ذائقه را هم بخواهیم. خیال لافت و ذکاء خارق، ذهن باز که بتواند خوب جفت و جور بکند مطالب را به هم از یک زوایایی که کسی نمیبیند.
خود ایشان، آقای رنجبر، به من فرمود که: خیلی به هم چسبید. فضای زیارت و اینها بودیم. شلوغی کار و استرس و فعالیت و اینها بود. ایشان گفتش که: دیدی برگۀ چیچی؟ مثلاً یک گیاه از زیر آسفالت میزند بیرون. بعد گفت: مستضعفین و مستکبرین پیروزند. میدانی یعنی چه؟ یعنی آسفالت است، ولی این برگ سبز لطیف نرم چی از زیر این زده بیرون؟ چرا؟ چون اراده دارد. هم مستقیم میرود، آسفالت را میشکافد، رد میشود. اگه باشد خیلی به من چسبید. حالا این حرف کاملاً استدلالی برهانی اصلاً چیزی تمثیل میآید تو ذهنت. آن را تحقق پیدا کرده است. در مورد تحقق و وقوع عینی هم آیات زیادی داریم در قرآن. در مورد مادر موسی میفرماید که: این به آیات ما ایمان داشت، ولی وقتی دید که ما بچه را بردیم بهش برگرداندیم از تو کاخ فرعون. بله، سورۀ قصص میفرماید که: «إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» بله، سورۀ قصص میفرماید که: «وَ لَنَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ». این نمیدانست مگر مؤمن بود؟ ایمان به آیات الهی داشت. برای اینکه علمش بیشتر بشود. چرا؟ چون وقتی واقع میشود میبینی، این میشود علم الیقین، میشود عین الیقین. بلکه واقع شد دیدیم. وقتی میبیند انسان دیگر خیلی کار فرق میکند. این چهرههای واقعی را باید به مردم نشان داد. این نصرت استدلالی بحث میکنی، خدا کمک میکند. یک وقت نشان میدهی نصرت را. این دیدن قوه خیال را تأمین میکند، تزریق میکند، آرام میکند.
خب، مخالفت با معلوف که «یَجْنَحُ إِلَیْهِ الْفَنُّ وَ یُنْفَرِدُ». خب کی، کسی که فنان اصیل است، سعی میکند که منفرد باشد. در آن یعنی چیزی بگوید که تا حالا کسی نگفته باشد. برای خروج بر مماثله و مشاکلۀ الانفراد و تمیز، سعی میکند که تک باشد حرفهایش. تمیز داشته باشد، مثل بقیه نباشد، شکل بقیه نباشد.
سومیش: وصف غیر ثابت، و این وصف جایز است که ممکن باشد، همانگونه که جایز است که غیر ممکن باشد. وصف غیر ثابت ممکن. یا «وَاشٍ حَسُنَتْ فِینَا إسَّاعَةٌ نَجَا هَزَارُکَ إِنْسَانِی مِنَ الْغَرَقِ». شاعر با معلوف مخالفت کرده در معنایی که بهش رفته و آن حسن اساعۀ واشیست. واشی، عرض کنم خدمت شما که سخنچین. به رنگآمیز و اینها میگویند کسی که رنگآمیزی کند. وش به معنای شیعه. «ناشِطَةٌ فِیهَا»، دارد در بقره: «لاَ شِیَةَ فِیهَا». رنگ و چیز و لکه و پیس و رنگ و اینها نباشد. بقره، «بقرة و لا شیة فیها»، لکه و اینها نداشته باشد. کسی که لکه و اینها میاندازد، آن وحشی سخنچین هم چون لکه میاندازد دیگر. دل این را نسبت به آن چرک میکند، دل آن را نسبت به این چرک میکند. نمیشود واشی حسن اساعۀ واشی. اساعهاش در بین ما خوب است، یعنی کار بدی که آن میکند خوب است. مثلاً به این معنا شد یا برخورد بد با او خوب است. به نظرم کار بد او را خوب میدانیم. «نَجَا هَزَارُکَ إِنْسَانِی مِنَ الْغَرَقِ». من را از یک چیزی نجات داد. مثلاً اینجور. خب. خوب بود که سخنچینی کردی، من خوب میدانم اینکه انسان وشایه واشی را خوب بداند امر ممکن نیست، ولی مردم با استحسان مخالفت میکنند. برای همین باید توجیه کند. استثنا استحسان را تبریز. یعنی توجیه فارسی میگوییم توجی، توجیه کن استحصال را. در حالی که میگوید: هزارۀ واشی او را منع کرده از بکاء. او سخنچین آمد این را پرهیز داد از فلان مسئله. این را از بکاء منع کرد تا شماتت نشود. وگرنه بکاء انسان، چشم انسان را غرق در اشک میکرد، او سخنچینی کرد توی مصیبتی نیفتادم که گریه بکنم که چشمم غرق بشود. حالا هزارۀ «إِنْسَانِی مِنَ الْغَرَقِ» از چشمهای من را از غرق نجات داد. حالا دیگر خیلی دیگر، بله. مثلاً زحمات ما را کم... علت حسن تحلیل خیلی جالب بود. اصلاً چند تا قاعدۀ بلاغت آقا پیاده کرد.
خبرگزاری نکتهاش چی بود؟ همه جمله را نقل نکردند. ایشان فرمود که ترامپ گفته که: از اوباما متشکر باشید، از من بترسید. او به شما لطف کرد. فرمود: اولاً که او در حق ما خیانت کرد، ابراز ارادت را چی کرد؟ بعداً تحریم کرد. از تو هم که نمیترسیم، جواب تو را روز ۲۲ بهمن میگیری. ولی از تو متشکریم، متشکریم. یعنی چندین قاعده بلاغت. آقا: جناس، طباق و مقابله و چی و چند تا را با همدیگر. خیلی قشنگ. من بلاغت ایشان که فوق مشهدی است دیگر. بالاخره مکتب مشهد. سالیان سال ادبیات به اینها نیست. آن ذائقه باید باشد. بله، ذائقه چی ندارد ایشان؟ بله، حفظهالله دامت برکاته.
خب، دومیش: وصف غیر ثابت و غیر ممکن. «لَوْ لَمْ تَكُنْ نِیَّةُ الْجَوْزَاءِ خِدْمَةً لَمَا رَعَیْتَهُۥ عَلَیْهَا عِقْدًا وَ عُقْدَةً مُنْتَطَقٍ». شاعر گفته که جوزا اراده کرده خدمت ممدوح را. و این صفت غیر ثابت است و ممکن هم نیست، بلکه ممتنع است. این را تحلیل که جوزا، حالا جوزک یعنی گردو. جوز اسم برجی در آسمان. گوسفند سیاه که در میان آن سفیدی باشد، همان برج آسمان منظور. خب، محال است که بیاید در خدمت ممدوح کسی که در مدح من است. ولی آن را تحلیل کرد به علت اینکه ادعا کرده. ادعا میکند حال خیال مقبول. وقتی که تخ که «تَحِیَّتُ بِالجَوْزَاءِ فَتَشَکَّلَ حَوْلَهَا نِطَاقًا شَبِیْهًا بِالخِدمَ». آن ستارههایی که دور جوزا را گرفتند یک چیزی را شبیه خدمتکار و اینها شکل دادند که محیطند. «الْمُحِیْطِیْنَ بِالمَمْدُوْحِ» دور ممدوح را گرفتند. «مُحْتَفِظِیْنَ لِتَلْبِیَةِ طَلَبِهِ وَ رَهْنَ و إشَارَةٍ»، همه آمادهاند که لبیک بگویند طلب او، و رهن و اشارت. همه در گرو اشارهاشاند. «فتحلیل مبنی علی قوة تخیل». میگوید: «مزرعۀ سبز فلک دیدم و داس ماه نو / یادم از کشته خویش آمد و بینصیبی من». بیت حافظ واقعاً فوقالعاده است. «مزرعۀ سبز فلک دیدم». به آسمان نگاه کردم. این ستارهها و اینها شبیه مزرعه است. «داس مه»، یک ماه است. این همه ستاره این ماه شبیه داس است که درو میکند این ستارهها را. این هم شبیه مزرعه که هر کدام یک جوانه. «یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو / تو چهکار کردی؟». «یادم از کشته خویش آمد و هنگام…» واقعاً بینظیر. حافظ در بین شعرا، یک کسی در اعلا درجه عرفان باشد، در اعلا درجه هنر باشد، در اعلا درجه بلاغت باشد. لغات بینظیر. مراعات نظیرش فوقالعاده. قواعد ادبی، بلاغتها. گاهی هفت تا هشت تا وجه عرفانی در طول هم مطلب به آدم میدهد. باز هم میبینی هنوز حرف دارد. عرفا که نکردند در شرح ابیات حافظ بخونید. این، شرح جمال آفتاب علامه طباطبایی ده جلد منزل است. یکی دو جلدش را خواندیم. بله، علامه طباطبایی شرح کردند جمال آفتاب، شرح دیوان حافظ ده جلدی. مرحوم آیتالله سعادت پرور. این را در واقع خود ایشان ننوشتند. مرحوم آیتالله سعادت پرور سهشنبهها خدمت ایشان میرسیدند. پهلوانی تهرانی و هر جلسه یک غزل را عرضه میکردند. ایشان نکاتی میفهمیدند، ایشان یادداشت میکردند. بعد الان تبدیل شده به بعضی جاهایش واقعاً بینظیر است. من وقتی به ذهنم آمدی نکات خاص، چون کتاب میدانم شاید نود و هشت درصد نه میخوانند، نه خواهند خواند. بله، من به ذهنم آمد که نکات قشنگ این کتاب را و یکی از اساتید مشورت. حالا فرصتی بشود تو ذهنم هست که این کار را در کنار صد تا کار دیگه که میخواهیم انجام بدهیم، مثلاً یک جملهاش این است. ایشان میفرماید که: توی بیتی از حافظ هست در مورد ماه سیام و اینها، بعد ایشان میگوید خدمت استاد علامه طباطبایی عرض کردم. ایشان فرمودند که: ماه سیام ماه رمضان انسان را دچار قبض معنوی میکند و بسط معنوی شب عید فطر. جمله عجیبی بود. و این غزل حافظ تطبیق با آن قاعده مرسوم بین عرفا داده است. ایشان جهنم ماه سیام درهایی بسته میشود از مکاشفات و حالات و اینها، شب عید فطر یک دفعه ... این مال همین بوده که اینجور گفته. چقدر آدم باید کار بکند تا بفهمد حافظ چی گفته؟ بله. الان هرکی میفهمد فضای عشق و عاشقی، آن تو خیابان هم میفهمد. آن عرقخور هم نشسته یک پیک میرود بالا یک دیوان، یک غزل هم میخواند کنارش، خوشحال هم است. نه، خیلی غریب بود عباراتش. نشنیدهام کمتر یعنی از دیوان حافظ شاید مثلاً نهایتاً چهل تا یا پنجاه تا غزلش را مردم واژههایش مأنوس بشوند. عمدتاً بله. ایشان هم برخی ابیات بله، دیوان حافظ. حالا یک فرصتی بشود اگر بتوانیم نکات حافظ را داشته باشیم، تو نویسندگی بسیار کمک میکند آدم. نویسندگی متون برای فارسی، ادبیات فارسی. استاد ما ادبیات و نویسندگی این را یاد میداد. میگفت که: من رمز موفقیت خودم یک چیز است برای شما میگویم. یک کار آن هرچی لازم داری میآید. حس تغزل و واژه و جوشش و همه اینها تویش است. حافظ. انس باهاش باشد خیلی. بله ایشان لیسانس فلسفه دارد. پارچهفروش پیرمرد بیست و هفت بار دیوان حافظ را خوانده، دارد راجع به شعر مینویسد، مدل معروفش مولوی را از پیغمبر بیشتر قبول دارد. سروش مثلاً.
چهار نوعی که گفت: وصف ثابت غیر ظله، وصف ثابت غیر ظاهرالعلّه نوکری و اینها بود. قله بنفشه بود از پشتش بله. تأمین غذای تعلیق غیر ثابت ممکن و غیر ممکن خبرچین بله. غیر ممکن شد. جوزا حسن تعلیل همینجا ازش نکته خاصی نداریم. استناد، جمع، تقسیم، تفریق سوریه، بحث نهایی که تو علم بدیع خواهیم داشت. انشاءالله باز نکات دیگری باشد عرض خواهیم کرد.
خب، خدمت شما عرض کنم که بحث بعدیمان: ارصاد. اشارهای بکنید. ارصاد بله. کمین. نه دیدم چیزی نبود. حالا بررسی علم بلاغت تازه اول کارش است در ارتباط با نهجالبلاغه و اینها چند سالی است تازه شکل گرفته. بلاغیون اسماء متعددی رویش گذاشتند که مشهورترینش اینها است: توشیح، کبوه هلال عسکری این را ذکر کرده و اعتراض کرده بر تسمیه. گفته که حاضر تصمیم غیر لایق است. معنای این تسمیه لایق به این معنا نیست. توشیح را گفته که خیلی عنوان جالبی نیست. توشیح به معنای حمایل بستن، شمشیر بستن، مثلاً گردنبند انداختن، یک چیزی آویزان کردن. بله. بله.
سریال کمربندی دوم تبیین اسمی است که عسکری او را اختراع کرده. اختراع یعنی اختراع به خاطر اینکه اقرب معناست. تسهیم خطیب تبریزی در تلخیص و ایضاح گفته: ارسال اعم اغلب است در کتب بلاغه هم قدیم هم جدید. تعریفش چیست؟ در لغت در لسان العرب گفته که: «الراصد و شیء راغب له». کسی که مراقب کسی است میشود راصد. «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمَرْصَادِ». خدا در مراقبت است، در کمین است، در کمینگاه است. نه یعنی سر پیچ مثلاً وایستاده، یعنی از یک گوشهای که تو هم خدا در کمینگاه است، هم شیطان در خطبه قاسم. امیرالمومنین فرمود که شیطان در رصد شما. آن تیر هم کشیده سمت شما. از یک جایی هم که نمیفهمی دارد میزند. خلاصه مرصاد محل مراقبت است. ارصادند: «تَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ». سوره توبه مسجد ضرار. «إِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ». این مسجد را شما کرده بودید یک کمینگاهی برای کسانی که دشمنی با خدا و پیغمبر دارند.
پریروز رفتیم حرم امام، حالا ماجرا. رفتم پشت دنبال سرویس بهداشتی. صدای بزن بکوب میآید تو حرم امام. گفتم: خدایا اینجا دیگه بزن بکوب دیگه چی؟ پریروز جمعه، دیروز پ... عرض کنم که بیرون نیفتاده. رفتم ببینم. شهربازی آهنگ فلان خواننده را گذاشته برای بچهها. حالا تو شهربازی که یکی از اینها که به درد اسلام و مسلمین که نمیخورد که بماند. همه بازیها. یعنی فکر میکردی مثلاً وارد شهربازی ژاپنی شده بودی مثلاً آمریکا. وارد شهربازی موسیقی تند این است دیگر. سیستم تولیت بهتر از... نباید هتل آفتاب اتاق یک طرفه هفتاد هزار. این قدر هم گران و خلاصه پول را بگیرد، بیشترین امکانات را بدهد. مردم درد و دل زیاد... چه.
یکی از دوستان تو حرم امام میگوید که اولین بار بود آمده. چقدر اینجا رو خرج کردند. بعد گفت: چرا اینجا من را نمیگیرد؟ اصلاً تفنگ نورانیت معنویت ندارد. کی ساخته؟ با چه حالی ساخته؟ با چه وضعی؟ با چه پولی؟ باید مقایسه میکنم با حرم امام رضا با پول مردم با طلای مردم. نباید پول بیتالمال بودجه دولت زمانی که زنده بودند مسجد جمکران به این کوچکی نذاشتند سفید بکنند. بله. خبر ندارم. ولی سوره صافات مراقبت، رصد. «یَسلُکُ مَنْ بَیْنَ یَدَیْهِ» هم مراقب است. وسط صفت مشبه است یا مصدرش یا صفت مش... رصد یا راست است یا رصد. معنای رصد. اگر تمیز باشد که اینجا معنای «یَسلُکُ رَصَدًا». مفعولله تحصیلی باشد. به خاطر رصد سلوک میکند در برابر او به خاطر رصد. خیلی بهتر است. نه ارصاد تو سوره توبه آمده. میخواهی این هم بخونیم دیگر. حالا تا اینجا آمدیم. این واژه هم حیف است.
مصطفوی میفرماید که این آیه که خیلی عجیب است از عجایب آیات قرآن. سوره نبأ آیه ۲۱: «إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا». جهنم مرصاد است. جهنم خودش مراقب. حالا مرصاد اسم مکان است در نبأ ۲۱. اگر اسم مکان باشد محل رصد است. یعنی از جهنم دارند میپاند ما را. بعد جهنم همین الان هست. یک دم تویش هستند. ملائکه موکلش هم هستند و از آنجا میپاند ما را. و جالب است که دورباش، دورباش میگویند به اینجا نزدیک نشوید. کارد مرصاد است. از آنجا هی دارد برای وزن بوده: «كَانَتْ» آمده. حالا یکی بحث وزنش است، یکی: «كَانَتْ مِرْصَادًا، مِرْصَادًا» بود. جهنم در انتظار باشد. خبر برای نصب ثابتش است. مرصادیت وصف ثابت جهنم نمیشود جهنمی باشد که مرصاد نباشد. در رصد. تهیّه و انتظار برای چیزی مهیا بودن، منتظر چیزی بودن. گل به ترقب به هم نزدیک. فرق منفی نیست. بله، مثبت هم هست. بله، فرق این کلمه محل رصد.
ارصاد مال سوره توبه بود. مسجد ضرار. خیلی عجیب. جهنم یعنی زنده است. همین الان هست. از آنجا دارند رصد میکنند. بعداً یک جایی که خلق میشود یا بعداً یک جایی که یک دفعه ظهور پیدا میکند. همین الان هست. اینجوری نیستش که مردم باید بروند به قیامت تازه جهنمی را بیاید و جهنم همین الان هست. «لا تعلمون علم الیقین الجیم». همین الان جهنم را میبینید. از همین جا مواظب شماست. افرادی از سوی جهنم مراقب شما. دورباش میگویند. خب این ماده با حفظ رعایت مراقبت. «هَرَسَدَ مُهَیِّمٌ انْتِظَارٌ». تفاوت دارد. تک تک اینها را گفته ایشان. فرصت نیست بخونیم.
خلفه رسد رصد مصدر گرفته، برمیگردد به خدا. «یَسلُکُ مَنْ بَیْنَ یَدَیْهِ عالِمِ الْغَیْبِ». غیبش را بر احدی اظهار نمیکند مگر کسی که مرتضی از رسول باشد. «فَإنَّهۥ» آن خدا «یَسلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا». آن رسول: «مِنْ خَلْفِ» آن رسول «یَسلُکُ رَصَدًا». سلوک میکند خدا. «رَصَدًا». خدا از جلو و پشت رسول مواظبش است. مفعول مطلق بوده حذف شده. وصفش آمده. «سُلوکٌ رَ...» یا مفعولله «سُلُو». یعنی عرض کنم که همان حرکت و اینهاست. در رفت و آمد بودن شبیه به: «إِنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ». خدا حائل است. «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ». خب پس رصد بودن همیشه بد نیست. که تهدید لزوماً نهفته نیست. یا سلک برای پیغمبرش هم رصد. مراقب مراقب دفاع یا مراقب زدن است ولی یا «عَدُوّی» ولی باشی. مراقبی که ازت دفاع کند. الان آن بلاشبیه سربازی که روی برجک است، آن فقط تهدید است. لباس آرامشبخش هم هست. واسه آرامش خاطر کسانی که توی سنگرند. باعث اضطراب به خاطر تشویش خاطر دشمن در مرصاد. ولی هر کدامش وجهی. مرصاد اسم آلت است و «یُعَبَّرُ عَنْهُ بِالفَارِسیَّةِ بِکَلِمَةِ کَمِینْگاهْ». در فارسی بهش میگویند کمینگاه. خدا در مرصاد است یعنی ترقب، توجه، محاسبه عباد از جهت طاعت و عصیان. اگر طغیان کردند «یأْخُذُهُمْ». «إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا لِلطَّاغِينَ مَآبًا». مترصدین به آن هم ملائکه موکلاند و «وَقَعَدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ». مرصد هم اسم مکانی است که برای رصد است. «وَ أقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مرصدٍ». بنشینید برایشان در هر مرصدی. در برابر کفار این هم سوره توبه. هر جایی که قابل ترسد است، هر جا که میشود اینها را دید زد. دیدبانی. دیدبان بگذارید. تو اقتصاد، سیاست میخواهند توی نظام پنج حرکات نظامی میخواهند. بعد تازه تو حرکات نظامی هر جایی لب مرز، لب چیست؟ هر جایی که ناامنیست. آخ، بزنگاههای فرهنگی. «کل مرصد» مراقب میخواهد، افسر میخواهد. افسر فلان کار را میخواهیم به شما بدهیم. الان دو روز هم تا شب هم بیشتر وقت نیست که این پول را بریزیم به حساب. یک رقم متوسط چاق و چله پیشنهاد میدهد. میگوید که: این را در عرض یک هفته تا یک ماه شما وقت دارید که اینها را معاینه کنید. فقط ببخشید چون بودجه دارد بسته میشود تا پایان سال تا همین امشب. وقت دارید که بریزیم به حسابتان. لطفاً شماره کارت بدهید. خانم فلانی میآید با شما قرارداد مینویسد. تا شب خبر داشتند. به من زنگ زدند. گفتم که: ببخشید. من کارت همراهم نیست، منزل است. گفت: کسی نیست که الآن بتواند چیز کند؟ بیاید دم یکی از این پایانههای بانکی. گفتم که: نه، خودم انجام میدهم. شماره. نیم ساعت دیگر زنگ بزنید. من یکی از بچهها را بفرستم از خانه بردارم بیاورم. واقعاً کارت هم خانه. یک کارتی بود که مثلاً پول تو حسابش نیست. گفتم آن را برداریم بیاوریم با این بازی کنیم. بعد زنگ زدم به ۱۱۰. گفتم: یک همچین موردی است، میدانید؟ من که این کلاهبردار است. اطلاعات ۱۱۰. شماره را گرفتم بهش گفتم. گفت که: شما زنگ بزنید به فلانی. گفتم: بریم. شد دو تا قضیه. وقتی دو تا قضیه بشود انگار داری فقط میپیچانی. این به نتیجه میرسد یا نمیرسد؟ گفت: نه، واقعیتش را بخواهی سیستم اینقدر حال ندارد اینجور چیزها را. گفتم: خدا پدرت را بیامرزد، آفرین. گوشی من زنگ میزند. اگه میتوانید. خسته نباشی عزیزم. التماس دعا.
خب، سوره توبه آیه مرصاد هم خیلی سفت و قرص بله. آیه ۱۰۷: «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ». یکی از آرزوهای دیگر بنده. دو تا آرزو دارم. این هم از خدا میخواهم که عمری بده غیر از متولد شهید بشود البته. این یک خورده متولد شده بود در حد بارداری. عرض کنم که از آرزوهایم این است که انشاءالله یک دور کامل سیره و تاریخ پیغمبر و امیرالمومنین از اول تا آخر که هر کدامش احتمالاً ده سال طول میکشد. به تعبیر حضرت آقا مویرگموی تاریخ پیغمبر و مویرگموی خون. قدم به قدم. یعنی مثلاً تو فلان روز پیغمبر صبح تا غروب تک تک کارهایی که نقل شده با دقت و با تعلیل علتش چی بود. آن نگاه راهبردی پیغمبر و امیرالمومنین بعدی دارد دیگر. یکی تو دوره تشکیل نظام اسلامی است، یکی تو دوره تثبیت نظام اسلامی. مقاتله بر تنزیل و تحویل خیلی هم مهم است و خیلی هم ازش غافلیم. یک کارهای امیرالمومنین کرده، برخوردهای مواجه از کجا درآمده. کاری بود که امیرالمومنین اینقدر در کوفه محصور کرد. سرانه خدمت شما با کدام قانون اسلامی دارید محصول میکنید؟ ما چیزی به اسم حصر نداریم. یا اعدام یا آزادی. حصر از کجا درمیآید؟ «حَسْرَةٌ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ». درآمده. سران فتنهای که حالا یا فتنههای اقتصادی میکردند، فتنههای امنیتی میکردند. برخی از اینها را به دلایلی به ملاحظات امیرالمومنین محصول میکردند یا تبعید میکردند یا محصول تبعید حصر. اینها همه زیر شاخه نفی بلد. حالا اگه من این را تبعیدش بکنم، بدم برود آنجا فتنهانگیزی میکند دیگر. چه تبعیدی؟ آقا بفرستیمش روستاهای زابل. خب میرود از آنجا با سیستم امنیتی میریزد به هم. از آنجا تو خیابان. اینها اگه تسلط به این تاریخ و سیره و اینها باشد خیلی گره باز میشود. بر مردم هم جذاب است. حالت باکلاسترش است دیگر. خب، لردیش میشود حصر. بله، در واقع انفرادی است دیگر.
این هم بگویم بخندید. پریروز دانلود سخنرانی داشتیم، وقتمان هم گذشت. پریروز دانلود سخنرانی داشتیم. تمام که شد، سفره پنجره برای صبحانه که ما سخنرانی داریم. پای شهر تهرون از محلهای قدیمی و اصیل تهران. منطقه دولاب. یکی نشسته سر سفره و بعد یک دانه نصف سنگک گذاشتند. قیافه خلا. سر و صورت زخمی، خالکوبی رویش. این که شد همان غذای زندان. که آن یکی گفت آن را هم چطور مگر؟ گفت: بابا ما که زندان بودیم تن ماهی هم دادند. سیزده نفر با هم اینقدر نان میخوردیم. بعد زند... خب این «مَقَاعِدُ لِلسَّمْعِ» هم داریم. ارصاد یعنی کسی جعل و شخص را صدا در مقابل مؤمنین و مسجد را کرد مرصد و برای «مُحَارِفْ» مخالف خدا و پیغمبر پاتوقی باشد که اینها بیایند رصد بکنند مؤمنین را. که همهاش مفعولله. سوره جن آیه ۹: «وَأَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَصَدًا». شهاب رصد دارند. «رَصَدًا» صیغه صفت است. مثل حسن، مترصدند. یعنی صفت مشبهه. خب این هم از رصد.
ارصاد اصطلاحش چیست؟ اصطلاحش را بگوییم دیگر. مظاهرش باشد برای جلسه بعد. «عَسَسَ». گفته که آن این است که مبدأ کلام خبر بدهد از مقطعش. اولش خبر بدهد و آخرش. مقطع یعنی محل قتل. اول که کلام شروع میشود، شما یک چیزی بگوید که از آن آخرش کلام خبر بدهد. و صدرش یشهد به «عَجَزِهِ». صدر کلام شاهد «عَجْزِ» کلام باشد. بیتمن علی ایزده قبل بلوغ اجتماعی. وقتی شما شنیدید «سَمِعْتُ شِعْرًا وَ رَوْثَ عَرَبِیٍّ وَقَفْتُ عَلَى عَجْزِهِ قَبْلَ بُلُوغِ سَمَاعٍ». یعنی پی ببری که تهش میخواهد چی بگوید قبل از اینکه... خیلی خوب. حالا مثالهایم از قرآن دارد که «کَثُرَ وَ رَوَدَ فِی الْقُرْآنِ». در قرآن هم زیاد. انشاءالله بهش خواهیم پرداخت. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...