کربلا؛ ماجرای امتحانِ انسان بین دوراهی طغیان و اطمینان
نبودِ بلا و گرفتاری شر است!
فقر و گرفتاری یا ثروت و آسایش
ضابطه و قاعده تشخیص خوب و بد
ما غیر از آخرت زندگی نداریم!
دنیا؛ برای دنیا یا آخرت
اعتماد مومن به صدقه بیشتر از پول تو جیبه!
اتفاقا توجه به آخرت نداریم!
ماجرای عجیب اشتهای امیرالمومنین علی علیه السلام به جگر کبابی!
تغییر نگاه؛ مهمتر از دعا
چهره نورانی یا زیبا؟!
دستور امام صادق علیه السلام برای درمان معلول و بیمار
کدام فقر باعث کفر میشود؟
خیمههای به غارت رفته …
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
دههای که پشت سر گذاشتیم (چون امشب وارد دهۀ دوم محرم میشویم)، در دهۀ گذشته بحثی که محضر عزیزان ارائه شد، در مورد سوره مبارکه فجر بود که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «فإنها سورة الحسین (علیه السلام)». سوره فجر، سوره امام حسین (علیه السلام) است. و عرض کردیم که چند محور اصلی در سورۀ مبارکۀ فجر وجود دارد: یکی در مورد انسان، یکی در مورد امتحان، یکی در مورد طغیان و یکی در مورد اطمینان. داستان کربلا هم در واقع بروز همین چهار مسئله است؛ انسانی است که امتحان میشود و در امتحان، یا از خودش طغیان نشان میدهد یا اطمینان. یعنی یا باور دارد خدا را و خودش را به خدای متعال سپرده، خدا را جدی گرفته، حرف خدا را جدی گرفته، حضور خدا را جدی گرفته، وعدۀ خدا را جدی گرفته؛ این میشود اطمینان، این میشود نفس مطمئنه. یک وقت هم هست هیچکدام از اینها را جدی نگرفته، خودش را جدی گرفته، با این لذتهای حیوانی، حیوانیت را جدی گرفته. که البته در مورد حیوانیت ما این چند جلسه صحبت نکردیم. در فواصل دیگری و جاهای دیگری انشاءالله، آن عزیزانی که به نحو مجازی بحث را پیگیری میکنند، مباحث را انشاءالله ادامه خواهیم داد. در این بخش هم نکاتی انشاءالله عرض خواهیم کرد.
پس داستان انسان، داستان طغیان و اطمینان است. چه میشود که انسان طغیان میکند؟ انسان خیر را میخواهد، خوبی را میخواهد. طغیان انسان به این برمیگردد که در مورد خوبی اشتباه میکند، بد میفهمد. چیزهای شری را فکر میکند که خوباند، چیزهای خوبی را فکر میکند شر. تلقی غلط دارد، درک غلط دارد. جهل انسان، طغیان انسان از جهل انسان نشئت میگیرد که تشخیص نمیدهد، نمیفهمد. در یک مرحله نمیفهمد. در یک مرحلۀ دیگر، آنهایی هم که میفهمند، وقتی به او میگویند، باورم این است. این دیگر بدتر. حاضر هم نیست از آن کسانی که میفهمند قبول بکند. این دیگر خیلی بدتر است. این میشود طغیان انسان. خب، بحث بسیار مهم و مفصلی است که ما خیر و شر را با همدیگر قاطی و اشتباه نگیریم.
نکاتی عرض شد تا شب تاسوعا که ما بحث را روی همین مطلب بیشتر متمرکز بودیم. نکاتی را بیشتر عرض کردیم، مثالهای متعددی گفتیم. انشاءالله شبهای بعد هم که دو شب دیگر از بحث ما مانده، فردا شب و پسفردا شب هم انشاءالله محضر عزیزان هستیم، آنجا هم انشاءالله بحث را ادامه خواهیم داد. در مورد اموری که ما فکر میکنیم خیر ولی شر، اموری که فکر میکنیم شر ولی خیر. مثالهای متعددی را گفتیم. جلسه آخری که بحث کردیم به این رسیدیم که بابا، خودِ امتحان، خودِ بلا، خودِ گرفتاری خیر است که ما فکر میکنیم شر. نبودن گرفتاری و بلا و امتحان شر است، ما فکر میکنیم خیر. میگویم: «آخیش، راحت شدم از دردسر درآمدم، دارم بد میآورم»، دیگر «بد نمیآورم». تو اصلاً اشتباه میکنی به این میگویی بد آوردن. بیماری بد آوردن نیست. بیمار نشدن بد آوردن است. روایاتی دارد، نکاتی دارد، باید شبهای بعد عرض بکنم.
فعلاً یک نکتهای هست که ذهن عزیزان را مشغول کرده، چند نفر از عزیزان سوال پرسیدند. اینجا باید این نکته را (در پرانتز) عرض بکنم که حقاً و انصافاً باید تشکر کرد از عزیزانی که پیگیر مباحثاند، هم به نحو حضوری و هم به نحو مجازی. حالا محبت دارند، لطف دارند. مهمتر از محبت و لطفی که دارند، این است که با سوالهایشان بحث را غنا میدهند، محتوای بحث را بالا میبرند. و سوالِ خوب خودش «بابُ علم» است. دیگر ما در روایات داریم کسی که سوال خوب بپرسد، در اثر جواب دادن هر علمی که تولید بشود، اینی که سوال خوب پرسیده در آن ثواب شریک است. خیلی نکته مهمی استها، به این توجه داشته باشید. اگر کسی سوال قشنگ و خوب و درست بپرسد. یک سوال خوب شما نگاه کنید، خیلی از روایات ما، طرف یک سوالی پرسید از اهل بیت، امام جواب دادند. خب امام، امام است. حرفش حَق است، نور است. روایت از معدن وحی است. یک مطلب حقی را امام دارد میگوید. ببینید چقدر ارزش دارد سوال آن آدم. آن آدم در ثواب این حدیث شریک است تا قیامت. خیلی عجیب استها، روی این فکر کنیم.
یک مطلبی، مثلاً پیغمبر فرمودند، مثلاً ابوذر سوال کرده. مطلب مال پیامبر است. ما هم همهاش اینور و آنور از قول پیامبر میگوییم ولی ابوذر در ثواب شریک است تا قیامت، سوال درست پرسید. سوال خیلی مهم است. یک قریحهای است، خدا انشاءالله به همه ما عنایت بکند. یک ذوقی است، بعضیها خوشفکرند، دقیقاً خوب میگردند در مسئله. بعضیها هم البته خب نمیدانم حالا (تعمد، سهو)، از مسیر به انحراف کشیدن بحث هم گاهی هست و گاهی هم نفهمیدن مطلب. از اینها هم داریم. گاهی یک چیز دیگر میگوییم، یک چیز دیگر میپرسند که این چی چی بود گفتی؟ میگویم بابا به خدا اصلاً من این را نگفتم. دیگر حالا بعضیها دوست دارند که تو این را گفته باشی که خب اگر این را نگفته باشی، بعد من دیگر چه پیدا کنم که تو سر تو بزنم؟ یک چیزی باید داشته باشم که بتوانم بروم خانه بگویم اگر بَدَم آمد از آن سخنرانی. سوژه باید داشته باشم. اگر آن درست باشد که دیگر من سوژه ندارم. باید غلط بوده باشد. تو درست گفته باشی هم من غلطش میکنم که دلم آرام بشود.
یکی از آن سوالهای خوب که بنده خودم در ذهنم بود (یکی از آن سوالهای خوب) این بود: آقا تو آمدی مثلاً شب تاسوعا گفتی که ما روایت داریم هر کی آدم خوبی باشد، امام حسین فرمود: که «فقر با سرعت جت بلکه با سرعت بیشتر میآید سمتش.» گرفتاری و بلا و فقر و قتل و اینها به سمت مُحبّین ما سرازیر است و مؤمنین گرفتار و مبتلا هستند و اینها. شب عاشورا آمدی گفتی بابا زیارت عاشورا را اگر کسی بخواند، ده تا ویژگی. البته آن یکی عمل بود دیگر. دو تا سه تا در واقع چیز شب عاشورا عرض کردیم که حالا انشاءالله عزیزان انجام دادند. یکی زیارت عاشورا بود. یکی نماز چهار رکعتی بود. یکی هم دعای علقمه بعد از زیارت عاشورا. ولی تقریباً هر سه عمل در این ویژگی مشترک بود که خدای متعال بلا را ازش دفع میکند. کسی این کار را انجام بدهد، گناههایش پاک میشود. یکی از ویژگیها هم این بود که خودش تا چهار نسل از فقر در امان است.
خب آخرش ما چند چندیم؟ آخر فقیر باشیم، نباشیم؟ فقر خوب است یا بد؟ خدا میخواهد محبت کند، فقر میدهد؟ میخواهد محبت کند، فقر میگیرد؟ میخواهد محبت کند، پول میدهد؟ داستان چیست؟ ما آخر چه کار باید بکنیم؟ در چه وضعیتی بگوییم خدا به ما محبت کرد؟ «ربّی أکرمن»؟ در چه وضعیتی بگوییم مثلاً این مثلاً تنبیه خداست؟ قاعدهاش چیست؟ خیلی سوال خوبی است. پاسخش هم انشاءالله خیلی پاسخ خوبی است. اگر این پاسخ خوب فهمیده بشود، بنده احساس میکنم یک دری از درهای علم است. امیرالمومنین فرمود: «پیغمبر درهایی از علم به روی من گشود، از هر درش هزار در باز میشد.» احساس میکنم این سوال، پاسخی که حالا از روایات میخوانیم با همدیگر، از آنهایی است که اگر باز بشود، هزار تا در علم از تویش باز میشود. چون خیلی مطلب از توی این در میآید. غوغایی میکند در زندگی آدم، غوغایی میکند در زندگی.
چند تا پاسخ داریم. باید یک کمی توجهتان را افزایش بدهید. جلسه هم که الحمدلله دیگر حالا الحمدلله البته خیلی ندارد. حالا شلوغ هم باشد که خوب است ولی خلوتتر که میشود از یک جهت بهتر است، جمع خصوصیتر است دیگر، افرادی هستند که پیگیر بودند، بحث را گوش دادند، از جلسات اول بودند، حوصله حرف شنیدن و مطلب و تفکر و اینها را دارند. حالا الحمدلله جلسهمان آمادگیاش خوب است.
چند تا نکته داریم اینجا. نکته اول این است که اصلاً تعریفمان از دنیا چیست؟ خاطرتان هست؟ ابزار. گفتیم ابزار. هر ابزاری دو تا تناسب میخواهد: یکی تناسب با هدف، یکی تناسب با خود آن شخصی که دارد استفاده میکند. این مطلب، مطلب سادهای است. همین اگر کمی روی آن فکر کنیم، گفتگو کنیم، چقدر مطلب از تویش درمیآید. مثال کاپشن را زدیم که البته بنده رفتم تحقیق کردم دیدم «کاپشن» درست است، «کِبشَن» غلط است. اینجا اطلاعات غلط به ما دادند، ما را کانالیزه کردند بالا منبر گفتند کاپشن درست است. همان کاپشن. رفتم توی دیکشنری نگاه کردم. مثال کاپشن را زدیم. کاپشن دو تا ویژگی باید داشته باشد: یکی اینکه با سرمای زمستان تناسب داشته باشد، یکی با بدن بنده. هر کدام نباشد این کاپشن به درد نمیخورد، فایده ندارد. میشود «وَزر و وبال». «وزر و وبال» این عبارت را داشته باشیم، به درد میخورد، خیلی عبارت قشنگی است. وزر و وبال. کاپشنی که در زمستان گرمت نکند، وزر و وبال است. کاپشنی که سایزت نباشد، اندازهات نباشد، بله آقا، بکش هیچ خاصیتی برایت ندارد.
دنیا هم همین است. دنیا ابزار. دنیا ابزار چیست؟ دنیا ابزار رسیدن به زندگی است. اصلاً دیگر نگوییم زندگی آخرت. اساس، کلمۀ آخرت را استفاده نکنیم. بگوییم زندگی. قرآن روی همین تاکید دارد. میگوید مگر ما غیر از آخرت زندگی داریم؟ «إنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ». «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» در سوره فجر داریم. میگوید ای کاش من برای زندگیام یک کاری میکردم. کسی که طغیان کرده وقتی میرود قیامت: «ای کاش من برای زندگیام یک کار میکردم.» برای زندگی. اینهایی که تا حالا داشتم، ابزار بود. باید برای زندگی ازش یک چیزی بیرون میکشیدم.
نکته اول این است در مورد فقر، غنا، زیبایی، زشتی، سلامتی، مریضی، غربت، تنهایی. یا نه، دور و بر آدم شلوغ باشد، یا بیکس و کار باشد، یا پرکس و کار باشد. اینجوری هم داریم. یکی از دوستانی که شبها جلسه شرکت میکند ما با پدربزرگ ایشان رفاقت داشتیم. خدا پدربزرگشان را بیامرزد. پدربزرگ ایشان ۲۴ تا فرزند داشت. میآمد این دوستمون اینجا دیگر نوهها را نمیدانم. فقط میدانم که پدربزرگش ۲۴ تا بچه داشت، تعداد نوه دارد دیگر، وضع خیلی پرکس و کار. بعضی بیکس و کار، هیچکس را ندارند. حالا کدام خوب است؟ بیکس و کاری خوب است؟ پرکس و کاری خوب است؟ خوشگلی خوب است؟ زشتی خوب است؟ پولداری خوب است؟ بیپولی خوب است؟
پاسخ این است که هیچکدام. اصلاً خوبی و بدی اینجا معنا ندارد. خوبی و بدی در هدف معنا پیدا میکند. هر دنیایی که از تویش برای تو آخرت سبز بشود، این دنیا خوب است. هر دنیایی که از تویش آخرت درنیاید، به درد دنیا هم فرقی نمیکند، پول، بیپول. نکته را بگیرید، نکته بسیار مهم و کلیدی. آقا فقر خوب است یا دارایی؟ فقری که آخرت از تویش دربیاید خوب است. فقری که از تویش آخرت درنیاید (بد است). پولی هم که از تویش آخرت دربیاید خوب است. پولی که از تویش آخرت درنیاید (بد است). نکته بسیار مهمی استها، به نظر میرسد خیلی ساده است. بیشتر مشکلات زندگی ما به همین نکته برمیگردد. دقیقاً همین نکته را نفهمیدیم.
اصلاً ماها با باور آخرت، معمولاً ماها (منظورم اعضای این جلسه نیست، منظورم انسانیت است، منظورم ۸ میلیارد آدمی است که دارند زندگی میکنند)، یک تعدادی که خدا و پیغمبر و اینها را قبول ندارند، آن ها که هیچی. یک تعدادی هم قبول دارند به حسب ظاهر. خوب که میروی در متن زندگی میبینی نه، میگوید یک چیزهایی ولی باور آنقدری نگرفته وجودش را، ذهنش را، فکرش را اینها را که بخواهد با این زندگی کند. چرا امتحان باشد؟ مثلاً آزمون استخدامی باشد، اینها ازش بپرسند، جواب میدهد. در مورد قبر و قیامت و اینها، قبول دارد صراط داریم، اینها، پرونده اعمال داریم. سوال بپرسند آقا پرونده اعمال را مثلاً چه کار میکنم؟ میگوید میدهند امام زمان مثلاً مطالعه میکنند. باریکالله. اینها همه را بلدی؟ بله. چند وقت یک بار؟ بعضیها خیلی واردند. چند دسته روایات داریم. بعضی گفتند سالی یک بار. بعضی گفتند ماهی یک بار. گفتند هفته یک بار. بعضی گفتند هفتهای دو بار. بعضی گفتند هر روز. ماشاءالله، باریکالله. خب، ببینم چه جوری زندگی میکنی؟ الان از در رفتی بیرون، رفتی در خیابان، پشت چراغ قرمز، حواست هست که پرونده اعمال امام زمان است؟ نه آقا. چراغ سبز است برو. حق تقدم عابر. اینها را میفهمی. نه ماشین چراغ سبز، نه فقط میفهمم پرونده اعمال. آزمون استخدامی جواب بدهم. نه زندگی، زندگی نه برای آزمون استخدامی. اگر بخواهی بلد است.
گفت وصیت کرد: «پسرم بعد از من ۵۰ سال نماز صبح و مغرب و عشاء را قضا کنید.» گفت نماز ظهر و عصر چگونه؟ «آه، آن را که خوانده بودم.» درست شد؟ برای اداره. بعضیها اطلاعاتشان، سواد دینیشان، دینشان کلاً در حد اداره است. در حد اداره خودشان را مسلمان نگه داشتهاند. چیزهایی که آنجا به درد میخورد، الفاظ، کلمات. اینها. یک آخرتی میگوییم بله. خدا و پیغمبر، آخرت، شب اول قبر. اینها. در زندگی نیامده است.
به پیغمبر اکرم، پیامبر فرمود: این داستانی که همه بلدیم، ما. خیلی ساده است ولی وقتی آدم نگاه میکند، بنده به خودم نگاه میکنم، من تا حالا با این داستان زندگی نکردهام. من اصلاً با این نگاه زندگی نمیکنم. پیامبر اکرم گوسفند را چند قسمت کردند؟ همه را تقسیم کردند، به فقرا دادند. یکی گفتش که «یارسول الله، سُنَن ترمذی جلد ۴ش حالا یادم نیست. گفت سه قسمت مانده. یک قسمت مانده. شش قسمت مانده.» بیشتر سه قسمت اهل سنت البته نقل کرده. گفت: «یا رسول الله، همه گوسفند را دادیم رفت. سه تکهاش مانده فقط.» اشتباه داری میگویی. باید بگویی همهاش ماند، سه تکهاش رفته. اینی که ندادیم، خراب شد. «و ما عندکم ینفذ و ما عندالله باق» پیش خدا باشد، میماند. پیش تو باشد، از دست رفته است. آنی که در جیبم است میگویم دارم، این خودش سرمنشاء طغیان است. آنی که در جیب خداست.
فرمود: «مؤمن، مؤمن نمیشود تا وقتی که به آن چیزی که در دست خداست، او سقفِ منه. اعتمادش بیشتر باشد نسبت به آن چیزی که در دست خودش است.» چقدر مسئله سادهای است و چقدر حیاتی است. ما الان به پولهایی که در جیبمان است بیشتر اعتماد داریم برای اینکه مشکلات زندگیمان را حل کنند یا به پولهایی که صدقه دادیم؟ معلوم است دیگر. پولی که در جیبمان است. ترک فرمود: «صدقه، گاوصندوق خداست.» روایت از امام صادق (علیه السلام). صدقهای نیست که بگویی دادم فقیر رفت. صدقه داستانش این است: میدهی، خدا واست نگه میدارد. سود بهش میدهد. بعد سودش را هم بهت مستقیم نمیدهد. واست نگه میدارد برای آن ور. یک وقتهایی این ور لازم داری، کوچولو میگذارد یک کارتی بکشی. حالا بعد تصاعدی هم خدا حساب میکند، سود همین جور بهش میخورد، میرود بالا. فرمود، امام صادق فرمود: «اگر میخواهی پولت را ذخیره کنی، صدقه بده.» این نیست. خب چرا نگاهمان این نیست؟ برای اینکه اصلاً نگاهمان به آخرتی نیست که یک جایی است که همه چیز آنجا میماند. آخرت یک جایی است که انشاءالله از دنیا رفتیم. ما که همه، من خود را میگویم. «من که خوبم. تو هم. من دیگه، من که خوبم، تو بهشت.»
عمو، اشتباه داری میکنی. ما بهشت اصلاً بهشتی نداریم. بهشت یعنی اعمال خودت که صورت پیدا میکند، میروی همانجا. مهمان اعمال خودت هستی، همانهایی که ذخیره کردی، برایت مانده. میروی آنجا. آخرت آنجایی است که اعمال تو ذخیره شده و مانده. همهاش هم هست. عجایبی هم همانجا هست. وقتی میروی، انگشت به دهان میمانی که اینها را هم نوشتند؟ آره، اینها را هم نوشتند. متن یکی از دوستان خواند از یک کسی که نقل کرده بود که من آن ور که رفتم، استکانهایی که در هیئت امام حسین شسته بودم را دقیقاً بهم گفتند که مثلاً شما طی این چند سال مثلاً ۱۸۷۶۵ استکان شُستی. اینجوری است؟ آره، آمار اینجوری است. ما فکر میکنیم فلهای حساب میکنند. میگویند شما که استکان میشستی بیا این ور. تو یکی مثلاً نمیدانم دیگ میگذاشتی، تو برو آن ور. نه آقا. دیگ داریم تا دیگ. چقدر دیگ میگذاشتی؟ حالا نیتش به کنار. تعداد خودش را هم حساب میکنند. «مثقال ذرة خیراً یره». ما آخرت را به حساب نیاوردیم. آخرت به عنوان هدف برای زندگی ما نیست. به عنوان نتیجه، نتیجه نیست.
من تا حالا نشنیدهام یک کسی بگوید من خواستگاری رفتم، میخواهم ازدواج کنم. ازش بپرسم که مثلاً ویژگی که از همسر توقع داری چیست؟ بگوید اول از همه این است که با این آخرتم آباد بشود. بعدش بقیه مسائل. اگر شما همین را بهش فکر کنی، خیلی اتفاقات میافتد ها! میگوید: «نه خب، آن که معلوم است حاج آقا!» نه، معلوم است یعنی معلوم نیست. اگر معلوم بود که اصلاً وضعت این نبود. اصلاً معلوم نیست برایت. با توجهات آخرتی اگر وارد زندگی بشوی، اصلاً داستان یک چیز دیگر میشود. کلاً، اصلاً یک زن دیگر میخواهی، یک زندگی دیگر. اصلاً همه چیزش فرق میکند برایت. برای آخرت زندگی کرده باشی.
فقط یک مثال برایتان میزنم که ببینید چقدر فرق میکند. همین که میگوییم ببینید چقدر فرق میکند. وقتی آدم آخرت را باور دارد و با توجه به آخرت ازدواج میکند. یک نمونه سادهاش را برایتان میگویم. شما ببینید چقدر این پرت است از ذهن ما. به هر جوان مؤمنی هم بگویی آقا توجه داری به ازدواج، برای ازدواج با آخرت؟ میگوید: «بله حاج آقا، آن که معلوم است.»
امیرالمومنین با فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) ازدواج کردند. شب دامادی امیرالمومنین، خب امیرالمومنین پول اجاره مسکن نداشت. (برای خیلی از شما: با این تفاوت که آن موقع وام هم نمیدادند) خانه نداشت. یکی از این متمولین مدینه آمد به پیامبر گفت: «آقا، من یک خانه دارم یک کمی ولی خب خالی است. این را بده علی استفاده کند.» فدای آقازاده بشوم فاطمه زهرا که باباش رئیس مدینه بود، خانه نداشت. این هم داماد رئیس. با کمکهای مردمی خانهدار شد. اجارهای یک مدت. تا بعد همسایه خود پیامبر، یک اتاق پشت پیامبر به ایشان قرار شد. امیرالمومنین فاطمه زهرا را ببرند منزل جدید که حالا شنیدید دیگر. عروسی گرفتند در مسجد و ولیمه دادند و جشنی به پا شد و فاطمه زهرا راهی منزل جدید.
دو تا اتفاق افتاد، البته اتفاقات عجیب تویش زیاد است. دو تا از آن خیلی ویژه است. یکی اینکه یک کسی آمد از فاطمه زهرا درخواست کمک کرد. یک خانمی گفت: «شما شب عروسی هدیه، یک چیزی به من بده. یک کمکی به من.» حضرت فرمودند: «که همین جا صبر کن من برمیگردم.» خیلی عجیب است. کدام عروس از این کارها؟ دیدند رفت، برگشت با یک لباس مندرس معمولی. یک لباس هم دستش. فرمود: «بیا، این لباس عروسی من مال تو.» لباس عروس.
رفتند منزل جدید. امیرالمومنین فاطمه زهرا را داخل منزل کردند. ظاهراً یک کاری داشتند، بیرون رفتند انجام دادند. برگشتند دیدند فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در خانه نشسته، گریه میکند. امیرالمومنین فرمودند که: «بنت رسول الله، چرا گریه میکنی؟ چی شده؟» «تنها شدیم؟» از خانه بابات دور شدیم؟ از مثلاً خواهرم دور شدم؟ اینهاست دیگر. احساس تنهایی کردم؟ دیر آمدی مثلاً تنها بودم؟ از این حرفها؟ فاطمه زهرا عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین، انتقال من، انتقال من بیت ابی الی بیتك، اینکه از خانه پدرم به خانه تو منتقل شدم من را به یاد آن وقتی انداخت که از خانه دنیا به خانه آخرت منتقل بشوم و یادم آمد دستم برای این رفتن این بود که نشستم گریه میکنم.» جابهجایی از از این خانه به آن خانه، به یاد این خانه به آن خانه افتاده. قاعدهاش این است. آدمهایی که آخرت را جدی میگیرند، برای آخرت زندگی میکنند، این مدلی.
یک روایت تازگی خواندم، خیلی روایت عجیبی بود. خیلی به من البته چسبید. ولی حالا اینکه بیان بکنم مطلب چقدر جا بیفتد نمیدانم. حالا انشاءالله که جا میافتد. اگر احیاناً جا نیفتاد شما بعداً سوال کنید. روایت دارد که خب میدانید امیرالمؤمنین در تمام عمرشان نان گندم نخوردند. فرمودند: «من اصلاً مزه گندم نمیدانم چیست.» یکی از فضیلتهای امیرالمومنین به حضرت آدم این است. وقتی داشت از دنیا میرفت، یکی از اصحاب آمد سوال کرد. گفت: «آقا، تو بهتری یا آدم؟ تو بهتره یا نوح؟ تو بهتره یا عیسی؟» تو وضع امیرالمومنین که در بستر شهادت بود. حضرت فرمودند: «البته خوب نیست آدم از خودش تعریف کند ولی حالا اگر بخواهم سوالت را جواب بدهم باید بگویم که ازت.» مقایسه کردن. چند تا مقایسه کردند. فرمودند: «خوب بچه ناطو هم داشت ولی به بچههای من نگاه کن، حسن و حسین را ببین.» عیسی وقتی میخواست به دنیا بیاید مادرش با اینکه خادم بود در معبد موقع زایمان بیرونش کردند. گفتند: «زایمان آلودگی دارد. اینجا جای زایمان نیست.» «مادر من داشت رد میشد از کنار کعبه. در به رویش باز شد. بردندش توی کعبه گفتند اینجا زایمان کن.» جان به فدای خودشان. محل تولدش و همهاش.
بعد فرمود آدم بهش گفتند: «گندم نخور، خورد.» «من گندم بهم حلال بود. در تمام عمر من خودم نمیدانم اصلاً مزهاش چیست.» در همه عمرش نان جو خورد. نان جو سفت هم خورد. جوری که برای اینکه در دهان بگذارد اول باید با پا، با آن دست قدرتمند خیبرشکَنَش باید این را میشکست. بعد میگذاشت در آب خیس میخورد که زیر دندان خورد بشود. امیرالمومنین بود دیگر. البته امام صادق فرمود که شما خودتان را با آن زمانه نباید تطبیق بدهید. الان روزگار عوض شده. فکر نکنید باید آن مدلی زندگی کنیم. بهش برسیم.
در این روایت فرمود امیرالمومنین اشتها پیدا کرد. یک وقتی به امام حسن فرمود: «پسر من اشتها پیدا کردم یک کمی جگر. جگر گوسفند با یک کمی نان تازه بخورم.» خشک خورده بود. «اشتها پیدا کردم.» اشتهَی. خیلی عجیب است. فرمود: «اشتها پیدا کردم یک کمی جگر تازه. جگر کبابی با نان تازه بخورم. اگر پیدا کردی و اینها شرایطش بود و اینها موقعیتش بود، بدان که به هر حال من اشتها دارم.» بهش میگوید. یک سال گذشت. دستور بده ما مسئول داشتیم که میرفتند یک جایی زنگ میزدند از یک جایی برایشان سرویس خواب میبرد. متکایش. «آقای رئیس اذیت میشود. با این متکا نمیسازد.» لیوان مخصوص خود را باید بیاورید. فرمود: «من اشتها دارم یک کمی جگر با حالا نان هم که نان جو میخواست بخورد دیگر، یک کمی جگر لای نان جو تازه بگذارم بخورم.» آدم است دیگر. به هر حال من اشتباه پیدا میکنم.
یک سال طول کشید. بعد یک سال امام حسن آمد عرض کرد: «آقا، من پیدا کردم.» مثلاً شاید یک کسی هدیه مثلاً همسایهها گوسفند کشتند. مثلاً به ما چه؟ مثلاً جگرش رسید. نان تازهاش هم آمد. درست کنم برایت. امیرالمومنین روزه بودند. خیلی روایت عجیب و جالبی است. میگوید روزه بودند. دم افطار امام حسن این جگر را کباب کرد، لای نان گذاشت خدمت امیرالمومنین. از این قضایا زیاد است. امتحان است دیگر. خدا از این امتحان، از امیرالمومنین زیاد. سر افطار در میزنند. در را باز کرد امام مجتبی. برگشت عرض کرد که: «یا امیرالمؤمنین، سائل است. گدایی میگوید گشنهام.» حضرت نان را بهش دادند. بدون اینکه گاز زده باشد. گفت: «آقا این مال خودتان است.» فرمود: «میترسم قیامت خدا یقهام را بگیرد. بگوید تو جزو آن کسانی بودی که در موردشان در قرآن گفتم «أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا»». شما هر چه در دنیا مصرف کردید، چیزی برای آخرت نیاوردید. هر چه داشتیم دنیا مصرف کردیم. یک جگر آمد از دار دنیا بخورد او. «میترسم آن ور بگویند تو هر چه داشتی سهمت را در دنیا مصرف کردی.»
اگر داستان این است، یکی از رفقا چند شب پیش حرف قشنگی میزد. از بنده پرسید: «حاجی، راسته میگویند قیامت ماها را با امیرالمومنین میسنجند؟» گفتم: «ظاهراً بله.» گفت: «پس کارمان تمام است. همهمان جهنمی.» مقایسه کنند که در رحمت خدا باز است.
پس آقا، نکته اول این است: دنیا را برای چی میخواهی؟ پول را برای چی میخواهی؟ بچه برای چی میخواهی؟ عصای پیری و کوری دلیل؟ بله. ما در آیات قرآن داریم انبیایی که از خدا بچه خواستند. خیلی مهم است. بچه را بله، بچه را خدا به همه میدهد. بچه را همه اقدام میکنند. همه بچهدار میشوند. انسانها که هیچی. حیوانات هم بچهدار میشوند. نهنگها، دلفینها، کبکها، سوسکها، همه بچهدار میشوند. آنکه همچین چیز خاصی نیست. تفاوت انسان با بقیه در این است که یک جهت خاصی دارد در بچهدار شدنش. بچه را برای جهت خاصی میخواهد. آیه قرآنش چیست؟ میگوید زکریا هم در سوره آل عمران دارد، هم در سوره مریم به نحو دیگر اشاره میکند. زکریا کفیل مریم بود. حضرت مریم در بارداری مادرش، پدرش از دنیا رفت. حضرت زکریا شوهر خالۀ ایشان بود که یحیی و عیسی میشوند پسرخاله. همسن هم بودند. روحیاتشان هم به شدت با هم متفاوت بود. حضرت عیسی همهاش میخندید، شوخی میکرد. حضرت یحیی همهاش گریه میکرد. عیسی بالاتر از یحیی بود. زکریا بچهدار نمیشد. در سن بالا. جوان هم که بودند، خانمش آن وقتی که جوان بود، در جوانی نازا بود. «كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً». «كانت عاقراً». وقتی جوان بود، نازا بود. الان که دیگر پیر هم شده. خیلی قشنگ است قرآن. خیلی محشر است قرآن. خدا آتش بزند هر کی که آیات را آتش زد.
کفیل مریم شد. قرار شد مریم را ببرند در معبد چون مادرش نذر کرده بود که شب دوم، سوم اینها بود که عرض کردم. داستان بردن. خب دختربچهای بود حضرت مریم (سلام الله علیها). مسئول رسیدگی به این بچه، زکریا بود. برود سر بزند، غذا ببرد، حالش را بپرسد، جای خوابش چطور است، گرمش است، سردش است. این هی میرفت، میآمد. بچه هم که نداشت. پیر هم شده بود. قرآن میگوید خیلی قشنگ میگوید. یک روز که بعد میآمد عجایب میدید از مریم. میگوید: «كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا». هر بار میآمد میدید یک غذا و طعام جدیدی بغل مریم گذاشتهاند که گفتند غذای غیر فصلی بوده. «من أین لک هذا؟» «هو من عندالله»؛ خدا داده است. محشر بود. از مریم معنایش همین بوده که خدا به من گفته تو اصلاً حواست را پرت غذا نکن، من غذای تو را میآورم. هی داستان، داستان میآورد. حیفم میآید بعضی مطالب را نگویم چون خیلی زیباست.
وقتی مریم عیسی را به دنیا آورد، اینجا غذا برایش میآوردند، بغلش میگذاشتند. عیسی را که به دنیا آورد بهش گفتند: «اول اینکه از معبد پاشو برو بیرون.» «درد او را کشاند»، «الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ». بعد خطاب بهش رسید که «حُزِّی إِلَیْكِ»؛ دست دراز کن. «این درخت نخل را بتکان»، «تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا»؛ یک چند تا خرما بریزد. سر مریم. ببین چقدر اینها پاک بودند. چقدر لطیف بودند. کجا بودن؟ «نفس مطمئنه» را ببین. مریم یک جوری شد، برگشت گفت: «خدایا من یک دختر تنها بودم. تو محراب غذا از آسمان به من. الان یک زنم، ته و تنها. وضع حمل دارم میکنم. وضع حمل کردم. با این وضعم میگویی دست بینداز به شاخه نخل بتکان خرما به شکل وسط بریزد.» «خیلی مثل اینکه من دیگر را تحویل نمیگیریها!» خطاب رسید که: «تو وقتی در محراب بودی، همه حواست شش دانگ مال من بود. من هم نمیگذاشتم حواست جای پرت بشود، غذا بهت میدادم. الان یک کم حواست پرت است. بچهات شده. آن جور نیستی که من هم آن جور باهات باشم.» خیلی عجیب استها! «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ». هر مدل با من باشی، من همان مدل با تو هستم.
زکریا میآمد اینها را در مریم میدید. یک بار که این وضع را هی میآمد میرفت، دید. یکهو دلش شکست. هناله کرد: «دعا زکریا ربه». یکهو دلش شکست. گفت: «خدایا چی میشد من هم یک بچه داشتم مثل مریم.» مثل مریم. نه عصای کوری. من پیرم، چشمهایم نمیبیند. دستم را بگیرد اینها. نه، یک بچه مثل مریم. اینجوری: «یَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ». یک بچه داشتم این حقایق و معارفی که به من رسیده را ارث میدادم به آن هم میرسید ولی برای تو میشد. «وَجْعَلْهُ مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا». ولی از اولیای خودت را به من میدادی. خطاب رسید بهت دادیم. گفت: «واقعاً؟ آخه چه جوری؟» «رأس الشیبة». «من که پیرمردم. زنم هم که این طور است، در جوانی نازا بود.» گفت: «خدایا امر تو حق است ولی من خیلی یک جوری است برایم.» خطاب رسید که: «آیتك الّا تکلّم الناس ثلاث لیال سویا.» نشانهاش این است که سه شب نمیتوانی با کسی (یا «ثلاث ایام»، «ثلاث ایام» خاطر عین آیه در سوره مریم) سه شب نمیتوانی حرف بزنی. دهانت قفل میشود. با هرکی بخواهی حرف بزنی، با رمز و اشاره باید صحبت کنی. این علامت این است که حالا چرا خدا این علامت را برایش گذاشت؟ قرآن قشنگ گفت. از کجا معلوم من با این سن بابا میشوم؟ خدای متعال فرمود: «نشان به آن نشان که سه روز نمیتوانی حرف بزنی.»
شما بگویید یعنی چی؟ یعنی همان خدایی که تو تا حالا فکر میکردی تو حرف میزنی، تو حرف میزنی. من یک بار دهانت را میبندم تا سه روز نتوانید حرف بزنید. بفهمید کار دست یکی دیگر است. بعد بفهمید آنی که میتواند قفل کند، بچه هم میتواند بهت بدهد. همهاش هی روال عادی میبینیم همه چی را دیگر. خدای تذکر میدهد. بابا اینها نیست. حواست پرت نشود. این به حرف زدن تو، به نمیدانم نامه او، به پول او، پیش آنجا و وام او، به اینها نیست. من همه کارم.
دنیا را برای چی میخواهی؟ برای کجا میخواهی؟ بچه را برای چی میخواهی؟ بچهدار شدن چه بچهای؟ برگشت دیگر. زکریا در روایت دارد به خدای متعال گفت: «خدایا، ما ازت بچه خواستیم آخه نه با اعتراضات. با سوال. آخه این هم شد بچه؟ این همهاش دارد گریه میکند.» روایت. خدای متعال به شما: «مگر نگفتی به من وَلی بده؟ ولی این مدلی، همهاش گریهای؟» «وَلی نخواستیم.» «بیتاب ملاقات من.» گرفتی چی شد؟
یک روایت برایتان بخوانم از یونس بن عمار. چقدر این روایت قشنگ است. نگاه تو اول باید درست کنی. مهمتر از اینکه مریض باشی یا خوب باشی، پولدار باشی یا نباشی این است که نگاهت چیست. بعد برو دعا کن. مهمتر از دعا، نگاه تو است. یونس بن عمار میگوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «انّ هذا الّذي ظهر بوجَهی.» صورت یونس بن عمار پیسی داشت. دیدید یک تکههای مثلاً رنگ از روی پوست پریده. گفت: «آقا، خیلی روایت قشنگی است.» گفت: «آقا جان، یا امام صادق، مردم به من متلک میاندازند. میگویند تو اگر آدم خوبی بودی، اگر با خدا دوست بودی، خدا که اولیای خودش را این مدلی نمیکند.» بنده شنیدهام، بعضی از اقوام ما که مبتلا هستند به فرزندانی که بیمارند، خدا انشاءالله همه بیماران را شفای عاجل و کامل عنایت بفرماید. خصوصاً بچههای مؤمنین را انشاءالله سلامت و صحت کامل عنایت کند. خدای متعال.
من میگفتش که ببین من این بچه را تحمل میکنم. خرجش را میدهم. غذایش را میدهم. همه چیو تحمل میکنم. بیشتر از همه آنی که برای من درد دارد این است که به من متلک میگویند. میگویند تو حتماً یک گناهی کردی، خدا این بچه را به این (شکل داد). خیلی برایم درد دارد. میگویند نه، شما یک گناه. ببین چه کار کرد؟ دل کی را شکسته بودی؟ دل میشکنی؟ اگر خدا قرار به این جور دل دل شکستن اگر باشی که تو الان زدهای. هنوز دل شکستنها کلاً سوءتفاهم بود. آدمیزاد نادان یک چیزی میپراند برای خودش. کجا چه کار کردیم؟ خودت به خودت نگاه کن. کجا چه کار کردی؟ همین الان داری ظلم میکنی. تو مگر هر کی هر بلایی سرش میآید به خاطر یک ظلمی است؟ به خاطر یک جنایتی است؟
یونس بن عمار میگوید به امام صادق عرض کردم: «آقا خیلی در سر من میزنند این پیسی صورتم را. میگویند تو اگر ولی خدا بودی قیافهات این مدلی نمیشد.» بعضی از ماها نکاتی را عرض خواهم کرد. یکی از محاسبات غلطمان روی همین ظواهر است. قیافههای خوشگل، بندههای خاص خدا. الان شما شهدایی که یک بار این را در جلسه گفتم همه خندیدند. گفتم شما عکسهایی که از شهدا در همه خانهها هست نگاه کنید. هر چی خوشگل عکسش در خانهها هست. آنجا دو سه تا از شهردار اسم آوردم که الان دیگر خجالت میکشم بالا منبر گفتم مثلاً عکس شهید... خانۀ کسی تا حالا دیدید؟ نه. چون قیافه ندارد. شهدا را میگویم خوشگلهایش را دستشویی میکنیم. تازه شهدایی بودند که اول مثلاً سوسول بودند بعد توبه کردند. باز عکسهای سوسولیشان را میگذاریم. خوشگل بوده! چه محاسبهای است؟ نورانیت چهره فرق میکند با خوشگلی. بلال نورانی بود. خوشگل نبود. سیاهپوست بود ولی نورانی بود. جون که امروز شهید شد نورانی بود. خوشگل نبودند اینها.
آیتالله بهجت (رحمت الله علیه) زیبا نبود ولی چهره را نگاه میکردی مبهوت میشدی در عظمت، زانوهای آدم سست میشد. زیبایی آن جوری نداشت. چشم و ابرو و بینی و موهای فلان و نه. ولی جذابیت چهره دیوانهکننده بود. این آنی است که خدا میدهد. نه یک قیافه خوشگل. یک چشمهای فلان. «این معلوم میشود خدا خیلی دوستش داشته.» قاطی میکنیم.
گفت: «آقا من در سرم میزنند. میگویند تو اگر ولی خدا بودی، قیافهات این مدلی نمیشد.» امام صادق اول یک قضیه تاریخی بهش فرمودند. بعد یک دستور دعا و ذکر دادند که شما امشب میتوانی یادداشت بکنی و انجام بدهی و خوب شد. فرمود: «چه این مشکله چه بقیه مشکلاتت، اینی که میگویم انجام بده، خوب میشوی.» ولی اول یک چیزی را باید بفهمی قبل از اینکه این ذکر و دعا را انجام بدهی. فرمود: «لَقَد کان مؤمن آل فرعون مُکنَع العصابه»؛ یکی از شهدایی که قرآن ازش اسم آورده مؤمن آل فرعون است که توی تیر و طایفه فرعون بود، گرفتند کشتندش. حضرت فرمودند: «این مؤمن آل فرعون.» آخه ما تصور مدلی است دیگر. هر فیلم تاریخی هم که میسازیم، اولیای خدا چهرههای آنچنانی، خندهاش میگیرد. گاهی عمر سعد و شمر و اینها همه قیافه و در پی درب و داغان. این ور در سپاه امام حسین همه خوشگلند. کنار هر چی عجقوجق بوده. نه بابا، شما همین الان بن سلمان را نگاه کن. مرگش را برساند. قیافه را ببین چقدر خوشگل است. انقدر این ور داریم توی همین فرماندار رزمندهها. اینها. بعضی از اینها بچههای رسانه میگفتند ما اصلاً تلویزیون دعوت نمیکنیم. «برای اینکه دعوت کردی، خوشگلش میکنندها.» صد سال دیگر که عکس ازش نباشد، خوشگلش میکنند.
حضرت فرمود: «مؤمن آل فرعون انگشتهایش فلج بود، معلول بود.» قطعاً اگر این روایت را کسی بلد نباشد، فیلمش را بسازم، یک چیز تمیز میسازند. اصلاً به ذهنمان نمیآید که ما یک شوهر، یک شهید معلول نشان بدهیم. لنگ مثل نشان بدهیم. قیافه زخمی. مثلاً. بعد حضرت خاطره داستانی که قرآن ازش نقل میکند، جملهای که از او نقل شده: «یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ». جملهای که قرآن از مؤمن آل فرعون نقل میکند که «مردم، دنبال پیامبرها راه بیفتید.» حضرت دستهایشان را این مدلی کردند. مدل دست معلول. فرمودند: «اینی که صدا میزد دنبال پیامبران راه بیفتید، دستهایش را این مدلی میکرد هاکذا. و یمدّ یده. دست علیل این شکلی.» میفرمود راه بیفتید دنبال انبیا که ملت هم مسخرهاش میکردند خودش و دستهایش و اینها را. همین را قرآن ازش تعریف کرده. شهید والا مقام. که امام حسین امروز در عاشورا حبیب بن مظاهر فرمود: «تو مثل مؤمن آل فرعونی.» قبیلهات همه کافر شدند، تو یک دانه درآمدی. این مؤمن آل فرعون که این همه درجه دارد، معلول بود. خدا ولیِ خودش را گاهی معلول قرار میدهد: دستش، پایش، چشمش، لکنت در کلامش. حضرت موسی (علیه السلام) لکنت داشت. سر زبانی بود که داستانی در تاریخ که آتش را برداشت گذاشت سر زبانش. اولیای خدا داشتیم کنار. در ادای حروف بعضیهایشان خیلی ادای حروفشان خوب نبود. در خود اهل بیت ما امام داریم. خیلی لاغر امام داریم. خیلی درشت. ثمین. دانلود. امام سجاد روایت دارد که باد که میآمد اصحاب میگفتند آقا را بگیرید باد نبرد. انقدر امام سجاد لاغر. پدر را اصحاب میگرفتند باد نبرد. پسر را اصحاب میگرفتند. امام باقر انقدر درشت بودند دستشان را بلندش میکنند از آن. خیلی درشت بودند امام باقر (علیه السلام). پرخوری نمیکردندها. فیزیک است دیگر. پیش میآید. نمازهای نافلهاش را آن هم نشسته میخواندند. امام باقر (علیه السلام): «من بدنم اجازه نمیدهد ایستاده نافله بخوانم.» پدرشان نشسته. خود امام ببینیم شک میکنیم. امام که انقدر چاق نمیشود. امام کیلویی من حساب میکنند امام را. امام یک ملکوتی دارد با آن حساب میکند. این جسم هم که همهاش امتحان است. پیش میآید دیگر.
ما امام داریم مادرش آفریقایی بوده، سیاهپوست بوده. امام جواد (علیه السلام). خود حضرت هم یک رگههایی از سیاهپوستی داشتند. چپ کردند به باباش نمیخورد. بعد اصلاً چهره یک جوری است. مگر بازیگر سینما میخواهی انتخاب کنی؟ امام است. فیلم سینمایی با هم بسازیم؟ بهشت میخواهی بروی؟ توهمات ماهاست. حضرت فرمودند اولاً خدا به اصحابش از این جور بیماریها میدهد. مؤمن آل فرعون دستهایش فلج بود. بعد فرمود ولی دعا بهت میگویم انجام بده، خوب میشوی. توضیح میدهید؟ اول باید ذهنت را درست کنی. اصلاً یکی از چیزهایی که باعث میشود خیلی از دعاهای ما مستجاب نشود، گیر و گور اعتقادی ماست. اشکالات اعتقادی خودش مانع استجابت دعاست. خیلی وقتها دعاهایمان مستجاب نمیشود که فکر غلطمان درست بشود. چقدر مطلب! هر کدامش یک منبر است.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: «یک سوم پایان شب که شد.» یک سوم سحر آخر. الان به ساعت ما میشود ساعت چند؟ مثلاً یک سوم پایانی یک حساب سریع بکنیم. نه دیگر. آن دیگر اذان که دیگر سه و نیم است. اذان این ور هم هفت و نیم. عرض کنم که تا ۱۲ میشود چند ساعت؟ چهار و نیم، هشت ساعت. درست شد؟ هشت تقسیم بر سه میشود چقدر؟ دو ساعت و چهل دقیقه. دو ساعت و چهل دقیقه آخر قبل اذان صبح میشود تقریباً ساعت یک اینها. فرمود: «آن ساعت پاشو این کاری که میگویم انجام بده.» فرمود: «یک سوم آخر شب هم که شد، اولش پاشو. یعنی همان ساعت یک پاشو.»
(در سگ) اولاً دو رکعت نماز وضو بگیر. دو رکعت نماز بخوان. توی سجده آخر از رکعت دوم این ذکر را بگو. بنده میگویم. حالا بعداً شما اگر خواستید جستجو کنید، بگردید اینها دیگر با خودتان. «در سجده این را بگو.» پس یک دو رکعت نماز معمولی. خیلی هم ساده است. خیلی. دو رکعت نماز معمولی. توی سجده آخرش بگو: «یَا عَلِيُّ یَا عَظِيمُ، يا رحمانُ يا رحيمُ، يا صامِتَ الدَّعَواتِ يا مُعْطِيَ الخَيراتِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اعتِني مِن خَيْرِ الدُّنْيا وَالاخِرَةِ اَنْتَ اَهلُ ذلِكَ.» هر چی که خوبی دنیا و آخرت است که تو اهلشی به من بده. «وَ صَرِّفْ عَنّي مِنْ شَرِّ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ ما أنتَ أهلُهُ. وَ اذْهَبْ عَنّي بِهَذا الوَجَعِ.» فرمود: «دردت را اینجا بگو.» بگو این دردم از من دور کن. حالا مثلاً آن آقا دردش پیسی بود. شما مثلاً پادرد داری. شما چه میدانم مثلاً برای بچهات میخواهی دعا کنی. دردت را آنجا بگو. «فانه قد غاظنی و احزنني.» بگو خدایا: «این درد من را گرفتار کرده، ناراحتم کرده.» «وَ اله فی دعا.» زیاد هم دعا کن. صفر در دعا بگیر از خدا. یونس بن عمار میگوید من از مدینه برگشتم کوفه نرسیده خوب شده است. یک بار یک سحر! عجیب است. فکرت را اول باید درست کنی. اول باید بدانی داستان چیست.
خب، این را بگویم یک روایت دیگر هم داریم. پس شد دو تا نکته. نکته اول این شد که دنیا را برای چی میخواهی؟ دنیا برای آخرت. چون وسیله است. عبدالله بن ابی یعفور خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم. یک آقایی آمد خدمت حضرت. گفت: «آقا، والله انّا لنطلب الدنیا.» (بنده خوشم آمده از این آدمه، با این جور رک بودن و این جور راحت حرف زدن با امام معصوم) گفت: «آقا به خدا عاشق دنیاییم. خیلی دنیا دوست داریم. ما دنیا میخواهیم.» به امام صادق گفت. گفت: «آقا پول میخواهیم، ماشین میخواهیم، ویلا میخواهیم، خانه میخواهیم، زن خوب میخواهیم، شغل خوب میخواهیم.» اینها را دوست داریم. جهنم. امام حرفهای است. وارد است. چه جور جواب داد؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: «تُحِبّ أن تُصنَعَ بِهَا مَاذَا؟» اینها را میخواهی؟ میخواهی باهاش چه کار کنی؟ ابزار. دنیا ابزار. ابزار که خوب و بد ندارد که. برای چی میخواهی؟ برای چه کاری؟ این هم آدم مشتی بوده. برگشت گفت: «أعوذُ بها علی نفسی و عیالی.» میخواهم آقا خرج زن و بچهام را بدهم. دستم را جلو نااهل دراز نباشد. بدهی نداشته باشیم. یک سفر زن و بچه از من خواستند لنگ نباشم. یک لباس خواستم برایشان بخرم (اینها دیگر در روایت نیستها. اینها را بنده دارم میگویم.) یک لباس اگر برایش بخرم این در حسرت نماند. «أصِل بها صله رحم.» کنم با آن. چون صله رحم اصلیاش پولی است. «أتصدق فیها.» صدقه بدهم. مکه بروم، کربلا بروم. ماشین خوب میخواهم. مشهد دارم. خانه خوب میخواهم، هیئت بگیرم. سفره پهن کنم. افطاری بدهم. پول میخواهم. میخواهم خرج هیئت کنم. کمک کنم. برای اینها میخواهم. جواب امام صادق چی بود؟ به نظر شما. خیلی قشنگ است. نفرمود این جور دنبال دنیا رفتن اشکال ندارد. جواب امام صادق ببین چقدر حرفهای! فرمود: «لیس هذا طلب الدّنیا، هذا طلب الآخره.» «این که اصلاً دنیا نیست، این همهاش شد آخرت.» دنیا نبود. روایت سندش هم خیلی عالی است. این روایتی که برایتان خواندم جزو روایت درجه یک است. دنیا نبود که. حب دنیا که گفتند ریشه همه گناهان است و هر کی با دنیا دوست بشود میرود جهنم. آن نبود که. فرمود: «این اصلاً دنیا نیست، این آخرت است.»
نگاهت وقتی این باشد خیلی مهم استها. بعد آدم در کار یادش نرود ها. یادشان میرود. بازی درمیآورد. اولش میگویند. بعد خردهخرده خانه خوب گرفته است. سال اول محرم یک روضه میگیرد و بعد خب بچهها میآیند، پارکینگ شلوغ میکنند و خراب کرد و اینها. سال دوم پنج شب. سال سوم سه شب. سال چهارم خانه بابایش میگیرد. سال پنجم داداشها چون خانه بابا کمک نمیکنند، «همان هیئت مسجد میرویم انشاءالله کمک به همان.» دیگر از سال ششم، هفتم باید بیایند دنبالش که آقا یک پولی به ما کمک کن. یادت نرود اینجا یک خرجی هم داشتیم. این خاصیت آدمیزاد است، یادش میرود. پس آقا دنیا وسیله است. جهتش مهم است. این نکته اصلی.
دو تا روایت دیگر هم بخوانم کمکم دیگر انشاءالله بریم سمت روضه. قشنگ است. هر کدام از هر کدام قشنگتر. امام صادق فرمود: «غنی یحجزک عن ظلم خیر من فقر یملکک علی الجنایات». آن دارایی که نگذارد ظلم کنی. چون داری ظلم نمیکنی. اگر داشته باشی و چون داری ظلم نمیکنی، فرمود این دارایی که نگذارد ظلم بکنی بهتر از آن فقری است که تو را به گناه بیندازد. پس مهم داشتن و نداشتن ظاهری نیست. مهم گناه، مهم ظلم. یک سوالی که پرسیده بودند این بود که آقا شما میگویید که خدا جامعه را مبتلا میکند. یعنی ما الان نرویم به سمت اینکه جامعهمان پولدار باشد، ثروتمند باشد؟ بعد جامعه ما ثروتمند باشد پس چی؟ گفتند زمان ظهور امام زمان فقر برطرف میشود. ببین مسئله را خوب دقت کن. همین نکتهاش مال همین جاست. نگاهت به اینکه جامعه فقیر نباشد چیست؟ یعنی انقدر داشته باشیم همه یتیمها را بگیریم برای خودمان همین جور توی پول غلت بزنیم و شیر کاکائو بیاید و این جوری مثلاً؟ این که نشد که.
دنیایی که برایت آباد میکند، برای مؤمنین آباد میکند. جامعه مؤمنین که باید دنیاشان آباد بشود. فقر برای جامعه مؤمنین بد است. دارا باشند یعنی چی توضیح؟ یعنی آقا جامعه مؤمنین اگر پول نداشته باشد، توسری خور میشود. گدا میشود. دستش دراز میشود. وقتی دستش دراز شد، توسری خور شد، گروکشی میکنند ازش. میگویند آن چهار تا حق را چشم پوشی کن تا این چهار تا نان را بهت بدهم. زور میشنود. دینش هم به باد میرود. اینی که گفته فقر به کفر میکشد مال اینجاست. نه هر فقری. نه هر کفری. وگرنه اتفاقاً معمولاً همیشه جاهایی که مردم وضع اقتصادیشان پایینتر است دینداریشان اثبات شده در طول تاریخ. فقیر شد دینش به باد برود که باید الان شمال شهر که میروی همه سحر که پا میشوی ببینید صدای نماز شب، گریه، زجه. هی توی استخر شنا میکنند، تسبیح میگویند. زیارت عاشورا میخوانند. مؤمنتر بشوم. خب معلوم است که این نیست.
آنی که گفته فقر کفر میآورد همین است. وقتی پول نداشت، کمکم کارش به دینفروشی میکشد. میخواهد با دینش ارتزاق بکند، از دینش مایه میگذارد که یک نانی گیرش بیاید. این خیلی مهم استها! این برای جامعه بد است. جامعه مؤمنین باید رفاه داشته باشد. باید استقلال داشته باشد. دستش جلو کسی دراز نباشد تا بتواند دین مردم را حفظ کند. فقر باید برطرف بشود. انشاءالله که به آبروی این ایام خدا فقر را از این مملکت ریشهکن کند. این فقر. این فقر را خدا ریشهکن کند. این مدل فقر. داشته باشیم. همه آن مدل داشتن را. هر مدل داشتنی فضیلت نیست. هر مدل فقری زشت نیست. این نکته بسیار مهمی است اصل داستان. فرمود «برای چی میخوای؟»
در روایت دیگر به ما گفتند اصلاً از خدا غنا بخواهی در دنیا، عافیت بخواهی، سلامتی بخواهی. نذر و نیاز کنیم. بابا اهل بیت بچههایشان مریض شدند. امام حسن و امام حسین، حضرت زهرا و امیرالمومنین نذر کردند این بچهها خوب بشوند. بیشتر با همدیگر صحبت بکنیم. این همه ما روایت داریم، دستور برای خانهدار شدن، برای برطرف شدن فقر، برای حاکم شدن امنیت در جامعه، برای سلامت بدن. این همه دعا. این همه دستور. ولی چه سلامتی؟ اگر من سلامتی داشته باشم که باهاش زور بگویم، ظلم بکنم. اینجا که مریضی بهتر است که. بله. اینجا که مریضی بهتر است که خدا آدم را مریض کند از این جور ظلمها نکند. مریضی برای آدم خیر است. شب بعد در این زمینه با همدیگر بیشتر صحبت بکنیم.
این پس آقا نکته کلیدی و نکته عجیب که دیگر با این برویم توی روضه این بود که مردم کوفه که این همه طغیان کردند اتفاقاً مردم گشنهای نبودند. مردم سیر بودند. امیرالمومنین در کوفه فقر را ریشهکن کرد. فقر کامل با فقر مطلق را ریشهکن کرد. اتفاقاً امام حسین را این جور آدمها کشتند. این جور آدمها ظلم کردند. بعضی وقتها آدم وقتی شکمش سیر است بیشتر حرص و ولع. شنیدید دیگر؟ میگویند: «از نخورده بگیر بده به خورده.» آن نخورده این لقمه را هم تحمل میکند. نخورد. آن سیر است که این لقمه را نمیتواند تحمل کند که نخورد. آن بیشتر دست و پا میزند. طمعش بیشتر است. برای همین عمر سعد بیشتر به دست و پا افتاد. این را هم میدانید دیگر. عمر سعد را با همین شهر ما گولش زدند. «ملک ری» کجا بوده آقا؟ شهرهای ری دیگر. شهر ری هم که آن موقع در واقع ما تهران که نداشتیم که. شهر خود همین ری بوده. اینهایی که الان ما اینجا هستیم اینها همه حاشیه ری بوده. نامهاش اضافه شده.
مرحوم آیتالله شیخ علی اکبر برهان وصیت کرده و گفته بود: «من اگر از دنیا رفتم، تهران من را دفن نکنید.» از علمای تهران. گفته بود: «تهران من را دفن نکن.» گفته بودند: «چرا؟» گفته بود: «دوست ندارم در زمینی که به خاطرش امام حسین را کشتند دفن بشوم.» حالا شما نگویید ها. پس ما چه؟ آن نگاه آن آدم. حال آن آدم. حالا یک چیز دیگر هم برای شما بگویم که شما اینش را داشته باشید. خدا یک رکبی زد به اینها در طول تاریخ که بیا و ببین خدا چه کرد. یادگاری امشب داشته باشیم و انشاءالله قدرش را بدانید. آن ها رفتند امام حسین را به طمع ملک ری کشتند. برای اینکه تهران را بگیرند، ری را بگیرند. حسین را کشتند. به ملک ری که نرسیدند. نه به گندمش، نه به جوش. خدا کربلا را برداشت برای شما آورد. شهر ری چه کار کرد؟ حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را به شماها داد. کربلا نرفتی، اینجا برو. من اینجا را، کربلا را آوردم برایتان. چقدر خدا رکب زده در طول تاریخ. میخواهد بگوید من همه کارم به خاطر اینجا. رفتی حسین را کشتی من حسین را هم به آنجا رساندم، هم به اینجا میرسانم. اینجا را هم میدهم به حسین. میگویم اینجا زیارت عبدالعظیم بری، کربلا. غافل نشویم انشاءالله زیارت حضرت عبدالعظیم که خیلی برکات تویش است.
این شدند مردم کوفه و جنایت کردند. مردم کوفه جنایت. البته همهشان در یک سطح نبودند ولی خب چون خوبهایشان ساکت بودند، ترسو بودند، عقبنشینی کردند. جنایتکارهایشان آمدند جلو. جنایت. امروز خسته شدید. دیشب، امروز، دیروز این ایام عزاداری کردید. خدا انشاءالله از همه قبول بکند. بنا ندارم امشب خیلی روضه بخوانم. میدانم که همه خستهاید و باید استراحت بکنید. چند تا نکته را فقط عرض بکنم که به هر حال این نکات هم مهم است و البته اذیت هم میکند این نکاتی که میخواهم عرض بکنم. به هر حال روضههای سختی است: «اهل کوفه این اراذل و اوباشی که امروز صحنه کربلا را رقم زدند، در کربلا جنایتهای عجیب و غریبی.» یک قلمش را میخواهم بگویم که کمتر شنیدید که ریختند به این خیمهها و این خیمهها را غارت کردند. غارت کردند.
حالا باید تعابیر را برایتان بخوانم. یک سوالی عزیزی پرسیده بود که شما گفتی امام حسین سه روز آب ننوشید؟ مگر میشود آدم سه روز آب نخورد؟ آدم زنده نمیماند. پاسخ این است که امام حسین اولاً که بعضی روایات گفتند که سه روز آب ننوشید. بر اساس همین رو (امام حسین سه روز آب نخورد). به این معنا نیست که هیچ چیزی که مایع داشته باشد حضرت نخوردند. توی وسایل حضرت خوراکی بود. روغن بود. غذا درست میکردند. اینها وسایلی بود که در این مسیر استفاده میکردند. خب روغن خودش یک مقداری مایع عطش را برطرف میکند. بله، سیراب نمیکند آدم. یا مثلاً دارد که حضرت سیب خوردند. یک سیبی را گاز زدند. امام سجاد فرمودند: «سحرها اگر کسی سر قبر پدرم برود بوی آن سیب را احساس میکند.» بود که دیگر لحظه آخر حضرت یک گازی از این سیب. بله، اینها بوده ولی آب نبوده. سه روز آب نخورد.
خب چرا این را گفتم؟ میخواهم بگویم که همینهایی که الان به شما گفتم به عنوان خوراکی، به عنوان ریزهمیز، چیزهای خرد، همه اینها را هم به غارت بردند. تا آن حبوبات و روغن و سیب و هر چی بود توی این خیمهها، همه را به غارت بردند. من برایتان متن مقتل را بگویم که عجیب است و سوزناک. یک تعبیر این است که گفتند که در مورد اینکه هر چه که توی خیمه بود: «فَأَخَذَ كُلَّ مَا كَانَ بِالْخَيْمَةِ»؛ هر چی توی خیمه بود برداشتند بردند. که دیگر میدانی؟ تا گهواره علی اصغر را هم بردند. تا لباسهای علی اصغر را هم بردند. تا کفشی که حضرت کفش معمولی که پایش میکرد با چکمه رفته بود اباعبدالله به میدان. دیگر حالا روضه ظهر عاشورا را نمیخواهم باز برایتان یادآوری کنم که در خود گود هر چی بود بردند. در خیمه هم که آمدند میگوید تا آن کفشی که حضرت پایش میکردند که کفش پارهای بود آن را هم بردند. تا زیرانداز امام حسین که کف خیمه بود آن را هم بردند. هر چی بود بردند. بعد دعوا میکردند با هم سر اینها. لا اله الا الله. شام غریبان. امشب غریبانم. میبینی جان ندارید دیگر داد بزنید، گریه بکنید. فقط یک آتشی در دل آدم. نمیدانم چه سری. ده شب همه دادت را زدی که امشب مثل زینب یک گوشه بنشینی. زینب امشب صدایش بیرون نمیآید. جوهر ندارد دیگر صدای زینب.
میگوید که: «تسابق القوم لهوف». میگوید سید بن طاووس: «تصابَقَ الْقَوْمُ نَحْوَ بُیُوتِ آلِ الرَّسُولِ». از هم سبقت گرفتند برای غارت کردن این خیمهها. «حتی جعلو من» (عذر میخواهم که باز مجبورم این تعابیر را ترجمه کنم.) «حَتّی جَعَلُوا يَنتَزِعُونَ بِالحَفتِ المُرعِتَ عَنْ ظَهرِها.» خوب که کف این خیمهها را به قول ماها جارو کردند، هر چی بود برداشتند. دیگر نوبت رسید به عبارت خود زن و بچه. دست میانداختند، چادر از سر اینها اول میکشیدند. متن مقتل این است. این زنها مقاومت میکردند. چادر را سفت میکشیدند. آن ها با زور، با فشار چادر را (لا اله الا الله). و این زن و بچه بیرون میریختند. به سر میزدند، گریه میکردند. همدیگر را در آغوش میگرفتند. به هم پناه میآوردند.
حمید بن مسلم میگوید: «رایت أمراة من بنی بکر بن وائل کانت مع زوجها فی أصحاب عمر بن سعد.» از آن روضههای جانسوز امشب و غروب امروز. میگوید که یک زنی از قبیله بنی بکر در لشکر عمر سعد. خب همه مرد بودند. بعضی از این فرماندههایشان هم، از این سربازها و اینها، با همسرشان آمده بودند. میگوید که یکی از اینها که با زنش آمده بود، همسر او، «فَلَمّا رَأَت قَوْمًا قَدْ عَتَوْا عَلَى نِسَاءِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي فُسْطاطِهِنَّ وَهُمْ یَسْلُبُونَهُنَّ». زن این آدم که در لشکر مقابل بود، نگاه کرد به این خیمههای آلالله. دید این زن و بچه را دارند غارت میکنند و دارند چادر و روسری و... میکشند از سر اینها. «أَخَذَتْ سَيْفًا». این زن که حتماً باید یقین داشته باشد مورد توجه امام حسین واقع شده. این زن میگوید شمشیرش را کشید، حرکت کرد به سمت خیمه زینب (سلام الله علیها). گفت: «یَا آلَ بَكْرِ بْنِ وَائِل!» صدا زد قبیله خودش را. چون قبیلهای بودند دیگر آنجا. این زن بزرگوار که البته کاری هم نتوانست بکند ولی غیرت از خودش نشان داد پیش این همه مرد بیغیرت جنایتکار. شمشیر کشید. رو کرد به قبیله خودش. گفت: «أَتَسْلُبُونَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ؟» دخترهای پیغمبر را غارت میکنید؟ «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ! يَا لِثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ!» یکی به داد برسد! یکی به خونخواهی بلند شود! که اینجا شوهرش گرفتش، انداختش. گفت: «به تو نیامده این حرفها! تو برو کنار! تو کار نداشته باش!»
یک تعبیر دیگر هم دارد اینجا. این را هم برایتان بخوانم. تعبیر عجیبی است در مورد این غارت این خیمهها. چند تا تعبیر داریم اینجا. یکیش این است. لا اله الا الله. شمر آمد. اصلاً غارت خیمهها به دستور شمر بود. شمر آمد وایساد روبروی خیمهها. گفت: «اُدْخُلْ فَتَتَحْنَى بِهِنَّ»؛ بریزید هر چی میخواهید بردارید. اینها ریختند داخل. «حَتَّی أَفْضَلَ إِلَى قُرْطٍ كَانَ فِي أُذُنِ أُمِّ كُلْثُومٍ أُخْتِ الْحُسَيْنِ». گوشوارهای به گوش خواهر اباعبدالله بود. «فَخَذَهُ»؛ از گوش او. «و خَرِمَ أُذُنَهَا»؛ یک جوری کشیدند که گوش پاره شد. لا اله الا الله. بعد آمدند: «مَالُ النَّاسِ عَلَى الْوَرِثِ وَالْخَيْلِ وَالْعَبَلِ». دیگر همه چیو که جمع کردند، دیگر رفتند سراغ رخت و لباسها و دیگر اسب و شتر و چی بود به غارت بردند. «فَنُتَحْبُوهَا». همه را به غارت بردند.
یک تعبیر عجیبی اینجا شیخ مفید نقل کرده که دیگر میدانم اذیت میشوید. خسته هم هستید. دیگر روضه را تمام کنم. روضه عصر عاشورا و شام غریبان که این زن و بچه در این وضعیت الان کربلا، در این سرما، در این سوز شب کربلا. هر چی روز گرم است، شب سرد است. این زن و بچه وضعشان در این ساعات این است. آخه یکی از بزرگان فرموده بود که: «من رسمم است در خانهام، شما هم اگر دوست دارید این کار را بکنید.» فرموده بود: «رسمم است خانهام شام غریبان که میشود لحاف تشک را از توی خانه جمع میکنم. به زن و بچه میگویم اگر میخواهید بخوابیم باید کف این خانه را (سنگ کف خانه) بخوابیم.» چون زن و بچه حسین امشب روی سنگ کف بیابان خوابیدهاند. ولی خیلی تفاوت دارد. شما امشب اگر روی سنگ کف خانه هم بخوابید در امان کاملی. کنار ناموس خودت هستی. ناموس تو کنار تو است. آرامش دارد. پناه دارد. سقف بالا سرش است.
میگوید که آمدند به این خیمهها. ریختند. «وَجَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ.» خوب خیمهها را همه را غارت کردند. عمر سعد آمد نگاه کند ببیند چه خبر شد. «فَصَاحَ النِّسَا فِي وَجْهِهِ وَبَكَيْنَ.» زنها وقتی عمر سعد را دیدند شروع کردند شیون کشیدن و گریه کردن و اظهار تظلم کردن که ببین با ما چه کردند. ظلم کردند این سربازهای تو به ما ظلم کردند. «فَقَالَ لِصَحَابِهِ: لَا يَدْخُلْ أَحَدٌ مِنْكُمْ بُيُوتَ هَؤُلَاءِ». نصفه برگشت گفتش که به سربازهایش گفت عمر سعد: «حق ندارید دیگر کسی تعرض به این زنها بکند.» «وَلَا تَعَرَّضْ لِهَذَا الْغُلَامِ الْمَرِيضِ.» به این بچه مریض هم کسی کار نداشته باشد (امام سجاد) «وَ سَلَتْهُ النِّسْوَةُ». جمله را داشته باشید و دیگر تمام. «لِيَسْتَرْجِعَ مَا أُخِذَ مِنْهُنَّ.» این زنها یک درخواست کردند. سخت است این زن و بچه اینها خویشان اباعبدالله، زن و بچه حسینند، رو زدن به دشمن. برایشان سخت است. آن هم نامحرم، قاتل حسین. وضع چی بود که این زن و بچه وادار به درخواست از عمر سعد شدند و چی گفتند؟ گفتند به عمر سعد: «اگر میشود به این سربازهایت بگو چیزهایی که از ما به غارت بردند به ما برگردانند.» بعد معنایش را توضیح دادند که منظورمان چیست و چی میخواهیم ازت: «لِيَسْتَتِرْنَ بِهِمْ.» فقط ترجمه میکنم. میخواهم گریه کنید. داد بزنید. کار نداره ترجمه من. و تمام اینها گفتند: «فقط یک چیزی به ما بدهید ما یکم خود را بپوشانیم. اینهایی که از ما بردند فقط برگردانید...»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه هشت : دنیا؛ وزنهای برای امتحان یا پاداش؟
از حیوانیت تا حیات

جلسه نه : خیر و شر در نگاه قرآن
از حیوانیت تا حیات

جلسه ده : قمر بنیهاشم؛ تسلیم مطلق در برابر امام
از حیوانیت تا حیات

جلسه یازده : هر که بالاتر، بلای بیشتر؛ راز قله ابتلا
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوازده : صبر؛ شاهکلید انسانیت و فضائل
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارده : فقر و غنا؛ هر دو وسیله امتحان الهی
از حیوانیت تا حیات

جلسه پانزده : محورهای اصلی سوره فجر؛ انسان، امتحان، طغیان و اطمینان
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول : صبر بهعنوان کلید رشد و عروج انسان
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم : تقسیمبندی سهگانه صبر در روایات: طاعت، معصیت، مصیبت
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم : چرا ظاهر همیشه با باطن هماهنگ نیست؟
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...