* ابوجهل؛ تنها 30 ساله ای که وارد دارالندوة شد.
* مستضعفین؛ قشری که اکثریت اصحاب پیامبر را تشکیل میداد.
* مترَفین؛ کسانی که در واقع شایستگی تحقیر شدن دارند.
* زینت و دارایی دنیوی؛ جاذبههای فرعونی
* ابوجهل؛ طراحی قتل پیامبر اکرم صلاللهعلیهوآله
* اذیت و آزار ابوجهل نسبت به کسانی که مسلمان میشدند.
* حضرت حمزه رحمهالله؛ تعصبی که منجر به بهشتی شدن گشت.
* تخلف مردم از دستور پیوستن به سپاه اسامه هنگام وفات پیامبر صلاللهعلیهوآله
* کُنّا اِذَا اشْتَقْنا اِلی نَبِیِّکَ نَظَرْنا اِلی وَجْهِهِ ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
که این وضع فرعون و آل فرعون، خب عرض کردم، یکی از افرادی که عنوان فرعون به او تطبیق داده شده، ابوجهل است. کمی در مورد این بزرگوار نکاتی عرض میکنم و دیگر خیلی وقت دوستان را نگیرم. تازه سخنرانی امشب از اینجا شروع میشود.
خب در مورد ابوجهل، شاید ما چیزی حولوحوش ۴۰-۵۰ آیه از قرآن را داشته باشیم که شأن نزولشان ابوجهل است. خیلی هم حقش ادا نشده متأسفانه. خیلی جایش خالی است، چرا که آیات قرآن فراوان است. ابوجهل خیلی شخصیت مهمی در طول تاریخ است. بسیار باهوش؛ بله، عرض کردم «ابوالحَکَم» لقب اصلیاش بوده که پیغمبر فرمودند "اینو ابوجهل خطابش بکنید." در آن «دارُالنَّدوه» (مجلس مشورت قریش) فقط بنیقصی را که زیر چهل سال بودند، راه میدادند. ابوجهل به دلیل اینکه مال بنیمَخزوم بود، اولین کسی بود که قریش که پانزده تا طایفه بودند (یک طایفهاش بنیهاشم، یک طایفهاش بنیامیه، یک طایفهاش بنیمَخزوم، بنیعَدی، بنیتَیم، بنیقصی) ـ قریش هم جدِ چندم پیغمبر اکرم است ـ اینها همه از یک نسل هستند. فقط از بنیقصی را که در دارالندوه زیر چهل سال راه میدادند، ابوجهل تنها کسی بود که مال بنیقصی نبود، مال بنیمخزوم بود، ولی در سیسالگی راهش دادند توی دارالندوه؛ بس که زیرک و باهوش بود، نابغه عرب. بعد از مرگش هم قریش مرگ او را مبدأ تاریخ قرار داد تا زمان هجرت نبی اکرم که دیگر کلاً فضای تاریخ عوض شد.
آنقدر مهم بود ابوجهل! شما «هندوانه ابوجهل» سرچ میکنی، هندوانه ابوجهل میآید. توی مقالات دنبال هندوانه مقالات طبی در مورد دیابت که خوب است، جایگاهی دارد. بعد از قطبهای اقتصادی قریش بود، کسی بود که در جنگ بدر ده تا شتر برای سپاه قریش با حمایت اقتصادی اش اینها را که با پیغمبر بجنگند، ده تا شترش را خوراکِ یک روزِ اینها کرد که ناهار بخورند؛ یعنی قشنگ موکبدار بوده آنجا، موکب برای سپاه قریش. ده تا شتر، همین الانش توی این موکبهای عراقی قفل است، ده تا شتر! کسی ده تا شتر کُشت برای سپاه قریش. بعد آیه نازل شده، خیلی هم جالب است. هر غلطی میکرد، آیه نازل میشد: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ»؛ این کفّار پول خرج میکنند که راه خدا را ببندند. «فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَهً»؛ همه اینهایی که خرج کرده، بعداً میشود حسرت براش. «ثُمَّ یُغْلَبُونَ»؛ آخر هم میبازند. «وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ»؛ آخر هم جهنم. فقط در مورد اوست. او یک عاملی بود، آنقدر برجسته بود. در آن لحظه مثلاً این جمله در مورد او گفته شده است، مثلاً آمریکاییها آمدند گفتند آقا ما حمله نظامی میکنیم، امام فرمودند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. این شأن نزول این جمله است. حالا ترجمه کرده بودند که ... کار عرض کنم خدمتتان که ترجمه کردند که "هیچ غلطی" یعنی "اشتباهی نخواهد کرد." "آمریکا هر کار بکند درسته." بله، آن خلاصه شأن نزولش است، ولی این نیستش که بگوییم آقا اصطلاح علما میگویند مورد، مخصِّص نیست. این نیست که حالا چون مال آنجا بوده، بستگی به کسی دیگر، تطبیق ندارد.
نه، شأن نزول خیلی از آیات قرآن ابوجهل است، ولی این تطبیق پیدا میکند. همانجور که خود ابوجهل، عنوان فرعون به او تطبیق پیدا کرد در کلام پیغمبر اکرم. همینجور عنوان ابوجهل هم توی هر دورهای تطبیق پیدا میکند. این آیات به همه اینها هم صادق است. هر کس این مدل باشد، الان حتی سعودیها هم اینطور هستند: «یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ»؛ پول خرج میکنند راه خدا را، همهشان. هر کدامشان که این مدلی باشد، ایلان ماسک هم بهش میخورد مثلاً این قضیه. او پول خرج میکند که راه خدا را ببندد. بچه یازدهمش هم به دنیا آمد. حمال اولاد است؛ یعنی هر دو تا بچه داشت.
عرض کنم که ۱۲ نفر بودند در جنگ بدر. اینها موکبدار بودند، بخش لجستیک سپاه ابوسفیان بودند که از جهت اقتصادی حمایت میکردند، یکیشان ابوجهل بود. ابوجهل روی خود ابوسفیان نفوذ داشت، با اینکه سرسلسله این سپاه در مواجهه با پیغمبر، ابوسفیان بود، ابوجهل روی او نفوذ داشت. سن زیادی هم نداشت. البته وقت مرگش که کشته شد، ظاهراً ۵۸ سالش بوده، آنی که یادم است دیدم. در جنگ بدر هم کشته شد. وقتی هم کشته شد، دوباره آیه نازل شد: «وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلَائِکَهُ». جالب است که این تعبیر را در مورد فرعون هم قرآن گفته، در مورد مرگ فرعون هم گفته که موقع جان دادنش یا ملائکه هم با سیلی به صورتش میزنند، هم از پشت اردنگی میزدند. دو تا سیلی از جلو و عقب. این هم حکایتی دارد. خیلی این هم لطیف است؛ چون توی گروه ملائکه، ملائکهای که میخواهند این را تحویل بدهند به نشئه بعدی، و ملائکهای که از نشئه تحویل بگیرند، هر دو تا سیلی به گوشش میزنند که: «فُلانی، فُلانیشده، این چه وضعی است که آمدی و داری میروی؟» این حکمت دارد. این را هم در مورد فرعون گفته، هم در مورد ابوجهل. آیه نازل شد وقت مرگش که این کفّار موقع جان دادنشان، ملائکه اینها را میزنند؛ هم توی صورتشان میزنند، هم به کفلهایشان: «و ذوقوا عذاب الحریق»؛ و میگویند که آتش را بچشید. آیات فراوانی هم هست که حکایت میکند از جهنمی بودن ابوجهل. یکیاش همین: «أَفَمَنْ یُلْقَىٰ فِی النَّارِ»، «أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ»؛ که اینها همه تطبیق داده شده در زمان خودش و توسط پیغمبر اکرم به ابوجهل. عملهای که در مورد فرعون گفتم، این هم در مورد ابوجهل دارد.
مسخره میکردند. خیلی نکته دارد اینها. را چند لحظهای دل بدهید این آیات را بخوانیم. ابوجهل با بزرگان قریش، مؤمنین را مسخره میکردند. اینها گندههای قریش بودند، پولدار بودند. خود قریش هم قوم ثروتمندی بود. کارشان تجارت بود و مکه مرکز تجارت بود. از همه جا میآمدند آنجا. «أُمُّ القُریٰ» بود. آن هم به خاطر کعبه. منطقه عبادی اینها بود. درست است که بتکده شده بود، ولی باز هم...، مردم میآمدند. هم رجب میآمدند، هم ذیالقعده میآمدند، و ذیالحجه میآمدند. جمعیت زیادی رفت و آمد داشت و این رفت و آمد برای توریست بود دیگر، گردشگری اقتصادی داشت. جنس میفروختند، با اینکه تولیدی هم نداشته، یعنی زمین بیآبوعلفی بود مکه، هیچی نداشت، ولی جنس میرفتند از جاهای دیگر میگرفتند، دلالی میکردند. آنجا میبردند میفروختند. مثلاً جنس چینی میبردند کنار حرم، خلاصه بغل کعبه، دوزاری میفروختند. مثلاً کرهای و اینها. بعد خدمت شما عرض کنم که اینها بعضیهایشان هم خوب بود معمولاً. حالا توی این قریش، معمولاً پابرهنهها به پیغمبر روی آورده بودند. مظلوم بودند، توی سرشان میخورد، یا بردهها بودند که روی آورده بودند به پیغمبر، یا مظلوم بودند، یا اینجا منظور زعیم نیست، زنان است. یا زنها بودند. سُمیه توسط همین ابوجهل کشته شد. عرض کنم خدمتتان که یا زنها بودند که پیغمبر را روی آورده بودند. اینها یک نکتهای هم اینجا بگویم، حالا توی حاشیه، یادگاری. خیلی لای مطلب وا نکنید، یکی از ظرافتهای قضیه است. فقط این توی ذهنتان باشد. البته احتمالاً بعد این حرف من به شهادت میرسم ولی حالا بدانید که من بر دین اسلام بودم آخرش، اگر بعد این حرف شهید شدم. یکی از ظرافتهای این قضیه: تعدد زوجات. انا لله و انا الیه راجعون.
این است که همیشه وقتی گفتمان پیغمبر، هر جایی هم در صدر اسلام هم الان مطرح میشده، اولین گروهی که به این گفتمان روی میآوردند، زنها بودند و چون ازدواج زن مسلمان با کافر حرام است، یکی از چالشهای جدی که اینها میخوردند، بحث مشکل ازدواج و یک کلید بزرگی که این مشکل را از اول تا امروز حل میکرده و حل میکند. آقا، از آمریکا خبرهای خوبی توی همین قضیه تعدد زوجات میرسد. ولی این یک کلیدی است، این در صدر اسلام هم این قضیه کلیدی بود که معمولاً انبوه کسانی که به پیامبر ایمان میآوردند، توی آن اول کار، زنها بودند. آنها مشکلات عاطفی و خانوادگی داشتند. بعد مشکل اقتصادی داشتند. هزار و یک مشکل داشتند. یکی از حکمتها، یکی از حکمتهای قضیه این بود. حالا به بقیهاش کار ندارم انجام بشود، نشود، درست است، غلط است، الان شما بروید این کار را انجام بدهید. اینها را اصلاً من کار ندارم. یکی از حکمتهایی که در این قضیه بوده، همین بوده که این... چون دیدم خیلی این جنبه از حکمتش مظلوم واقع شده، این قضیه که این گرهگشاست که این تعداد زیاد خانمها، یک راهحلی خدا قرار داده که یک مرد که خب تعداد مردان همیشه در طول تاریخ تعدادشان کمتر بوده تا زنها.
شما جلسات مذهبی را به عنوان یک نمونه درنظر بگیرید. عرض کردم این را. حالا خلاصه پیغمبر اکرم، این قومی که به ایشان ایمان آوردند، نقل تاریخ هم همین است که معمولاً مستضعفین و فقرا و تنها و بردهها و ایتام و خلاصه قشرهای آسیبپذیر جامعه که آنقدر قدرت و توان اقتصادی نداشتند، امکانات نداشتند، مُشتشان نبود، آدم نداشتند، اینها ایمان آوردند به پیغمبر. آنور مطرفین که مفصل بحث کردیم، اینها قشری بودند که روبهروی پیغمبر. اینها مسخره میکردند. یکی از گندههای مطرفین که اینها را مسخره میکرد، کی بود؟ ابوجهل. آیه نازل شد در سوره بقره، آیه ۲۱۲: «زُیِّنَ لِلَّذِينَ کَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا»؛ همان تعبیری که در مورد فرعون آمده. این فرعونی صفتی که این مترفين در چشمش، نما و زیبایی و وجه مال چیست؟ مال زندگی دنیاست. بعد این را معیار قرار میدهد. آنی که دارد، تیک میگیرد. آنی که ندارد، ضربدر میخورد. هر که داراست، این مختصات را. اینها چیزهایی است که نمره میآورد توی این زندگی. باید پول داشته باشی، قدرت داشته باشی، شهرت داشته باشی، زیبایی داشته باشی، اجیر و نوکر داشته باشی، زمین داشته باشی، کاخ داشته باشی، طلا داشته باشی، سپرده بانکی آنچنان باشد، کنز داشته باشی، مفصل اشاره کردیم فصل قبل.
آنهایی که دارند، دارندگی برازندگی است، نمره دارد. آنی که ندارد، حقیر، ذلیل، تو سریخور است. بعد مسخره، سوژه خنده اغنیا و ثروتمندها. اینها را دست بیندازند. شما اصلاً توی این اینستاگرام تا حالا دیدید مثلاً برای ایلان ماسک مثلاً پاپُت شده و سوژه بسازند؟ مثلاً کلیپ طنز بسازند؟ کسی نمیآید برای برای آن یکی، استیو جابز، مثلاً کسی بیاید کلیپ طنز بسازد، تحقیر بکند، مسخره بکند. راجع به قبل، فصل قبلی مطرح کردیم اساساً اینها ثروتشان به واسطه این است که حق فقرا را ندادهاند؛ یعنی با منطق اسلام، اغنیا را با چشم تحقیر باید نگاه کرد، با سوءظن بهشان نگاه کرد که تو یک جای حقی خوردی. و اینها به طور معمول کسی آنقدر پولدار نمیشود، مگر اینکه خیلی خاص بوده باشی که همه حقوق هم پرداخت کردی و خدا آنقدر بهت برکت داده باشد وگرنه روی روی روال معمولش، کسی همه حقوق بخواهد پرداخت بکند و حق سائل و محروم را بدهد، آنقدر شاخ نمیشود، آنقدر رشد نمیکند. حالا توی یک حدی معمول دنیایی، چند میلیاردی داشته باشد، میشود تصور کرد، دیگر آنقدر ایلان ماسک... تا بعدازظهر ۳۰۰ میلیارد دلار، ۳۰۰ صد نیست دلار. خلاصه ۳۰۰ میلیارد دلار آدم توی صفرهایش چیز میشود که ۶۰ بار باید بشمارید که اشتباه ننوشته باشد. تغییر نگاه کن، تو حق چه کسی را خوردی؟ تو الان میدانی چقدر اموالت قرهقاطی است؟ تو سهم چقدر یتیم...؟ و تازگی اگر هیچ ظلمی نکردی، غارتی نکردی، زد و بند نکردی، رانتی نکردی، اختلاسی نکردی، که خیلی بعید است یک ثروتی آنقدر پاک دست اینها رسیده باشد. معلوم است صهیونیست است مرتیکه. اینها که اوضاعشان معلوم است. خیلی بعید است که تو یک ظلم اقتصادی اینجوری نکرده باشی، طبیعی به این رشد اقتصادی رسیده باشی. تو این همه حق و حقوق به گردنت است. اینها را باید با چشم تحقیر نگاه کرد.
فلانی این صفحه ما را فالو کرده، این برای من پیام فرستاده، اینور ابراز محبت در تو چه دیده؟ آن قضیه را که چند بار آمدم بگویم، یادم میرود. تازگی دوباره دیدم. اسم آن بنده خدا را دوباره فراموش کردم. مهدی عباسی بود ظاهراً. یکی از این پادشاهان عباسی، یکی از این دانشمندها چه متمایل به تشیع هم بوده ظاهراً. بهش میگوید که آقا بیا این معلم بچههای ما شو. گفت: «نه.» قبول نکرد. ابن سکیت قبول نکرد که کشتنش در زمان امام هادی بود. ابن سکیت ایرانی هم هست. اهوازی. آن معلم بچههای متوکل بود. بعد متوکل بهش گفتش که تو حسن و حسین را بیشتر دوست داری یا بچههای من را؟ گفت: «من کفش و نعلین قنبر را با خود تو مقایسه نمیکنم. بچههایت را با بچههای علی مقایسه کنی؟» زبانش را از پشت سرش کَندند بیرون. جناب سکیت که رحمت و رضوان الهی بر او باد. به او گفتند معلم بچههای ما. گفت که: «نه.» نمیخ این کار را بکنم. گفت: «پس قاضی القضات شو.» گفت آن را هم نه. «لامصب بیا یک وعده غذا با هم بخوریم.» خورد. و دستگاهی و اینها. گفت که: «این معلم را هنوز هم میخواهید؟» گفت: «آره.» «قاضی القضات چی شد؟ جور شد؟» گفتند: «نه.» بعد میگویند بعد یک مدتی، تو دربار دیگر خیلی گنده شده بود و عزل و نصب و دخالت و فلان و اینها. بعد با یکی از این کلهگندههای دربار بحثش میشود. این خیلی این تیکه نقلش قشنگ است. حالا اگر پیدا کنم متن عربیش را، واسهتان آدرسش را میگذارم توی این تفسیر نهج البلاغه آیت الله مکارم. آنجا بود، حالا جاهای دیگر هم هست. حالا باید بگردم.
میگوید که او گفتش که آقا تو مگر یک قرون خرج ما کردی که این همه از ما طلبکاری؟ توقع داری به این یارو اینکه آمده بود تو دربار، قاضیالقضات شده بود که اسمش یادم نیست. آن کلهگنده دربار به این برگشت گفت: «تو این همه با دیسکو و فلان میکنی و فاکتور میکنی و اینها. تو مگر یک قرون خرج ما کردی؟ تو اصلاً بگو چی برای ما تو بغل داشتی که ما بخواهیم آنقدر حرف تو را گوش بدهیم؟» گفت: «چی تو میگویی من برای شما خرج نکردم؟ من گرونترین چیز عالم را خرج شما کردم.» گفت: «چی؟» گفت: «دینم را.» خیلی قشنگ است. بعد از اینکه این جاذبه میگیرد، جاذبه فرعونیه زینت داده شده با این زینت. تمسخر میکند، تحقیر میکند. همان کاری که فرعون میکرد با موسی. چرا؟ چون تیپش را ببین، نوع حرف زدنش را ببین، مدل مویش را ببین، امکاناتش را ببین، محل خانهاش را برو ببین، ماشینش را ببین. آقا، یک چیزی بگو آخه. تو با اعتماد به نفس تو را اگر باقالی داشت، زعفران. قشنگ چیزی که قشنگ زبان حال فرعون به موسی بود. آن لحظه. خیلی اعتماد به نفس. وضعیت پا شده اینجا با من سرشاخ شدی. «زُیِّنَ لِلَّذِينَ کَفَرُوا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا». خطاب میفرماید که برای کفّار، حیات دنیا زینت داده شده. اینها مسخره میکنند مؤمنین را و کسانی که تقوا دارند را. و کسانی که تقوا دارند، «فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ روز قیامت که باطن معلوم میشود، حقیقت معلوم میشود. آنجا معلوم میشود کی بالاست، کی پایین.
متقین بالا هستند. اربعین که میروند، قیافهها را نگاه میکنی توی موکبها. فقرای عالم. کفشها را نگاه میکنی، قیافهها را نگاه میکنی. مرز مهران، ماشینها را نگاه میکنی. یک پراید درب و داغان. ماشین لاستیک میکرد. فقط بیمه داشتند، دعای مادر. مثلاً اینجا شما نگاه میکنی چند تا شاسیبلند لندکروز مثلاً. توی مرز مهران چند تا میبینی؟ اصلاً فکر کنم یک دانه هم پیدا نشود. یک لندکروز من فکر کنم تهران دیدم «لبیک یا مهدی» پشتش نوشته بود. خیلی تعجب کردم. که اینور که نگاه میکنی اینها پابرهنه و ندار و بدبختبیچاره و گرسنه و سر و وضعشان و خانهشان و تیپشان و لباس. اینها پادشاهان عالمند. توی روایت فرمود: «مثل این شیعیان ما مثل زنبور عسل.» خیلی قشنگ. زنبور عسل توی این پرندهها از همه کوچکتر است دیگر. کوچکترین پرندهای که میپرد، زنبور عسل. پرندهها که نگاهش میکنند، همه تحقیرش میکنند. یک کوچولو. آخه تو چی میگویی این وسط؟ ولی یک چیزی توی همان شکم کوچولوی این است که داروی درد همه، همه دردهای همه اینهاست. عسلی دارد، یک اثری توی شکم این زنبور است. داروی همه دردهاست. آنها که نگاه میکنند: تو چی میگویی این وسط؟ ثروتمند اینهاست، گنده اینهاست. آنها بیخاصیت عالمند. آنها همه یال و کوپال و کرکساند. با همه بودهاند. هیچ خاصیتی ندارد. مفتی نمیارزد. این زنبور آنقدر است. هر سرطانی را بگویی درمان میکند، هر مرگی را بگویی درمان میکند. ضعیفترین کس به اندازه قبیله ربیعه و مَضَر شفاعت میکند. امروز مُضَر امروزیاش میشود هندوچین. ضعیفترین شیعه ما به اندازه هند و چین شفاعت میکند. آن طرف بزرگترین قبیلههای آن زمان بود از جمع. به اندازه چین و هند شفاعت میکند. ضعیفترین شیعهمان که هیچ کس به حسابشان نمیآورد. کربلا اگر رفته باشد که دیگر اصلاً هیچی. آنجا سلطنت دارد. دعواست سر اینکه کجا کربلا رفته است که از آن مردمان دیگر برای اینکه شفاعت از اینها بگیرند که طرف میگوید آقا مثلاً یک روزی تو توی سایه نشسته بودی، یک جایی. شفاعت کن ما بریم یک دانه کربلا. نه، این پیادهروی این شکلی مقامات میآورد. ظاهرش را نگاه میکنی. بعد آن احمق میگوید: «من که راضی نیستم خرج اینها میکنم.» آخه، آخه فلان فلانشده، تو الان از صدقه سر همین است که میروند کربلا، دارید نان میخورید. مشهد پا میشود میرود کربلا. برمیگردد. تمام مسیری که میرود، دارد خیر و رحمت و برکت جاری میکند. توی همین شهرها که میرفت، توی مناطق سنی، تو دست و پای اینها را ببوسی. «من که راضی نیستم از سهم من از بیتالمال به اینها بدهی.»
آنقدر دنیا وارونه است. منطقه فرعونی است دیگر. شما چه خاصیتی برای ما دارید که میروند کربلا؟ واسه چه فایدهای برای ما دارد؟ نه، فلان خاصیت دارد، طلبکار. همیشه ۶ متر هم زبان داری. این منطقه فرعونی است. این متکبر جبّار به پشتوانه این امکاناتی که دارد: مدرک فلانی که دارد، هیئت علمی فلانی که دارد، ماشین فلانی که دارد، خانه ... . نوشته بود: «ما ۵۰ میلیارد پول خانه ندادیم که صدای طبل و سنچ بشنویم توی محرم.» پشت در خانه. میگفت: «مشکل ندارد ۵۰ میلیارد در بانک باشد.» این صداها را بشنوم. «۵۰ میلیارد پول ندادم که صدای طبل زنجیر و اینها بشنوم.» این خوی متکبر جبّار فرعونی و آیات دیگری که حالا در مورد ابوجهل هست. یک چند نمونه دیگر هم اشاره بکنم و بحث تمام بکنم. خدمت شما عرض کنم که اینجا دارد که توی برخورد ابوجهل، حالا توی آن «دارُالنَّدوه» که پیشنهاد قتل پیغمبر مال همین ابوجهل نابغه بود. طرحی داد که آقا اینجوری بزنیم پیغمبر را تصفیه بکنیم که خونش گردن قبیلهای نیفتد، چون قبیلهای اینها از هم حسابکشی میکردند. هر قبیلهای اگر قاتل میشد، به جبران قبیله بنیهاشم با قبیله آنها درگیر میشد. ابوجهل گفت از قبیلهای میکشتند که از همه قبایل جمع بشویم که هیچ کدام گردن نگیرند؛ یعنی همه جوره خوب بسته بود قضیه را. خیلی ذهن عجیبی داشت. قرآن هم آیات فراوانی در مورد اوست. ابوجهل پرداخته به همین ذهن و ذکاوت ابوجهل؛ یعنی عمروعاص شاگرد ابوجهل به حساب میآید. عمروعاص خنگی بوده، مفنگی بوده مثلاً که نه بابا. مغزی بوده این فلانفلان.
بله، میگویند وقتی میشد یک کسی مسلمان شده، میرفت پیشش. اگر به خاطر منزلت اجتماعی و قبیلگی بود باهاش صحبت میکرد. میگفت: «تو از دین آبائیت چرا آمدی بیرون؟» سعی میکرد برش گرداند. اگر اونی که تازه مسلمان شده بود، تاجر بود، بهش میگفتش که: «اموالت را نابود میکنم، تجارتت را خراب میکنم.» رو اینها دست میگذاشت. اگر قبیله نداشت، ابوجهل میزدش. برادر مادریش عیاش بن ابیربیعه. این رفت مسلمان شد. اینکه گره به شدت این را زد و لت و پارهاش کرد. بلال را هم همو گرفته بود توی شکنجه به کتک و اینها. و بعضیها مثل سمیه و عرض کنم که یاسر و اینها را هم که ابوجهل کُشت توی شکنجه و فشار آن قضیه. حالا جنگ بدرش هم که حالا مفصل است. میخواهم عرض بکنم. جسارتهایی که به پیامبر اکرم میکرد، یک چند تا نمونهاش را بگویم، دیگر روضه نبی اکرم را امشب بخونیم.
اینها کسانی بودند که اول آمدند خود پیغمبر را تطمیع کنند. «ما بهت پول میدهیم.» و آن داستانها. این شکلی که آن داستان معروف که: «خورشید را توی این دستم و ماه را در آن دست...» آمدند به ابوطالب باز فشار آوردند که ابوطالب مانع پیغمبر بشود. ابوجهل با پیغمبر اکرم همسایه بود و تا جایی که توانست اذیت کرد پیغمبر را. گفتم تازه ابوجهل توی جنگ بدر از دنیا رفت. بعدها دیگرانی بودند بعد از ابوجهل. حالا خود ابوسفیان یک پروژهای است مفصل. خود معاویه و دیگرانی که بودند. و بیشتر آزار و اذیت پیغمبر توسط خودیها بود که حالا نمونههایش را عرض میکنم.
یک روزی ابوجهل دید پیغمبر کنار کوه صفا نشسته. شروع کرد اذیت کردن و توهین کردن به پیغمبر. پیغمبر هم جوابی نداد. یک آقایی بود به نام عبدالله بن جُدعان. این یک کنیزی داشت. کنیزش این صحنه را دید. رفت به حمزه عموی پیغمبر. داستان اسلام حمزه این است. خیلی داستان عجیب و جالبی است. یک کمانی روی دوشش گذاشته بود، از شکار برمیگشت. حالا یک وقتی بنده این را عرض کردم که جناب حمزه را باید مثلاً بر بچههایی مثل شاهرخ زرغم اینها مثلاً جز این طایفه. این مدلیهاست. شاید تعبیر قشنگی نباشد. سیدالشهداست بالاخره. ولی کَلَکش این مدلیهاست. یعنی آن تیپ و اینها. آره، مدل طیب و مدل شاهرخ و مدل مجید سوزوکی و این مدلیها بوده. آخر هم توی فضای مردانگی مسلمان میشود. فضای غیرت و اینها مسلمان میشود. اول حرف پیغمبر بود. حرف پیغمبر اثر نکرده. شکار و رفیقبازی و تمام.
روی دوشش بود، از شکار برمیگشت این کنیز عبدالله بن جدعان، مسجدالحرام. این آمد گفتش که آقا این ابوجهل دارد برادرزادهات را اذیت میکند و توهین میکند و اینها. گفت: «ابوعَمّاره! ابوعمار کنیه حمزه!» «کاش میدیدی که این برادرزادهات، توی دست این ابوالحکم، ابوالحکم، توی دست این ابوالحکم اذیت است و این دارد بهش توهین میکند و اذیتش میکند و اینها.» میگویند حمزه سریع دوید آمد. دید که ابوجهل نشسته یک جایی. این کمانش را برداشت. تق! کوبید روی سر ابوجهل. سر این را شکوند. «داداش من! تو باید صحبت میکنی با برادرم؟» هیچ تعصبی آدم را بهشت نمیبرد، غیر از همین تعصبی که حمزه داشت. این تعصب بهشتی بود. تعصب بد است، غیر از این تعصب حمزه. تعصب بهش آدم را وارد بهشت میکند. رمزی خیلی شخصیت بینظیری هم هست. پیغمبر هم خیلی به ایشون علاقه داشت. شهادتش شهادت عجیبی بود. و وجهش هم همین بود؛ یعنی آن روحیه این مدلی که داشت. توی میدان همین مدل هم توی میدان وارد میشد و قلع و قمع میکرد و این باعث شده خیلی کینه داشتند ازش. بعدها دیگر تخلیه کردند و او را به شهادت رساندند.
این داستان. وقتی که پیغمبر سجده میرفتند، ابوجهل تحریک میکرد افرادی را فضولات حیوان را روی سر و کَتِف پیغمبر میریختند. پیغمبر از این رفتار اینها شکایت میکرد به خدای متعال. تحریم اقتصادی داستان «شِعْبِ ابیطالب» بنیانگذارِش همین ابوجهل بود. بیشترین فشار، قرار دادِ تحریم. و آخر هم که آن تصمیم به قتل پیامبر اکرم و با مسلمین چه جوری که برخورد میکرد. و حالا داستانهایی با ابوذر دارد، با بعضی شخصیتهای دیگر دارد و کارهای مفصلی که حالا نقل شده توی نقلهای تاریخی که وقت نشد متأسفانه؛ یعنی خیلی فضای این جور جلساتی نمیکِشد بشود مفصل در مورد ابوجهل صحبت کرد. کلاس تاریخی میخواهد و یک توضیح مفصل. آیات فراوانی هم در مورد اوست. و جالب است اولین سورهای که به پیغمبر اکرم نازل شد، سوره چیست؟ ابوجهل. یعنی اولین سورهای که نازل شد، روی اولین کافری که توی این سوره دست گذاشته خدا و گفت: «من از پیشانیاش را میگیرم و میکشم و پرتش میکنم.» «ناصیه» را. اولین کسی که دست گذاشت همین ابوجهل بود. آنقدر این بیشرف... . داستان اینجوری دارد با خدا و پیغمبر. بعد قسم هم خورده بود، گفته بود: «اگر ببینم این دارد نماز میخواند، من نبی اکرم را گردنش را میزنم.» و هر کاری هم که میتوانست کرد. آن داستان: «لَا تَسْمَعُوا لِهَٰذَا الْقُرْءَآنِ وَالْغَوْا فِیهِ»؛ این هم کلام ابوجهل بود. و خلاصه هر طوری که بود با پیغمبر دشمنی میکرد و و داستانش هم هست. گفتش که آقا: «سقایت که مال بنیهاشم شد، کلیددار کعبه هم که اینها. پیغمبری هم بدهیم به اینها؟» گفت: «من میدانم این صادق است، دروغ نمیگوید. میشناسم این آدم را. این دروغ توی کارش نیست، ولی من برایم زور دارد ببینم بنیهاشم همه چیز را گرفتند. پیغمبری را هم گرفتند. لااقل یک پیغمبر از ما!» این هم گفته بود. گفته بود: «یک به یک بشویم. نه اینکه یکی فقط از آنها همه بریم زیر بلیتمان.» منطق کشکی. هوش و نبوغ و جایگاه اجتماعی و اینها سختش بود دیگر. بچه یتیم بیپول الاغ پیر مثلاً. «من با این همه شتر سرخمو، من پرادو سوار برم این پراید سوار مثلاً هندلش بکنم.»
خیلی فشار میآورد به آدم. این میشود کل متکبر جبّار. این ویژگی فرعونیسم، این ویژگی فرعون صفتی البته ادامه دارد؛ یعنی با ابوجهل تمام نمیشود و این فرعون صفتها همینجور هستند تا رسید به امشب که شب پایانی نبی اکرم بود و آن قضیه معروف که پیغمبر فرمود: «یک لوح بیاورید و یک قلم بیاورید. یک کتف گوسفند بیاورید. بنویسم برایتان.» این هم عجیب بود؛ یعنی پیغمبر میخواست اعجاز نشان بدهد. سابقه نداشته که پیغمبر در عمرش چیزی بنویسد. از باب اعجاز میخواست با قلم مبارکش چیزی بنویسد که در تاریخ بماند که این پیغمبر امی یک خط در همه عمرش نوشته است: ولایت و وصایت امیرالمؤمنین. میخواست این فرعون صفتها - این جبّار متکبر که خودشان را بالاتر میدانند، بهتر میدانند - ببین چه جسارتی کرد. خیلی تعبیر گفت که: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهْجُرُ»؛ این پیرمرد ولش کنی دارد میمیرد، این دارد هذیان میگوید. کتف و فلان و اینها. مظلومیت نبی اکرم در این ساعت پایانی. فرمود: «پاشید برید این سپاه اسامه را حمایت بکنید.» خب وسط یک جنگ بودند. جنگ تبوک بود. مهمترین جنگ پیغمبر اکرم. سختترین جنگ پیغمبر هم بود. «یومالعُسره»ای که قرآن گفتم به جنگ تبوک اشاره دارد. جنگ با روم بود. خیلی جنگ سختی بود. اما ۸۰۰ کیلومتر راه بود. پِدَرِ مسلمین در آمد توی این جنگ. و جنگ چند جبههای هم بود. یکی از این جبهههایش که مهمترینش هم بود دست اسامه داده بودند. اسامه البته جوان ۱۸ سالهای بود. پدرش برده بود، آزاد شده بود. این هم حکایت به... .
بعداً همین اسامه هم قبول نکرد ولایت امیرالمؤمنین را. پیغمبر فرمود: «خدا لعنت کند هر کسی از جیش اسامه تخلف بکند. هر که نرود مدینه را خالی کند.» قشنگ گندهها و بزرگان و اینها را بعد نگاه کردید این فلانی و فلانی نشستند بغلش. «مگر نگفتم خدا لعنت کند هر کس که با اسامه نرود؟» اینها گفتند: «ما دل نداشتیم شما را توی این لحظات تنها بگذاریم.» توی لحظات خطیر. پیغمبر فرمود: «زیر بغلم را بگیرین.»
رفت توی مسجد. با همان حال ایستاد. فرمود که: «هر که از شما که توان دارد، فقط توی مدینه همین پیرمردها و پیرزنها و اینها بمانند. هر کدامتان که توان دارد نروید توی جبهه، لعنت خدا، ملائکه و رسول و اینها بر او باشد.» آخر هم نرفتند. اینها به شهر میرفتند که فقط توی مدینه نباشند. چرا؟ مفصل است این قضایا. نمیخواهم بهش بپردازم. گرفته میشود. وقتش هم لحظه رحلت پیغمبر که البته رحلت هم تعبیر خیلی درستی نیست. شهادت پیغمبر درست است. ما هم یک مفصل در مورد این صحبت کردیم. کلی هم مطلب؛ یعنی خودش دو سه جلسه بحث میخواهد که پیامبر اکرم به شهادت و مسموم شد. حالا این سم از بعضی نقلها فهمیده میشود توسط یکی از همسران پیغمبر به ایشان داده شده. بعضی نقلهای دیگر دارد که نه، مال قضیه خیبر است که آن سم آنجا اثر نکرد، بعدها این روی پیغمبر اثر کرد. روایت به هر حال هست در مورد مسمومیت پیغمبر اکرم. در روایت هم به امام رضا فرمودند که: «مَا مِنَّا إِلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ.» هر کدام از ما اهل بیت یا مسموم میشویم یا مقتول میشویم. و طبق این قاعده پیامبر اکرم هم یا مسموم است یا مقتول.
قرائن دیگری هم داریم که حالا نکته جالبش هم این است که امام حسن مجتبی که حالا امشب بنا به نقل، شب شهادت ایشان هم است، ایشان خیلی از جهاتی شباهت با پیغمبر اکرم دارد. هی آن جنبوجوش صلح و آرامش حاکم بشود و اینها. امام حسین خیلی شباهت با امیرالمؤمنین دارد که همش درگیر جنگ، فضای تنش و اینهاست. شهادت این دو بزرگوار هم شبیه هم است. امام مجتبی مسموم مثل پیامبر اکرم. امام حسین شهید مثل امیرالمؤمنین. هر دو هم از ناحیه ثارالله هم هستند. هر دو به هر حال اینها هم نکات چی... . فاطمه زهرا وقتی میخواستند بخوابانند امام حسن را، لالایی که میخواندند، شعری که میخوانند، این بود: «أَنْتَ شَبِیهُ بِعَلِیٍّ.» تو شبیه پدرم هستی. شبیه علی نیستی. امام مجتبی خیلی شباهت با رسولالله داشت که حالا بنا به این نقل هم شهادت این دو بزرگوار هم در یک روز واقع شد. غربت و مظلومیت عجیبی حاکم. در این شهادت یا رحلت نبی اکرم، تنهایی پیغمبر توی آن لحظات، ناشنوایی مردم از پیغمبر. یک نقلی هم دارد این روزهای آخر. همین قضیه که شد و به مسجد آوردند پیغمبر را. خیلی این داستان، داستان عجیبی است. بعضی تشکیک میکنند توی این قضیه، ولی جای تشکیک ندارد. بعضی از مراجع ما در درس خارجشان این داستان را نقل کردند:
پیغمبر اکرم توی مسجد فرمودند: «هر کسی مظلمهای دارد به گردن من.» خیلی حرف عجیبی است. فرمودند: «اگر کسی مظلمهای دارد به گردن من، من در حقش ظلمی کردم، بیاید حقش را بگیرد.» یا: «اگر قصاصی است، بیاید قصاص.» یک نفر پا شد گفت: «یک روزی شما رد میشدید، روی مرکبتان نشسته بودید. این شلاقتان توی دستتان بود. این سر شلاق را جمع نکرده بودید. رها بود. همانجور که رد میشدیم، سر شلاق گرفت به تن من.» این تعبیر عجیب اینجا این است. پیغمبر لباس را داد بالا. فرمود: «بیا با شلاق. بیا با شلاق. نمیخوام برای قیامت بماند این مطلب.» خیلی حرف است. خیلی حرف است. حقالناس این است. این پا شد آمد جلو. حالا همه در تعجب و حیرت: «چیکار میخواهد بکند؟» بزن. پیغمبر تَنِ مبارک رسولالله را بوسید و افتاد به پای حضرت. شروع کرد گریه کردن. گفت: «کمک. قصد قصاص نداشتم. میخواستم بهانهای برای شفاعت پیدا کنم.» حضرت فرمودند: «تو در بهشت رفیق من اینجا.» البته نقل دیگر هم دارد که زهرای مرضیه تا شنید این سخنان را دیدن بیتاب. منزل حضرت زهرا پشت دیوار بود دیگر. در مسجد. تا شنید که قرار شده یک کسی بیاید شلاق بزند به پیغمبر، از حال رفت. داستان این شده که میخواهند بر رسولالله شلاق بزنند. این حال زهرا. اینجا یک گریزی دارد این روضه که نگه میدارم آخرش عرض میکنم.
یکی دو تا نکته دیگر هم بگویم و برگردم. گریز روضه را امشب بخوانم. امیرالمؤمنین در رحلت رسولالله و فاطمه زهرا در رحلت رسولالله خیلی گریه کردند. خیلی مصیبت، مصیبت سنگینی بود. ولو به حسب ظاهر آنچنان زخم آنچنانی و درد آنچنانی نبی اکرم نداشت، ولی عظمت مصیبت، به عظمت فقدان که چه کسی را دارند از دست میدهند. امیرالمؤمنین کنار پیکر مطهر رسول اکرم خیلی گریه کرد. بعد عرض کرد که: «اگر توصیه به صبر نکرده بودی، آنقدر گریه میکردم که سرچشمه اشکم خشک بشود، ولی شما وصیت کردید که صبر کنم.» در رحلت شما. خیلی این داغ سنگین بود برای امیرالمؤمنین.
عرض کرد امیرالمؤمنین که: «با رفتن شما دیگر باب ارتباط آسمان با زمین بسته شد. وحی قطع شد. جریان رسالت تمام شد. دیگر جبرئیل نازل نمیشود برای اینکه خبری بیاورَد از آسمان، هدایتی بکند بشر را.» اینها میفهمیدند عظمت این مصیبت را، فقدان رسولالله را. و فاطمه زهرا هم غم و مصیبت خیلی برایشان سنگین بود. تا آخر عمر تمام این ایامی که در قید حیات بود، صدای ناله این بانو قطع نشد. صدای گریه و زجه بانو بلند بود. نگاه به در میکرد فاطمه زهرا. اشک میریخت. میفرمود: «کجاست پدرم که از این در وارد بشود؟ چشم و چراغ خانه وارد بشود؟ با من حرف بزند؟» به حسن و حسین نگاه میکرد فاطمه زهرا. گریه میکرد. میفرمود: «کجاست آن پدری که شما را روی شانه میگرفت؟ بغلتان میکرد؟ توی سجده میرفتید روی شانهاش، بلند نمیکرد؟» این داغ برای فاطمه زهرا این شکلی بود. و به هر صحنهای نگاه میکرد، داغ پیغمبر برای او تازه میشد.
این عشق به نبی اکرم، این مصیبت حقیقتاً مصیبت عظیمی است. امشب بر قلب اهل بیت وارد شده و میشود و تسلیت باید گفت به محضر مقدس آقا، حضرت حجت بن الحسن. مصیبت فقدان نبی اکرم را من از اینجا میخواهم گریز بزنم، برم به این روضه. گفتند که بعد از نبی اکرم در این خانواده، یک نفر بود که اشبهالناس بود به رسولالله که امام حسین تعبیر کرد، فرمود: «کل مشقنا نظر.» «هر وقت دلتنگ رسولالله شدیم، به این بچه نگاه کردیم.» اشبهالناس بود. چهرهاش، کلامش، رفتارش، همه چیز، خلقاً، منطقاً به رسولالله. و کانه خلأ بود. آن حضور فیزیکی رسولالله را پر میکرد برای این خانواده. خیلی تعبیر عجیبی است. این عشقی که این خانواده به رسولالله دارند، آن آینه، آن عکسی که خب، الان اینها بین ماها، عکس را دارند. هر وقت دلتنگ میشوند، میروند آلبومش را برمیدارند، عکسش را نگاه میکنند. آن موقع که اینها به این شکل نبوده. آن عکسی که از پیغمبر مانده برای امام حسن، برای امام حسین، برای زینب کبری، حتی برای امیرالمؤمنین، آن عکس کیست؟ چهره دلربا و جمال دلارای حضرت علی اکبر علیهالسلام. این چهره دلرباست. لذا اوج مصیبت در کربلا اینجاست برای اباعبدالله. شوخی نبود. دست به محاسن گرفت. همین که راهی کرد علی را، صدا زد: «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس به رسول الله.» خدایا، تو شاهدی من چه کسی را به این میدان فرستادم. از این بچه شبیهتر به نبی اکرم نیست.
لذا این مصیبت از این جهت فقط مصیبت پدری و پسری و فرزندی و اینها نیست، این داغ کانهو داغ رسولالله است. برگردم به آن روضهای که میخواستم گریز بزنم. فاطمه زهرا از اینی که شنید کسی میخواهد تازیانه بزند به پیغمبر اکرم، حالش آنجور شد. حالا دیگر تو خودت بخوان از اینکه بخواهند نبی اکرم را بکشند. اگر او حال فاطمه است، ببین حال حسین چیست. حسن امام حسین، علی اکبر را ندید. وقتی بالای این بدن آمد، بدن پیغمبر قطعهقطعه آنجا بود. صورت گذاشت: «اَلدُّنْیا بَعْدَ تَفٍّ لَکَ»؛ تف به این دنیا بعد از تو، علی جان. یعنی قشنگ همان حالی که فاطمه زهرا و علی بن ابیطالب داشتند بعد از رحلت نبی اکرم که زبان حالشان این است که: «تف به این دنیا، دنیای بیرسولالله.» همان حال برای اباعبدالله بود. یک آینه پیغمبر! اگر رسولالله رفت، یک صورتی، یک تمثالی از او بود. دنیا را ، نه درد دنیا را، این برای ما آرام میکرد. دل ما را این آرام میکرد. دیگر بعد از رفتن تو فقط تف به این دنیا، علی جان. آن هم چه رفتنی! چه رفتنی! پیغمبری که صحیح و سالم زیر خاک کردند و گریه کردند. حالا این پیغمبر قطعه شدهای که هر طرف جسدش را دست زیرش میگیرم، طرف دیگر رها میشود. این رأس سر این است. اینجا در مقتل گفتند: «ناگهان همه دیدند یک زنی شیون کنان از خیمه بیرون آمد.» یک بار فقط برای یک زن بیرون آمد. نه برای عباس آمد، نه برای قاسم آمد، برای هیچ کس نیامد. فقط برای علی اکبر بود. این سرش این است. آمده برای آخرین بار چهره پیغمبر را ببیند. و این نیست که میگویند زینب آمد برای دلداری حسین که حسین را برگرداند به خیمه. برعکس، در مورد آنی که زینب نبود. وقتی آمدیم در بدن پارهپاره دید، دیگر اباعبدالله بود که زینب را برمیگرداند.
پیغمبر قطعهقطعه شد. به دلها بسوزد برای آن ساعتی که همه سر بریده رسولالله را به نیزه زدند. «لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمِينَ. الَّذِينَ ظَلَمُوا. أَيُّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.»
خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق، قربت الی الله، و الرحام، سفر سر سفره با برکت نبی اکرم مهمان. شفاعت نبی اکرم در آخرت نصیب ما بفرما. زیارت نبی اکرم در دنیا به کرّات نصیب ما بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. مرزهای اسلام را در پناهات نگهدار. شفای عاجل و کامل به بیماران عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان امت اسلام را به فضل و کرمت برآورده بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت کامل عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود و هرچه نگفتی و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
ابن آلِه، رحم الله من قَرَأ الفاتحه مع الصلوات.
صل علی محمد.
در حال بارگذاری نظرات...