انتزاعی و اعتباری بودن وجود یا ماهیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد؛ اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و الان الی قیام.»
اصالت وجود را مطرح کردیم؛ ولی ما در حد بداهه، یکم حالا بیشتر از بدایه، بحث را مطرح کردیم با چهار دلیلی که مرحوم علامه در بدایه مطرح میکند. چون بحثمان کتاب «حکمت صدرایی» است و کتاب «حکمت صدرایی» خب یکی دو ورژن بالاتر از بدایه است و اینکه، لذا بحث را باید به آن سطح برسانیم بعد وارد بحث کتاب بشویم. لذا لازم است که ما مباحثی از منظومه هم داشته باشیم و خب خوبی بحثمان همین است که ما گیر کتابی نیستیم. همیشه بحثهای ما عمدتاً اینشکلی بوده؛ خودمان را گیر کتاب نکردهایم.
ما منطق را هم که با دوستان بحث میکردیم، میگفتیم روی متن «منطق مظفر» جلو میرویم؛ ولی خودمان را محدود «منطق مظفر» نمیکنیم. مثلاً در بحث آن جملهٔ معروفِ «القیاس برهان» که در بیست جلسه ما در رد این جمله، کتاب «أسسُ الاستقبال عند الشهید الصدر» را آنجا مقایسه کردیم و اثبات کردیم که مثلاً «القیاس برهانٌ تام» نیست. اگر علیت بود هم میتواند شامل برهان بشود، هم گاهی شامل استقرا میشود. شهید صدر مبانی جدیدی را وارد میکند، یا استقرا را هم به برهان باز میکند؛ و استقراء را هم یقینآور میداند. برخی میگویند علوم تجربی که یقینآور نیست. گفتم شهید صدر ششصد مبانی جدیدی آورده، کلاً حل کرده؛ مبانی را متحول کرده. مبانیش بدیهی است. استاد، بدیهی به چه معنا؟ یعنی مبانی، خب باید به قولی با خودش استوار باشد. اینشکلی باشد، میشود به آن تکیه کرد. هنوز هم جا دارد بهنظرم، صد سال باید این حوزه لااقل بحث بشود تا کمکم لعاب بیندازد منظور ایشان چی بوده و ما خودمان را مقید و محدود به اینکه فقط در حد «منطق مظفر» باشیم نکردهایم. و لذا مثلاً در مغالطهٔ ایشان که رسیدیم، کل کتاب «مغالطات» جناب آقای خندان را مقایسه کردیم که خب فایلهای صوتی همهٔ این مباحث هست.
و هرجایی مثلاً در بحث مبادی معارف عقلیه آنجا از مظفر که خواندیم، گفتیم ما خودمان را محدود به اینجا نمیکنیم. بحثهای معرفتشناسی حضرت استاد جوادی آملی را بحث کردیم که خب ایشان مبادی، در واقع توی بحث یقینیات است و اینها، از استاد یک یقینی و بدیهی بیشتر قبول ندارد: «اصل عدم تناقض»؛ بحث جذاب. خب آن تجربهٔ ما در بحثهای منطق و کلام اینشکلی بوده است. خدمتتان عرض کنم که اصول را اینطوری بحث میکردیم. یک جاهایی میدیدیم که اینجا بحث پیش نمیرود به خاطر اینکه مبانی کلامی بحث استوار نیست. خب معمولاً در حوزه اینجور بحثی سابقه و لاحقه ندارد. اینجوری بحث نمیشود. یک کتابی است میآید مطرح میشود، متن کتاب فهمیده بشود، نظریات فهمیده بشود. ولی مثلاً ما در همان «رسائل» از نقاط متمایز بحثمان این بود که رسائل شیخ انصاری، یک جاهایی میدیدیم که شیخ در یک بحثی مثلاً با صاحب «فصول»، مبنایشان فرق میکرد و مبنای اینها برمیگشت به اینکه مثلاً تعریف اینها از ثواب و عقاب فرق میکرد. تعریف کلامیشان مطرح بود. در مورد بحث کلامی ثواب و عقاب بحث میکردیم که کدام مبنا حق است؟ مبانی چیست؟ تنقیح مناط میکردیم و تنقیح مبانی میکردیم در این بحثهای کلامی، بعد وارد بحث اصولی میشدیم؛ چون در کلام آنجور ثواب را معنا کردند، اینجا در اصول اینجور معنا میکند. یا خود بحثهای برائت که با رسائل بحث بر مبنای متنوع نباید خودمان را محدود کنیم به یک متن که ما همین را میخواهیم بخوانیم و تمام علم را باید فهمید. نه، ما نمیخواهیم که بگوییم این کتاب را خواندیم و فهمیدیم و ضمایر را برگرداندیم و حاشیه نوشتیم. نه، علم را میخواهیم بفهمیم. لذا مقید به «حکمت صدرایی» نیستیم؛ خود حکمت صدرایی را میخواهیم بفهمیم نه کتاب «حکمت صدرایی» را.
هر بحثی را هرجا لازم باشد وارد میشویم. حتی اگر به مناسبت احساس شد وارد یک سری مباحث فلسفهی غرب، لازم است بشویم، مکاتب فلسفی غرب لازم است که بدانیم و بشناسیم. الان مثلاً ما شهید مطهری اینجا در بحث اصالت ماهیت، هگل را مطرح میکند. فلسفهی هگل را اگر لازم بشود، میآییم روی فلسفهی هگل هم یک مانوری میدهیم؛ کلیات مکتب در دستمان باشد. لذا این بحث، خب از جهتی جذاب است، از جهتی هم برای یک عده منفریت دارد دیگر برای تعدادی؛ آن کسی که گیر کتاب و امتحان است. خوبی این کتاب این است که در حوزه، خب کتاب درسی نیست؛ کتاب درسی دانشگاه است. ممکن است که حالا بعضی از دوستان گوش بدهند که دانشجوی فلسفه باشند و اینها هم خیلی ممکن است عجله داشته باشند که خب این بحث تمام بشود و امتحان... خب این بحث خیلی نمیتواند برای دوستان قابل استفاده و بهدردبخور باشد. فایل صوتی هم نیست که بخواهیم؛ من خیلی سراغ ندارم این کتاب را معرفی کنیم، بگوییم فایل صوتی فلان استاد را گوش دهید. کتاب تازه نوشته شده و خب دروس دانشگاهی هم اینجوری نیست که فایلهای صوتی را منتشر کنند، مثل حوزه نیست که استاد مثلاً میخواهد بیاید و فایل صوتیش منتشر کند. بله از برکات حوزه است که کلاً همه چیزش مفتی است و رایگان. خب همه برکت هم در همین است. استاد چون بیمنت درس میگوید، شاگرد هم بیمنت میآید. به همین بیمنت در اختیار گذاشتن باعث برکت و تفاوتی است که آدم میبیند.
بله غرض اینکه ما میخواهیم با خود فلسفه آشنا بشویم. لذا الان من به آن مقداری که جلسهی قبل گفتم اصلاً راضی نیستم با اینکه کلیات مبحث حل شد، گفته شد، چهار تا دلیل و اینها؛ ولی خب مطلب باید لعاب بیندازد، قشنگ خیس بخورد و آدم درگیرش شود. جلسهی بعد قشنگ روی آن فکر کنیم. بحثی بهدردبخور است که اینشکلی باشد. الان که میرویم بیرون تا ساعت بعدی که میخواهیم کنار هم باشیم، ذهن درگیر این مباحث است. درگیر شد، سؤال تولید میکند برای جلسهی بعد که میآید میگوید این تیکهاش اینجوری که شد چی شد؟ این با فلان مسئله جور درنمیآید، چی میشود؟ این علامت این است که ذهن فعال و درگیر بحث شده. خب ما از بحث اصالت وجود به وحدت وجود هم که مهمتر نداریم. حداقل در این بخش در مباحث هستیشناسیمان از اینها که مهمتر نداریم. همهٔ گُلِ بحث هم همین است دیگر؛ گُل فلسفهی ملاصدرا اصلاً همین است که تاریخ را متحول کرده. پیچ تاریخی فلسفه از اینجاست که میآید فلسفه وارد اصالت وجود میشود و خب خود کتاب هم از اصالت وجود، بحث را شروع کرده. خیلی از این بحثهایی که الان ما داریم میگوییم، خب در متن هست. خیلی از اینها در این جلسات گفته شد. خیلی سریع و ساده رد میشود؛ ولی خب نکات ریزی میماند که در کتاب هست. و از این زاویه و منظر مطرح کردنش ذهن ما را پیشرفته میکند و درگیر میکند. کُل مطلب را حل میکند تا ببینیم اصل بحث فهمیده شده.
و کُل این بحث از اصالت وجود و اعتبارات ماهیت، هفتاد صفحه در کتاب ما باشد؛ همهٔ اینها تقریباً ما کار کردیم. یک نکات ریزی میماند که حالا روی متن بگوییم این مثلاً آن جملهای که آنجا گفتیم، این تکمیلش میشود. همه بار را بگذاریم روی خود کتاب. نه، ما دیگر روی کتاب میرویم برای تفریح و تفنن. کتاب که میآییم همهٔ بحث را فهمیدیم که داریم میآییم سراغ کتاب و حالا میخواهیم ریزهکاریهای حرف ملاصدرا دستمان باشد. اصل مباحث فلسفی حل بشود. منطق فلسفهٔ مشاء و اشراق و صدرایی در این مسئله نظراتشان چیست که خب کلیت آن را گفتیم، این جلسه وارد که میشویم برای ریزهکاریهای کلام ملاصدرا و عبارات ایشان که گاهی مثلاً این عبارت که آورده، این منظور متن منظومه خیلی ما را میتواند کمک بکند. این وسط و نکاتی را برای ما حل بکند. خصوصاً شرح شهید مطهری، رضواناللهعلیه، در بحث در واقع بهنظرم همین اصالت وجود و اصالت ماهیت. میگوید: «آینده را اگر حرف ملاصدرا به دنیا برسد، بساطِ فلسفهی غرب جمع شده. فلسفهی غرب نمیماند.» به شرطی که مطهری مقرِّر باشد. میگوید: «به شرطی که مطهری بیاید حرف ملاصدرا را بزند.» درگیر کند خودش را. فلسفهای بود، رضواناللهعلیه.
نعمت گرانبهایی را از دست دادیم، خصوصاً در بحث فلسفه. نعمت گرانقدر شهید مطهری و مباحث فلسفی ایشان هم فهمیده نشده است. بین طلبهها و دانشجوها اگر هم خوانده بشود در حد «جاذبه و دافعهٔ امیرالمؤمنین»، عرض کنم آثار اینشکلی، مثلاً حالا «ده گفتار» خوانده بشود؛ معروف و گُل کردهای است که حالا عمدتاً همینها خوانده بشود. خب اینها واقعاً غَریب هستند. مباحث فلسفی ایشان که دیگر هیچی. رسائل فلسفی ایشان یک بحثهای خیلی خوبی هستند. «روش رئالیسم» ایشان و علامه طباطبایی؛ محصول مشترک شهید مطهری و علامه است. با هم در مورد این کتاب را تحویل بشریت دادند. بعد یا خود همین کتاب شرح منظومهی ایشان، حالا یک منظومهی مختصر دارد؛ منظومهٔ مبسوط که اوایل بحث استفادهٔ ماست و آثار فلسفی دیگری که حالا تکوتوک کنارش میماند مثل بحث حرکت و زمان، برخی آثار استاد مطهری. از این جهت خیلی قابل است؛ یعنی ادبیات شهید مطهری و نحوهی بیان ایشان واقعاً فوقالعاده است؛ هم خیلی ساده مطلب، هم خیلی عمیق مطلب را فهمیده.
ویژگیهای واقعاً در هر علمی آدم میبیند ایشان ورود کرده، پدر و مادر علم را در آورده تا حق مطلب را کشیده. در فلسفه مطهری، در اصول، اشراف اطلاعاتی ایشان به مباحث تاریخیِ مثلت مانند است؛ مباحث اخلاقی و عرفانی چقدر مسلط است. به مباحث کلام و به فلسفهی غرب، به تفسیر چقدر مسلط است. به ادبیات چقدر مسلط است. واقعاً علامه است دیگر. علامه کیست؟ تعبیر شهید علامه طباطبایی برای ایشان، دیگر از این تعبیر قشنگتر و رساتر که ما دیگر نداریم که فرمود: «با گریه. فیلمش هم موجود است. هر وقت آقا، هر وقت آگاهی مطهری وارد کلاس میشدند، به بنده حالت رقص دست میداد.» رقصفعلی مثل علامه طباطبایی؛ چون میدانستیم مطالب تلف و ضایع نمیشود، هر آنچه گفته میشود او درک میکند و جمع میکند. صد سال آثارش در دستگردون به شکل اعصاب بود تا کمکم بفهمند آن را.
به هر صورت منظومه، سیر منظومه متفاوت از این سیری است که ما داشتیم. ما سیر متناسب با بدایه بود. در سیر بدایهی اول ادلهٔ اثبات اصالت وجود مطرح میشود. بعد تنها دلیل کسانی که قائل به اصالت ماهیت هستند. در منظومه برعکس است. اول حرف اصالت ماهیتیها مطرح میشود. در واقع پنج، شش دلیل برای اثبات اصالت وجود میآید. کلیتاً همینهایی است که ما گفتیم؛ ولی جزئاً تفاوتی میکند. مخصوصاً با تقریری که شهید مطهری دارد. ما خود شهید مطهری اینجا برای ما موضوعیت داردها! منظومه را بخوانیم حالا دیگر کسی نبود مطهری را آوردیم که نه، مطهری برای ما اینجا موضوعیت دارد برای اینکه واقعاً ایشان خودش یک یَلی در این داستان و در ماجرا است. ورود قدرتمندانه داشته و بحث را شهید مطهری خودشان مسئلهصاحبنظر است و یک یل است. درسته که روی مبنای منظومه دارد میآید و خودش اتفاقاً منتقد جدی منظومه هم هست. مسخره است دو تا برهان حاجی. جدی است که شروع مفصل بحث کردن در برهان اول و دوم و خب اینها چون محل، یعنی همه فلسفه ما گیر همینها است. این حرفها است. تحمل و دقت شایانی را داشته باشد. در واقع اینها همش سرنخ از خود ملاصدرا است. جزئیات به آن میخورد و هی شفاف میشود مباحث.
کسی بعد از ملاصدرا حرف جدیدی، یعنی فلسفه صدرایی، حرف جدیدی در فلسفه کسی نیاورده. هر آنچه که بوده، بستهٔ خود اوست. یعنی اگر هم چیزی گفته میشود این را حتماً خود ملاصدرا یک جایی جمعوجور آن را گفته، مجمل آن را گفته، بقیه آمدند بازش کر دهاند. مطلب جدیدی که بگوییم کسی آمده متحول کرده است فلسفه را. اینجور نیست. راه خوبی بعضاً داشته در طول تاریخ و معالم و گاهی با خود ملاصدرا هم تفاوت نظر دارند. به این معنی نیست که هر که دیگر همهٔ حرفهایش حرفهای ملاصدرا است. فلسفهٔ ملاصدرا عوض نشده. فلسفهٔ ملاصدرا دارد میگوید تتمه و شرحی دارد میزند. نظام فقهی ما، هر چه که داریم پیش میرویم روی مبنای فقه جواهری و فقه شیخ انصاری است. کسی نیامده این را متحول کند. شیخ انصاری تفاوت دیدگاه داشته باشد؛ ولی همانم باز دوباره یک جوری است که نمیتواند از این نظام خودش را بیرون بیاورد. از این چهارچوب نمیتواند بیرون بیاید. نمیتواند بگوید من یک نظام فقهی جدید آوردم. نه، این همان نظام جواهری است. فقه جواهری. شیخ تفاوت داشته باشد. در فضای اصول هم همینطور است. اصول، اصول کفایی است. در واقع یعنی ما از کفایه دیگر نتوانستیم یک نظام جدیدی درست بکنیم. بله دیگران آمدند مسائل را کلاً صدوهشتاد درجه برگرداندند در بحثهای اصولی؛ ولی نظام چارت کلی و آن قالب کلی، قالبی است که آخوند همان نظامی که شیخ آورده، در رسائل همان آخوند آمده پرو بال به آن داده. همه سر این سفره نشستهاند. کسی خارج از این نظام تعریف نمیشود. در فضای فلسفه هم همینطور. یعنی ما چیز جدید، فلسفهی جدیدی نداریم.
در عین حال مسائل ممکن است که ابدائعاتی حتی باشد. بحث ادله تجرد از مباحث جدی فلسفه است. خب مثلاً الان توی احیای خودمان جناب علامه حسنزاده را باید یکی از فحول تاریخ در فلسفه بدانیم که خب فعلاً حجاب معاصریت اجازه نمیدهد درک بکنیم جایگاه ایشان را. ایشان صد تا برهان آورده برای تجرد نفس. هیچ کسی همچین کاری نکرد. خیلی حرف است. نهایت چیزی که دیده میشود در آثار دیگران، خیلی باشد ده تا است. ایشان صد تا برهان قیم میآورد در مبحث. خب خیلی در نوع خودش بینظیر است. این هم هست. ما اول کلیت این فلسفه را اگر فَهْم بکنیم، میتوانیم ظرافتهای اینها را چه کار کنیم؟ هیچ تبلوری ندارد آدم میرود. توی هر موضوعی بعد میآید میبیند مثلاً حتی خود نهایت علامه جوادی، ماجرا معروف است که نامهها موجود است. در این کتاب «شمساللوحجی تبریزی» که آیتالله جوادی آملی در رابطه با علامه طباطبایی نوشتند. آخر کتاب مکاتباتشان و اسناد تاریخیاش را آورده.
متن اینکه وقتی که فلسفه قرار شد در حوزه تدریس بشود، در مدرسهی حقانی که خب شهید بهشتی بودند، شهید قدوسی بودند، شهید بهشتی میخواستند یک تحولی انجام بدهند در فضای حوزه، برای اولین بار فلسفه از سطوح پایینتر تدریس شود، درس رسم بگیرد. علامه طباطبایی، رضواناللهعلیه، از حضرت استاد آیتالله جوادی آملی درخواست کرده بودند که شما تدریس کنید. بد و خوب به امر استاد بوده و ایشان قبول میکنند. سال دوم که میشود، همان بدایه است به نظرم. این «آقایون مرا تحت فشار گذاشتند که گفتند آنها از شما حریف شما نمیشوند که شما بیایید امسال هم درس» را «با خود داشته باشید.» «فکر کردم که من حریف شما میشوم. لذا میخواهم درخواست کنم که من به شما فشار بیاورم.» و «من معذورم از درخواست شما بپذیرم.» استاد ما، به نظرم فاضل تونی باشد، شاید کس دیگری الان تردید دارم، به ما فرمود که در حوزه هیچ کتابی را دو بار تدریس نکنیم مگر اینکه کتاب از نوادر باشد. که خب بدایه اینشکلی نیست. و خب اشکالات خودشان را به بدایه ذکر میکنند در مکاتبات. شاید چهل، پنجاه تا اشکال نسبت به خود کتاب از نظریات آیتالله جوادی آملی.
کتاب «رحیق مختوم» که من اینجا دارم، از کتاب آن حتماً استفاده خواهیم کرد. کتاب در نوع خود کمنظیر بلکه بینظیر است. الان بین فلاسفهی عصر ما حضرت آیتالله مصباح، چون فلسفه مهجور بوده و قدیم بوده، خود اینها ابعاد فلسفی شناخته شده نیستند. لذا برخی میگویند آیتالله جوادی آملی فيلسوف نیست بلکه مفسر است؛ ایشان میگوید: «من مفسرم نه فیلسوف.» یعنی اصل شأن ایشان و جایگاه ایشان، جایگاه فلسفه است. فیلسوف. لذا در بین شاگردان علامه شاید ایشان سرآمدتر است. بحث فلسفی و اختلاف هم دارند. آیتالله جوادی آملی و آیتالله مصباح یزدی و حتی با علامه حسنزاده، اینها مباحث فلسفی و مبانی فلسفی با هم اختلافاتی دارد. بحث، بحثهای جذابی است. یعنی جا دارد یک طلبه کار و زندگی را ول کند، برود در فلسفه و بماند. روغن کشش را دارد و حقش هم هست. چیزی را تلف نکرده اگر فلسفه، اگر طلبهای به شرط اینکه در مبانی قوی باشد. اساتید امام فرمود: «حاشیهها مهمتر از متن فلسفه بشود.» اول در کلام قدرتمند بشود، خصوصاً در روایات پشت پر استدلال داشته باشد، بعد وارد فلسفه شود.
یعنی طلبهای که میخواهد وارد فلسفه بشود در تفسیر، خصوصاً در قرآن، مبانی را خوب شکل گرفته باشد در ذهن خود. تفسیر «المیزان» از این جهت لازم است. خود آثار تفسیری شهید مطهری، «آشنایی با قرآن»، پانزده جلد، در این جهت خیلی خوب است. تفسیر ساده هم کسی بخواند باز هم غنیمت است. و روایات و مباحث کلامی، عرض کنم که کسی مقایسه کرده عقاید آیتالله مصباح را. مقایسه کرده باشد کلیت مباحث را با روایات. اول برای انسان حل شده باشد. چون اینجا بیاید، فلسفه دریای عظیمی است که فلسفه کلیت آن چیزی ندارد. چهار، پنج تا حفره دارد که همه آنجا غرق میشوند. مثل دریایی که همه جایش سالم است، کسی هم غرق نمیشود. چهار، پنج تا سوراخ دارد، حفره دارد، هر که غرق میشود آنجا میرود ناپدید. که این برموداهای فلسفه، بحث وحدت وجود. یک جاهایی آدم برای خود من پیش آمد، مثلاً همین تازگی دوباره بحث، یک مروری به آن داشتم، اینکه فلسفه این را که نمیخواهد بگوید اول مواظب خودم را روشن کنم. ما که بندهایم و خدا داریم و اینکه درش تردید نیست. خب حالا دوباره این چی شد؟ این تنزل وجود از آنجا و اینجا و اینها. این موجود نسبت به آن موجود و اینها چی میشود؟ یک وجود بیشتر نیست. بعد وحدت وجود رابطه با وحدت موجود چی میشود؟
یک جاهایی یک پیچهایی دارد که خلاصه خود کار سخت میکند و آن مبانی اگر قوی نباشد ممکن است آدم برود از دست بدهد. ما در خود اسفار که درس میگرفتیم چند جایی پیش آمد، مثلاً بحث عقل که ایشان مایهی امتیاز انسان نسبت به حیوان و نطق را هم به عقل برمیگرداند. اینها ما در درس یادمه، من خیلی پیش میآمد در درس جناب ملاصدرا اشکال میکردم با آیات و روایات: «حیوانات نطق ندارند؟!» که خلاف صریح قرآن است. قرآن صراحتاً میگوید: «اِذْ قَالَتْ نَمْلَةٌ ...» فلان آن هدهد آنجور. حیوانات مختلف را ازشان نقل قول دارد و نطق برای اینها پذیرفته. و اینکه نمیتوانند تصور بکنن و صورت و قوهی خیال و فلان و اینها در اینها چه نحوی است؛ یک بحث خیلی پر ابهام. آدم میرسد. ما که متعبد به دین ملاصدرا که نیستیم. ما که پیغمبر ملاصدرا را پیروی نمیکنیم. اگر قبول داریم و دوست داریم و عاشقانه به او ارادت میورزیم به خاطر اینکه آن معارف پیغمبر را برای ما شستهرفته کرد. عمیقاً زوایایی برای فهم قرآن کرد. قرآن میخواهیم در عرض قرآن و در عِدل قرآن که نمیخواهیم که! اینها که اصول دین ماست. اینها که روشن است. ملاصدرا بر ندارد برای ما پا پوش درست بکند که خب شما بددین شدهاید. نه، روشن است.
البته اینجوری هم نیستیم که با یک بساطت و حماقتی آثار ملاصدرا را بخوانیم و با سوءظنی بخوانیم که عقلِ ورود به حد عقلی بچهفرض بکنیم که گاهی بدیهیات را نفهمیده است. این حرفی که زده خلاف بدیهیات است که برخی آدمهای ناقصالعقل اینجور برخورد میکنند. کلام ملاصدرا خودش عقلش کم است، بدیهیالبطلان است. یک عاقل اگر فرض کن انسان طرف مقابلش را عاقل بداند، و متعبد و متشرع فرض کنید. که اول اصلاً بای دیفالتشان این است. چون مشکل دارد و اصلاً پیشفرضشان بر این است که او کافر است مگر اینکه خلافش اثبات بشود. اسفار و اینها هی کفرند. محدث است که دامادش فیض است. دامادش فیض! شوخی نیست. شاگردش فیض کاشانی است. فیضی که شما هرچه اثر روایی میبینی محصول اوست. شوخی نیست که! آخه آدم باید عاقل باشد. این چطور بوده است که این فیض کاشانی پی نبرده به این کفر این آقا؟ با این همه روایت، با این تسلط بر روایات، مجلسی! کتاب روایی داشته. از آن طرف شاگرد ملاصدرا بوده. به نظرم شهید مطهری مطرح میکند، شاگردان ملاصدرا یکی فیض، یکی لاهیجی.
فیض از خودش ظهور و بروزی نداشته، فقط تلخیص کرده آثار ملاصدرا را. شستهرفته کرده، تحویل داده. لاهیجی هم آمده یک چیزی داشته باشد، خراب کرده بیشتر. یعنی آدم میفهمد که خودش هم درست نفهمیده است. اصلاً خود او اصالت ماهیتی است. خود لاهیجی که شاگرد ملاصدرا است، اصالت ماهیت. یعنی از آثارش اصالت الماهیه بود. بوی اصالت ماهیه. خودش دست اول باشد برایمان. یعنی شارح متصلی ندارد ملاصدرا که بگوییم مثلاً مثل علامه طباطبایی، شهید مطهری نیست که شما برای فهم علامه مراجعه به شهید مطهری کنید. این نسبت خودش دست خودش. غرض اینکه این چطور بعضی وقتها حرفهای بدیهیالبطلان و شرکآلودی دارد که مثل فیضی که آثار او را تلخیص میکند. کی به اندازهٔ چه محدثی ما قویتر از فیض داریم در محدثیت، در متکلم بودن؟ حرفی نیست. خب وقتی پیشفرضممان را درست کردیم، با این پیشفرض آمدیم، حالا قطعاً در آثار ملاصدرا خبط و خطا آدم میبیند. معصوم که نیست. فهمی دارد از منابع اصلی دارد میگیرد. ما خودمان به آن منابع وقتی مراجعه میکنیم، اولاً میگوییم که آقا او فهمش عمیق است. باید حسابی مانور دهم. نباید دست کم بگیرم. آدم زجرکش کند خودش را تا بفهمد که ملاصدرا چی گفته است. اسفار که میخواندیم، اشکال که میکردیم تَه با فهم ساده احمقانه. تو یک طلبهی مبتدی نباید مقایسه بشود که به فهم تو نمیآید این آیه تناسب ندارد. تفسیر میکند. قبول کنیم چی میگوید ملاصدرا. باید اینشکلی برخورد کرد.
حاشیهها مهمتر وقت تلف نشده. ماهیت شهید مطهری در شرح مبسوط منظومه، صفحهٔ شصت و نه، جلد یک. کتابی که از من دارم، مجموعه آثار شهید مطهری، جلد نه، صفحهٔ شصت و نه. اینجا توضیح استاد در مورد اصالت ماهیت مطرح میفرمایند. قائل اصالت ماهیت میگوید که: «همان حیثیتی که شما درک میکنید و میگویید کمیت متصل، غار یک بعدی است، عین عینیت خارجی است و این هستی و هست از آن انتزاع شده است.» یعنی اصل ماهیت است. «شما وجود را داری اعتبار میکنی در ذهنت. انتزاعی بودن را وگرنه واقعیت چیه؟ ماهیت. ماهیتی که واقعیت دارد، همین مثال است که چندین بار عرض کردیم که این واقعیت صندلی بودنشه و ما بودن را به صندلی تحمل میکنیم. انسان صندلی بودن یا توش بودن دارد دیگر. یعنی صندلی که بودن را داری برایش حمل میکنی و بودن را داری اعتبار میکنی، انتزاع صندلی است. به ظهور رسیده. صندلی بودن آمده. یعنی هستیِ صندلی.»
این خیلی مهم است. اصلِ اصل اینکه ما پَنچَر میکنیم اصالت ماهیت را به خاطر همین تیکهاش است که به هر چیزی هستِ خودش را میدهد. وجود که برهان اولی است که حاجی در منظومه مطرح میکند، دقیقاً با همین میزند که میگوید اینی که شما میگویی را نمیتوانی اثبات کنی. چون میگویی هستِ خودش. شما حرکت از قوه به فعلیت را نمیتوانی درستش بکنی. چون این هستش باید بشود هزار تا هست. ماهیت صندلی که عوض نشد که! آب از صفر درجه میرسد به صد درجه. این یک میلیارد فعل و انفعال صورت گرفته که از آب صفر درجه شده آب صد درجه. فقط اشتداد پیدا کرده است. مولکولهای درون سرعتش رفت بالا، حرکت پیدا کرده است مولکولها. ماهیتش را شما نمیگویید عوض شده. در حالی که روی مبنای شما باید ماهیتش عوض شده باشد. بیا روی هستش خودش که او یک هستِ جدا و منفکی از ماهیت ندارد. که هستِ اعتباری و انتزاعی است. هستیِ آب. پس آبی که عوض میشود نه هستش، هست که دارد ارتقاء پیدا میکند. ماهیت ثابت است، هست دارد اشتداد پیدا میکند. این چون میگوید صندلی بودن اصالت را دارد به صندلی میدهد که ماهیت بودن را دارد انتزاع، اعتبار میکند. بودنش اعتباری است که بودنش هم اعتباریه. بودنِ خودش. مطلق بودن نداریم.
در مرحله تصور قبول نکردند که وجود یک چیز باشد. وحدت و اشتراک معنوی که میگفتیم همین بود دیگر. اشتراک معنوی وجود چی بود؟ در عالم تصور هر چه وجود میگوییم یکی است. در تصورش یکی است. آسمان موجود است، زمین موجود است، انسان موجود است، خدا موجود است. موجود. همه اینها در ذهنمان یک چیز میآید. توی یکیاش موجود آسمان میآید، توی یکیاش موجود زمین. چون صندلی بودن، آسمان بودن این است دیگر. لذا بودن یکی نیست و وجود اشتراک معنوی، یعنی هستی جز امر منتظر نبود. چیز دیگر خودش چیزی نیست. هستی مطلق نداریم. هستی هر شیء را داریم. یعنی همان صندلی بودن. صندلی بودن را دارد. پس بودن صندلی را دارد. نبودن مطلق مثالش ما را کُشته. مقام مثال مثل اُبُوّت است. اُبُوّت یعنی چی؟ پدر که یک امر عینی وجود دارد در توضیح نظر چی؟ نظریهٔ اصالت ماهیت دارد. ایشان میفرمایند توضیح اصالت ماهیت، نقدش نیستا! توضیحش است. الان توضیحش را میگوییم.
بعد چند صفحه جلوتر میآییم. «چقدر وقتمان گذشته؟ امروز چهل و پنج دقیقه گذشت. بیست دقیقهای بریم.»
میفرماید که: «ابوت یک امر عینی وجود دارد و آن این است که مردی عملاً منشأ میشود که نطفه از او به وجود آمده و به او وابستگی دارد. از وجود او حرکت کرده. در رحم زنی قرار میگیرد. بعد با ترکیب شدن با تخمک او، این امر عینیه. یعنی به وجود آمدن این نطفه که یک امری است عینی، حرکت کردن نطفه امری است عینی، مباشرت کردن این دو موجود امری است عینی. اعتبار که نمیکنیم که! انتزاع که نمیکنیم که! اعتباراً اینها به هم رسیدهاند، واقعاً به هم رسیدهاند. واقعاً نطفه از صلب مرد بیرون آمد. واقعاً نطفه به رحم زن رسید. واقعاً رحم، نطفه را گرفت، پرورش داد. واقعاً بچه شد. انتزاع که نمیکنیم. پدر بودن که انتزاع نمیکنیم. اعتباراً او پدر است. اعتباراً نطفه از او رفته. اعتباراً مباشرت کرده. اعتباراً زن نطفه را دریافت کرده. اعتبار نیست که! این وجود عینی دارد. واقعاً در بیرون گرفت، واقعاً در بیرون مادر شد. یعنی تولید کرد بچه را. درست شد؟ خود عنوان پدر و مادر اعتبار استها! خود عنوان پدر و مادر اعتبار است، ولی زاییدن که اعتبار نیست که! به کسی که در بیرون میزاید اعتباراً میگوییم مادر، ولی اعتباراً که نمیزاید! که واقعاً میزاید ولی اعتباراً میگویی مادر. درست شد؟»
حالا اینجا از مجموعه اینها، یعنی از به وجود آمدن یک انسان از نطفهٔ یک انسان مذکر، یک مفهوم و یک اضافهٔ پدری. این انتزاع شماست، اعتبار شماست. پدر بودن اعتبار است. «قلمبهای اضافه میشود.» به قول آیتالله فیاضی: «یک قلمبه که ازت بیرون نمیزند که!» معیار اعتباری و واقعی را اینجوری توضیح میدهند آنها: «میگوید قلمبه اگر زد بیرون واقعی و عینی، وقتی قلمبه ندارد میشود اعتباری.» یک چیزی به او اضافه شد. حمل خفیفی است. ولو پنجاه گرم! این پنجاه گرم میشود سه کیلو میکند. ولی عنوان مادری که دارد حمل میکند چیزی حمل میکند، خود بچه را که دارد حمل میکند واقعاً یک چیزی دارد حمل میکند. عنوان مادری که دارد حمل میکند، یعنی نطفهی بچه بهش یک چیزی اضافه کرد واقعاً. ولی عنوان بچه چیزی به او اضافه نکرد. پس نطفهی بچه میشود امر واقعی و خارجی. عنوان بچه میشود فرزند مادر، پدر، اینها میشود عنوان اعتباری و انتزاعی. اعتباریات در عالم ماده وجود ندارد. وگرنه در قورباغه هستی به چه معنا؟ پدریت وجود داشته مثلاً به ایشان داده شده؟
به حسب همان وجود ذهنیاش وجود دارد دیگر. اگر هیچ انسانی، اصلاً هیچ زاینده و هیچ زوجی نباشند، مثلاً مستطیل قبل از اینکه عالم ماده، عالم طول و عرض است دیگر. طول و عرض و ارتفاع. حالا اگر عالم مادهای وجود نداشته باشد، ما نمیتوانیم انتزاع کنیم. ولی در عالم واقع هست یا نیست؟ انتزاعی که میکنیم وقتی انتزاع از این انتزاع کردی، انتزاع نسبت به نسبت این انتزاعیات را مثل چیزی مثل ماهیت میببینم. ماهیت اقتضای وجود دارد، نه اقتضای عدم. بعد خب انتزاعیات هم ماهیت را قالب میبینم. قالب میبینم که ماده در یکی صورت، صورت و ماده، یک بحث ماهیت و وجود، یک بحث. یک صورتی است برای چیزی. حالا صورت هم گاهی وقتها واقعیت دارد در عالم خارج. صورت الان صورت میز بودن این واقعیت دارد. این میز واقعاً با اینکه مادهاش آهن است، ولی این شده میز. این شده صندلی. آن هم شده مثلاً منبر. آن هم شده مثلاً بخاری. همش آهن است! ماده یکی است، صورتها متفاوت است. ماهیتاً کاملاً متفاوت. وجود اینها. کدام یکی مقدم است؟ بر ماده و صورت ماده مقدم است. آقای غریبالاحدر نسبت به فلسفه. به نسبت من عرض کنم خدمتتان که: حالا اینجا هم همینطور است. اینجا عنوان پدری و مادری، نسبت است. کمااینکه اصلاً انتزاعیات نسبت است. آن منسوبُالیهِ اگر نباشد، بردْ بردی که روی دیوار نداریم تصور کنیم. در تعریفش وابسته به اوست. وقتی تعریف تصور نمیشود که. درسته؟ تصورش اصلاً معنا ندارد. عقل موجود باشد. نه، اصلاً وجود ندارد. چون وجودش، وجود ذهنی است و آن وجود ذهنیاش هم به اعتبار است، به انتزاع است، به نسبت است. آن منسوبُعلیه به وجود داشته باشد. نسبت از یک چیز خارجی انتزاع میکنیم یک عنوانی را که این عنوان کجا وجود دارد؟ در عنوان پدری وجود دارد. پدر موجود است. پدری نگوییم پدر. پدری موجود است. مادری موجود است. اُبُوت موجود است. درسته؟ بُنُوّت موجود است. ولی کجا پدریت را پیدا کنم.
عنوان پدری بر من عنوان سنگینی است. کمرم دارد خم میشود. یک بحث اساتید. آن بحث «وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» آیهٔ ۸ سورهٔ اعراف، گفت و گویی داشتیم، تفسیر خاصی دارند ذیل این آیه در سورهٔ مبارکهٔ اعراف. تفسیر مفصل و بینظیر طباطبایی. هر چیزی به نسبت خودش حقی دارد که آن در کمال وجودی روز قیامت وزن. هر چیزی حق است، نه مطلق حق. حق مطلق حق. حق هر چیزی مثل «جاهِدُوا فی سبیل الله حَقَّ جِهادِهِ» آیه ۷۸ سوره حج، «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» آیه ۱۰۲ سوره آل عمران. یک درجه کمالی داریم در تقوا که از این بالاتر نداریم، آن میشود حق تقوا. یک درجه کمالی داریم در جهاد که از او بالاتر نداریم، میشود حق جهاد. یک درجه کمالی داریم در تلاوت، تلاوت. روز قیامت اعمال را با آن محک میسنجند. با درجه کمالی خودش. جهاد کمالی، نماز کمالی. آنجا آنها را میسنجند و حق مطلق نیست که بگوییم آقا وزن حق است. نه، وزن حق هر چیزی است.
من حالا از استاد پرسیدم که اینجا چطور میشود؟ در اعتباریات و انتزاعیات حق آنها چی میشود؟ آن که وجود عینی خارجی ندارد! نقطه کمالی، کمالِ اُبُوّت که نداریم که! پدری، حق اُبُوّت، حق بُنُوّت حتی! اعتبار داری میکنی و انتزاع داری میکنی یا مقدمتاً یک چیزی دارد و داری انتزاع میکنی یا بعدش یک چیزی میآید. به هر حال آن وجود خارجی که نسبت به این دارد حق او را لحاظ میکند. یعنی خود پدری قبلش چیزی نیست، بعدش چیزی نیست که وظایف پدری که روی دوش شما میآید که اینها دیگر اعتباری نیست. خارجی است. شما نفقه بدهی. ببین بچه، نفقه دادن که امر اعتباری نیست که! یک امر واقعی خارجی است. این نیست؟ پدر بودن، حق پدر بودن به حسب حق نفقه دادن معنا پیدا میکند. پس اینجا ما پدری را. من پدر این شخصم. اگر شما را در آزمایشگاه ببرند، میتوانند پدری را پیدا کنند؟ اسکن بگیرند شما را یا مثلاً زیر اشعه ایکس بگویند پدریت را پیدا کنم؟ هرچه بگردم پدری شما را نمییابم. مثال خوبی از آن مثال قلمبه زدن بیرون است. بهتر است به نظرم.
پدری مفهومی است که از یک جریان عینی دیگر انتزاع شده است. یعنی انتزاعات همه تکیه دارد به واقعیات و خارجیّات. از خارجیها که انتزاع میشود، درسته؟ الان پدر بودن از چه انتزاع شده؟ از زایمان مادر. نطفه را تحویل داد که واقعیت است. مادر تحویل گرفت که واقعیت است. مادر رشدش داد که واقعیت است. مادر زایمان کرد که واقعیت است. من شدم پدر که اعتبار و انتزاع! واقعیت عینی و خارجی؟ واقعیت ذهنی داردها! واقعیت عینی ندارد در خارج. چیزی شبیه «بودنم را گُم کردم»؟ معنا ندارد که! اصلاً فرض ندارد. شناسنامه نداشته باشد اصلاً ثابت نمیشود که پدر این است. ذهن دیگران هم اثبات انتزاع نمیشود. فقط توی ذهن خودت است که انتزاع. اگر واقعیت باشد که دیگر خود و دیگری ندارد که! واقعیت واقعیّت است دیگر. الان اینجا ستون هست واقعاً. چه شما بدانی، چه قبول کنی، چه قبول به نسبت شما، به نسبت او ندارد که! همین که به نسبت شما، به نسبت او میشود این، یعنی اعتباری و انتزاعی است. واقعیت که واقعیت دارد دیگر!
نه اصلاً یکی از جوابهای خیلی خوب برای همین بحثهای عرض کنم که نسبیت و اینها هم همین است دیگر. شما نسبیت را در کدام مرحله میخواهید ببرید؟ در انتزاعیّات؟ در اعتباریات معنا دارد. ولی در واقعیت که معنا ندارد که! ستون هست. میگوید بستگی دارد برای کی؟ برای چی؟ چطور نگاه کنیم؟ تصور معنای ستون و تعریف ستون را میدانی یا نمیدانی؟ اگر میدانی باید تصدیق کنیم که این ستون است. اگر نمیدانی باید تصورت را درست کنی. نسبیت دیگر معنا ندارد که! ستون هست. خصوصاً در فلسفهی اخلاق بسیار مهم است. تو میگویی اینها فحشا است. تو میگویی قبیح است؟ قصدش قبیحِ نسبی است. میگوید این الان به اعتبار تو دزدی است؟ به اعتبار او دزدی نیست؟ به اعتبار شما بد است؟ لباس را شما میگویید بد است؟ شما اعتبار کردید بد است. بد نیست، بین ما بد نیست. ظلم نیست. خیلی هم خوب است. یکی از راههای خوب کنترل موانع همجنسبازی. بهترین راه برای کنترل موانع همجنسبازی هم ارضا نائره میشود و شهوت او ارضا میشود. از زاویه ما نگاه کن، میبینی چقدر خوب است. زاویه تو است که بد است. اعتبار. این اعتباری است یا عینی و خارجی است؟ قباحت اینشکلی، فحشا اینشکلیه. بحثهای بسیار مهم. آن امتداد سیاسی که گفته میشود اینها است. شما نظام معنایی و فرهنگی که میخواهی تولید بکنی، باید برای مبانی فلسفی باشد. فرهنگ شما و متناسب با واقعیات و عینیت باشد و انتزاعیّات، حقِ انتزاعات درست! نه توهم.
مسلم است که اگر تمامِ زیستشناسان بخواهند این پدری را پیدا کنند، نمیتوانند. پدری یک مفهومی است که از یک جریان عینی دیگر انتزاع شده است. آیا وجود نطفه در تخمدان معنایش پدری است؟ آیا عمل مباشرت معنایش پدری است؟ زناشویی میشود گفت؛ ولی آیا چیز دیگری بهش اضافه میشود که پدری به وجود میآید؟ بابا بودنش در آمد. بلکه از مجموعه اینها وقتی که این بچه به وجود آمد، مفهوم پدری انتزاع میشود. مجموعه بعد بزرگش کند در رحم، بعد بیرون بدهد. آن وقت تازه میگوید بابا شد. هنوز بیرون نیامده میگویند داری بابا میشوی. پس پدر یک مفهوم انتزاعی است. حالا اینجا هم وقتی هم دایر بشود بین این دو تا که ما باید یکی از این دو تا را انتزاعی و اعتباری بدانیم. اعتباری منظورمان یک چیز و دیگری را عینی. اگر قائل به اصالت ماهیت بشویم باید بگوییم این مفهوم هستی یک مفهومی است که ذهن از آن انتزاع کرده. طبق نظر کی؟ شیخ. عینیت خارجی مال همان حیثیتی است که مثلاً در مورد انسان میگویید جوهر جسمانی نامیِ متحرک بالارادهٔ ناطق. جنس و فصل. این میشود چی؟ ماهیتش. و اصالت مال چیه؟ مال همین است. مال همین ماهیت. همین تعریفی که گفتید: جسم متحرک فلان. این است آنچه این عینیت خارجی است. عینیت خارجی یعنی همین. پس این کلمه هستی که از این انتزاع شده توی پاکتت میبری. تشخصات. چی میگویند؟ مسئله تشخصات یکی از مسائلی است که بنابر اصالت ماهیت اشکال پیدا میکند و جواب ندارد. فارابی یک حرفی زده که شاید آن کسانی که میگویند فارابی اصالت وجودی است به اعتبار همین حرفش گفتهاند. ملاک تشخص وجود است. یعنی شخص شدن این شخص بر اساس چیست؟ بر اساس وجودش یا بر اساس ماهیتش؟ ماهیت انسان که الان از همدیگر تفکیک ندارد که. من و شما که ماهیت انسان ما وجودمان است که از همدیگر تفکیک داریم. شما هستی، من هم هستم. تشخص شما به وجودت است. تشخص من برای تشخص شما که به ماهیتت نیست که. من و شما در ماهیت که از هم جدا نشدیم. در ماهیت وجود از هم جدا شدیم. ماهیت یک امر ثابت جاری است. برش ندارد. وجود است که دارد برش میزند. شما یک وجود، من یک وجود، ایشان یک وجود. درست شد؟ این میشود تشخص. شخص شدن یک شخص. جزئی شدن یک شخص. تشخص یعنی جزئی شدن. انسان که کلی است. این عنوان کلی انسان باید جزء جزء بشود دیگر. تشخص پیدا میکند. درستش بکن.
لذا فارابی تشخص را به وجود برمیگرداند. برای فارابی اصالت الوجودی خوب است. این برقی که در کلمات فارابی زده که در باب تشخص یک نظری گفته که جز با فکر فارابی اصالت وجودی. ولی همین بوعلی که بیش از فارابی اشاره به اصالت وجود دارد در باب تشخص نگفته که ملاک تشخص وجود است. علتش هم این است که این مسئله برای آنها به این شکل مطرح نبوده. درگیر ذهنی نداشتند که بخواهند به ذهنشان درگیر این باشند، این نبوده که الان حرفی که میزنند تبعاتش این است که اصالت ماهیت میشود، اصالت وجود میشود. در این فضا چون نبودهاند یک جاهایی فطرتاً گفتهاند که خب تشخص مال وجود است و حتی بوعلی فطرتاً هم نگفته. بله ماهیت، تشخص مال وجود است. من که شخص مثلاً رضا کمالی شدم وجودی شماست. شما شدید یک انسان، یک فرد از انسان. این فرد از انسان که جزئی شده، ماهیت شما این را جزء کرده یا وجودتان؟ اینی که تو بیرون هست، این وجود شماست که از وجود ایشان جداست یا ماهیت شماست؟ یا ماهیت اعتبار به من اعتبار پدر و مادرم شدم مثلاً. اعتباری نیست که! اسم شما بله آقای رضا کمالی اعتباری است. ما اعتبار کردیم. الان شما واقعاً وجود عینی دارید یا ندارید؟ واقعاً یک فرد از انسان هست یا نیستید؟ اعتبار یک فرد بودن شما واقعاً شما یک فردی. ایشان هم واقعاً یک فرد است. چی باعث شده که شما یک فردی باشید غیر از ایشان. ایشان یک فردی باشد غیر از شما؟ ماهیت انسان، ماهیت انسان به شما میگوید؟ ایشان یک فردی باشد یا وجود؟ وجودتان است که دارد تشخص میدهد. فصل حقیقی انسان از انسان دیگر، از موجودات دیگر، همان وجود. نمیشود با ماهیت گذاشت. ناطقیت فصل حقیقی نیست؛ یعنی واقعاً جدا نمیکند. تشخص نمیدهد. فصل حقیقیش نیست.
تمام شد. ادلهٔ قائلین به اصالت ماهیت میماند برای جلسهی بعد که حالا بحث خوبی است. بحث مفصلی هم هست. شاید بیش از یک جلسه از ما وقت بگیرد؛ ولی خب بحث مهمی است. باید بحث کنیم. واسطه در عروض، واسطه در اثبات اینها را داریم. اگر لازم شد یک دوری هم خیلی سریع از روی منظومه، ادلهٔ قائلین به اصالت وجود را هم یک بحثی بکنیم. بحث خیر و شر مثلاً بحثهای بسیار مهم است. برهان خیری است که حاجی استفاده میکند. به نظرم اشکالی ندارد یک مدتی فعلاً اگر شما مشکل ندارید آکوستیک شبیه آکواریوم. آمدیم یاد بگیریم، عجلهای برای اینکه بدویم برویم کتاب را تمام کنیم، جلد دو، جلد سه، نه. عجلهای نداریم. میخواهیم بحث حل بشود و مثل فقه نیست که بگوید آقا ایشان در مثلاً طهارت تخصص دارد. خب طهارت تخصص دارد لزوماً اینجوری نیست که طهارت تخصص پیدا کرده خمس را هم بفهمد؛ ولی فلسفه اینجوری است. شما از هر درش که بروی، خوب بفهمی بقیه را میکشد میآورد با خودش. الهیات به معانی الاعم در فلسفه فیزیک هم فهمیده میشود. تمرکز دارد. هی میفهمد، میفهمد بعد مواجهه با مسئله میشود. فلسفه اینشکلی است. ولی در اعتباری برای جلسهی بعد انشاءالله ادامه.
«الحمدلله رب العالمین و اللهم صل علی»
در حال بارگذاری نظرات...