امتحان و ابتلا؛ شاه کلید صعود انسان
برای همپایان شدن با امام حسین علیهالسلام؛ همداستان شدن با ایشان لازم است
نزدیک شدن به مرکز گرداب بلا = تقرب به امام حسین علیه السلام
شب عاشورا به نیت سلامتی امام زمان ارواحنافداه صدقه بدهید
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی أمری و احلل عقدة من لسانی.
در جلسات قبل به این نکته رسیدیم که آنچه شاهکلید صعود انسان است، امتحان و ابتلاست. هرچقدر سطح یک انسان بالاتر میآید، ابتلائات او سنگینتر و سختتر میشود. خدای متعال بهواسطه ابتلائات، مثل طناب گرهداری که در چاه میاندازند، انسان را از این اعماق چاه بیرون میکشد، با گره. هرچقدر که انسان بالاتر است، ابتلائاتش سنگینتر و سختتر است.
مثال دیگری را عرض کردیم؛ این قضیه شبیه شکستن یک کوزه در یک دریاست. این دیوارهها وقتی شکسته شد، محوطه و محیط وسیعتری اتصال پیدا میکند. یک ماهی وقتی در کوزه است، تصورش این است که تمام محیطی که فرصت دارد برای شنا کردن، همین است. وقتی این کوزه را شکستند، وقتی در اثر برخورد با این صخرهها در دریا این کوزه شکسته شد، بیرون که آمد، میفهمد این دریا خیلی وسیع است. یا مثل جوجهای که در تخم است؛ وقتی این تخم شکست و بیرون میآید، میبیند دنیا خیلی بزرگتر از اینهاست.
این شکستنها، شکستنهای این دیوارههاست؛ به تعبیر بزرگان «شکست تعینات به سمت اطلاق حرکت کردن.» کی؟ تعبیر عرفا و بزرگان: وسیع شدن. این دیوارهها میشکند و انسان میتواند به پهنای هستی وسعت پیدا کند. و راز رسیدن به این: «هر که بالاتر، بلاء بیشتر.» هر که بلای بیشتر دارد، بالاتر است.
و نکته کلیدی که امشب میخواهم عرض بکنم و وارد مسیر دیگری در بحث بشویم (که امشب شب عاشورا است) آن کسی که در این عالم در قله بلاست، امام (آنقدر که فهمیده میشود در بین اهل بیت) بهحسب ظاهر، امام حسین (علیه السلام) است. ما چه باید بکنیم؟ ما باید پیوند بزنیم خودمان را به بلای امام حسین (علیه السلام). او در قله است. بخشی از این دامنه که باشیم، اتصال داریم به این سلسلهجبال، به این کوه. هر چه که روزی آن قله بود، سرازیر میشود و به ما هم میرسد.
اتصال به این قله چی میخواهد؟ اتصال به بلای او. اگر کسی میخواهد همپایان با امام حسین (علیه السلام) بشود، باید همداستان با امام حسین (علیه السلام) بشود. اگر کسی میخواهد «ارجعی الی ربک راضیة مرضیة» بشنود و همپایان بشود با امام حسین (علیه السلام)، باید همداستان بشود. همداستان شدن یعنی تو این گرداب بلا آمدن. هر چقدر توی آن محل گرداب که سرعتش بیشتر است، آنجا بیشتر واقع بشوی، قربت به امام حسین شدیدتر و بالاتر است. هر چقدر عقبتر باشی، قربت کمتر. این است داستان عزاداریهای ما.
نکته را بگیرید؛ میخواهم وارد مطالبی بشوم. ما برای امام حسین، از جهت نتیجه کار امام حسین که عزاداری نمیکنیم. نتیجه کار امام حسین که عزاداری ندارد. مگر امام حسین باخته که ما بخواهیم به سرمان بزنیم؟ مگر شکست خورده؟ نتیجه کارش که چیزی جز شکر ندارد. ما هم شکر میکنیم، سجده شکر میکنیم: «اللهم لک الحمد حمد الشاکرین». نتیجه کار او که تشکر دارد از خدا. پس چرا مشکی میپوشیم؟ چرا به سر میزنیم؟ چرا عاشورا وقت عزاست؟ میخواهیم توی این میدان بلا بیاییم و مواسات کنیم با امام. میخواهیم ما هم از این سفره بلا چیزی برداریم. سفره بلایی که پهن بوده، سفره بلا. گفتیم سفره رحمت خداست. خدا بهواسطه بلا رحمت میدهد. از این سفرهای که خدا پهن کرد برای امام حسین و اصحاب امام حسین.
برای همین عزاداری خودمان را محزون میکنیم، خودمان را وادار به غم میکنیم، از خودمان رفتارهایی را نشان میدهیم، واکنشهایی را نشان میدهیم که این معنا را در ما زنده بکند که ما پیوند داریم با این جریان، با این کاروان. ما خودمان را عزادار میدانیم، ما تشریک میکنیم مصائبمان را، خودمان را شریک میدانیم در این غمها و ابتلائات.
این نکته بسیار کلیدی است. چند تا مطلب میخواهم عرض بکنم. امشب حرف زیاد داریم. یک بخشش در مورد آداب روز عاشورا است. اول بگویم چه چیزها میخواهم بگویم، چون امشب احتمالاً طولانی خواهد شد بحثمان. بخش اول در مورد اعمالی است که فردا مقداریاش را عرض میکنم که روایات داریم که فردا چه کارهایی باید انجام بدهیم، کمتر شنیدیم که شریک کنیم خودمان را در بلای عاشورا. یک بخشش هم مربوط به شب عاشورای خود امام حسین (علیه السلام) است که شریک شدن اصحاب امام حسین در بلای عاشورا. این دو فصلی که امشب میخواهیم بهش بپردازیم. مطلب هم خیلی بنده آوردهام امشب. انشاءالله که برسم همه را بگویم.
مطلب اول اینها نکات بسیار کلیدی و بهدردبخوری است، انشاءالله. اولاً که خب میدانید، این را زیاد شنیدهاید، مرحوم علامه امینی فرموده بودند که شب عاشورا صدقه بدهید برای امام زمان و صدقه زیاد. وضعیت درونی امام زمان وضعیت بههمریختهای است، به تعبیر ما. این نشان میدهد که انسان دارد توجه میکند به حال امام زمان، میخواهد شریک بشود توی این غم، از خودش رفتار نشان بدهد، از خودش واکنش نشان بدهد که من متأثرم از غم شما، از مصیبت شما.
چند تا نکته کلیدی در روایات داریم، این را عرض بکنم. کمتر هم شنیدیم و بهش پرداخته شده. مرحوم شیخ طوسی کتابی دارد به نام «مصباح المتهجد و صلاح المتعبد» از منابع بسیار موثق ماست. خب ماها معمولاً برای ادعیه و زیارت، کتاب مفاتیح را میشناسیم. مفاتیح خودش از کتابهای دیگری استفاده کرده است؛ مثل کتاب «زاد المعاد» شیخ بهایی، مثل کتاب «اقبال» سید بن طاووس، مثل «مصباح کفعمی»، مثل «مصباح شیخ طوسی». اینها منابع مفاتیح است. ما معمولاً این منابع را دیگر خیلی خوب نمیشناسیم. بسیاری از چیزهایی که شیخ عباس قمی نقل کرده، از این منابع نقل کرده است.
در مورد اعمال روز عاشورا در این کتاب میخوانم برایتان. بسیار جالب است. نکات عجیبی هم در این روایت هست. باید خیلی دقتتان را افزایش بدهید، مطلب از دستتان در نرود. نکات بسیار کلیدی است که امشب باید بگوییم و از فردا انشاءالله شروع کنیم عمل کنیم.
روایت از امام باقر (علیه السلام) در جلد ۲ صفحه ۷۷۲. مطلب شروع میشود. مطالب عربی چون زیاد است (من شاید چیزی حولوحوش ۵۰، ۶۰ صفحه مطلب امشب آوردهام) فعلاً عربی نمیخوانم، یک جاهایش را فارسی میگویم. امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هر کسی زیارت امام حسین برود در روز عاشورا...» ببینید، خود زیارت امام حسین رفتن در روز عاشورا، یک جور اعلام حضور و اعلام شراکت در این بلاست. یعنی انگار من زمانه را جا انداختهام وگرنه من هر وقت دیگر، هر نسل دیگری باشم، عاشورا کربلا.
نکتهاش این است: «من بنا دارم و بنا داشتم عاشورا کربلا باشم، عاشورای ۶۱ هجری نتوانستم، عاشورای ۱۴۴۶ که میتوانم. من عاشورا خودم را به کربلا رساندم.» گفت: «هر جا هستی عاشورا خودت را به کربلا برسان.» اگر نشد، این کار را بکن - که آن «نشدش» را باید عرض کنم که از فردا شروع - این خودش همین است؛ اعلام این که من مال این کاروانم، من میخواستم بیایم، زمانه نگذاشت، من تأخیر داشتم در زمانه، مگر نه من خودم را رساندم به کربلا.
ببینید نکته را، خیلی نکته مهم است. بعد چی میشود؟ میفرماید: «همین کار را بکنی، تو را هم جز شهدای کربلا مینویسند.» چندین روایت داریم، میگوید ظهر عاشورا به مردم آب بدهی. روایت داریم در «کامل الزیارات»، برای شما ثواب مینویسند که ظهر عاشورا به خانواده امام حسین آب دادی. من که نبودم کربلا آب بدهم، من با این کارم دارم اعلام میکنم من بنا داشتم به تشنه آب بدهم. چه بکنم که جغرافیای من این طور بود، زمان و مکان من این طور بود. من همین قدر از من برمیآید. خدا قبول میکند و مینویسد شما را. این چیز عجیب و غریبی است و شما را شریک میکند در تمام آن شهادتهایی که در کربلا رقم خورد.
این پایانش بسته نشده، یک وقفه تاریخی نیست که تمام بشود. یک جریان و استمرار دارد تا قیامت. ما این موقعش رسیدیم، هر وقت رسیدی هر طور میتوانی خودت را پیوند بده به این جریان، بیفت تو این گرداب. تو را هم میبرند، به تو هم میدهند. هر چه به آنها دادند، به تو هم میدهند. روایت عجیب و غریب. چند تایش را میخواهم برایتان بخوانم. امام باقر (علیه السلام) فرمود: «هر کسی روز عاشورا زیارت حسین بن علی برود، حتی یضلّ عنده باکياً، برود آنجا ساعاتی را با گریه توقف کند، روز قیامت خدا را در حالی ملاقات میکند که ثواب ۲۰۰۰ حج، ۲۰۰۰ عمره و ۲۰۰۰ جنگ غزوه (۲۰۰۰ جنگ در اسلام) برایش نوشته شده؛ ثواب کلّ غزوةٍ و حجّةٍ و عمرةٍ.» ثواب این دو هزار تا حج و عمره و جنگی که گفتم، هر یک دانه از آن با ثوابش، ثواب کسی است که حج با پیغمبر و اهل بیت رفته، عمره با پیغمبر و اهل بیت رفته، جنگ با پیغمبر و کل اهل بیت رفته، نه فقط با امام حسین.
عربیاش را بگویم که: «ثواب من حجّ و اعتمر و غزا مع رسول الله و مع الأئمة الراشدین.» عاشورا کربلا باش! بعد راهکار دادند: «اگر نبودی این کار را بکن، برای تو همه آنها را مینویسم.» که عرض میکنم انشاءالله امشب بنا بگذاریم و فردا انجام بدهیم. میگوید: «گفتم عقبه نقل میکند، میگوید پرسیدم آقا راهمان دور است، مدینه کجا، کربلا کجا؟ من که نمیتوانم بروم. چه کار کنم؟» «فداک، فما لمن کان فی بعید البلاد و قاصیه...» فقط کربلا بریم به ما میدهند؟ راهمان دور است، چه کار کنیم؟ «ألمصیر الیٰ فی ذلک الیوم...» نمیتوانیم عاشورا کربلا باشیم.
فرمود: «اگر این طور است، برز الی الصحراء، برود یک بیابانی پیدا کند، صحرا پیدا کند. او سعد سطحاً مرتفعاً فی داره.» یا برود یک ارتفاعی پیدا کند در خانهاش. در این روایت «بیابان و ارتفاع» را گفتند، یک روایت دیگر هم که انشاءالله برایتان خواهم خواند، آنجا حضرت فرمودند: «اگر نشد، در خانهاش یک جای خلوت پیدا کند.» اگر نشد، در خانهاش یک جای خلوت کند تنها. فرمود: «من ضمانت نمیدهم؛ نتیجهای که میخواهم بگویم، فرمود این ضمانتی است که خدا به جبرائیل داده، جبرائیل به پیغمبر داده، پیغمبر به امیرالمومنین داده، امیرالمومنین به امام حسن و امام حسن به امام حسین. ضمانت تکبهتک به ما رسیده. من دارم این طور به تو ضمانت میدهم.» نتایجی که میخواهد بفرماید که یکی از نتایجش خیلی هم عجیب و غریب است. میفرماید تا چهار نسلش این اتفاقات برایش میافتد. تا چهار نسلش این اتفاقات برایش میافتد. فقط هم وقتش روز عاشوراست. عجیب!
فرمود: «یا برود در بیابان، یا یک جای ارتفاعی پیدا کند با سلام.» فقط جهت کربلا را پیدا کند، سلام بدهد. «علی قاتله» شروع کند قاتل امام حسین (علیه السلام) را لعن کند، از همان راه دوری که هست. دو رکعت نماز بخواند. اینجا در این روایت فرمود: «این نمازش را سعی کند قبل از اذان ظهر انجام بدهد.» در روایت بعدی که میخواهم عرض بکنم، حضرت فرمود: «ارتفع النهار باشد، روز بالا باشد.» انجام داد. فرمود: «دو رکعت نماز بخواند.»
«ثم لیندب الحسین علیه السلام.» کمی برای امام حسین گریه کند. «و یبکی.» کمی روضه بخواند، گریه کند. «و یامور من فی داره من من لا یتقیه بال...» اگر در خانه کسی نیست که بخواهند تقیه کنند بابتش، دشمن اهل بیت اینها ندارند، هر که در خانه است بگویند آنها هم گریه کنند. «و یقیم فی داره المصیبه بإظهار الجزع.» در خانه شروع کند اعلام جزع کند برای اباعبدالله. همین که ماها مثلاً سینه میزنیم، به سر میزنیم. در روایت دومی که عرض خواهم کرد، حضرت مدل دادند، فرمودند: «آستینهایشان را این طور کند، دکمههایش را این طور کند، قیافهاش را این داشتیم میرفتیم کربلا واقعاً که دیگر نرسید.» چیزهایی را فرمود.
بعد فرمودند که: «ولی یعز بعضهم بعضاً بمصابهم الحسین علیه السلام.» هر کدام به همدیگر رسیدند، تسلیت بگویند به همدیگر، مصیبت اباعبدالله. در آن روایت بعدی فرمود: «چه مدلی تسلیت بگوییم؟» فرمود: «من ضامنم برایشان، اگر این کارها را کردند.» «بر خداست جمیع ذلک.» همه آنها را که در کربلا به زائران میدهند، آن ۲۰۰۰ حج، ۲۰۰۰ عمره، ۲۰۰۰ جنگ، من ضمانت میدهم هر که این کار را کرد از راه دور، همه را به این هم میدهند.
امام باقر: «گفتم تو فداک، انت ضامن ذلک لهم و زعیم؟» آقا ضمانت میدهید؟ فرمود: «انا ضامن و انا الزعیم.» من گردن میگیرم، با من است. «لمن فعل ذلک.» این کار را بکنی، من ضامنم. ۲۰۰۰ کربلا برایت مینویسند. ۲۰۰۰ کربلا، امام حسین تجدید میشود برای شهدای کربلا، این را هم بدانید. ۲۰۰۰ جنگ کنار امام حسین، ۲۰۰۰ جنگ کنار امیرالمومنین. میگوید: «گفتم آقا چه شکلی به هم تسلیت بگوییم حالا ما به هم رسیدیم؟» فرمود: «این طور بگویید: أعظم الله أجورنا به مصابنا بالحسین، و جعلنا و ایّاک من الطالبین بَصَرَهُ.» که همان «صالحی إما إغاثتنا و ولیّه الإمام المهدي من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم.» ماها فارسی هم میتوانیم بگوییم: «خدا من و شما را منتقم خون اباعبدالله قرار بدهد پای رکاب مهدی فاطمه.» همین جوری به هم تسلیت بگوییم، زنده کنیم این یاد را، یاد انتقام.
بعد فرمود: «اگر میتوانی روز عاشورا دنبال چیزی نروی در خانه و زندگیات، دنبال کاری، کارهای معمول زندگی، ففَعَل. این کار را انجام نده، دنبال نرو، دنبال چیزی نرو، فانه یوم نحس.» عاشورا از جهت کار و بار مادی روز نحسی است. «لا تقضی فی حاجه المؤمن.» حاجت مؤمن در عاشورا برآورده نمیشود، حاجات دنیایی و اینها. خدا برکت قرار ندهد، چون برکت را بنیامیه در این روز درخواست کردند. خدا برکت را گرفت. «فانقضیت لم یبارک.» اگر مشکلی هم برایت، مشکلات مادی و زندگی اینها، حل بشود در روز عاشورا، برکت ندارد در آن، رشدی نمیبینی.
فرمود: «روز عاشورا برای خانهات چیزی هم ذخیره نکن.» نکته دارد و فرصت نیست عرض بکنم. فرمود: «هر که در این روز چیزی ذخیره بکند، برکت در آن نمیبیند، نه خودش نه خانوادهاش.» فرمود: «اگر این کارها را بکنی، روز عاشورا دنبال کاری نروی، دنبال کسب و کار نروی، خدا برایت ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار جنگ مینویسد که همه آنها کنار رسول الله و کان له اجر و ثواب مصیبت کل نبین و رسول.» هر اجر و ثوابی که خدا به هر پیغمبری داده، به تو میدهد. فقط روز عاشورا اگر دنبال کاری نروی، علامت قیمت عزادار. مغازه را تعطیل میکند عزادار. اگر من دل و دماغ ندارم، چطور؟ اگر مصیبتدیده باشد، مصیبت پدرش، برادرش، میگوید من دل و دماغ ندارم این کرکره را بدهم بالا.
در آن روایت بعدی که برایتان میخوانم، حضرت همین را فرمود. فرمود: «قشنگ باید ظهر عاشورا قیافهات به این بخورد که الان عزیز از دست دادی.» کمترینش همین است، آدم کسب و کار نمیرود، مغازه نمیرود، محل کار نمیرود. فرمود: «همین را اگر انجام بدهی، هر ثوابی که خدا به هر پیغمبری داده، به هر وصی و صدیق و شهیدی داده، از روز اولی که دنیا را خلق کرده تا قیامت، نه فقط تا الان، همه را خدا به تو میدهد.»
گفتم که آقا به من یک دعایی یاد بدهید، اگر من خواستم زیارت کنم، چه از نزدیک چه از دور، این را انجام بدهم. خب من چه مدلی زیارت کنم؟ اگر بخواهم از دور کاری انجام بدهم، چه کار کنم؟ حضرت فرمودند که این راوی هم جناب علقمه است، علقمة بن محمد حضرمی که آنجا بود. سؤال کرد به علقمه چیزی یاد دادند. فرمودند: «اذا انت صلیت هاتین الرکعتین.» (خوب دقت بکنید، خیلی نکته دارد.) فرمود که: «اول جهت کربلا را پیدا کن. رو به قبله نه، رو به کربلا باش.» این نکته اول.
بعد دو رکعت نماز بخوان. اینها را خوب دقت بکنید، خیلی کاربردی و مهم است. دو رکعت نماز بخوان. بعد از این که به جهت کربلا توجه کردی، تکبیر بگو، «الله اکبر» بگو. حالا یک دانه، صد تا. این را که گفتی، دعایی را بگو که فرشتگانی که میروند زیارت اباعبدالله، میگویند. اگر این را گفتی، خدا برایت ۱۰۰ میلیون درجه مینویسد: «مع ألف ألف درجة.» و برایت، «و کنت کما استشهد مع الحسین علیه السلام.» ۱۰۰ میلیون درجه مینویسد و برایت حک میکند: «این هم کربلا شهید شد.» اضاقت میکند به ۷۲ تن. «حتی تشارکهم فی درجاتهم.» اصلاً آدم میخواهد بمیرد از این تعابیر، آنقدر عجیب است.
در تمام درجات شهدای کربلا شریک میشوی. «ولا تعرف إلا فی الشهداء الذین استشهدوا معه.» قیامت فقط تو را قاطی آنها محشور میکنند، در مشاهده کربلا محشور میشوی و برایت ثواب زیارت هر پیغمبر و هر رسولی مینویسند. اصلاً دیوانه میشود آدم. «و زیارة کلّ من زار الحسین یوم قُتل.» هر که از روز اول شهادت اباعبدالله رفته زیارت امام حسین تا قیامت، ثواب آن را هم برایت مینویسم اگر یک روز عاشورا این کار را بکنی.
گفتم: «چه کار؟» حضرت چیزی را فرمودند که ماها از آن تعبیر میکنیم به چی؟ زیارت عاشورا. زیارت عاشورا: «السلام علیک یا اباعبدالله. السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک ابن امیرالمومنین.» حضرت زیارت عاشورا را. داستان زیارت عاشورا این است. نکاتش یادتان نرودها: اول جهت کربلا باش که کمی با جهت قبله تفاوت دارد. اول دو رکعت نماز بخوان. تکبیر بگو. بعد شروع کن رو به کربلا، کمی زاویه دارد نسبت به قبله. چون میشود تقریباً غرب ما. کربلا قبله میشود جنوب غربی. خدمت شما عرض کنم که زیارت عاشورا. امام باقر (علیه السلام) اینجا یاد دادند که انشاءالله خواهیم خواند. از فردا با صد لعن و صد سلام هم اینجا یاد دادند و خب بزرگان مقید بودند از عاشورا تا اربعین چله میگرفتند، هر روز این کار را انجام میدادند. بعضی خب در تمام طول سال این کار را انجام میدهند؛ مثل مرحوم آیت الله بهجت، مرحوم آیتالله غربی اصفهانی فرموده بود که: «از خدا خواستم آن روزی که قرار است از دنیا بروم، بعد از زیارت عاشورام باشد، قبلش نباشد، خوانده باشم بروم.» بعضی روزی دوبار انجام میدهند، بعضی روزی سه بار انجام میدهند. اصل زیارت عاشورا همین است.
ببینید، دستوری که اهل بیت به ما دادند، توی عبادات ما نمیتوانیم جابهجایش کنیم. زیارت عاشورا را نمیتوانیم بگوییم: «آقا من نمیشود، خب چه کار بکنیم؟» آقای بهجت (رحمت الله علیه) فرمودند: «اگر کسی نمیتوانست از دهن صد سلام بگوید، زیارت عاشورای غیرمعروفه بخواند.» آن را هم داریم. یاد دادند برای کسانی که نمیتوانند صد تا لعن و صد تا سلام بگویند. اگر این را میخوانی، همینجوری باید بخوانی، چون امام اینجوری یاد داده، آن اثرش مال این است. خب، این شد زیارت عاشورا.
بعد فرمود: «ان تذوره فی کلّ یومٍ بهذه الزیارة من دارک ففع، ولک ثواب جمیع ذلک.» فکر نکنیم فقط مال روز عاشوراست. اگر میتوانی هر روز در خانهات این کار را انجام بدهی، همه اینهایی که گفتم و هر روز اگر انجام بدهی، هر روز بهت میدهند. چی میشود دیگر! اینکه شنیدید بعضی بزرگان گفته بودند اینجا فقط زیارت عاشورا غوغا میکند، تعجب نکنید، واقعیت غوغا میکند. آن طرف برای این که میبرتت وسط کربلا، وسط شهدای کربلا.
این یک روایت. یک روایت دیگر دارد که حضرت دعا یاد دادند به علقمه، که این هم توی مفاتیح هست به اسم دعای علقمه، بعد از زیارت عاشورا. که خوب است که ما چون جهت انجام دادیم، لااقل اگر هر روز نمیتوانیم، یک بار همین روز عاشورا فردا که انشاءالله انجام میدهیم، ولی یک بارش را انجام بدهیم، این دعای علقمه را بعدش بخوانیم. «یا الله، یا الله، یا یا مجیب دعوة المضطرین...» شروع میشود. و و اینجا هم تعابیر عجیب و غریبی دارد. آن ضمانتی که عرض کردم، فرمود خدا به جبرائیل داده، جبرائیل به پیغمبر. اینها توی این روایت است. و فرمود که اگر کسی این کار را انجام بدهد، حالا خدا ضمانت به چی داد؟ فرمود: «قد آل الله علی نفسه.» خدا به خودش قسم خورده، برای خودش کدام نذر میکند. خدا قسم خورده، نذر کرده، خدا خودش به خودش واجب کرده که: «من زار الحسین بهذه الزیارة من قربٍ أو بعد...» هر کس این زیارت اباعبدالله را انجام بدهد، چه از نزدیک چه از دور، و این دعای بعدش را انجام بدهد: «قبلت منه زیارته.» زیارتش را قبول میکنم. «و تو هر مسئلهای درخواست داشته باشد، میپذیرم.» آقا ما این تعبیر را جاهای دیگر نداریم، مال اینجاست. میگوید: «بالغا ما بلغ.» هر چی میخواهد باشد، باشد. درخواست کند، «من قسم خوردم، دیگر، چون این کار را انجام داده، رد نمیکنم.» حالا خدا چه جور، کجا میخواهد این حاجت را بهت بدهد؟ دیگر بحث دیگر. ولی قسم خورده: «من بالغا ما بلغ، هر چی باشد من میدهم. و أعطيه سؤله.» خیلی تعابیر مفصل. من وقت کم است، نمیتوانم همه را برایتان بخوانم، که این کلی ادامه دارد که فرمود و خدا همه را تضمین کرده که چی و چی و چی و چی هم میدهد اگر کسی این کار را انجام بدهد.
یک روایت دیگر دارد. این را میخواهم بگویم که خیلی نکته دارد و البته عمل این روایت بعدی که عرض میکنم طولانی است. اول بگویم در اینترنت اگر سرچ بکنید این عبارت را (اگر سرچ بکنید چون مفصل است و نمیتوانم همه را توضیح بدهم، باید خودتان توی گوشیهایتان داشته باشید) دستور امام صادق (علیه السلام) به عبدالله بن سنان در روز عاشورا. سرچ بکنید میآید. درست شد؟ همین چیزهایی که باز میشود، همان اولین چیزی که برای شما میآورد، یافته اولی که میآورد، آنجا کامل توضیح داده. هم متن عربی را نوشته هم متن فارسی. چون یک نماز مفصل چهار رکعت است، دو تا دو رکعت و سورههایی دارد، کارهایی دارد، دعاهایی دارد. بند اول و آخر این داستان فقط برایتان نقل میکنم. اول آخرش را میگویم، بعد اولش را. حضرت فرمود: «این کار را اگر کسی انجام بدهد، این چهار رکعت نماز را اگر بخواند: فانّ هذا افضلٌ يا ابن سنان.» اگر این کار را انجام بدهد، این کارش بهتر است: «من کذا و کذا حجّةً و کذا و کذا عمرةً.» از فلان قدر حج و فلان قدر عمره بهتر است که برود به جا بیاورد. «و تنفق فیها مالک.» توی آن هم پول خرج کند. «و تنصب فیها بدنک.» بدنش هم خستگی بیندازد. «و تفرّق فیها هلک و ولدک.» آنجا بعد از خانوادهام دور بشوی، اینجا بدون این که از خانواده دور بشوی، همه آن اجر را بهت میدهند و بدون کسی که این نماز را در روز عاشورا بخواند و این دعایی که گفتم بعدش انجام بدهد، با یقین و صدق اگر انجام بدهد، خدا ده تا چیز بهش میدهد.
اول این ده تا را میگویم بعد برمیگردم اول. اولیاش این است که: «أن یقیه الله میتة السوء.» از مرگ بد خدا نجاتش میدهد. اولین ویژگی. دوم: «و یؤمنه من المکاره و الفقر.» از امور ناخوشایند و فقر خدا در امانش میگذارد. «و لا یظهر علیه عدوّاً إلی أن یموت.» تا وقت مرگش خدا نمیگذارد تو چنگ دشمن بیفتد. «و یقیه الله من الجنون و الجذام و البرص فی نفسه و ولده إلی أربعة أعقاب.» خدا نمیگذارد دچار دیوانگی، جذام و پیسی بشود، نه خودش نه تا چهار نسلش. «و لا یولیه شیطان و لا علی نسله إلی أربعة أعقاب.» کسی ظهر عاشورا این کار را انجام بدهد، خدا خودش تا چهار نسلش را از شر شیطان حفظ میکند.
که میگوید: وقتی من آمدم برگردم، گفتم: «خدایا تو چه نعمتی به ما دادی، این اهل بیت را به ما دادی.» عبدالله بن سنان میگوید: اول روایت را برایتان بخوانم، برویم عاشورای کربلا با این. میگوید: «وقتی وارد شدم روز عاشورا محضر امام صادق (علیه السلام)، ففیتُهُ کاسف اللون.» یک روز عاشورایی آمدم خدمت امام صادق (علیه السلام)، دیدم رنگش پریده. «ظاهر الحزن.» دیدم چهره درهمریخته است. «المتساقین.» دیدم مثل مرواریدی که میافتد، اشک دارد از چشم امام صادق (علیه السلام) میچکد. گفتم: «ای پسر رسول الله، عینک نبینم اشکتان را. آقا جان چرا گریه میکنی؟» فرمود: «فی غفلةٍ أنت؟» حواست نیست امروز چه روزی است؟ «أما علِمتَ أن الحسین بن علیّ أُصیب فی مثل هذا اليوم؟» نمیدانی مثل امروز حسین را کشتند؟ بعد سؤال کردم، این هم نکته مهمی است، توجه بهش خیلی میتواند مهم باشد. گفتم: «یا سیدی فما قولک فی صوم؟» در مورد روزه روز عاشورا چه حکمی دارد؟ من میتوانم روزه بگیرم؟
به من فرمود: «صمه من غیر تبییت و افطره من غیر تشمیت.» روزه نگیر، نه، عاشورا روزش کراهت دارد. ولی این کاری که بهت میگویم به جای روزه انجام بده. اگر میخواهی روزه بگیری روز عاشورا، که این خوب است که همین کار را بکنیم، همه رفقا حواستان باشد فردا این کار را انجام بدهیم. فرمود: «شب سحری نخور. بدون سحری شروع کن. امساک کن از اول صبح، چیزی نخور تا کی؟ تا غروب؟» نه. «بعد از ظهر که شد» –که حالا ساعتش را عرض میکنم- فرمود: «بعد از ظهر که شد، یک کم افطار کن. ولی افطار و افطاری به حساب نیاریا. مثل آدم روزهداری که افطار میکند، فقط برای این که روزهدار نبودهای باشی.» کی؟ فرمود: «و لا تجعل یوم صومک کاملاً.» روزه کامل نگیر.
سعی کن از صبح تا غروب چیزی نخوری. اگر هم غروب چیزی خوردی، چی بخوری؟ حالا ببین، این که ما خودمان را شبیه کنیم، بیاوریم توی دایره بلا. امام دارد به یاد میدهد. چقدر عجیب است! فرمود: «بعد از ظهر که شد، یک ساعت بعد از اذان عصر» (الان اذان عصر تقریباً یک ربع چهار است، میشود یک ربع پنج مثلاً) «علی شربت من...» یک کم آب بخور. یک ساعت بعد از اذان عصر. چرا این موقع؟ و چرا یک کم آب بخورم؟ فرمود: «انه فی مثل ذلک الوقت من ذلک الیوم تجلت الحُجُجُ آلُهُم و کُشِفت الملحة عنهم.» چون همین ساعت بود که دیگر این زن و بچه بی پناه حسین یک کمی آب خوردند. غذا هم نخورده بودند. دیگر جنگ تمام شده بود. یک ساعت بعد از عصر، همه چیز تمام شد. آب را آزاد کردند به روی زن و بچه حسین. آن موقع یک کمی آب خوردند. تو هم از اول عاشورا تا آن ساعت امساک کن، چیزی نخوری. آن موقع یک کمی آب بخور، خودت را شبیه کنی به این زن و بچه.
بعد فرمود: «چه وقت آب خوردن و فی الارض منهم ثلثون شهید.» ۳۰ تا جنازه از این خانواده روی زمین بود. پیغمبر اکرم برای آنها عزاداری میکرد. این را یاد کرد. امام صادق (علیه السلام) شروع کرد گریه کردن. «حتی بذلت لیله بدم.» آن قدر اشک ریخت، تمام این محاسن خیس شد از اشک. بعد حضرت نکتهای فرمود که خب اینجا الان وقتش نیست، در مورد خلقت نور و ظلمت. فرمود که: «خدا نور را در روز جمعه خلق کرد، در روز اول ماه رمضان، و ظلمت را در روز عاشورا خلق کرد.» فرمود: «سعی کن هر وقت عاشورا شد، این کار را انجام بده.»
فرمود: «بهترین کاری که میتوانی در روز عاشورا بکنی، اول یک لباس تمیز بردار. لباس تمیز، اگر پیراهن مشکی هم هست، پیراهن مشکی تمیز، سیاه به طاهره.» «فتلبسها لباس، بپوش تنت کن. و تتسلب.» «ولی تسلب کن.» پرسیدم: «آقا تسلب یعنی چی؟» فرمود: «یعنی دکمههایت را باز بگذار.» ظهر عاشورا. فرمود: «وضعت این باشه.» حالا تو خیابان هم اگر نمیتوانی اینجوری بیایی، تو خانه این را داشته باش. دکمههایت را باز بگذار. «و تکشف عن ذرائک.» آستینهایت را هم بده بالا. «که هیئت اصحاب المصائب.» بهشت زهرا دیدم، از قیافهها میشود فهمید عزادار اول کیست دیگر. آن که با کت و شلوار بغل ایستاده معلوم میشود که این فامیل درجه یک نیست. آن که بدنش خاکی است، آستینهایش بالاست، موهایش ژولیده است، این اقوام درجه یک. فرمود: «یک کاری بکن! عاشورا همه فکر کنند تو جزو اقوام درجه یک اباعبدالله بودی.» قیافهات به اصحاب مصیبت بخورد.
بعضی علما، گل میزدند به سر و صورت. چه بگویم؟ من میخواهم روضه را شروع نکنم از الان. چه بگویم از آن سر و صورتی که خط طریب شد، فردا از آن موهای ژولیده. یک کم خودمان را شبیه کنیم. برای همین زیارت همه اهل بیت، گفتند با غسل برو. فقط یک امام است که بدون غسل میشود رفت. فرمودند اصلاً نه تنها بدون غسل. فرمود: «هر چقدر سر و صورت ژولیده است، بدنت عرق کرده، خاکی شده، باز هم برو. داری میروی زیارت یک امامی که از تو خیلی ژولیدهتر بود، خیلی خاکیتر.» برو، کربلا اشکال ندارد. جاهای دیگر را برو با غسل برو، چون همه اهل بیت با غسل دفن شدند. ولی کربلا اشکال ندارد.
امام صادق فرمود: «خودت را شبیه کن، چهرهات به اصحاب مصیبت بخورد.» بعد فرمود: «برو یک زمین بیابانی پیدا کن یا یک جایی که احدی تو را نبیند. یا برو یک خانهای که خالی است یا برو توی خلوتی. وقتی آفتاب زده بالا، این چهار رکعت را بخوان.» که چهار رکعت را خدمتتان عرض کردم. انشاءالله فردا همگی انجام بدهیم. این شراکت ما در بلای اباعبدالله.
بریم در شراکت اصحاب در بلای اباعبدالله. داستان کربلا این است: بلا مخصوص امام حسین (علیه السلام) است. حضرت هم نمیخواست به کسی بدهد. نمیخواست یعنی بهحسب این که مصرف خودش. کسانی را برداشت شریک در این بلا. اگر کسی شریک شد، او خودش به التماس خودش شریک شد. آنقدر دست و پا زدند که امام حسین راه بدهد اینها را توی این داستان. این است. خب، شب عاشورا کمی چراغها را هم کم بکنید. چند اتفاق شب عاشورا در کربلا افتاده است. میخواهم یکییکی بخوانم برایتان. امشب دیگر باید یک روضه مفصلی با همدیگر بخوانیم. شب عاشوراست امشب.
میدانید، ظهر عرض کردم فقط برای دوستانی که نبودند، یک یادآوری بکنم. لشکر امام حسین (علیه السلام) از دوم محرم رسیده بود کربلا. منتظر بودند ببینند که دستور یزید چیست. سپاه عمر سعد و ابن زیاد منتظر بودند که ببینند یزید چه دستوری میدهد. دیگر آنها دستور دادند به کشتن امام حسین. ظهر امروز، سپاه عمر سعد و شمر وارد کربلا شد. تا وارد شدند، اعلام کردند که یا بیعت میکنی یا بجنگیم. سر ظهر که روضهاش را چون اینجا خواندهام، دیگر کامل همه را اشاره نمیکنم.
امام حسین (علیه السلام) مهلت گرفت که امشب را به ما وقت بدهد. تقریباً دیگر این گفتگو که تمام شد، لشکر دشمن هم با آرایش جنگی آمد ایستاد؛ یعنی قشنگ تقسیمبندی کردند، کامل آماده جنگ. از همان اول که وارد شدند دور تا دور را گرفتند. ۳۵۰۰۰ نفر آمدند، آرایش جنگی گرفتند، این طرف مانده امام حسین (علیه السلام) و آماده شدن این کاروان برای این داستان. امام حسین (علیه السلام) چه کار کرد؟ از غروب تاسوعا. خیلی نکات مهمی است. و کمتر هم شنیدید. به درد ما هم میخورد. نکات جالبی دارد. خیلی به درد تحلیل میخورد. حالا شاید بنده امشب حالش را هم خیلی نداشته باشم، وقتش هم نباشد اینها را تحلیل بکنم. حالا یک وقت دیگر انشاءالله بتوانیم بعضی نکاتش را با همدیگر تحلیل بکنیم.
اولین کاری که شد این بود: وقتی این را به عمر سعد گفتند، عمر سعد عقبنشینی کرد از آن موقعیتی که آمده بود جلو اباعبدالله. برگشتند سمت لشکر خودشان. اولین کاری که امام حسین کردند این بود: «و ذلک عند قرب المساء.» دیگر آفتاب رفته بود، دم غروب بود، هنوز ظاهراً شب نشده، دم غروب بوده. امام سجاد میفرمایند: «من حالا سند همه اینها را هم از مقاتل معتبر دارم، چون وقت نیست دیگر تک تک ارجاع نمیدهم.» امام سجاد میفرمایند که: «پدرم اصحاب را جمع کرد گفتگو کند.» «من هم نزدیک شدم با همان حال بیماریم بشنوم ببینم پدرم چی میبیند.»
دیدم پدرم شروع کرد با اصحاب صحبت کردن. «اثنی علی الله احسن ثناء.» اول ثنای خدا را گفت. حمد بر خدا کرد. حمد کرد که ما خاندان را به ما نبوت داد، به ما علم قرآن داد، فقه در دین داد. به ما چشم و گوش داد، دل داد. ما را مشرک قرار نداد. «اما بعد.» سخنرانی کرد برای اصحاب. اولین جملهای که امام حسین فرمود، این بود: «انی لا اعلم اصحاب اوفی ولا مناص.» من از شماها در این عالم بهتر سراغ ندارم. رفقای خوبی بودید، اصحاب خوبی بودید برای من. خوش به حال آنها، همین قدر برایشان بس بودها! همین جمله که از امام حسین شنیدند برایشان بس بود. «و لا خانوادهای بهتر از خانواده خودم سراغ ندارم.» «فجزاکم الله عنّی جمیعاً خیر.» خدا به همه شما از جانب من خیر دهد، «إلا و انی أذن یومنا من هؤلاء الأعداء قد آمن.» من دیگر به نظرم میآید که من فردا را بیشتر از این زنده نیستم. «إلا و أنی قد رأیت لکم فانطلقوا جمیعاً فیه.» همه شما را آزاد گذاشتم.
این هم فقط با من کار دارد. متن دیگری دارد. فرمود: «مرا بکشند دیگر هیچ کدام از شماها را کار ندارند و نمیکشند.» جمله عجیبی هم هست چون دقیقاً همین شد. امام حسین را که کشتند، دیگر هیچ کدام از اصحاب را نکشتند. هیچ کدام از اهل بیت را نکشتند. جمله دقیقاً درست بود. فرمود: «فقط با من کار دارند، هیچ کدام دیگر با شما کار ندارند.» واقعاً هم همین بود یعنی اگر اصحاب امام حسین رها میکردند اصلاً تو میدان نمیآمدند، عقب مینشستند تو خیمه میماندند، هیچ کدامشان کشته نمیشدند. خیلی اینها عجیب است. اینها را روی آن تحلیل کنید و فکر کنید.
بحث دفاع از امام حسین نبود. دفاع کاربرد نداشت. دفاع نمیتوانستند بکنند. خاصیتی نداشت. بحث این بود که امام حسین باید کشته میشد و قطعاً هم میکشتند امام حسین را. تو هم جان دادن تو خاصیتی ندارد. التماس اینها بود که: «یا اباعبدالله ما را در بلا شریک کن.» داستان این است، ما میخواهیم کشته بشویم همین. نمیخواهیم از تو دفاع کنیم. ما میخواهیم با تو بیاییم. تو داری پرواز میکنی، تو داری «إلی ربک» میشنوی. من نمیتوانم بایستم نگاه کنم خدا تو را ببرد، من ببینم. داستان این است در کربلا.
فرمود: «لیس علیکم منی ذمام، بیعتَم را از شماها برداشتم.» واقعاً برداشت، تعارف نکردها! واقعاً بیعتش را برداشت. «هذا لیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً.» دیگر هوا دارد تاریک میشود. سوار مرکبهایتان بشوید، بروید. یک مقتل دیگر نقل میکند از ضحاک بن عبدالله مشرقی. میگوید: «من و مالک بن نضر ارهبی.» مخصوصاً میخواهم بگویم که ببینید بعضیها محروم شدند. خسارت. یادگاریهای شب عاشوراست. میگوید: «ما آمدیم خدمت امام حسین (علیه السلام)، سلام دادیم.» اولین نکته را بگویم، این دو نفر که اسم آوردند، کسانیاند که تا ظهر عاشورا کربلا بودند. یک مقدار جنگیدند. مطمئن شدند امام حسین کشته میشود. ضحاک بن عبدالله مشرقی و مالک بن نضر ارهبی. مسئولیتی هم نداشتند.
حضرت هم بهشان فرمود: «جهنم نمیروید.» صدای مرا نشنوید. من داد بزنم «هل من معین»؟ اگر کمک نکنی، آنجا دیگر میروی جهنم. ولی اگر بگذارید برویم، نه جهنم. اینها آمدند گفتند که: «آقا داستان جدی شده است، مثل این که شما را میخواهند بکشند. ما آمدیم خداحافظی کنیم.» اول غروب آمدند. غروب امروز یعنی تاسوعا. «حسبی الله و نعم الوکیل.» اینها گفتند: «آقا ما آمدیم خداحافظی کنیم.» «فما یمنعکما من نصرتی؟» حالا چرا کمک نمیکنید؟ یکیشان گفت: «آقا من بدهی دارم، خانوادهام دارم.» و من هم. آن یکی هم گفت: «من هم بدهی دارم، خانواده دارم.»
«ولی اگر اجازه بدهید آنقدر که ببینم جنگیدن من دشمن ازت دور میکند، من میجنگم. ما کان لک.» ولی هر جا دیگر احساس کنم خودم دارم کشته میشوم، میروم. اشکال ندارد. حضرت فرمود: «فأنت فیها.» چه اشکالی. میگوید: «من شب را ماندم. چرا اینها را گفتم به خاطر این که اینها راوی داستان شب عاشورایند.» بقیه اصحاب همه کشته شدند. اینها چون زنده ماندند تعریف کردند تو خیمه چی شد شب عاشورا. گفتند وقتی شب شد اباعبدالله (علیه السلام) فرمود که: «بروید سوار مرکبهایتان بشوید.» بعضی جملات را هم ببینید تا غربت را از عمق جانتان بفهمید.
فرمود: «من بیعت را برداشتم، بروید سوار مرکبهایتان بشوید، بروید.» «ثم یأخذ کُل رجلٍ منکم بید رجلٍ من أهل بینی.» هر کس میتواند، این زن و بچه و خانواده مرا هم با خودش ببرد. «تفرّقوا فی سوادکم و مدائنکم.» بروید تو خانههایتان، شهرهای خودتان. «حتی یُفرَج.» «فان القوم انما یطلبون...» اینها فقط با من کار دارند. «إصابنی لهواً أنتَلِب غیری.» مرا بگیرند بکشند، دیگر با کسی دیگر کار ندارند.
به به! از اینجا عشق را ببین. داستان شب عاشورا شروع میشود. «فقال له إخوته که ظهر عرض کردم.» اول کسی که پا شد حرف زد، کی بود؟ قمر بنی هاشم (علیه السلام). اول برادران و بچههای اباعبدالله و برادرزادههاش و دو تا پسر عبدالله بن جعفر گفتند: «لِمَن نفعل؟ لنبقی بعدک؟» برای چی باید این کار را بکنیم؟ برویم بعد از تو زندگی کنیم؟ «لا أرانا الله ذلک أبدا.» خدا آن روز را نیاورد که ما زنده باشیم. اربابمان. هر کدام یک چیزی گفتند. امام حسین رو کرد به فرزندان عقیل، خانواده مسلم: «حَسبُکُم من القتل به مسلم.» شما کشتهتان را دادید، سهمتان را، دینتان را ادا کردید، مسلم کشته شد. «اذهبوا قد أذنت لکم.» شما پاشید بروید. اینها گفتند: «ما یقول الناس؟ ما برویم، مردم چی میگویند؟» میگویند: «انا ترکنا شیخنا و سیدنا.» اربابمان، آقایمان را رها کردیم. «و بنی عمومتنا رفقایمان را تو کربلا رها کردیم. و لم نرم معهم سهماً.» یک تیر نینداختیم، یک نیزه نزدیم، یک شمشیر نزدیم. «لا نفع، لا والله لأفعل.» نه به خدا من این کار را نمیکنم. «ولکنّ تقیک أنفسنا فدات بشویم حسین. و أموالنا و أهلنا.» هم جانمان، هم پولمان، هم خانوادهمان، همش. «فَنُقاتلک أن قدر می جنگیم.» تو که رفتی به مل الان ما هم با تو بیاییم. «فَبِالله العیش بعدک؟» چقدر زندگی بعد از تو زشت است حسین جان؟
مسلم بن عوسجه پا شد، همین ساعتهاست، همین دقیقهها. خودتان را آنجا تصور کنید امشب. خودتان را پشت خیمه ببینید. حالا مسلم بن عوسجه را ببینید. بعد یارم عرض میکنم. مسلم بن عوسجه پا شد گفت: «أنا نحن نخلّیک و لَنَلِّم حُسین جان؟» ولت کنیم حسین جان؟ «ولَمَّا نُعذَر إلى الله في أداء حقّه؟» جواب خدا را چی بدهیم؟ «أما والله حتی أُکسر فی صدورهم رمحی.» من میخواهم نیزهام را در سینه اینها بشکنم. «و أضربهم بسیفی.» میخواهم شمشیرم را به اینها فرود بیاورم. «ما سیّبت قائمه فی يدي و لا افارقد من تو را و نمیکنم حسین. و لو لم يكن معي سلاحٌ، لاقاتلهم.» به اگر شمشیر نداشته باشم بزنم، «بالحجارت دونک.» سنگ که میتوانم برایت پرت کنم. «حتی أموت معک.» ببین دیگر اصلاً حرف از این نیست که من میخواهم از تو دفاع کنم. حرف از این است که میخواهیم ما با تو کشته بشویم. «ما أموت معک.» من میخواهم با تو بمیرم حسین.
سعید بن عبدالله حنفی پا شد گفت: «من تو را وِل نمیکنم. اگر بدانم کشته میشوم، زنده میشوم، دوباره زنده میشوم، سوزانده میشوم، ذره ذره میشوم، هفتاد بار این کار را با من میکنند، ما فار…» ولت نمیکنم. من باید با تو کشته بشوم. زهیر بن قین. حالا چند وقت است این آمده توی این دار و دسته. زهیر چند وقت است آمده. پا شد گفت: «والله لودتُ أنی قُتلتُ، حسین.» حالا به قول ماها «لات مسلکم» بود دیگر، از آن زندگیش این طور فهمیده میشود. با همان ادبیات داش مشتی خودش حتماً صحبت کرده. گفت: «حسین، دوست دارم اول کشته بشوم. ثم نُشرتُ.» بعد تکه تکه بشوم. «و ذُرّ.» پخش کنم. «ثم قُتلتُ.» دوباره جمعم کنند بکشند. «حتی أُکثر کذا.» فقط دوست دارم هزار بار این کار را با من کنند. «و أن الله یدفع به ذلک القتل عن نفسک.» ولی بدانم من زودتر از تو کشته میشوم، اول بکشم.
هر کدام یک چیزی گفتند. گفتند: «والله لا نفارق نقی که به نعورنا.» ما با این گردنمان از تو دفاع میکنیم. با پیشانیمان، با دستمان. این جور از تو دفاع میکنیم. که امام حسین اینجا برای اینها دعا کرد. خب، یک نکته مهم بگویم اینجا. اینها امتحانشان را اینجا پس دادند. این نکته را در تحلیل داشته باشید. در ادامه سخنرانی، هر وقت آقا توی امتحان سختی، آن داستان جوجه بود که ترک میخورد، کمی. وقتی که مقاومت کردی توی امتحان، خدا یک دری یکهو به رویت باز میکند. اینجا این امتحان است که اینها پس دادند.
متن روایت از ابوحمزه ثمالی که از امام سجاد روایت کرده، داشته باشید، خیلی اینها مهم است. حالا همین امشب هم هست. امام سجاد فرمود: «من شب عاشورا آنجا که بودم، این گفتگوی پدرم با اصحاب را که شنیدم، بعد دیدم که اینها همه میمانند.» پدرم که تأیید کرد اینها را و برایشان دعا کرد، بعد به اینها فرمود: «ارفعوا رؤوسکم و انظروا.» خب، دیگر هستید، آره. «سرهایتان را بالا بیاورید و ببینید چه خبر است در ملکوت برای شما.» «ارفعوا رؤوسکم و انظروا، فجعلوا ینظرون إلی مواضعهم و منازلهم من الجنة.» جای تک تکشان را در بهشت بهشان نشان داد. یا فلان مثلاً حبیب، مسلم، عباس. «ببین جایت را، ببین تو بهشت کجایی. هذا قصرک یا فلان.» «تو هم قصرت را ببین. هذه درجتک یا فلان.» «درجهات را ببین.» بعد فرمود: «دیگر اینها آن حال را که دیدند» –حضرت فرمود- «دیگر روز عاشورا هیچ زخمی برایشان درد نداشت.» برای این که شب عاشورا اینها دیگر مست شدند. چیزی که دیدند از درجاتشان در بهشت و عالم بالا، دیگر درد از اینها برداشته شد. دیگر عشق رفتن. فقط جلوی تیر و نیزه که کشته بشوند. ببین خدا دستگیری میکند، نصرت بکنی، «ان تنصر الله ینصرک.» یک کم تحمل کنی، درهایی باز میشود، حقایقی معلوم میشود، خدا محکمت میکند.
قدم بعدی. چند تا اتفاق افتاد. امام حسین امشب با اصحاب، بگویم و دیگر آرام آرام هر کدام روضه تا تحویل بدهم، انشاءالله. حرکت اول این بود که حضرت به اصحابشان فرمودند: «ما همین امشب را داریم، امشب را به عبادت بگذرانید.» که گفتند: «تمام این شب راکعاً ساجداً باکیاً مستغفراً متضرعاً.» یا در رکوع بودند، یا در سجده بودند، یا گریه میکردند، یا استغفار میکردند، یا تضرع داشتند. «بات اصحابه کدوی نح.» انقدر صدای ذکر و زمزمه بین اینها زیاد بود، صدای کندوی عسل میداد این خیمهها. این یک اتفاق که امشب رقم خورد.
یک اتفاق دیگر که رقم خورد امشب تو این ساعات این بود که امام حسین دیگر کمکم باید اهل حرم را هم آماده میکرد. زن و بچه هم دیگر باید بفهمند داستان چیست. امام سجاد میفرمایند که: «من نشسته بودم، عمهام داشت از من پرستاری میکرد.» «اعتزل أبی به أصحابه.» دیدم بابام یک گوشه خلوت کرده، در یک گوشه، «غلام امام حسین، غلام سیاهپوست امام حسین که روضهاش را دیگر بلدین همه، فردا چه شکلی کشته شد.» این هم نشسته دارد شمشیر امام حسین را آماده میکند برای فردا. دیدم پدرم دارد آرام آرام شعر میخواند زیر لب:
یا دهرُ اُفٍّ لکَ من خلیلِ کَم لَکَ بالإشراقِ و الأسیلِ
مِن صاحبٍ أو طالبٍ قتیلِ و الدهرُ لا یقنعُ بالبدیلِ
إنّما الأمرُ إلَی الجلیلِ و کلّ حیٍّ سالِکُ السبیلی
روزگار! چقدر بیوفایی! همه رفاقتها یک روز تمام میشود. شعر امام حسین شبهاش، همه رفاقتهای روز تمام میشود. آدم باید بمیرد. میگوید: «پدرم یک خون فعال، مر مرتین.» دوباره خواند، بار سوم خواند. امام سجاد میفرماید: «من فهمیدم چی میخواهد بگوید. بغض گلویم را گرفت.» «فخنقتنی عبرتی.» ولی اشکم را خوردم. سکوت کردم. فهمیدم پدرم دارد آرام آرام با کنایه حرف میزند با عمهام. «أما عمت، أما عمه وقتی دو سه بار این را شنید و...» «فالنساء الرقة و الجزع.» تعبیر امام سجاد. «زنها هم که احساساتی و حساسند.» «فلم تملک نفسها.» دیگر عمه نتوانست خود را. از جا پرید. «تجرُّ صبها.» لباسش افتاد. «و انها لهاصره.» سراسیمه اصلاً بیمحابا خودش را رساند به اباعبدالله. صدا زد: «واثکلا! لیت الموت اعدمنی الحیات.» کاش مرده بودم حسین جان! «إلی ماتت فاطمه امی!» داغ مادرم برایم تازه شد. «و علی ابی و حسن اخی.» داغ پدرم زنده شد، داغ برادرم زنده شد. «یا اَخ الماضي.» یادگاری! چی میگویی؟
میگوید: «اباعبدالله نگاهی کرد.» فرمود: «یا اخیه خواهرم، لا یذهبنه المک الی انذار شیطان.» صبرت را ازت بگیرد. برگشت گفت به: «ابی أنت و أمّی یا اباعبدالله.» شما همان حال اصحاب را تصور کنید که گفتند ما بیعت نداریم ولی تو را ول کنیم. تو کشته بشوی، ما زنده بمانیم. بعد تو زندگی کنیم. زهیری که دو روز است آمده این جور میگوید. زینبی که به عشق حسین تا حالا زنده مانده. بعد حسین بهش بگوید خواهرم من میروم تو میمانی. بعد تو با دشمنهای من میمانی. چه کار کند زینب امشب؟ چه کار کند حسین با دل زینب امشب؟ صدا زد: «فداه بشویم، یا اباعبدالله. استقللت نفسی فداک.» چرا خودت را برای کشتن آماده کردی؟ فدایت بشوم. چشمانش پر از اشک شد. زینب کبری، اباعبدالله هم بغض کرد. فرمود: «لو ترک القطا ليلاً لنام.» پرنده قطا آن پرنده میگویند که در مشت میگیرند، نمیگذارند پرواز کند. ضربالمثل عربی میگویند این پرندهای که در مشت است، تا وقتی در مشت است خوابش نمیبرد، اگر ولش کنند خوابش میبرد. حضرت فرمود: «مثل همان پرنده در مشت افتادم، رهایم نمیکنند.» زینب اینجا دیگر گفتگوهایی شد، بگویم برایتان. یک اشارههایی اینجا زینب کبری دوباره اباعبدالله صحبت کرد، گفت: «واقعاً خودت را سپردی به مرگ حسین جان؟» «فضالک عقرة قلبی و أشد علی نفسی.» اینی که تو خودت را آماده کردی برای کشته شدن، برای من سختتر. «و لطمت وجهها.» هنوز هیچی نشده، فقط حرفش شده که زینب هم دیگر باید آماده باشی برای رفتن. زینب (سلام الله علیها) لطمه زد به صورتش. «و أهوت الی جیبها و شقته.» گریبانش را هم پاره کرد. «و خرت مغشیاً علیها.» غش کرد زینب.
امام سجاد فرمود: «پدرم عمه را به هوش آورد.» تا به هوش آمد فرمود: «یا اخی، اتق الله و تعزا به عزاء الله.» خواهرم! تحمل کن. بدون همه اهل زمین میمیرند، اهل آسمان میمیرند. همه جز خدا میمیرند. خداست که میماند. «ابی خیرّ منی؟» مگر پدرم از من بهتر نبود؟ مگر او از دنیا نرفت؟ مگر مادرم از من بهتر نبود، نرفت؟ مگر برادرم بهتر نبود، نرفت؟ این جوری آرام کرد زینب را. و فرمود: «بعد از من لا تشقی علیه جیبا.» دیگر گریبان چاک نکنیا بعد از من! «ولا تخمشی علیه وجه.» دیگر به صورتت نزنیها بعد از من! «و لا تدعی علیه بالویل و الثبور.» دیگر این جور شیون نکنیا زینب بعد از من!
بعد به اصحابش فرمود: «خیمهها را همه را به هم نزدیک کنید، با فاصله نباشد.» بگویم بیایم سر اصل روضه امشب و اتفاق امشب که مشغول شدن اصحاب که امشب ماندند با اباعبدالله، امشب مشغول چی شدند؟ فرمود: «خیمهها را به هم نزدیک کنید که نتوانند پاتک بزنند، نفوذ بکنند بیایند. همه نزدیک هم باشید.» دستور تاکتیکی داد امام حسین (علیه السلام) که وقت نیست امشب برایتان توضیح بدهم که چه اثری داشت. اگر این دستور امام حسین را نمیداد، در اولین حمله اصلاً کار به میدان جنگ کشیده نمیشد. لشکر دشمن صاف میآمد خیمه اول غارت میکرد و اول این زن و بچه را گروگان میگرفت، بعد حالا یا مذاکره میشد یا یک فجایع سنگینی رخ میداد. امام حسین این جوری کرد که همه این اهل خیمه بتوانند بمانند و در میدان بجنگند. خیمه آسیب نبیند.
چه دستوری داد امام حسین (علیه السلام)؟ دستور داد که اینها بیایند. فرمود: «فحفروا لنا حفیةً شبه الخندق.» بیایید پشت این خیمهها یک خندق بکنیم. «حول عسکرنا و أوقدوا فیها نارا.» فرمود: «یک کم گودش کنید که لشکر دشمن نتواند حمله کند به این خیمهها از پشت و توی این گودی هر چی که خار و خاشاک و چوب و اینها هست جمع کنید آتش بزنید که آتش داشته باشد، لشکر دشمن نتواند از پشت حمله بکند.» میگوید: «امشب را اینها به این گذراندند.» تا صبح داشتند خار بیابان جمع میکردند. توضیحات دارد، وقت نیست. هر کدام یک روضههایی دارد که نمیتوانم الان برایتان بگویم. خار بیابان جمع میکردند. این پشت را قشنگ دور این خیمه کندند. این خار بیابان را ریختند. آتش به پا کردند که یکی از لشکر دشمن هم متلک انداخت گفت: «حسین هنوز زود بود بروی تو آتش، میکشیمت میفرستیمت تو آتش، چرا کردی؟»
من روضه را تمام کنم. روضه امشب را. یک روضههای دیگر هم هست که حالا انشاءالله فردا ظهر و فردا شب با هم خواهیم خواند. فقط این چند تا نکته را عرض بکنم. خب این خیمه از حمله ناگهانی حفظ شد. از پشت نتوانستند حمله کنند. ولی چند تا نکته توجه نداریم. ما فکر میکنیم که مثلاً دشمن داشت تو میدان میجنگید. یک سری تعزیه ساختند تو عراق، نمیدانم دیدید یا نه. قشنگ هم هست البته ولی این نکتهاش غلط است. کل صحنه عاشورا را طی سه چهار ساعت بازسازی کردند. یک فیلمی هم هست، مستندی هم هست، مفصل است. حالا فردا اگر حالش باشد نگاه کنی. صحنههای جالبی دارد. آنجا در این فیلم این جور ساخته که مثلاً تک تک اصحاب میآیند تو میدان کشته میشوند. امام حسین کشته میشود. بعد اینها همگی با هم به خیمهها حمله میکنند. آنی که از روایت فهمیده میشود این نیست.
من سختم است این روضه را بخوانم ولی شب عاشوراست، ببخشید. چرا حقش را ادا کنم. از چند تا از مطالبی که در مقاتل است، این جور فهمیده میشود: یک دسته از لشکر دشمن خیمهها را محاصره کرده بودند بلکه. هی رفت و آمد هم داشتند. تو سپاه امام حسین بعضی سربازهای حضرت بین خیمهها ایستاده بودند که شناسایی کنند که یکهو ترور در این خیمهها صورت نگیرد. بعضی وقتها میگرفتند اینها را. وضعیت خیمهها این شکلی بود. نبود که خیمهها آزاد باشد. الان امام حسین هست. مثلاً این خیمهها حرم صاحب دارد. اینها فاصله گرفتند. بعد حمله کردند. نه. دور تا دور خمار گرفتند. از پشت نمیتوانند حمله کنند. از جلو همچون سربازهای اباعبدالله ایستادهاند. این جلو از جلو نمیتوانند حمله کنند. ایستادهاند که این جلو خلوت بشود. از جلو بیایم دیگر روضه را شروع کنم. هر کی آماده است بسم الله. شب جمعه هم هست امشب. چه خبر کربلا؟ چه خبر کربلا؟
آن بخش استراتژیک خیمهها همین جلوی خیمه بود که دشمن تنها راهی که داشت برای ورود به خیمه این جلو بود. تمام اصحاب رفتند. دیگر فقط ماند امام حسین. امام حسین میدان کربلا را رها نکرد. خیمه را. نمیرفت عمیق تو دل دشمن یعنی با فرصت زیاد برود که این جلو خالی بشود. اینها سریع نفوذ کنند تو خیمه. یکم میجنگید. سریع برمیگشت جلو خیمه میایستاد. چهار الی پنج بار این اتفاق تکرار شد که بفهمند آقا حواسش هست، میرود و میآید. آن دفعه آخر که طولانی رفت، دیگر ریختند تو خیمه. آنجا شمر را صدا زد. فرمود: «نامرد! من هنوز زندهام. اگر دین ندارید، آزاده باشید.» من هنوز زندهام. که شمر صدا زد به آن گروهی که میخواستند بروند تو خیمهها، گفت: «هنوز صبر کنید!» گفت: «ذلک لک یا اباعبدالله.» باشد، آن قدرحق داری که این درخواست را از من بکنی. شما اینها را باید تحلیل کنید. چی بگویم من امشب؟ چه روضهای بخوانم برایتان از کجایش بگویم؟
نه این که این اسبها چهار پنج بار رفت و آمد. این بچهها دلشان گرم بود. هر صدایی که دیگر از اسب میآمد، میگفتند: «خب، باز بابا برگشته.» این آخرین دفعه که اباعبدالله رفت، کمی طولانی شد. نگران شدند ولی اول آرام شدند. گفتند: «بچهها، صدای اسب بابا میآید.» همه از خیمه بیرون دویدند ولی سالار زینب را این دفعه آخر که بچهها آمدند بیرون دیگر صحنه فرق میکرد. دیگر دیدند زین واژگون. دیدند سر و صورت اسب زخمی شده، خونی. اینجا دیگر همه به سر زدند. آمدند رو بلندی (از ناحیه دارم میگویم این عبارات را). به سر زدند. بروند ببینند تو میدان چه خبر است. صاحب الزمان شب جمعه است. همه به سر میزدند. موها را میکشیدند. پریشان کرده بودند. آمدند. اولین نقطه چون خیمه کمی بلند بود. اولین نقطهای که میدان دیده میشد، میخواهم چه کنم شب عاشوراست. همه با هم جمع شدند. به آن نقطه اصلی رسیدند که میشد یک ارتفاع داشت. میدان دیده میشد. تا به آنجا رسیدند، صحنهای که از میدان دیدند این بود: و علی صدره.
در حال بارگذاری نظرات...