حضرت عباس علیهالسلام؛ تنها کسی که امام نیست اما زیارت، نماز و دعای مخصوص پس از زیارت دارند
ترتیب صحیح زیارت در کربلا
غبطه همه شهدا بر مقام حضرت عباس علیهالسلام
علت عظمت حضرت عباس علیهالسلام؛ تسلیم مطلقِ ولی الله
حکایت طِرِمّاح بن عُدَی؛ محرومیت از شهادت
امام حسین علیهالسلام؛ جانم فدایت برادر!
حضرت عباس علیهالسلام؛ من در امان باشم، پسر فاطمه سلام الله علیها بی امان؟
ترس عجیب سپاه عمر سعد از حضرت عباس علیهالسلام
جنگاورِ بزرگی که نجنگید!
چشمهایی که بعد از عباس علیه السلام خواب ندارند!
روضه حضرت عباس علیهالسلام
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل بیته الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
با توجه به اینکه جلسه در وقت ظهر برگزار میشود و آنطور که گفتند تعدادی از عزیزان بیرون از جلسه و زیر آفتاب هستند؛ بههرحال، بهتر است که این عزیزان زیاد اذیت نشوند، خصوصاً خواهران عزیزمان که زیر آفتاب هستند. بنا داریم که گفتوگویمان خیلی طولانی نباشد و مختصری مطالبی را عرض کنیم و انشاءالله عزاداری آغاز شود. اصل و مقصود اصلی از همین جلسه هم، همین اعلام عزاداری است که اینجا دور هم جمع شدیم به سر و سینه بزنیم در عزای قمر بنیهاشم (علیهالسلام).
در زیارتنامه حضرت عباس (علیهالسلام) - که خدا انشاءالله به همین زودی زیارت این بزرگوار را نصیب همه ما بکند - ایشان از معدود افرادی هستند که با اینکه امام نبودهاند، ولی ما زیارتنامه داریم برای این بزرگوار. از جانب امام، امام معصوم به ما یاد داده است که مشرف شویم محضر حضرت عباس (علیهالسلام) و زیارتنامه بخوانیم.
البته نکتهای که حالا معمولاً توجه نمیشود و شاید گفتنش هم در این جلسه خوب باشد، این است که بعضی عزیزان گاهی برایشان سؤال میشود که کربلا که میروند، اول زیارت حضرت عباس (علیهالسلام) بروند یا زیارت امام حسین (علیهالسلام) را؟ بعضیها هم بر اساس تعلق قلبی و حال خودشان میگویند که خب ما اول برویم زیارت حضرت عباس (علیهالسلام)؛ زیرا حضرت عباس باب ورود به محضر امام حسین (علیهالسلام) است. البته اینطور هست. در آن داستان، مرحوم سید علی آقای قاضی (رحمت الله علیه) فرمود: وقتی پردهها از جلوی چشم و قلب من کنار رفت، این حقیقت برایم معلوم شد که رحمت الله الواسعه در این عالم، امام حسین (علیهالسلام) است؛ رحمتی که همه عالم و هستی را در بر گرفته است. برای همین هم هست که فردا همه هستی گریه میکند در مصیبت امام حسین (علیهالسلام). محبت امام حسین در تکتک ذرات عالم رسوخ دارد و فردا همه هستی عزادار خواهد شد. قاضی فرموده بود که من آنجا این حقیقت برایم معلوم شد: امام حسین رحمت واسعه خداست و باب این رحمت، قمر بنیهاشم است.
خب این مطلب، مطلب درستی است، ولی اهلبیت به ما یاد دادهاند. در روایاتی که رسیده و در زیارتنامههایی که از اهلبیت (علیهمالسلام) داریم - مثلاً زیارت عرفه یا اربعین یا مناسبتهای دیگر - گفتهاند اول برو زیارت امام حسین (علیهالسلام)، بعد زیارت شهدای کربلا که پایین پای امام حسین هستند؛ اول امام حسین، بعد حضرت علیاکبر و شهدای کربلا و بعد برو به زیارت حضرت عباس (علیهالسلام). این دستوری است که اهلبیت به ما دادهاند و از اهلبیت رسیده است. بعضی وقتها به این نکته توجه نمیشود و این قواعدی هم دارد.
جالب است که حضرت عباس (علیهالسلام) هم زیارتنامه مفصلی دارند و معمولاً برای مناسبتهای زیارتی هم زیارتنامه خاص دارند؛ مثل عرفه و اینها که نماز زیارت دارند. حضرت معصومه (سلامالله علیها) هم زیارتنامه دارند. ایشان هم منحصر به فرد هستند؛ با اینکه امام نبودند، زیارتنامه دارند، ولی باز این تفاوت هست بین حضرت معصومه و حضرت عباس که حضرت معصومه نماز زیارت و دعای بعد از نماز زیارت ندارد. ما در غیر معصومین ظاهراً همین دو نفر را داریم. شاید درمورد سلمان و حضرت مسلم و اینها هم که روایاتی هست در مورد زیارتشان، اینها را بشود حالا قبول کرد که زیارتنامه داشته باشند. دیگر میشود گفت کسی غیر معصومی که معصوم به ما زیارتنامه یاد داده باشد برویم محضرش و شاید بشود گفت تنها کسی که هم زیارتنامه دارد، هم نماز زیارت دارد، هم دعای بعد از زیارت، حضرت عباس (علیهالسلام) است. دعای بعد از زیارت ایشان هم دعای عجیبی است که حالا انشاءالله هم در مفاتیح میبینید، هم انشاءالله همهمان بهزودی مشرف میشویم قمر بنیهاشم و آنجا انشاءالله خواهیم خواند.
در زیارت حضرت عباس، چند تا از تعابیر، تعابیر خاصی است. بنده یک اشارهای فقط میکنم، وقت را خیلی نمیخواهم بگیرم. یک توجهی فقط داشته باشیم به این بزرگوار و انشاءالله وارد ذکر مصیبت و عزاداری بشویم. اول میگوید که به ما یاد دادهاند اهلبیت اینطور بگوییم محضر حضرت عباس (سلامالله علیه): "سلام ملائکته المقربین"؛ سلام خدا بر تو، سلام ملائکه مقرب بر تو. "و انبیاء المرسلین"؛ انبیاء مرسل سلامشان بر تو. "و عباده الصالحین"؛ همانهایی که ما بهشان سلام میدهیم در آخر نماز: "السلام علینا و علی عباد الله الصالحین". اینجا در زیارت حضرت عباس، ما به عباد صالح سلام نمیدهیم، سلام عباد صالح را به حضرت عباس و "جمیع الشهدا و الصدیقین"؛ سلام همه شهدا و صدیقین میدهیم.
امام سجاد (علیهالسلام) فرمود: عموی ما مقامی دارد در پیشگاه الهی، "عندالله"؛ در محضر خدا مقامی دارد "یغبطه جمیع الشهدا"؛ همه شهدا به او غبطه میخورند، غیر از امام حسین (علیهالسلام) که سیدالشهداست. خیلی عجیب است. شما از اول تاریخ نگاه کنید، بعضی از شهدا، شهدای عظیم، حمزه سیدالشهدا که در دوران خودش سیدالشهدا بود، با آن قتل فجیع، مصیبت سنگین، روضهخوان و ماتمسرای حمزه، نبی اکرم بود. مجلس روضه حمزه را پیغمبر برپا کرد. صدیقه طاهره از قبر حمزه خاک برمیداشت، تسبیح درست میکرد. حمزه سیدالشهدا هم در قیامت به قمر بنیهاشم غبطه میخورد، عجیب است! همه شهدا به او غبطه میخورند. البته در این روایتی که فرمود غبطه میخورند، بیانی دارد حضرت به نحوی هست که ماها بفهمیم، عموم بفهمند. فرمود: خدای متعال در ازای دو دستی که از او قطع شد، دو بال به او داده "یطیر بها الملائکه"؛ همانطور که ملائکه همه این عالم را میتوانند گشت و گذار کنند، قمر بنیهاشم هم بالی دارد در ملکوت اعلی که همه هستی را میتواند گشت و گذار کند. عبارت سادهای است، عبارت همهفهم است. خیلی عمق دارد این مطلب. فرصت نیست و جایش هم نیست؛ چون دست نماد قدرت است. میگویند فلانی در فلان کودتا دست داشت، نقش داشت، اثر برداشت. دست به این معناست. خود خدا هم دست دارد: "یدالله فوق ایدیهم". خدا این دست پنج انگشتی را ندارد. آن قدرت مطلقه را دارد. "یا باسط الیدین بالعطیه"؛ شبهای جمعه دعا میکنید: ای کسی که دو دست باز کرده! خدا هم دست دارد، دست قدرت دارد، دست مکنت دارد. و در این عالم خدای متعال بابت این دو دستی که از قمر بنیهاشم بریده شد، دو دستی به او داد که همه هستی را تو مشت گرفته است و در تمام این وقایع و تقدیرات و عنایات این عالم نقش دارد. این دست قمر بنیهاشم، این دو دستی است که خدا به او داده، دستش باز است. تا جایی که بهش میگویند بابالحوائج، دستش باز است.
سلام همه شهدا و صدیقین و زاکیات الطیبات؛ همه کسانی که پاک بودند، آراسته بودند، "فی ما تقتدی و تروح علیک"؛ هر صبح و هر غروب، در هر رفت و برگشتی. خیلی این تعبیر، تعبیر عجیبی است. فرصت نیست این تعابیر را با هم بیشتر بشکافیم. در هر رفت و برگشتی، در هر صبح و غروبی به تو ای فرزند امیرالمؤمنین.
"اشهد لک بالتسلیم". خب ما میرویم آنجا چه چیز را به یاد بیاوریم؟ تعظیم کنیم در برابر عظمت قمر بنیهاشم. چه ویژگی دارد قمر بنیهاشم که بشریت باید بیاید اینجا تسلیم بشود و تعظیم کند؟ ورود به اقتدا کند و الگو بگیرد؟ اینها درس امروز ماست. اینها نکتهای است که گرهگشای زندگی ماست. قمر بنیهاشم یک نام بر یک لوحی بر سر یک دیوار نیست، یک حقیقت جاریست تو زندگی، یک روحی است که باید دمیده بشود در کالبد من و شما و توی زندگیمان باید ارتباط گرفت با این نور، با این حقیقت. چه چیز عباس را عباس کرده است؟ چه چیز او را به این درجه رسانده است؟ خیلی نکته مهمی است. در زیارت امام صادق به ما یاد میدهند برویم آنجا بگوییم "شهادت میدهم به تو به تسلیم و تصدیق تو."
تو تسلیم بودی. عظمت تو از همین کلمه است. تو در برابر ولی مطلق خدا، در برابر حجت کبرای الهی، در برابر عقل محض، در برابر معصوم مطلق، تسلیم مطلق بودی. حرفی نداشتی آنجا، سکوت محض بود. سلم، تسلیمی که بعد از نماز میگوییم: "یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما". خب، این هم صلوات بر پیغمبر را گفته است، هم تسلیم نسبت به پیغمبر را گفته است: تسلیم باشید در برابر پیغمبر، خودت را رها کن پیش پیغمبر، بسپار به دست او.
این خیلی نکته مهمی است. اگر یک کلمه بخواهیم بگوییم از اینکه چه چیز انسان را به درجات عالی میرساند، بر اساس آن چیزی که اولیای دین به ما یاد دادهاند، بزرگان یاد دادهاند، کسانی که به حقیقت رسیدهاند به ما یاد دادهاند، یک کلمه است. گفت: "یک قدم بر خویشتن نه، و آن دگر در کوی دوست". یک کلمه است: از خود گذشتگی، از خود درآمدن، از این دیواره بیرون جستن. مثل جوجهای که میشکند جدار این تخم را، میآید بیرون، به یک بیکرانی وارد میشود. بیکران بود و یک مانع داشت، یک حجاب داشت، آن هم حجاب از خودش بود، حجاب از همین تخممرغ بود. یک کار باید میکرد تا بتواند با این عالم وسیع ارتباط برقرار کند، تا این شعاع بینهایت را بتواند ببیند، در این فضای بیکران زندگی کند. یک حجاب و یک مانع فقط داشت، آن هم از خودش بود. بعد همین را باید میشکست. اگر این را بشکند به این ابدیت و به این بیکرانه منتقل میشود، به اینجا میرسد. هرکس هرچقدر بیشتر رو خودش پا گذاشت، بیشتر این دیواره خودش را شکست، بیشتر در این دریای بیکران غرق شد. در شهدای کربلا هم همین است؛ بعضیها رتبهها پایینتر و بعضی رتبهها بالاتر.
بعضیها محروم شدند، مثل "تَرمّاح بن عَدّی". ترمّاح بن عدی شخصیت ممتازی بود، آدم کاربلدی بود. قطعاً اگر به کربلا میرسید جز فرماندههای لشکر امام حسین (علیهالسلام) بود، همانطور که سابق جز فرماندههای لشکر امیرالمؤمنین بود. امیرالمؤمنین برای مذاکره با معاویه ترمّاح را فرستاد. ترمّاح (نامش با «ت» دستهدار و «ر م ا ح» جیمی) بن عدی. امیرالمؤمنین او را فرستاد برای مذاکره. تکوتنها رفت توی کاخ معاویه. نقل شده است، دیگر حالا فرصت نیست بنده عرض بکنم. الان دیگر الحمدلله اینترنت و اینها، همه چیز در دسترس است؛ میتوانی بعد جستجو بکنی، پیدا بکنی، داستان گفتوگوی ترمّاح با معاویه را. رفت تو کاخ معاویه، جلوی لشکر معاویه، خار و خفیف و ذلیل کرد معاویه را با استدلال و بیان منطقی. درکوبید معاویه را، تا جایی که معاویه گفت: یک پولی به این بدهید، فقط زودتر بیرونش کنید تا بیشتر از این ما را ضایع نکرده است جلوی جمع.
پیشقراول بود؛ وقتی امام حسین (علیهالسلام) داشت به سمت کربلا میآمد، جلوتر از همه حرکت میکرد و (میدانست) که این کاروان دارد به سمت شهادت میرود. همچین کسی بود. به قول امروزیها مداح بود، مثلاً آن کسی بود که انگیزه ایجاد میکرد تو آن کاروان. برگشت تو یکی از این منازل به امام حسین (علیهالسلام) گفت: شما چرا مثلاً اینجا میخواهید مستقر بشوید؟ چرا آنجا مستقر نمیشوید؟ دیگر حالا این هم جزئیاتی دارد که عرض نمیکنم. گفت: اگر مثلاً تو فلان منطقه بجنگید، من برای شما ۶۰ هزار نفر سپاه میآورم. چرا شما میخواهی بروی سمت کوفه؟ مثلاً آنجا که آدم نداری، آنجا فلان منطقه دستگیرت میکنند. یک "انقلتی" به قول ماها آورد، یک شبهه داشت، همین آدم خیلی خوبی هم بود. بعد مسئله پیش آمد، گفتش که: من یک آذوقه باید به خانواده برسانم، بروم، زود برمیگردم. به امام حسین (علیهالسلام) عرض کرد. حضرت فرمودند: باشد، برو زود برگرد. برگشت. تو مسیر لشکری را دید. پرسیدند: کجا میروی؟ گفت: دارم میروم به حسین بن علی ملحق بشوم. گفتند: کار تمام شد، حسین را کشتند. سرش را به سر میکوبید: من از این لشکر جا ماندم. به چه برمیگشت؟ آنقدرها تسلیم نبود، ولی شما قمر بنیهاشم را ببینید. فرمانده درجه یک سپاه ابیعبدالله، یک جا کلمه پیشنهاد به امام حسین (علیهالسلام)، یک بار حرف، رو حرف امام حسین نزده است، غیر از یک جا.
حالا یک اشارهای میکنم، شب انشاءالله بیشترش را عرض خواهم کرد. شب عاشورا، وقتی ابیعبدالله فرمود: پاشید بروید، دشمن با من کار دارد، همهتان آزادید، بیعت را از همهتان برداشتم. اولین کسی که پاشد آنجا حرف زد، این بزرگوار بلند شد، گفت: یا ابیعبدالله، کجا تو را رها کنیم، برگردیم برویم زندگی کنیم؟ ما چه زندگی بعد از تو داریم؟ برگردیم بگوییم "ترکنا سیدنا و مولانا"؟ بگوییم آقایمان را وسط دشمن رها کردیم، آمدیم زندگی کنیم؟ ما اصلاً بدون تو زندگی را میفهمیم یعنی چه؟ گفتند: "بدأ العباس علیهالسلام". شب عاشورا اولین کسی که پاشد اعلام کرد، قمر بنیهاشم بود. بعد دیگر اصحاب شروع کردند یکییکی ابراز وفاداری. وگرنه جای دیگر عباس هیچ بروزی ندارد. تو مشت ابیعبدالله!
ظهر امروز، تاسوعا، از این جهت عظمت دارد برای حضرت عباس (علیهالسلام). تا ظهر تاسوعا لشکر دشمن هنوز به کربلا نرسیده بود. روز دوم محرم امام حسین (علیهالسلام) در کربلا متوقف کردند. نامهنگاری کردند با عبیدالله بن زیاد. او هم نامهنگاری کرد با یزید که چه کنیم؟ خب، چند روز طول میکشد که این نامهها هی منتقل بشود و برود و برگردد. نامه رسید به عبیدالله که هرجای حسین بن علی هست، اگر همانجا بیعت کرد که هیچ، اگر نه سرش را (بیاورید). عبیدالله سپاه فرستاد به کربلا. امروز وارد کربلا شدند. امروز ظهر امام حسین (علیهالسلام) مشغول عبادت بود. سر و صدای ورود این لشکر پیچید. قمر بنیهاشم وارد شد، عرض کرد که: یا ابیعبدالله، سپاه دشمن وارد شده است، چه میفرمایید؟ امام حسین (علیهالسلام) تعبیری فرمود که این در قلب تاریخ میدرخشد. این تعبیر، تعبیر به قمر بنیهاشم فرمود: "تو برو با اینها صحبت کن، ببین حرفشان چیست. اگر بنا به جنگ دارند، امشب را وقت بگیر برای عبادت." ظاهراً شب جمعه هم بود. از بعضی روایات فهمیده میشود شب عاشورا شب جمعه بوده است. بعضی روایات دارد که شب دوشنبه بود. بیشتر ظاهراً میخورد به همین که شب جمعه بوده است. "امشب شب جمعه است، شب عبادت است. وقت بگیر امشب را من عبادت کنم. من اینجا هستم، جایی نمیروم. فردا باهاشان میجنگم. وقت بگیر ازشان." ولی وقتی خواست عباس را بفرستد میدان، یک جملهای فرمود: "فرمود: ارکب یا اخی بنفسی انت." سوار مرکب شو، برو با دشمن حرف بزن. برادر قربانت شود! یا ابوالفضل، عباس کسی است که حسین قربان صدقه او رفته است. جانم فدات! تو برو به اینها. چه مقامی است!
و امروز بود که شمر وارد شد. به سبب اینکه از جهت مادری نسبتی داشت در قبیله حضرت امالبنین بود و نسبت دوری پیدا میکرد با امالبنین. آمد پشت خیمه، صدا زد. از خباثتش بود. قمر بنیهاشم را صدا زد، گفت: "خواهرزاده! شمر به قمر بنیهاشم، عباس (علیهالسلام) و برادرانش را صدا زد، گفت: من داییتان هستم. ما با هم همقبیلهایم. ما به هم نزدیکیم. آمدم اماننامه به تو بدهم. آمدم بگویم تو در امانی، به شرط اینکه حسین را رها کنی. من طرف تو هستم، تو با من فامیلی. آزادیت را گرفتم. رها کن حسین را." اینجا دارد که اصلاً قمر بنیهاشم جواب نداد به شمر. این را هم یادگاری امروز داشته باشید. ابیعبدالله فرمود: "نمیخواهی جوابش را بدهی؟" عرض کرد: "من چه جوابی بدهم؟" حضرت فرمود: "وقتی صدایت میزنند، جواب بده." نمیدانم، شاید این از آنجا شروع شد تا امروز که هرکس هرجا عباس را صدا میزند، عباس جوابش را میدهد. بروید محلههای ارمنیها امروز تو این تهران ببینید چه خبر است! ابیعبدالله فرمود: "شمر هم صدات میزند، جواب بده."
عباس! امروز خیلی امید داریم به قمر بنیهاشم. و جواب داد، البته جواب درخوری داد. برگشت، فرمود: "اَأُمان لفاطمه لا امان له؟" من در امان باشم، پسر فاطمه بی امان باشد؟! این عظمت عباس است. در چنگ ابیعبدالله. یک ماهی را تصور کنید توی کوزه باشد. این کوزه را بیندازند تو دریا. ماهی فکر میکند همه دنیا همین کوزه است. کسی شروع کند این کوزه را شکستن، احساس میکند دارند بهش ظلم میکنند، زندگیام، آشیانهام را دارند خراب میکنند، محل زندگیام را دارند میشکنند. اگر بفهمد که وقتی این شکسته بشود، تو این دریا میافتد، استقبال میکند. خودش را رها میکند، میبوسد دست آن کسی که این کوزه را شکسته است. داستان امتحانات همه ماست تو زندگی. خدا میخواهد این کوزه ما را بشکند تو این دریای وسیع شنا کن و قمر بنیهاشم کسی است که تن داد به این شکستن این کوزه. تسلیم بود.
من چند نمونه از تسلیم بودن قمر بنیهاشم را عرض کنم و روضه ما باشد، وقت را دیگر بیشتر از این نگیرم. نفر اول سپاه ابیعبدالله در جنگاوری، قمر بنیهاشم. که حالا عبارت هست، ابیعبدالله کنار بدن مبارک قمر بنیهاشم، قیچی رو خواندهاند که عرض خواهم کرد که معلوم میشود جایگاه عباس در سپاه دشمن چی بود نسبت به سپاه خود حضرت که خب معلومه، نسبت به سپاه دشمن. عبارتی که انشاءالله خواهم خواند، این را میفهماند که اصلاً سپاه عمر سعد در واقع فقط از یک نفر میترسیدند، آن هم عباس بود. و خودشان را برای جنگ با یک نفر آماده کرده بودند. اصلاً در شأن خودشان نمیدیدند با کس دیگری بجنگند. یک نفر بود، آن هم عباس. یک نفر هم اسمش میآمد، تن همهشان میلرزید، آن هم عباس. نفر اول جنگاوری. ولی به دستور ابیعبدالله در کربلا جنگی نکرد. خیلی سنگین است. میدان نیامد. برای دفاع فقط یک نیزه گرفت. تازه با همان نیزه گفتند: تو یک حملهای که به شریعه کرد، ۸۰ نفر را از سر راه برداشت و کشت در مقام دفاع با یک نیزه. اگر شمشیر دست میگرفت، به میدان میرفت برای جنگ چه میشد؟ نخواست ابیعبدالله نخواست. سؤال نکرد قمر بنیهاشم. اعتراض برای چی؟ همچین وقتی. چرا؟
هیچ عبارتی را برایتان بخوانم از مرحوم مجلسی در جلد ۴۵ بحارالانوار. با همین وارد روضه بشویم. "لما رعی وحدته علیهالسلام عطا اخاه عباس." منتظر دستور بود. یکییکی این بچهها رفتند جنگیدند. تا آن غلام سیاه ابیعبدالله رفت جنگید. عاشقانه کشته شد. حالا عباس میخواهد عشقش را نشان بدهد. میدان برود. هنوز فرصت پیدا نکرده است. تا قاسم رفت میدان، کشته شد. شمشیر زد برای حسین، برای دفاع از حسین. اینجا دارد که وقتی دیگر تنهایی ابیعبدالله را دید، دیگر خیلی به عباس فشار آمد: "اخاه"؛ آمد محضر ابیعبدالله، عرض کرد: "یا اخی، هل لی من رقصه؟" اجازه میدهید من هم بروم میدان؟ شما دقت داشته باشید این مقتلها را بنده از رو میخوانم برای اینکه دقت کنید، اصل متن را ببینید. بزرگان میفرمودند: اگر اصل مقتل خوانده بشود، شما میبینید که هرچه روضه دروغ خواندهاند، به پای اینها نمیرسد. آنقدر که مقتل جیگر آدم را میسوزاند. تعابیر را ببینید. فقط یک کلمه گفت: هنوز هیچی نشده، یک مو از سر عباس کم نشده، یک کلمه گفت: من هم اجازه دارم میدان بروم؟ "فبکی الحسین علیهالسلام بکاءً شدیدا." ابیعبدالله شروع کرد گریه شدیدی کرد از این حرف عباس که کار به اینجا رسیده که بعد فرمود: "یا اخی، انت صاحب تو پرچمدار منی، تو ستون این خیمهای، تو ستون این سپاهی. و اذا مضیت تفرق عسکری." اگر تو بروی، سپاه من از هم پاشیده میشود. تو نخ تسبیح این (سپاهی). عباس (علیهالسلام) چه عرض کرد؟ عرض کرد: "ذاق صدری من الحیات، آقا جان، دیگر سینهام خیلی تنگ شده است. دیگر نمیتوانم تحمل کنم، دیگر نمیتوانم زندگی کنم. و ارید أن أتلب الصاری من هؤلاء المنافقین." دیگر بحث جنگاوری خودش هم نبود که میخواست جنگاوریاش را به رخ بکشد. فرمود: "میخواهم بروم انتقام بگیرم. آخه این همه بچه مظلوم، این همه آدم مظلوم را گرفتند، کشتند، من وایسم نگاه کنم؟ میخواهم انتقام اینها را بگیرم. ببین با قاسم چه کردند. ببین با اکبر چه کردند. میخواهم انتقام بگیرم."
عظمت رو. چراغها را هم اگر عزیزان کمی کم بکنند که عزیزان راحتتر گریه بکنند. ظهر تاسوعا. "فقال الحسین علیهالسلام" امام حسین چه فرمود به عباس؟ فرمود: "میدان میخواهی بروی؟ باش. من برایت راهحل دارم. فتلب لهؤلاء الاطفال قلیلاً من الماء." "قلیلاً من الماء" دقت داشته باشید! رو عبارات خوب دقت کنید! نفرمود: برو برای بچهها آب بیار. فرمود: برو برای بچهها یک کم آب بیار! یک کم آب بیار! من میدانم آن قدر شرایط سخت است، نمیشود آب آورد. یک کمی آب بیار، اینها فقط یک گلویی تازه کنند. "فذهب العباس علیهالسلام و وعظهم." رفت به میدان، موعظه کرد گل لشکر دشمن را و "و حضرهم". گفت دست بردارید، نصیحت کرد. "فلم ینفعهم"؛ دید فایده ندارد. "فرجع الی اخیه و اخبار"؛ برگشت به ابیعبدالله، عرض کرد: "آقا، من با اینها گفتگو هم کردم، فایده نداشت." اینجایش دیگر ظهر تاسوعاست. دیگر کیا مطمئناً تاسوعای بعدی را هم میبینند؟ آنها ناله نزنند، آنها آرام گریه کنند. شاید آخرین تاسوعایمان باشد و شاید قرار بعد از این تاسوعا، عباس را ملاقات کنیم. بسوزیم تو این روضه.
"فسمع الاطفال"؛ آمد با ابیعبدالله حرف بزند، دید صدای بلندی از خیمهها بلند است: "یونادون العطش". دید بچهها دیگر طاقتشان سر آمده است. "ففک و فرسه و اخذ رمحه"؛ سوار مرکب شد، نیزه را دست گرفت. "والقربه"؛ یک دست نیزه، یک دست مشک. "و قصد نحو الفرات"؛ حرکت کرد به سمت شریعه. "فحاط به أربعة آلاف"؛ یعنی چه این حرف؟ نه یک نفر، دو نفر، ۴ هزار نفر احاطه کردند عباس را. من "من کانوا موکلین بالفرات"؛ کسانی بودند که راه را بسته بودند به سمت (آب). "و رموه بالنبال"؛ اینها تیرانداز هم بودند. ۴ هزار نفر شروع کردند تیراندازی به سمت عباس. "فکشفهم"؛ نترسید، جا نزد. ۴ هزار نفر تیر بزنند سمت آدم، آدم چه کار میکند؟ زد به لشکر دشمن. اینها دیدند آن قدر بیمهابا آمده جلو قمر بنیهاشم، راه را باز کردند. "و قتل منهم ثمانین"؛ ۸۰ نفر از اینها را کشت تا به آب رسید. حالا به آب رسیده است. ببین چقدر عباس از خود گذشته، از خود عبور. هرکس اینجا باشد، مشک را آب کرده است. کسی است که تشنه است. این هیجان جنگ، گرما، خستگی، زخم، این همه تیر به تن او نشسته است. ۴ هزار نفر تیر زدهاند به او. این همه خون دارد از او میرود. قاعدهاش این است: کمی تر بکنید گلو را، لااقل اینطور این قدر خشک نباشد.
"فلما اراد ان یشرب، غرفه من الماء"؛ دست انداخت که کمی آب برداشت. "ذکره عطش الحسین"؛ لبهای ترک ترک ابیعبدالله آمد به یادش. "و اهل بیته"؛ صدای "العطش" بچهها آمد به یاد عباس. "حمل القربه علی کتفه الایمن"؛ مشک پر از آب کرد، به بازوی راست گرفت، حرکت کرد به سمت خیمه. "فقطع علیه الطریق"؛ راه را بستند. "احاطوا به من کل جانب"؛ از همه طرفدارش گرفتند. "فحاربه"؛ جنگید عباس. "حتی ضربه ملعون"؛ دست راست قمر بنیهاشم را زد. گرفت به دست چپ، "علی کتفه الایسر". "فضربه نوفل فقطع الیسرا." دست چپ او را هم زد. "فحمل القربه بأسنانه"؛ مشک را به دندان گرفت. "فجاء سهم فاصاب القربه"؛ یک تیر آمد صاف خورد به خود مشک. "و فق الماء"؛ دیگر هرچه آب توی مشک بود، جاری شد روی زمین. "سهم آخر فاُصیب صدره"؛ یک تیر هم آمد خورد به سینه بنیهاشم. از اسب به زمین پرتاب شد. "و صاح الی اخیه الحسین، أدرکنی!" برادرش را صدا زد: دریاب مرا! "فلما اتاه سریعاً"؛ ابیعبدالله آمد، دید قمر بنیهاشم رو زمین افتاده. "فبکی"؛ گریه کرد. "و قال الحسین علیهالسلام" صدا زد: "الان انقطعت حیلتی"؛ الان کمرم شکست. "قلت حیلتی"؛ حیله یعنی چاره. "قلت حیلتی" یعنی بیچاره شدم، چاره دیگر برایم نماند. کمرم شکست.
چند تا تعبیر از چند تا مقتل دیگر سریع بگویم و عرضم را کمکم تمام کنم. یک عبارت اینجا دارد کنار عباس (علیهالسلام)، این بیت را خواند. بعضی مقاتل گفتهاند که عرض کردم تو سخنرانی که فرمود الان با این وضعی که تو داری: "نامت عیون بک لَما تنَم و تَصعَّدت الاُخری فما أُذُنها." کمتر خوانده میشود این بیت ابیعبدالله کنار عباس. خیلی بیت عجیبی است. بگویم حق روضه را انشاءالله ادا کنیم. وعدهمان انشاءالله کربلا، قمر بنیهاشم دعوت کند تو حرمش. این ابیعبدالله فرمود: خیلی چشمها بود تا این لحظه خواب نداشت عباس، به خاطر اینکه تو بودی. دیگر از این به بعد راحت میخوابم، ولی خیلی چشمها بود تا این لحظه خوب خواب (داشت). هر چشمی که تا وقتی تو بودی نتوانست بخوابد، از این به بعد خوب میخوابد. هر چشمی هم تا تو بودی راحت خوابیدی، دیگر از این به بعد خواب ندارد. دیگر این زن و بچه خواب خوش نخواهند داشت، دیگر این خیمه آرامش به خود نخواهد.
اینجا دارد چند تا تعبیر عرض بکنم و عرضم را تمام کنم. یکی اینکه دارد به کم، کن سرآستین میگویند. میگوید اشک ابیعبدالله همینطور جاری بود. با سرآستین این اشکش را هی پاک میکرد. همانجا حمله کرد به لشکر دشمن. همه با هم فرار کردند. ابیعبدالله فریاد زد: "کجا فرار میکنید؟ أین تفرون و قد قتلتم أخی؟" داداشم را کشتید، کجا فرار میکنید؟ "أین تفرون و قد قطعتمو." کمرم را شکاندید، کجا فرار میکنید؟ بیشتر از این اذیتتان نکنم.
بخش آخر مقتل را بگویم. عزیزانم انشاءالله فیض ببرند. اینجا دارد که ابیعبدالله برگشت به خیمه که خود این یک روضهای است مفصل که وقتی به خیمه چه کرد ابیعبدالله و چطور خبر داد به این زن و بچه. یک بخشش را فقط عرض میکنم اینجا دیگر وقتی زن و بچه باخبر شدند، صدای جیغ بلند شد در این خیمهها، همه شروع کردند شیون کردن. زینب کبری یک عبارتی را فرمود، این را هم بگویم عرض من تمام. زینب فریاد میزد وقتی باخبر شد عباس دیگر برنمیگردد، در میدان افتاده است. فریاد میزد: "وا أخاه! وا عباسا! وایعت چقدر ما بعد تو ضایع میشویم عباس!" عجیب است، معمولاً وقتی همچین تعبیری گفته بشود قاعدهاش این است ابیعبدالله باید بگوید: "نه، چیزی نمیشود خواهرم. توکل به خدا. همه اینها درست است البته باید توکل به خدا کرد." قاعدهاش این بود ابیعبدالله آرامش بدهد به زینب، بگوید: "نه عزیزم، ناراحت نباش. توکل به خدا کن، درست میشود، چیزی نمیشود." ولی ابیعبدالله این را نگفت. چه فرمود؟ فرمود: "بعد آری ما بعد عباس خیلی ضایع میشویم!"
در حال بارگذاری نظرات...