براهین اصالت وجود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
«بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آل محمد و العن اعداءهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین»
بحثمان رسید به براهین اصالت وجود. وجود اصالت دارد یا ماهیت؟ بحثهایی که کردیم در مورد اینکه در طول تاریخ، فلسفه مشائیان چه گفتند، اشراقیان چه گفتند و حکمت متعالیه به چه نتیجهای رسیده است. یک تحول تاریخی در بحث اصالت را پیگیری کردیم.
خب، ببینید وقتی اصالت گفته میشود، مثال شفاف و سادهاش این است که اگر قائل به "اصالت وجود" باشیم یا قائل به "اصالت ماهیت" باشیم: اگر اصالت ماهیتی باشیم، باید بگوییم این صندلی، صندلیای است که هست. ولی اگر اصالت الوجودی باشیم، باید بگوییم این صندلی، وجودی است که صندلی است.
تفاوت این است: «صندلی، صندلیای است که وجود دارد»، اصالت را به ماهیت میدهد و وجود را فرع غیر اصیل میداند. ولی در «اصالت الوجود»، اصالت را به وجود میدهد و ماهیت فرع است. «وجودی است که هست»، خلاف فرض اولیه است. به خاطر همین هم طول کشید تا تاریخ به آن برسد و بفهمد؛ چون خلاف فرض اولیه است. فرض اولیهای که به ذهن میآید همین است که صندلیای است که هست. ولی عمیق که انسان نگاه کند، میبیند نه، هستیای است که صندلی است، وجودی است که صندلی میشود.
ملاصدرا چهار دلیل اصلی برای نظر خود دارد که ما این چهار دلیل را امروز بررسی میکنیم و میگوییم که چند امر دلالت دارد بر اینکه اصالت برای وجود است. چهار دلیل را یکییکی، هم تیترش را و هم صغرا و کبرا را آرامآرام باید بحث بکنیم و این بحثهای دقیق را با دقت پیگیری بکنیم و بحث بسیار مهم است.
اولین دلیل این است که ماهیت، نسبتش به وجود و عدم یکسان است. جلسه قبل هم اینجا گفتیم: اولاً، کسی که اولین بار صریحاً قائل به اصالت وجود شد و رسماً اعلام کرد اصالت وجود را، چه کسی بود؟ ملاصدرا. قبل از ایشان کسی تصریح به اصالت وجود نکرده بود. قبل از ایشان اصلاً حرفی نبود، و حتی تا جناب میرداماد، استاد ایشان هم، اگر هم حرفی بود، اصالتالماهیتی بود. تا قبل از زمان مشاء و در واقع طیف جناب بوعلی و اینها اصلاً این حرفها نبود. جلوتر آمد، حرفهایشان هم که افتاد، اول اصالتالماهیتی شدند، تا دیگر اولین کسی که رسماً ابراز و اعلام کرد، جناب ملاصدرا بود. ایشان یک عنوان مستقل برای این بحث گذاشت و وارد فلسفه کرد با عنوان اصالت وجود. تا قبل از آن، عرض کردیم، پراکنده یک سری چیزهایی پیدا میشد، ولی عنوان مستقلی نداشت.
در این برهان، چه میگوییم؟ میگوییم که دو مقدمه میآوریم تا نتیجه روشن شود. **مقدمه اول** این است: "ماهیت فی ذاتها" (فی ذاتها، فی ذاتها) نه وجود در آن لحاظ میشود و نه عدم. اگر شما بخواهید وجود را در مفهوم ماهیت بگیرید، اینجا عدم، دیگر برای او محال میشود که عدم را نسبت دهید. ببینید ما میگوییم فلان چیز، میگویند میتواند باشد، میتواند نباشد. پری دریایی، ماهیتش اینگونه است که میتواند باشد، میتواند نباشد. اگر این ماهیت وجودش اصالت داشته باشد، به ضرورت باید حتماً باشد و نمیتواند نباشد. در حالی که اصلاً در تعریف ماهیت این است که نسبتش به وجود و عدم یکسان باشد. چیزی میتواند ماهیت باشد که نسبتش به وجود و عدم یکسان باشد.
خب، وقتی قرار باشد ماهیت اصالت پیدا کند، اصالت پیدا کردن ماهیت یعنی وجودش ضروری باشد. اگر قرار باشد ماهیت اصیل باشد، یعنی باید ماهیت وجود داشته باشد، به ضرورت. دیگر نمیشود محال باشد. نمیشود عدم باشد. محال میشود که عدم را بتوان به او نسبت داد؛ چرا؟ چون میشود جمع نقیضین (در عین حال که وجود دارد). معلوم میشود نه، نسبتش به وجود و عدم، همانقدر که میشود باشد، میشود نباشد. ولی اگر شما اصالتالماهیتی شدی، فقط میشود که باشد و نمیشود که نباشد. دقیقاً خلاف تعریف خود ماهیت است. ماهیت آنی نیست که میشود باشد و نمیشود نباشد. نه، ماهیت آنی است که میشود باشد. و اگر باز بخواهیم در جنبه عدم، عدم را برای او ضروری بگیرید، باز دوباره همین مشکل پیش میآید، نسبت وجود.
بحث اصالت ماهیت میگویند اول ماهیت، بعد وجود است. چون ماهیتی هست، وجود هست؛ چون صندلی است، وجود دارد. قدیم، چطور میشود که ما میگوییم تناقض به وجود میآید که ماهیت، آنجا وجودش واجب میشود اگر اصالت ماهیتی باشیم (اگر نبود، وجود هم نیست، اگر بود، وجود هم هست).
**مقدمه دوم**: مقدمه اول چه گفتیم؟ گفتیم که فرض این است که ماهیت فی ذاتها ممکن است و نسبتش به وجود و عدم یکسان است. در ذات خودش نه موجود است، نه معدوم. این را به آن میگویند "استواء نسبت ماهیت"؛ یعنی مساوی بودن نسبت ماهیت به وجود و عدم. یا به آن میگویند "ماهیت لا بشرط است از حیث وجود و عدم".
آیا "به شرط شی" داریم یا "به شرط لا" داریم یا "لا بشرط"؟ سه تا چیز داریم: به شرط شی. شما دارید میآیید در این جلسه، میگویم: «آقا، هر کسی که میآید، به شرط آوردن خودکار و کاغذ بیاید»، میشود به شرط شی. یک وقت میگوییم: «به شرط اینکه بچهاش را نیاورد، بیاید»، میشود به شرط لا. یک وقت میگوییم: «فرقی نمیکند، میخواهید بچه بیاورید یا خودکار و کاغذ بیاورید»، ما «لا بشرطیم» نسبت به این مسئله. نه شرط داریم شی را و نه شرط داریم لا را. لا بشرط، شرطی نداریم نسبت به این مسئله. برایمان مساوی است بود و نبود اینها.
پس ماهیت لا بشرط است به نسبت وجود. تعریف ماهیت این است که به نسبت وجود و عدم لا بشرط باشد. وگرنه ماهیت دیگر نمیشود. درست شد؟ هر وقت علت وجود پیدا شد، ماهیت هم موجود است. علت وجود محقق نشد، دیگر موجود نیست و معدوم است. بستگی به علت وجودش دارد. انسان میشود باشد، میشود نباشد. علت او اگر هست، او هم هست. آتش گرما میشود باشد، میشود نباشد. اگر علت او هست، او هم هست؛ اگر علتش نیست، معدوم است. پس یکی اینکه ما ماهیت را لا بشرط میگیریم و اگر قرار باشد که یکی از آن دو طرف، حملش ضروری باشد، این خلاف تعریف خود ماهیت است. این نکته اول، مقدمه اول.
**مقدمه دوم**: میگوییم آقا، ما روی بعضی از ماهیات، وجود را حمل میکنیم. مثلاً میگوییم: «الانسان موجود»، «السماء موجود». درست است؟ برخی از این ماهیات را روی آنها وجود را حمل میکنیم. این به ضرورت ثابت است. و برهان سؤال میکند، که چرا شما آمدی ماهیت را از حالت تساوی خارج کردی در نسبت بین وجود و عدم، و این را موضوع قرار دادی و وجود را بر آن حمل کردی؟ موضوع و محمول چی بود؟ اینجا «السماء» موضوع ما، «موجود» محمول بود. وجود را حمل کردیم به «السماء» که «السماء» چه بود؟ ماهیت.
اگر این خروجش از این حد مساوی که تساوی بین وجود و عدم است، این از یک عاملی خارج از ذات خودش نشئت نگرفته باشد، خودش مستحق حمل وجود بر خودش باشد، یعنی از درون خودش حمل وجود بر خودش بشود، نه از بیرونش؛ اگر از خودش این بشود، این دیگر خلاف این است که... بله، انقلاب همین است دیگر. انقلاب یعنی یک چیزی از درون خودش، از تعریف خودش، در واقع از آن ماهیت خودش، از حقیقت خودش خارج بشود. انقلاب ماهیت، انقلاب ذات. این خودش به خودی خود تحول پیدا کند بدون اینکه از بیرون یک عاملی تغییر بدهد. پس وجودی در بیرون باید باشد.
نمیشود دیگر. چون نمیشود ماهیت اصالت ندارد. به همین دلیل ماهیت اصالت ندارد. ماهیت اگر بخواهد اصالت داشته باشد، یعنی خودش خودش را از حد مساوی بین وجود و عدم دارد خارج میکند و میبرد به وجود میرساند. خودش خودش را موجود میکند. پس اصالت ماهیت یعنی اینکه این آسمان که موجود است، از بیرون وجودی به او وجود نداده است، بلکه خودش خودش را از تساوی بین وجود و عدم رسانده است به وجود. انقلاب معنا ندارد. انقلاب ذات پیش میآید که این هم خوب نیست.
پس نتیجه این است که این سببی که خارج است و ماهیت را از آن حد مساوی در میآورد، این نیاز… یا موجود است یا ماهیت... احسنت، خود این ماهیت که نمیتوانست باشد. چرا؟ انقلاب. یعنی وقتی که تعریف ماهیت این است که مساوی بین وجود و عدم است، پس خودش نمیتواند نسبت خودش را عوض کند، بین این دو تا. ماهیت یعنی آن وسط بین وجود خودش نمیتواند خودش را اینوری یا آنوری کند. درست؟
پس از بیرون. از بیرون هم که بخواهد باشد، وجود، دوباره، یا ماهیت. که حالا باز ماهیت دیگر هم معنا ندارد. تسلسل پیش میآید. ماهیت، باز آن ماهیت را کی میخواهد از حد اعتدال و استواء درآورد؟ لاجرم میماند وجود که همان جزء مشترکی است که جلسه آخر اشاره کردیم. پس اینجا وجود که میآید، ماهیت را مستحق قرار میدهد که خود وجود این را میبرد به سمت وجود، وجود این را میکشد سمت وجود. نه ماهیت برود. یعنی الان این ماهیت وسط بود بین وجود و عدم. رفت سمت وجود و به وجود رسید. خودش خودش را رساند به وجود؟ یا وجود را آورده؟ وجود به وجود برسد؟ انقلاب و خودش هم که نمیشود اصلاً تصور کرد از اول وجود داشت؛ چون خود همین تصور که باز از اول وجود داشت، این چیست؟ یعنی در عین حال که ماهیت بود، به ضروره وجود داشت و محال بود که عدم بر او حمل شود؟
اگر هم باز عدم باشد وجود بشود، خودش، در عین حال که عدم بود، خودش خودش را وجود… خیلی محال است، خیلی دیگر پرت است. پس این بین وجود و عدم بود. نمیشد تصور کرد یک کدام از این دو تا باشد از اول. ماهیت نمیشد. ماهیت یعنی بین وجود و عدم. مرحله دوم ماهیتی که وجود دارد. نمیشد خودش در خودش ایجاد وجود کند. لاجرم به ضرورت، وجود بود که او را به وجود رساند. یعنی «هست» بود که این صندلی را «هست» کرد. وگرنه صندلی نمیتوانست خودش خودش را هست کند.
چقدر کاربرد دارد! با یک کافر بیدین، آتئیست و اینها میشود وصل کرد و برهان صدیقین. برهان شریف صدیقین هم همهاش همینهاست دیگر. کلاً همه همین حرفها. چشمش را باز کند، ببیند حقیقت را، ببیند وجود را. پس اینجا مخرج «وجود» او را از نسبت بین وجود و عدم خارج کرد و رساند. برهان میشود گفتند که آن حصری که اینجا آورده شده، واقعاً ایجادکننده حصر نیست که مثلاً یا این است یا آن است، و اگر این نباشد، آن است. در واقع اینجا گفتند که لزومی ندارد که ما آن مخرج را منحصراً وجود بدانیم که وجود او را خارج بکند از آن حد میانه. گفتند که اینها ممکناتند و قبل از اینکه نسبتی داده بشود، متساویالنسبتند. و بعد از اینکه انتصاب پیدا میکنند به خدای متعال، به خالق، اینجا مستحق حمل وجود میشوند. میشود همانقدر که میشود این در وجودش به خود وجود نسبت داد، میشود به سبب انتصابش به علت هم. کلامی است که در واقع اشکال متکلمین است بر این برهان فلاسفه. چون سخت است برای متکلمین که بخواهد خلاصه اصالت الوجودی تقسیم ماهیت و وجود قبل از ملاصدرا بوده. حالا اشکالهایی اینجا هست، من خیلی ذهنتان را درگیر همین برهان فعلاً میکنم.
یکیاش در اصالت وجود این بود که ماهیت به نسبت وجود و عدم، نسبتش یکسان است. خودش هم نمیتواند خودش را خارج کند به یکی از این دو طرف. از بیرون باید یک عاملی وجود داشته باشد. نمیتواند.
**نکته دوم** این است که ماهیت، «مصارّ کثرت» است. مرحوم حاجی سبزواری در منظومه، ربط به این دلیل هم دارد. دلیل سوم، یعنی چی ماهیت مصارّ کثرت است؟ یعنی ذاتاً اونی که کثرت ازش ایجاد میشود، ماهیت است، نه وجود. یک چیز، یک وجود، و وجودتر و وجود بیشتر و وجود کمتر و اینها نداریم. وجود همانقدر که این وجود، آن هم وجود. وجود یکی است. ماهیت است که متعدده، متنوعه و مصارّ کثرت است. حصر کثرات از ماهیت شکل میگیرد، نه از وجود. لذا این هم بحثی است، بحثهای خیلی خوبی است اینجا. شروری که در عالم شکل میگیرد، از وجود نیست، از ماهیت است. هیچ وقت وجود سبب پیدایش شر نیست. از وجود هیچ وقت شر نمیرسد. از ماهیت است که شر میرسد. یعنی اگر سیل آمد، سیل، وجود آب نیست؛ از ماهیت آب است. خیسکننده بودن آب، آن رطوبت و تری آبی که دارد ضرر میرساند، نه هستی. هستی و وجود سبب هیچ شرّی در عالم نیست. فرض دیگری ندارد که اینجا این طور بشود، آنجا آن طور بشود.
درست شد. ماهیت است که به ذات، مصارّ کثرت است. کثرت از او برمیخیزد و تولید میشود. محل جوشش کثرت است. آنجا تولید میشود، کثرت آنجا پیدا میشود. مثالی که قرآن میزند: آبی است که میآید پایین و پایین، کف میکند، حق و باطل را. آب از باران. بارانی که میآید و به زمین که میرسد، این سبب «رَبی» (بالاتر رفتن گیاه) میشود. کف رویش میگیرد و اینجاست که حق و باطل خلاصه، باطلی پیدا میشود و توهماتی درست میشود و اینها. همه در ماهیت است که انسان دچار اشتباه میشود. اصلاً کثرت در عالم ماهیت است. کثرت در عالم ماهیت است. عالم وجود ما کثرتی ندارد. یک چیز یک وجود است، یک وجود، دو تا وجود، یک وجودی، آن یک وجودی نیست. وجود، وجود است. تمام.
پس ماهیت، مصارّ کثرت و اختلاف و تقایر است. و گفتیم که جزء مختص به حساب میآید، نه جزء نسبت بین ماهیات هم تباین است. مثلاً شما میگویید ماهیت انسان و ماهیت حجر. چهار تا نسبت داشتیم دیگر. نسبت اربعه چی بود؟ چهار تا نسبت: تساوی (مثل انسان و ناطق)، عموم خصوص مطلق (مثل حیوان که اعم از انسان باشد)، عموم خصوص من وجه (مثل انسان و سیاه)، و تباین. تباین هم که باز خودش اقسام دارد: متضادین، متخالفین، ملکه-عدم ملکه، و متضایف. حالا اینجا این ماهیت با آن ماهیت را وقتی با هم قیاس میکنیم، نسبت ماهیت با ماهیت چیست؟ هر کدام غیر از دیگری تباین دارند. ماهیات با همدیگر متنوع و به تمام ذاتشان با هم تباین دارند. یک وقت به جزء ذاتشان تباین دارد، یعنی به تمام، یعنی جنس و فصلشان با هم تباین دارد. به جزء ذات یعنی فقط فصلشان با هم مثلاً انسان و میمون، تباین اینها به چه نحوی است؟ به تمام ذات یا به جزء ذات؟ ولی انسان و درخت، تباینشان به تمام جنس و فصل است. پس همین که اینجا تعدد ماهوی آمد، میشود تقایر و کثرت. پس انسان با میمون تفاوت دارد. این تفاوت مال انسانبودنشان است یا مال موجودبودنشان است؟ تباین انسان و میمون در ماهیتشان است یا در وجودشان؟ در ماهیت.
پس تعدد و کثرت کجا ایجاد شد؟ وجود هر دو داشتند. در وجودشان که تفاوتی نداشتند. ماهیتشان اینها را متفاوت کرد و کثرت ایجاد کرد. درست شد؟ سه تا مقدمه داریم. پس دلیل دوم برای اصالت الوجود این است که ماهیت مصارّ کثرت است، به ذات. ماهیت مسائل کثرت است. سه تا مقدمه دارد.
**مقدمه اول** این بود که کثرت و اختلاف و تقایر دارند.
**مقدمه دوم**: حمل اقتضای اتحاد دارد. چیست که باعث میشود ما بتوانیم حمل کنیم؟ اتحادی است که میگذارد حمل کنیم. یک چیزی را بر چیزی حمل کنیم. از جهت تباینش حمل میکنیم یا از جهت اتحادش؟ اتحادش اینها را بر هم حمل میکند یا تباینش اینها را بر هم حمل میکند؟ باشد. باید مثلاً تسبیح، خاک است. مثلاً حالا یک چیز دیگر بگوییم. جدید، تباین ماهوی داشته باشیم. مثلاً بگوییم این تسبیح چیست؟ شال گردن سیاه. «شال گردن سیاه است». آفرین. «شال گردن سیاه است». اینجا شال گردن و سیاهی، تباینی با همدیگر ندارند. ما اگر این را داریم حمل میکنیم، از جهت تباینش که نمیتوانیم با هم حمل کنیم. از آن جهت که با هم نقطه مشترکی که باعث... پس حمل اقتضا دارد: اتحاد. این هم نکته دوم.
اینجا برای صحت حمل دو تا شرط ذکر کردهاند. ما اصلاً کی میتوانیم حمل کنیم؟ وقتی دو تا شرط را داشته باشیم. شرط اول این است که بین موضوع و محمول (در قضیه) یک تقایری باشد، غیر هم باشند. چون حمل شیء بر خودش که مفید فایده نیست، چیز جدیدی نیست که. «زید، زید است». آدم در حمل دنبال این است که افاده کند، نکته جدیدی را، معنای جدیدی برساند. پس در حمل یک تقایری باید باشد. ولی آنچه که حمل را درست میکند و با او حمل درست میشود چیست؟ درسته، تقایر باید باشد.
**شرط دوم** که همان اتحاد است. اتحاد هم باید باشد. باید یک اتحادی بین این دو تا باشد که بشود. «پرچم، نخ است». خب، این یک تقایری با همدیگر و حسب ظاهر، به حسب صورت دارند. ولی اتحادی با هم دارند. معنای جدیدی را... خب، این هم نکته دوم.
**نکته سوم**: وقتی که حمل محقق میشود، حمل هم باید باز ضروری باشد. حمل باید ضروری باشد. فلان چیز، فلان... یعنی باید حملش درست دربیاید دیگر، صادق باشد. خب، حالا چه ربطی دارد؟ این سه تا را کنار هم میگذاریم. «شال گردن، صندلی است». حالا ربطش به اینکه ماهیت اصیل نیست، چیست؟ به وجود. اینجا میگوییم اگر ماهیت بخواهد اصیل باشد، وجود اصیل نباشد، تقایر بین ماهیات را از این سه تا... تباین بین ماهیت را ولی آن اتحاد را دیگر... و دیگر نمیشود حمل را در واقع در این قضایا صحیح دانست. چون ماهیت که مصارّ کثرت است، مصارّ اتحاد نیست. ما یک چیزی میخواستیم که مصارّ اتحاد باشد، وحدت داشته باشد، در هر دو اینها باشد و یکی باشد.
خب، الان سیاهی، ماهیت است. پرچم، یک ماهیت. نخ، یک ماهیت. و ماهیات هم که گفتیم با همدیگر یا به تمامه یا به جزء... و این شد مسائل اختلاف. اختلافمان حل شد. دو تا چیز لازم داشتیم برای حمل: یک اختلاف و یک اتحاد. اتحادمان را چه کار کنیم؟ بین نخ و پرچم، اتحاد به ضرورت، با وجود است که شکل میگیرد. وجود است که اتحاد آفرین است و وحدت آفرین است. وجود. و اگر قرار باشد ماهیت اصیل باشد، دیگر ما به وجودش کار نداریم. میگوییم این ماهیتی که این دارد، او ندارد. ماهیت هم اصیل است. وجود اصیل نیست که بخواهیم با وجود حملش کنیم. با ماهیت باید حملش کنیم. وجود، وجود پرچم، مشترکی هم نیست. وجودش یکی باشد. و همین قدیم وجود داشته که وجود...
پس اینجا میگوییم که، از آن طرف هم، حملمان هم که در قضایا ضروری است و منشأ اتحاد هم که ماهیت نیست. اصلاً ماهیت هیچ وقت نمیتواند منشأ اتحاد باشد. همیشه ماهیت منشأ افتراق است. ماهیت، چیزها را از هم جدا میکند. ماهیت، وحدت که نمیآورد، هیچی! تفرقه میآورد. پس لزوماً وجود است که منشأ تحقق. اینجا این شعر حاجی سبزواری را داریم. میفرماید که:
«لو لم یثِل وحدت ما حَصَلت * اِذ غَیرَهُ مِکّارُ کَثرَتٍ کافِلَةٌ...»
شعر لعنت! «منبعُ کلِّ شَرَفٍ وَ الْفَرْقُ بَیْنَ نَحْوَیِ الْکَوْنِ یَفی»
«لِأَنَّهُ مَنْبَعُ کُلِّ شَرَفٍ وَ الْفَرْقُ بَیْنَ نَحْوَیِ الْکَوْنِ یَفی»
«کَذا لُزُومُ سَبْقِ الْعِلِّیَّةِ مُعَدِّی تَشْکِیکٍ فِی کُلِّ الْمَرَاتِبِ فِی الْمُنْتَقَلِ»
«فِرِشْتَهْ داده انواعَ اِستِینارَ لِلْمُرادِ بِهْ»
بحث قبلی قاطبه الاشیایی، این تکه دلیل قبلیمان. وحدت ما حصله. یکخورده اینی که ما گفتیم خیلی مرتبتر بود به نسبت اونی که تو منظومه آمده. دلیل دوم ما را مثلاً گفته، شد مرتب و بر اساس چینشی که علامه طباطبایی کرده، ما داریم بحث بدایه و نهایه را به ترتیب.
پس اینجا مصارّ کثرت، همان ماهیت شد. و ماهیت چون مصارّ کثرت است، نمیتواند اصالت داشته باشد. اصالت یعنی آنچه که در این هست و آن یکی دارد میآید. این اصل است. اصلاً اصالت را چه تعریف میکردیم؟ منشأ اثر. یعنی اگر این ازش اثری دارد ظاهر میشود، از وجود چه اثر دارد ظاهر میشود یا از ماهیت چه اثر دارد ظاهر میشود؟ خب، اگر شما بخواهید اثر را از ماهیت بدانید، یعنی هم در زید، هم در بکر، هم در پرچم، هم در نخ... حالا مثالهای متعدد. شما در هر دو باید ماهیتش باشد که این را منشأ و بعد حمل اینها درست دربیاید. جایی که میشود بر هم حمل شود، باید خود این ماهیت بتواند همینقدر که این منشأ اثر بودن برای این منشأ اثر دارد، برای آن یکی هم منشأ اثر باشد. مباحث اتحاد اینها بشود توی قضیه که بر هم حمل میشود، موضوع و محمول بر هم حمل میشود. ولی دیدیم که چون نمیشود این مصارّ اتحاد باشد، پس در واقع منشأ اثر نیست. کارهای نیست. ماهیت کارهای نیست. جنگ کارهای بود. اول از همه خود حمل این را میآورد. در این حد کاره نیست که بتواند این را بر او حمل کند. بعد شما چه جوری میگویید در آن حد کاره باشد که کلاً منشأ همه آثار باشد؟
روشن است. یعنی این آن قدر بیکار است و ازش کار نمیآید، آن قدر بیعرضه است ماهیت که نمیتواند پرچم را، نخ را بر پرچم حمل کند، منشأ همه آثار مال این است. درست شد؟ آب، تر است. این آن قدر بیعرضه است، نمیتواند "تر" را بر "آب" حمل کند. و شما چه جور میگویید تری، وجود است که دارد منشأ اثر هست و در واقع اصالت... این هم دلیل.
**بریم سراغ دلیل سوم.** دلیل سوم این است که حاجی این را اول از همه آورده است. «همه را داریم. در طول هفته آدم فقه بگوید، اصول بگوید، چه میدانم، تفسیر بگوید، بعد از آن ور مباحث المیزان داشته باشد و اینها. آخر هفته میخواهد فلسفه بگوید. دیگر بهتر از این نمیشود.» تقایر وجود ذهنی و خارجی در آثار. این هم دلیل سوم ماست که وجود ذهنی و وجود خارجی اثرش با هم فرق میکند. منشأ اثر، پس همان اثر را اینجا هم باید داشته باشد. اگر منشأ اثر یعنی اثری که در ذهن دارد با اثری که در بیرون دارد باید یکی باشد، ماهیت اگر ماهیت را اصیل میدانید، یعنی اثر مال ماهیت است. این ماهیت، الان ماهیت آتش در بیرون چه اثری دارد؟ میسوزاند. پس تو ذهن شما باید بسوزاند. خب، در حالی که ما میبینیم این درست نیست. پس اثر میشود مال وجود، نه مال ماهیت.
حالا یک توضیح بدهم این را. این باز خودش دوباره دو تا مقدمه دارد.
**مقدمه اول**: میگوییم که وجود ذهنی مرتبط به وجود خارجی است. یعنی ما چه تو ذهنمان میآید؟ همان ماهیتی که در خارج موجود است، در ذهن ماست. او میآید دیگر. آنچه تو ذهن است، کی میشود گفت اینی که تو ذهن من است، همانی است که در بیرون است؟ وقتی که ماهیتش یکی باشد. ماهیت وقتی یکی باشد، میگوییم این همان است. الان این کاغذ. من تو ذهنم از این کاغذ یک چیزی دارم. و اینی که در بیرون هست را میخواهم بگویم این همان است که تو ذهن من است. کی میتوانم بگویم؟ وقتی ماهیت این دو تا وجه اتحادی داشته باشد. پس اینجا ماهیت است که نقش رابط را ایجاد میکند بین ذهن و خارج به این نحو که ماهیت خارج میشود عینی ماهیت. ماهیت همان چیزی است که تو بیرون است. عینی ماهیت این است که تو ذهن من است. ماهیت این دو تا یکی است دیگر که میشود حملش کرد. این آن است. این آن است. اینی که تو ذهن من است، کاغذی که تو ذهن من است، همانی است که بیرون است. یعنی چه؟ یعنی ماهیت اینها یکی است، ماهیت اینها.
درست است، اتحاد ماهوی. اصطلاحاً به این میگویند اتحاد ماهوی. چیزی که باعث حمل میشود در بین عالم ذهن و خارج، اتحاد ماهوی است. اتحاد ماهوی اگر نباشد، نمیشود ذهنیات را در خارج حمل کرد و خارجیها را بر ذهنیات. و ماهیت هم محفوظ است در هر دو، وجود خارجی و ذهنی. حالا اینجا بحث وجود ذهنی را داریم. بعداً مفصل بحث وجود ذهنی را خواهیم داشت، انشاءالله.
**مقدمه دوممان** هم این است: اختلاف و تقایر بین وجود ذهنی و وجود خارجی در ماهیت نیست. چون اینها که الان با همدیگر اتحاد داشتند. تفاوت اینی که تو ذهن من است با اونی که تو بیرون است، در کجاست؟ تفاوت کرده. تو هم ماهیت را منشأ اختلاف میدانستی. در تطبیق ذهن و خارج، ماهیت را منشأ اتحاد میدانیم. برعکس است. اینجا میگوییم آقا، اینی که باعث میشود این جمله شما درست بشود، میگوید: «آنچه در ذهن من است، همانی است که در بیرون است.» تطابق ماهیات. بفرمایید: اتحاد ماهوی. اتحاد. حتی نمیتوانم بگویم نه، این تصویر آن است. خودش است. میخواستم «هذا ما نبغی» (سوره مبارکه یوسف). همانی که میخواستیم، آمدیم. پول گندم میخواستم، گندم اضافه داده. «هذا ما نبغی»، همانی که میخواستیم. همانی که تو ذهنمان بود. یعنی همین ماهیت، همین بود. ماهیتاً همانی که تو ذهنمان بود، بیرون برایمان رخ داد. درست شد، اتحاد.
حالا تفاوت اونی که تو ذهن شماست با اونی که تو بیرون است. تفاوت اینها در ماهیت که دیگر نمیتواند باشد. قطعاً اونی که تو ذهن شماست با اونی که تو بیرون است، تفاوت دارد. او وزن دارد، این ندارد. او سوزاننده است، این نمیسوزاند. او بو میدهد، این بو نمیدهد. درست است؟ الان روغن مثلاً، شمع بغل چه بویی دارد؟ احساس میکنم یا تو... او مال بو، اثر چی بود؟ اثر ماهیت خارجی است، نه آن ماهیت ذهنی. حلوا حلوا گفتن... حالا اینجا تفاوت از شکل گرفت. اینجا تفاوت و تقایر خارج و ذهن، اینجا برعکس، وجود است که باعث اختلاف این دو تا شد. ماهیت دیگر باعث اختلاف نیست. اینجا ماهیت باعث اتحاد است.
پس ما یک وقت در حمل داشتیم، حمل میکردیم. آنجا میگفتیم وجود منشأ اتحاد اینهاست. ماهیت منشأ تقایر اینهاست. یک بحث بین خارج و ذهن داریم. میگوییم اینجا اتفاقاً برعکس است. ماهیت باعث اتحاد اینهاست که میگوید این همان است. و وجودی است که باعث افتراق اینهاست. یعنی وجود است که در بیرون منشأ اثری است، در ذهن منشأ اثر دیگری است. وجود این تفاوت دارد. ماهیتش که تفاوت ندارد. میگوییم وجود ذهنی، وجود خارجی، سنخ وجودش متفاوت است، ماهیتش نه. وجوداً این دو تا یکی است؟ این یک ماهیت او یک ماهیت؟ اگر این یک ماهیت، آن یک ماهیت است، ذهن من باید بگویی این همانی است که تو ذهن من است. چون یک ماهیت است. وجودش تفاوت دارد. این وجود ذهنی است با آثار ذهنی. او وجود خارجی است با آثار خارجی.
وقتی میگویید وجود خارجی با آثار خارجی، یعنی آثار را داری به چه؟ وجود یا ماهیت؟ به وجود. وقتی آثار را به وجود برگردانیم، یعنی اصالت با وجود است یا با ماهیت؟ روشن شد. اگر قرار باشد این جوری نباشد و تفاوت اینها در وجود نباشد، یعنی دقیقاً وجود ذهنی و وجود خارجی باید یکی بشود. همان آتش اگر هست، چطور بیرون میسوزاند؟ وجودش یکی است. ماهیتش تفاوت میکند. پس چرا تو ذهن من چرا بو نمیدهد؟ تو ذهن من چرا... درست شد.
نتیجه این شد که اگر ماهیت بخواهد اصیل باشد و منشأ ترتب آثار باشد، باید هم منشأ ترتب آثار در خارج باشد، هم منشأ آثار در ذهن باشد؛ چون در فرض ما باید ماهیت، ماهیت که یکی بود. وجودشان هم باید... یعنی ماهیت باید منشأ اثر باشد دیگر. ماهیتاً که یکی بودند و ما همان ماهیت و منشأ اثر باشد. هر آنچه که تو بیرون داده بود، باید تو ذهن هم به این ماهیت که یکی بود، دو تا ماهیت که نبود. که همان ماهیتی بود که تو بیرون بود. چطور میگویید تجربه؟ چطور تو بیرون به این شمع بغل بو دادی آقای ماهیت؟ به ذهن من که رسید، دیگر بو را برداشتی؟ نبودند، یکی هم بود. ماهیت اونی که تو بیرون بود با اونی که تو ذهن من است فرق میکرد؟ جنس و فصل اینها با هم فرق میکرد؟ ذاتیات و عارضات اینها با هم فرق میکرد؟ یکی بود. پس چطور به بیرون اثر را دادی به ذهن من این اثر را ندادی؟ پس معلوم میشود که تو اثر نداری. نه اینکه تو دو تا بودی، تو اثر نداری. تو یکی بودی، اثر نداری. اثر مال وجود است.
حاجی اول از همه این را میآورد. شعر حاجی این است:
«لِأَنَّهُ مَنْبَعُ کُلِّ شَرَفٍ * وَ الْفَرْقُ بَیْنَ نَحْوَیِ الْکَوْنِ یَفی»
«لعنت» چیست؟ وجود. وجود منبع هر شرف. «والفرق بین نحوی الکون» (فرق بین دو نحوه بودن، بودن در ذهن و بودن در خارج) «یفی» (یعنی وافی است، همین وافی است، برای اثبات مطلوب کفایت میکند). حاجی هم خیلی عشقی، شسته رفته، جمعوجور مطلب گفته است. عجایب منظومه این است که حاجی میآید شعر را میگوید، شعری که خودش چون شرح منظومه از خودش است دیگر. خود شعر، خود شعرش را شرح کرده. باز پاورقی هم زده. آره، بعد به آن شرحش پاورقی زده. بعد از عجایب حاجی این است. میگوید: «مثلاً اینجا ممکن است ضمیر به آن اولی برگشته باشد.» خودش گفته. خیلی عجیب است. شعری که خودش گفته، میگوید: «میتواند این ضمیر به اولی برگردد. بستگی دارد که حالا دیگر میگویند «الشرو فی بطن الشاعر» (شعر در بطن شاعر است)، میتوانی شما به معنی حسبان بگیری، حساب بگیری. اگر به آن معنی باشد، این جور است.
پس منشأ آثار نمیتواند باشد و منشأ آثار همان وجود است. لزوم لزوم، یعنی میشود اصالت با...
**میرویم سراغ دلیل چهارم.** دلیل چهارم این است که آقا، خیلی خیلی مهم است اگر اینها حل نشود، دیگر ما هیچی. چهارمی این است که ماهیت تشکیکبردار نیست. چون تشکیکبردار نیست، اصالت با… دو تا مقدمه.
**مقدمه اول**: این است که گفتیم ماهیت به نسبت خودش، «فی ذاتها»، متساوی نسبت وجود و از یک طرف دیگر هم متساوی نسبت بین متقدم و متأخر. درست شد؟ بین قوه و فعل. کلاً حالت بیخیالی است. ماهیت کلاً بیخیالی است. سیبزمینی. تفاوتی برایش ندارد این باشد، آن باشد. خیلی چیزی نیست. کلاً تو گیر و تکلفی چیزی نیست. این ور باشد، ببرندش، بیاورندش. عقب باشد، جلو باشد. قوه باشد، فعل باشد. خیلی گیر به این چیزها نیست. وجود. لذا شما تفاوتی نمیبینی. اگر زید انسان است، من مثلاً یک پسری دارم به اسم اکبر. انسانیت زید به نسبت انسانیت اکبر هیچ تفاوتی ندارد. هیچ کدام از آن یکی انسانتر نیست. «تر» ماهیت، تشکیک ماهیت، تشکیک برنمیدارد. هر دو از این حیث ماهیت یکسانند. تفاوتی بین... حالا یکی مقدم باشد، یکی مؤخر باشد، باز هم فرقی نمیکند.
اگر چیزی مقدم بود، اشتداد ندارد. در ماهیت، یک آتشی مقدم بر آتش دوم است. آتش دوم را از آتش اولم گرفتیم. آتش اول که مقدم است، شدت دارد به نسبت آتش دوم؟ تعریف از بالا، علت و معلول. وجود علت قویتر و شدیدتر است به نسبت وجود معلول که حالا بحثهای تشکیک وجود و اینها که زودتر میآید و اشتداد وجود، او شدیدتر است، وجودتر است، ترتر است یا عرض کنم خدمتتان، داغتر است. زیباتر این تربیت این این عرض بر این بار شده بر آن هم بار شده، این بیشتر عرض بر این بیشتر بار شده به نسبت... الان تو خودت نسبت بین ماهیت و وجود، کدامش منشأ اثر است؟ انسانیتش منشأ آثار است یا وجودش منشأ آثار است؟ میگوییم چون تشکیک برنمیدارد انسان، همین قدر انسان است که او انسان است. پدر که علت وجود پسر است، با اینکه این پدر است، آن پسر است، این مقدم است، آن... این علت مادی به حساب میآید، آن معلول است. این است. ولی همین قدر به این میگوییم انسان که... پس این اثر مال انسان نیست و منشأ اثر ماهیت، منشأ اثر... ما فرقی بین مقدم و متأخر نمیگذاریم. فرقی بین علت و معلول نمیگذاریم. ماهیت را به ماهیت، وقتی لحاظ میکنیم نسبتش بین متقدم و متأخر یکسان است. ماهیت انسان هم بر همه افراد انسان بدون هیچ تفاوتی، در نسبتش یکی است. همه انسانها یکی هستند. انسانتر؟ این مقدمه اول انسان ماهوی. انسانی که یعنی ماهیت انسان را. این آقا یک مقدار ماهیت دارد، آن یکی بیشتر ماهیت دارد. این بابا! این چون بابا است، انسان، انسانش بیشتر است؟ بیشتر انسان است؟ نه دیگر. بابا و بچه، هر دو یک انسانیت. عوارض کار نداریم. کمالات انسانی را بیشتر حاصل کرد. نه ماهیت انسانی را. همین قدر دارد که او دارد. تشکیک هم در ماهیت معنا ندارد.
ولی ما در بیرون قطعاً شدت میبینیم، ضعف میبینیم، تقدم میبینیم. اول این بود، بعد او بود. گوزن، مرغ بود یا تخممرغ؟ مرغ را ایجاد کرد. مرغ و خروس را چون از انشأ ازواج کرده خدای متعال و از آن انشأ ازواج... مثل آدم و حوا. اول نطفه بود. هر کی میپرسد، میگویم آقا اول اسپرم بود یا آدم و حوا؟ استاد ناف داشتند؟ جنّی نبودند. از این جهت فاقدنا خارجی. تقدم و تأخر میبینیم، شدت و ضعف میبینیم بین موجودات. و این هم یک امر قطعی و روشن است.
نتیجه این است که اگر ماهیت بخواهد اصیل باشد (ما گفتیم در مقدمه اول که این اصلاً نسبتش بین متقدم و متأخر و علت و معلول یکسان است. شدت و ضعف معنا ندارد در ماهیت)، در بیرون میبینیم ماهیت وقتی شدت و ضعف در آن معنا ندارد، یعنی در این شدت و ضعفی که در بیرون داریم، مال ماهیت نیست. وقتی نمیتواند داشته باشد، نمیتواند بدهد. چون شدت و ضعف نمیتواند داشته باشد، شدت و ضعفی هم که در بیرون هست مال او نیست. پس وجود است که شدت و ضعف دارد. اولاً به شدت و ضعف داده، ثانیاً وجود اگر از حیث ماهیت... استاد ما بیرون شدت و ضعف داریم از حیث... از حیث ماهیت نیست دیگر. نه. شدت و ضعفی که در بیرون داریم، خورشید ۹، مثال نور. نبود، کمر همه عرفا و فلاسفه شکسته دیگر. همه عالم واقعاً قشنگتر از این. یعنی تکثر را میرساند. شدت و ضعف را میرساند. مقدم را میرساند. همه را میرساند.
پس اینجا میگویم آقا، تقدم و تأخر و شدت و ضعفی در واقعه خارجی به حسب ماهیت که نمیتواند باشد. چون ماهیت، متساویالنسبت است. از یک طرف ما در بیرون هم شدت و ضعف میبینیم. اگر ماهیت اصیل بود، نباید شدت و ضعفی در بیرون میداشتیم. چون ندارد که بخواهد بدهد. از یک طرف ما میبینیم. پس ماهیت اصیل نیست. پس وجود اصیل است که هم شدت و ضعف دارد، هم شدت و ضعف داده، هم شدت و ضعف دارد. پس میماند فقط اصالت وجود.
از این بحث لذت برده میشود دیگر. فلسفه خیلی شیرین است. دیشب بشود تازه اثر. دیشب یکی از رفقا در مورد یکی از اساتید که خب متوهم است در منبرها، سؤال میگوید: «نظر شما نسبت به ایشان چیست؟» گفتم: «خب، ما که ارادت داریم، علاقه داریم اینها. ولی ای کاش ایشان فیلسوف بود. اگر ایشان فیلسوف بود، این ادبیات قوی که خوب میتواند مطلب جا بیندازد، اگر میتوانستیم مفاهیم فلسفی را در قالب مثال، فلان...» بله، حالا از ویژگیهای خوب آقای طاهرزاده این است که از جهت فلسفی هر مبحثی که ایشان وارد میشود، از زاویه فلسفی انقلاب از زاویه فلسفی میبیند. عرفان، اخلاق را از این زاویه میبیند، روی سطحشان را بکشند بالا. یعنی باید مبلغین مردم را بکشانند به این طرف. بعضاً ذوق خوبی هست. ادبیات خوبی هست. خوب آدم میتواند ایجاد کند تو نفوس، مطلبی ایجاد کند، شغل بکند. آدم جمع کند، بیاورد، ببرد. از یک چیزی متنفر کند، به یک چیزی خلاصه، ایجاد خوب کند. ولی اگر این نگاه فلسفی باشد، آن اعماق بینش طرف یک نگاه صائبی پیدا میکند، روی مبانی و استدلال و علت فلان منبر احساسی است. این همین. نه اینکه احساسات بد است. یک وقت احساسات احساساتی است که دامنه دارد تا اعماق. یعنی یک فلسفهای پشتش است و آن دارد مبانی تسلط. بحث فلسفه که جلسات اول عرض کردیم، فلسفه را میخواهیم با دامنه خودش، دامنه پیدا کنیم. چه شکلی میشود این حرفها را به مردم رساند؟ در چه قالبی؟ الان همه فلسفههای روز دنیا خروجی دارد و خودش را توانسته محصولات برای خودش تولید بکند و در قالب محصولات خود را بنشاند بر ذهنها. چه محصولاتی میتوانیم درست بکنیم برای اینکه همین اصالت وجود را برسانیم؟ «هستی است که صندلی است، نه صندلی که هست.»
و هر چه که میبینی از بدیها، مال صندلی بودنش است. هر چه که از خوبیها میبینی مال هستی است. بخش عمدهای از مشکلات کلامی طرف را برطرف میکند. آفات شرور. خیلی بحث مهمی است. عمده نیاز آدم به دین برای چیست؟ میخواهد یکی از مهمترین مباحث همین بحث آفات و شرور. کدام فلسفه میتواند این را حل کند؟ غیر از فلسفه الهیه آدم سراغ ندارد که بتواند بحث آفات و شرور را حل کرده باشد. چقدر قشنگ و عمیق. حالا ما چه شکلی با زبان پیدا کنیم برای مردم؟ با چه زبانی باید بگوییم؟ در چه قالبی؟ چه مثالهایی؟ چه خلاصه طرح بحثی؟ این خیلی مهم است. نه بحث کلی علمی. دو تا چارت. یک چیز شفاف در قالب مثال نور. مثلاً خود خدا از همین مثالها استفاده میکند. با چه مثالی میشود؟ هر چه که بدی دارد از ماهیتش است. هر چه خوبی دارد از وجودش. البته خدا فکر کنم فکر نمیکردش که امثال تفکیکی... اینجا چند تا نکته داریم. یک ساعته آن فردا را شروع بکنم، نصفه میماند بحث. یک دفعه کلاً شروع کنیم بهتر است.
یک سری اشکالاتی وارد شده. شیخ اشراق و دیگران اشکالات را میبینند. اشکالاتی وارد میکنند و بعضاً هم اشکالات، اشکالات دقیقی است. قبل از ملاصدرا، بله. کدام یک از براهین اشکال وارد میکنند؟ نظری دارند. تعریفی بحث بکنیم. الان میخواهم شروع کنم، ۲۰ دقیقه، ۲۵ دقیقه، شاید بیشتر زمان ببرد. باشد. فردا با ذهن بازتری انشاءالله بیاییم و این فصل را تمام کنیم و میرویم سراغ اینکه وجود، حقیقت واحده تشکیک چیست. کم کم میرویم. میگویم بوی وحدت وجود دارد میآید و پسر عوارضی رسید. عوارضی وحدت وجود. خدا به خیر کند عاقبتم را. با دین کامل و سالم بیرون بیاییم. گاهی آدم به همینهایی که از بیرون و طبیعت گرفته، این افکار خام یک انس و تعلقی دارد و شکستن اینها برایش سخت است. به قول آقای طاهرزاده، مثال قشنگی میزدند. ایشان اصلاً «فشار قبر» چیست؟ عالم آدم وقتی میخواهد عوض بشود، این فشار. آدم با یک فضای مأیوس بوده. فضای فکری هم همین. قشنگ فشار قبر. یک کسی که یک عمر خدا را این جوری دیده، باهاش زندگی کرده. «خدا آنجا، ما اینجا.»
خودش دیده، یک وجود است که هی دارد تنزل میکند. و وحدت وجود غیر از وحدت موجود است. ولی وجود، وجود او هم وجود ماست. ولی این تنزل آن وجود است و ما غیر از اویی. دو تایی. شب جمعه چه کار کنم؟ از مشکلات فلسفه است. یک عده را یک دفعه دچار گیرپاژ میکند و یاتاقان میزنند. البته توی زبان بیان دیگر فکر میکنم خوب دورههایی که گذرانده، توی همین مسیر بوده. چون الان ما یکی از بحث زبانی که فلسفه دارد، حتی در سطح مشکل ایجاد میکند. خیلی از مقاطع را گذرانده. ولی خب چون این زبان، زبان خیلی فنی و پیچیدهای است، مشکل ایجاد میشود. حالا ما مثل همین را هم توی از شاگردان حاج آقای نظافت، یکی از دوستان بود. میخواست طلبه بشود. بهش گفتیم بیا، بشین این مبانی فلسفی را تو اینجا ببند. الان بعد از چند سال داریم میبینیمش، میگوید: «حالم به هم میخورد از فلسفه.» این چیست؟ در حالی که شیرینتر از این بحث ما تا حالا ندیدیم. ولی به شرطی که به زبان همهکسفهم. حفرههایی دارد فلسفه، دور و بر خودش که باید خیلی با مهارت آدم از کنار حفرهها عبور کند تا وقتی که کامل متوهم بشود، بتواند بیاید از پس آن حفره، حفره فلسفه. بله، حالا خدا کمکمون کنه از پس این غول چغل بتوانیم بربیاییم.
فلسفه در عین ساده بودن و شیرین بودن، خلاصه، سرشاخ شدن با سختیهایی دارد. البته به قول معروف آنجا آدم باید عرق عقلی بریزد. عقلش باید عرق بریزد. عالم اگر عوض بشود، فهم ساده است. تو این دوره گذار، یک خورده آدم بهش فشار میآید از اینی که تا حالا بوده و ما با ماهیات بودیم و دائماً با ماهیت زندگی میکردیم. تا حالا فکر میکردیم که آب بوده که ما را تشنگی را برطرف میکرده. و وجود، همان وجودی است که گرسنگیات را برطرف میکند، همان است که تشنگیات را برطرف میکند. و همان است که میپرستی. موجود یکی نیست. وجوداً یکی است. و آدم دارد دائماً صبح تا شب با وجود زندگی میکند و در غفلت برهان صدیقین، این همه حرفها همین انسان را متوجه کند که بابا اصلاً عالم یک چیز دیگر است. چیز دیگر فهمید، یک چیز دیگر دید. جوادی، گاموائی است که نقش و نگار بهش دادهاند و یک بافتنی درست کردند و اینها. فکر میکردید زر و زیور و فلان. هیچ. عرض حیات دنیا بود. عرض اصالت حقیقت نداشت. اصلاً نبود. کانت سرابا از آنجا. نه تنها انسان فقر خودش برایش برگ. فقر حق. چه که هست سرّاً عالم سرّاً فکر میکنی صورتاً این است. تو ذهن من حالا دیگر اینها حرفهای سنگین. تو ذهن من و شما این صندلی و او پشتی و فلان و اینها. توهم میکنیم. واقعاً پشتی؟ نه، پشتی هست. ولی اونی که الان بهش تکیه میدهی و راحت، راحت میشوی؟ پشتیه نیست که دارد راحت... خودمان. وجود است که دارد به شما آن اثر آرامبخشی، استراحت، رفع خستگی مال لذت دیگری، آرامشی که تو این حرفها نهفته است.
جناب پروفسور هانری کوربن که خب شیعه شده علامه طباطبایی است دیگر. ایشان میگوید که: «من فهمیدم عالم به سمت این میرود، به سمت سلطنت ملاصدرا میرود. عالم به سمت ملاصدرا میرود و آینده بشری، آینده فکر ملاصدراست. ملاصدرا جهان را تسخیر خواهد کرد.» بشر به روزگاری خواهد رسید که با ملاصدرا زندگی... حقایق و انسان به اینجا برسد. با اینها زندگی. همهاش ماهیت، مصارّ کثرت است و سرّ وحدت، طمأنینه، آرامش، لذت. تازه میفهمد زندگی یعنی چی. اهل فلسفهاند. دنیا را، بیاعتباری دنیا را باور و ظهور که تو اینها میشود. واقعاً همین ماهیت بعضی وقتها میگوییم واقعاً حالا بعد انسان چون توقع دارد که دیگران هم این را درک کنند. بعد هر چه میگوید بابا این هیچ قدرتی از خودش... پول اثر دارد؟ این ماشین اثر دارد؟ زندگی یعنی فقط بحث علمی اینکه بگوییم و ببینیم لذت ببریم. حالا دو تا چهار تا کنیم. نگاه ما را نسبت به عالم، فلسفه داریم. این است دیگر. نگاه ما نسبت به عالم را عوض میکند. این طور ببینیم عالم را، این جور تحلیل کنیم. هیچی. چقدر آرامش تو این نهفته است! چقدر هیچ قرص آرامبخشی، هیچ عرض کنم که مشاوری، هیچ دم و دستگاهی این جور آرامشی نمیتواند بدهد که این نگاه میتواند برسد. آرامش همایون. چطور میتوانیم در قالب فیلم بفهمانیم به مردم؟ مثلاً در قالب کارتون، انیمیشن. ببین که این اثر مال خیلی بچهها، ذهنهایشان خیلی آماده است برای این حرفها. با اینکه بچهام ولی اصفهان دقیق میشود. با یک لطایفالحیل و ترفندهای قشنگ میشود فهمید. دیگر این پس مال آن نیستا؟ این مال کاغذ بودنش نیست که این جوری میشود ها! حالا با زبان برای به قولی فلسفه کودک، کار فرهنگی چیست؟ شیطان در قوه خیال او دارد تصرف میکند و بازی با ماهیات. هی نسبت به این ماهیت یک ماهیتی تولید میکند و احساس نیاز میکند. نیاز داری تو! تو باید بروی از آن بالا ملق. تو به این نیاز. رالی نیاز داری؟ تو به مکدونالد نیاز داری؟ تو خودت نمیفهمی نیاز داری کسی از این اعتباریات فاصله گرفت با حقیقت زندگی کرد. ماهیت نیاز ندارم؟ ماهیتی نیاز ندارم. حالا قطعاً بله، ماهیت هم بالاخره آن وجودی که من بهش نیاز دارم یک ماهیتی دارد. نمیشود من الان با وجود خودم... وجود خارجی آب نیاز داری. برطرف میکند. ولی آب نیستا، وجود است. درست است. اتحاد مصداقاً بیرون، اتحاد موجود. آرزومهیت، تصورم و تهدا. آب و وجود بیرون. شما آب که داری میخوری هم موجود است، هم ماهیت است. آب موجود با ماهیت را داری میخوری. ولی تشنگی را ماهیتش برطرف کرد یا وجودش؟
همه عالم ما. امیرالمؤمنین در آن کلام بلندی که به جابر دارد، میفهماند که جابر نفس عمیق کشید. «فتنفس صعداً». یک نفس آخرت. گفتش که آقا من برای دنیا نفس عمیق کشیدم. بگذار من دنیا را برایت معرفی کنم. دنیا مشمومات است، ملموسات، مشروبات است، مأکولات است و منکوحات است و عرض کنم خدمت شما مرکوبات. فرمود: نوشیدنی، خوردنی، بوییدنی، پوشیدنی و سوار شدنی و خلاصه مشتهیات جنسی. بعضی از اینها فرمودهاند که توی نوشیدنیها بالاترین نوشیدنی عالم، نوشیدنی چیست؟ و برای بیارزش بودن آب همین قدر کفایت میکند که در همه چاهها، گسترده، کف خیابانها و جادهها، در کفا به هیچی. اما بین خوردنیها خوشمزهترین غذا و خوراکی عسل. مقویترین و حلالترین. که آن هم بزاق، بزاق، بزاق یک حشره است. بین پوشیدنیها جذابترینش، قشنگترین و گرانترینش ابریشم، حریر. حریر هم محصول ظاهراً مدفوع کرم ابریشم است. بین بوییدنیها یادم رفت. بین بوییدنیها؟ خون تو. بین منکوحات هم که خب همسر از همه اینها جذابتر است و شیرینتر است و آن هم «و هو مبالٌ فی مبال». ابزار ادراری به یک ابزار ادراری. بعد فرمود که و بین مرکوبات هم که اسب از همه بهتر است که یک دانه پا به بالا بزند، جابجا مرد. مصنوعات. چقدر قشنگ استاد تقسیمبندی. جابر میگوید: «تا آخر عمرم دیگر بر من اصلاً غمی از دنیا عارض نشد.» ماهیت، ماهیت بی اعتبار و بیخاصیت چیست؟ غصه بخورم چرا به مدفوع ابریشم نرسیدم. من از مدفوع کرم نرسیدم. بهترین لباس همین الان هم همینهایی که گفته، همه بهترینِ بهترینه. عسلی که الان تو بازار هست اینها نیست. قاطی دارد، شکر دارد. استاد صفایی اگر به قولی به دنیای یک کروکودیل از ما بهتر نگاه عمیقی است که آدم، آدم را متحول میکند. آرامش میدهد. اینها کار فلسفه است. یعنی فلسفه بینهایت ادبیات منطقی و گفتمان منسجم. یعنی بین کلام امیرالمؤمنین. یعنی همه فلسفه ملاصدرا چیزی جدایی از آن که امیرالمؤمنین فرمود نیست. این فقط یک ادبیات عقلی را مبنای بدیهیات بهش داده. با بدیهیات آمده اداره. با تفنن آقا برو تفریح و با سبک زندگی. با اینها درست نمیشود. مسافرت خستگی مسافرت برمیگردد. دوباره همین. وقتی این نگاه از ماهیت عبور نکرده، فطرتش هم میفهمد که این ماهیت اصلاً کلاً به ذاته فقیر است. هیچی ندارد. فطرت این را میفهمد. سبک زندگی خوب است. ولی اصل نگاه طرف نسبت به عالم باید عوض بشود. اگر اینها هم استفاده میکند، بدون اینها همه در حوزه ماهیت و هم ماهیت اعتباری است. ماهیت، تغیر و تقایر و اختلاف بردار است. همه غم و غصهها در عالم از ماهیت است. همه کثافت در عالم از ماهیات. بدبختیها در عالم از ماهیات. شرور و مصیبت و سیل و زلزله و اینها همه از ماهیت. دیگر ماهیتی که زلزله میآورد. وجود که زلزله نمیآورد. ماهیتی که سیل میآورد. ماهیتی که میسوزاند. آتشسوزی ماهیت آتش. وجودش منشأ اثر. ولی شرورش مال خیلی اینها مهم است. خیلی دقیق است. شرورش مال ماهیت. این امتداد دادن این است که حالا امروز یکخورده سیاسی اجتماعی ادبیات کرد برای مردم و متناسب با این سبک زندگی درست کرد و متناسب با این آموزش و پرورش را درست تولید کرد، درس تولید کرد، بازی تولید کرد، فیلم تولید کرد که ما ببریم فضای ذهنی او را نسبت به اینکه این همه ماهیات. از اینها عبور کن. برو در وجود و ببین. تمرین کن با خودت. منشأ اثر را وجود ببینیم نه ماهیت. یک بازی برای بچه طراحی کنیم یا تمرین کنیم هر جا دارد گول میخورد، اثر را دارد از ماهیت میداند. میشود کار کرد و اصل کار فکری و فرهنگی آنها برعکس. اعتباریات هی شما را دارند غر میدهند. خود همین اعماق ارتکازات درونی شما را به هم میریزد. بعداً هرچه هر چقدر مطلب ریخته، ریشه مشکل. خوب انشاءالله خدا توفیق بدهد بتوانیم مباحث خوب بهره ببریم. الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفتم
حکمت صدرایی
جلسه هشتم
حکمت صدرایی
جلسه نهم
حکمت صدرایی
جلسه دهم
حکمت صدرایی
جلسه یازدهم
حکمت صدرایی
جلسه سیزدهم
حکمت صدرایی
جلسه چهاردهم
حکمت صدرایی
جلسه پانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه شانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه هفدهم
حکمت صدرایی
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات حکمت صدرایی
جلسه نهم
حکمت صدرایی
جلسه دهم
حکمت صدرایی
جلسه یازدهم
حکمت صدرایی
جلسه دوازدهم
حکمت صدرایی
جلسه سیزدهم
حکمت صدرایی
جلسه چهاردهم
حکمت صدرایی
جلسه پانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه شانزدهم
حکمت صدرایی
جلسه هفدهم
حکمت صدرایی
جلسه بیست و یکم
حکمت صدرایی
در حال بارگذاری نظرات...