* فرعون شخص نیست؛ شخصیت است
* ابوجهل؛ شکنجههای فجیع و شهادت خانواده جناب عمار یاسر
* نقش خاص معاویه در قتل اباعبدالله علیهالسلام
* تطبیق عنوان فرعون بر معاویه توسط خود پیامبر اکرم صلاللهعلیهوآله
* تطبیق عنوان مومن آل فرعون بر حبیب بن مظاهر اسدی توسط امام حسین علیهالسلام
* صدق عنوان ابراهیم بر هر کسی که در موقعیت ذبح فرزندش قرار گرفته است.
* تساوی میهمان و میزبان در ایام حج
* معاویة؛ اولین کسی که حاجیان را از ورود به خانه اش منع کرد.
* چرا در قیامت باید به جای ظلمی که به مال فردی شده از اعمال صالحه پرداخت شود؟
* معاویة؛ معکوس کننده تعالیم سلسله انبیاء علیهم اسلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، الفعال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحث ما در این محرم و صفر در مورد سوره مبارکه فجر بود و اینکه این سوره، سوره امام حسین علیه السلام است، بنا به فرمایش امام صادق علیه السلام. پیرامون برخی از آیات سوره مبارکه فجر، مباحث اندکی مطرح شد. اجمالاً یک مروری داشتیم به برخی از این مطالب و این نکات. ربط اینها اجمالاً با امام حسین علیه السلام و قضیه کربلا مطرح شد. نفس مطمئنه امام حسین علیه السلام بود؛ در برابر نفس مطمئنه، نفس طاغیه بود. اهل طغیان ویژگیهایی داشتند، نمادهایی داشتند، نمودهایی داشتند که در آیاتی از سوره مبارکه فجر مطرح شد. اینها برای خودشان حق قائل بودند، شأن قائل بودند، جایگاه قائل بودند، خودشان را کسی میدانستند در برابر خدای متعال. به مال دنیا دلبستگی داشتند و زمینگیر بودند. بنده به زمین بودند، زمینی بودند. همه خلقوخو، علاقهها، تعلقات و تعقلاتشان بر محور دنیا و زمین بود. بعضیهایشان روی زمین یک استقرار محکمتری هم داشتند؛ مثل قوم عاد، مثل قوم ثمود و مثل فرعونها را قرآن فرمود: "اینها «طغو فی البلاد فاکثروا فیها الفساد»". اینها نه تنها خودشان طغیان میکردند، در بلاد هم طغیان میکردند. طغیانشان فقط یک جنبه فردی و درونی نداشت، یک نمود بیرونی هم داشت و ثمره طغیان اینها، فساد در جامعه بود. اینها تمدنهای فاسدی را بنیان کردند. بعضیشان «ذات العماد» بودند روی زمین، ستونهای برافراشتهای میزدند. بعضیشان «جاب الصخر بالواد» بودند؛ میشکافتند صخرهها را، میرفتند اتراق میکردند تو صخرهها، خانه میساختند، آپارتمان میساختند توی صخرهها. و بعضیشان مثل فرعون «ذیالاوتاد» بودند. اینها میخ داشتند و میتوانستند چیزی را و هر کسی را به زمین سوار کنند و میخکوب کنند، "فرعون ذیالاوتاد".
این شبها بحثی مطرح شد در مورد اینکه فرعون لزوماً یک نفر و یک شخص نیست. فرعون نمادی است از یک... فرعون شخص نیست، فرعون شخصیت است و این شخصیت قابل صدق و قابل تطبیق با هر کسی در هر دورهای. لذا در روایات ما، فرعون با افرادی تطبیق پیدا کرده است. یکی از این افراد، ابوجهل بود که خدا عذابش را بیشتر کند. دیشب مقداری در مورد ابوجهل صحبت کردیم. این «ذیالاوتاد» بودن، همان «ذیالاوتاد» بودن فرعونی را توی ابوجهل هم میشود دید. حالا بنده دیشب به این مطلب اشاره نکردم.
در مورد قضیه جناب سمیه، همسر جناب یاسر، مادر جناب عمار، ایشان یک شخصیت کمنظیری است و اولین شهید زن در عالم اسلام، و شهادت بسیار تلخی دارد که با جزئیاتش بنده نمیتوانم مطرح بکنم و احتمالاً هم نشنیدهاید و خواهید شنید یا خواهید خواند؛ چون خیلی طرز فجیعی است و انسان هم شرمش میآید از نحوه بیان شهادت جناب سمیه. اجمالاً و مبهم برخی چیزهایی گفتند، ما هم همانجور اشارهای خواهیم کرد. ایشان توسط ابوجهل به شهادت رسید؛ هم خودش، هم یاسر، شوهرش. البته عمار هم تحت شکنجه بود. آنقدر فجیع بود نحوه شهادت پدر و مادر جناب عمار - البته عمار هم بعدها شهید شد - خدا روح همه شهدای بزرگ را در این شب جمعه سر سفره سیدالشهدا اباعبدالله علیه السلام مهمان بکند، انشاءالله همه دعاگوی ما باشند. اینها شهدای غریبیاند، همه هم اسمشان را بلدند ولی کمتر به این شهدا پرداخته میشود. به بعضی از دوستان که خیلی در مورد شهدا قلم میزنند و موفقند و اینها عرض میکردم در مورد اینها هم بنویسید، زندگینامه اینها را هم بنویسید. حالا مثلاً زندگینامه شهید ابراهیم هادی را مثلاً نوشتید یا خیلی شهدای دیگر را، زندگینامه اینها را هم بنویسید. شهیدند دیگر؛ مثلاً جناب حمزه، جناب یاسر. زندگینامه مفصلی از تویش درنیاید ولی اجمالاً یاد اینها زنده باشد به عنوان شهدای بزرگ. اینها را بشناسید. خود عمار هم که خب بعدها شهید شد، در پیری.
آنقدر فجیع بود شهادت پدر و مادر او که آنهایی که داشتند عمار را شکنجه میکردند - عمار را ول کردند، گماشتههای ابوجهل - گفتند که: "برو تا این جنازه پدر و مادرت را تکهتکه نکرده، لااقل یک گوشه دفنشان کن." اینها به عمار گفتند، یعنی اینها دلشان سوخت برای عمار هم. یاسر و سمیه را خیلی به طرز فجیعی اینها را به شهادت رساند ابوجهل. قشنگ همان مدل «ذی الاوتاد» فرعون، همان کاری که فرعون با آسیه کرد، ابوجهل با سمیه کرد. این خلقوخو زنده است. وقتی این خلقوخو زنده باشد، آن عنوان فرعون هم رویش زنده است. به هر چه خدای متعال در مورد فرعون گفته، به این هم صادق است.
کارهای عجیب و غریبی میکرد ابوجهل در شکنجه که این را احتمالاً کمتر شنیدهاید. گفتند که - حالا این را که خب معروف است - روی ریگزار داغ مکه اینها را قرار میداد. یک سری جلاد بودند، سنگهای سنگین را میآوردند میگذاشتند روی شکم اینها. خب این توی آن فیلم هم بود، مصطفی عقاد ساخته بود. اینها را زیر شکنجه قرار میداد. میگفت: "سه تا کار اگه بکنید نجاتتان میدهم؛ یا به پیغمبر توهین کنید یا بگویید که ما ازش بدمان میآید، بگویید که ما لات و عزا قبوله." اینها همین داد میزدند: "الله اکبر! لا اله الا الله!" و به لات و عزا بد میگفتند و به پیغمبر احترام میکردند، تو شکنجه.
خیلی دل و جرئت! البته آنجا بحث تقیه و اینها هم که خب مطرح شد و قضیه عمار که تو همین داستان بود که آیه نازل شد: «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان». فضایی بود که میشد تقیه کرد، اشکالی هم نداشت. ولی خب آن دو بزرگوار تقیه نکردند. جناب عمار تقیه کرد. آن دو تا هم شهیدند البته. و عمار حالش بد بود از اینکه مثلاً اینطور شد، من زیر شکنجه و همچین حرفی زدم. آیه نازل شد: «الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان» و خدای متعال او را صاحب نفس مطمئنه تعبیر عجیب! یک جورایی کأنّه این عمل تأیید شد که اشکال ندارد تو همچین موقعیتی که انسان قرار میگیرد، تقیه کند.
یکی از کارهایی که ابوجهل میکرد که این را نشنیدهاید و عجیب است: تو آن گرمای عربستان - خدا عذاب ابوجهل را بیشتر کند - زرههای آهن تن این بزرگوارها میکرد. اینها را میبرد وسط آفتاب سوزان مکه قرار میداد که از توی آفتاب که میزد گرم میشد، از توی این زره و این چیزی که تن اینها میکرد و روی سر اینها میکشید، مغز اینها را زیر آن از تو میپخت. مغزشان زیر این کلاهخود آهنی تو آن گرما مغزپخت میشدند. خیلی عجیب است! بدنشان تو آن حرارت میپخت. یک کلیپی ساخته بودند توی ایران، تو یکی از این کویرها. کره را گذاشت زیر آفتاب. دیدید دیگر، توی ماهیتابه کره آب شد، دو تا تخممرغ هم تویش شکست و با همان حرارت نیمرو درست کرد. یک همچین حرارتی! حالا آن کلاهخود و زره و اینها را تن اینها کرد، تو آفتاب قرار میداد. اینها از تو شروع میکردند پختن. این شکلی شکنجه میکرد ابوجهل. مغز اینها به جوش میآمد. تو آن حالت ول میکرد وسط بیابان. پیغمبر اکرم میآمد به اینها دلداری میداد و با دست - حالا مردهایشان را مثلاً به تن اینها نوازش وارد میکرد - به اینها میفرمود: «صبراً یا آل یاسر، فان موعدکم الجنه.» آل یاسر تحمل کنید، موعد شما بهشت است. روی به آسمان میکرد، دعا میکرد: "خدایا! آنقدری که ازم برمیآمد انجام دادم، تو هم این آل یاسر را مشمول عنایت و رحمت خودت کن." یک روز عمار به پیغمبر گفت: «یا رسول الله بلغ العذاب من امی کل مبلغ»، "دیگر این شکنجه مادر من به دست این ملعون ابوجهل و سربازانش و اینها دیگر از حد گذشته، دیگر غیرقابل تحمل این مدل شکنجههایی که اینها میکنند." پیغمبر فرمودند: «صبراً یا ابلی غزام، کنیش اول یغزام، تحمل کن اللهم لا تعذب احداً من آل یاسر بالنار»، "خدایا! از این آل یاسر هیچکدامشان را با آتش عذاب نکنید. اینها حرارتی که اینجا تحمل کردند این را دیگر بیمه قرار بده برای آن طرفشان. آتش آنور را دیگر نچشمند." آل یاسر را هم حضرت دعا کردند.
دعای عجیب. جناب سمیه تا پیری تحمل میکرد. پیر شده بود، شهادتش در پیری. و یاسر را که تو همین شکنجهها کشتند، سمیه هنوز زنده بود، هنوز شکنجه میشد تا پیری و تحمل. دائماً هم ابوجهل بهش توهین میکرد و شکنجه میکرد و اینها. آخر دیگر دید این تسلیم نمیشود، ابوجهل دستور داد که دو تا شتر آوردند، هر پایی از جناب سمیه را به یکی از این شترها بستند. این دو تا شتر را تو دو تا جهت مخالف حرکت داد. دید که باز هم سمیه تسلیم نمیشود، آنجا جنایت کرده که نمیتوانم بگویم. به صورت مبهمش این است که نیزهای فرو کرد به جناب سمیه که اصلاً نمیشود گفت چه کرده. آنقدر فاجعهآمیز این قضیه. از وسط شکاف داد جناب سمیه را با همچین وضع فجیعی به شهادت رساند و اینجا بود که اینها که داشتند شکنجه میکردند، جوانهای قریش، گماشتههای ابوجهل، عمار، گفتم: "پاشو، پاشو برو جنازه مادرت را دفن کن، تو بدتر از این نکرده. مادرت..." این قضیه ابوجهل یک نمونهاش از جنایاتی که.
«ذی الاوتاد» بودن لزوماً به یک میخ طویله داشتن و کوبیدن و اینها نیست. همین اینکه کسی - ماها اصطلاحاً میگوییم مشت آهنین مثلاً نشان میدهد - اینکه به صلابه میکشد، همین تعبیر صلابه، خیلی تعبیر قشنگ است، به صلابه میکشد اگر باهاش مخالفت بکنی. فرعون این مدلی، فرعونصفتی این شکلی. هر کی هم با همان اهرمهای قدرتی که دارد به صلابه میکشد. اهرمهای قدرت مختلف. یکی دلارت را تحریم میکند، نفتت را تحریم میکند، دارو را بهت تحریم میکند. این هم فرعونصفتی است دیگر. این هم به صلابه کشیدن است. این هم «ذی الاوتاد» است. یک وقت تو فضای خانوادگی یکی فیلم ازت دارد، منتشر میکند، فیلم برایت میسازد، منتشر میکند، نمایش اهرم است دیگر. نقش فرعونصفتی، به صلابه کشیدن.
یکی دیگر از افرادی که عنوان فرعون بهش تطبیق داده شده تو روایات ما، کیه؟ که یادش کریم. معاویه. این یک بحث مفصلی دارد و خیلی بنده حیفم میآید که ما به بحث معاویه که رسیدیم چقدر وقتمان کم است. یک جلسه فقط معاویه، یک دهه حقش بود حداقل در مورد معاویه صحبت بکنیم. خیلی مهم است، معاویه خیلی مهم است. یکی از مسائل مرتبط با امام حسین در سوره فجر، همین عنوان فرعونش است که مربوط به امام حسین و فرعونی که تطبیق پیدا میکند به معاویه. واقعاً یکی از افراد بسیار بسیار بسیار تأثیرگذار در قتل اباعبدالله. خود، جدای از اینکه یزید هم هر چه کرده فرع بر اعمال معاویه است. اصلاً یزید را معاویه منصوب کرد، تحمیل کرد به امت. ولی خود نقش خاص فرعون این امت، یعنی معاویه در قتل ابا و در به فساد کشیدن جامعه که چند شب پیش عرض کردم که: امام حسین فرمود: "برای اصلاح خروج کردم." اصلاح در برابر فساد. فساد هم کار فرعون است، کار طاغوت است. و این فرعون امت بیشترین فساد را به بار آورد. فساد را به اوج رساند که امام حسین فرمود: "دیگر نمیتوانم تحمل کنم، باید اصلاح کنم امت را." که ابوذر به اینها میگفت: "بابا! لااقل مثل خلیفه اول و دوم باشید." به بنیامیه که ریشهشان عثمان بود و بیشتر دعوا و چالش ابوذر هم با عثمان و معاویه بود، باز به طور خاص با معاویه بود. و آنقدر که توی این کندوی معاویه انگشت کرد ابوذر، صدای معاویه در آمد. این به عثمان میگفت: "اینو جمعش کن! اینو کنترلش کن!" که آخر عثمان مجبور شد آن بلاها را سر ابوذر در بیاورد و تبعیدش بکند که این هم خودش بحث مفصلی است و حیف که به این مباحث نمیتوانیم برسیم.
خیلی اینها جای بحث دارد، جایش هم خیلی خالی است این مطالب. ابوذر خیلی جای تحلیل دارد و ما نسبت به ابوذر بانک اسمش خیلی زیاد است. هر شهری چهار تا خیابان به نام ابوذر هست و اسمش هم روی بچههایمان معمولاً هست و اینها، ولی وضعیت شخصیتی خیلی گمنام است ابوذر. اکثر ما شناخت آنچنانی در مورد ابوذر نداریم که این کی بود، اصلاً داستانش چی بود؟ خیلی مباحث مهمی دارد ابوذر. حالا یک وقتی انشاءالله فرصت بشود به ابوذر بیشتر بپردازیم. این بیشتر دعوایش با اینها بود و به اینها میگفت: "بابا! لااقل میگفت من راضیم شبیه خلیفه اول و دوم، مثل آنها باشی، راضیم." امام حسین به یزید، یعنی مضمون کلام و سیره امام حسین این بود که دیگر کار به کجا رسیده یزید دیگر؟ که کی بود؟ امام حسین راضی بود که چون با معاویه حضرت سکوت کرد، سالها تحمل کرد ولی دیگر پای یزید نتوانست سکوت کند. راضی بود که این مثل معاویه باشد. به معاویه میگفتند: "ما راضیم مثل خلیفه اول و دوم باشی." دیگر این فساد هی اینطور بیشتر شد، به اوج رسید. دیگر ازت هیچ راهی نمانده برای اصلاح و این امت باید یک اصلاح جدی نیاز دارد.
عنوان فرعون این امت از عناوین خیلی مهم و جالبش این است که سررشته این عنوان و تطبیقش به معاویه از خود پیغمبر اکرم است. خیلی مسئله عجیبی است و روایاتش را هم اهل سنت نقل کردهاند. خیلی مطالب عجیب و غریب زیاد داریم ولی خب که وقتمان کم. خیلی حسرت میخورم بنده وقتی به این موضوعات خاص میرسم. بعضی از بحثها خیلی خاص است، خیلی حیفم میآید که اینها مثلاً در یک جلسه میخواهد تمام بشود، تو فردا شب باز باید از شرمندگی، خیلی اینها مباحث غریبی است، یعنی خیلی کم به اینها ما پرداختیم.
عرض کنم خدمتتان که یک کتابی است حالا هفت دلار قیمت کتاب بود، چاپ بیروت. اسمش هست: "حدیث معاویه فرعون هذه الامه" از حسن بن فرحان مالکی. این کتاب برای هفت دلار هم قیمتش بود. ما مانده بودیم که سیصد و پنجاه تومان از کجا بدهیم تازه به دلار باید میخریدیم از لبنان برای ما. ولی دیگر آنقدر این ور و آن ور گشتیم، pdf اش را رایگان پیدا کردیم. الحمدلله. عرض کنم خدمتتان که دارالمحجة البیضا کتاب را چاپ کرده، چاپ ۲۰۱۶ هم هست، چاپ اولش ۲۰۱۶ میشود چند سال پیش، هفت سال پیش. عرض کنم که چاپ بیروت، لبنان. و فضای خوبی در مجموع، ۱۶۰ صفحه است تقریباً کتاب. فضای کلیاش خوب است. یک کمی همچین خیلی اصرار دارد که میگوید که: "آقا! این روایاتی که در مورد ابوجهل است که فرعون این امت ابوجهل است، اینها را معاویهایها در آوردهاند که این روایات در مورد معاویه را ببرند به حاشیه." یک کمی اصرار دارد ایشان روی مطلب. میگوید: "نه، این ابوجهل کی بوده؟ ابوجهل چیست؟ کی؟ پیغمبر بگوییم فرعون این امت است؟" بعد خیلی اصرار دارد که: "نه، ابوجهل نیست. میگوید این را معاویهایها در آوردهاند و این کار نمیدانم طرفدارهای معاویه است و این دستی در تاریخ بوده که اینها اینجور بشود و اینها." خیلی به فضای تحقیقی و اینها خوب نمیچسبد اینها. با آن نکاتی که عرض کردم خب مطلب روشن میشود که نه. آن تو آن دوران اصلاً ربطی به همدیگر ندارد. ابوجهل تو یک دورهای بوده، صدر اسلام، قبل از تشکیل حاکمیت و آن آغاز کار پیغمبر اکرم. بوی فرعون است. کما اینکه خود حضرت موسی با چند تا فرعون درگیر بود. عنوان فرعون اینها است. از این ور هم صدر اسلام پیامبر اکرم با یک فرعون که ابوجهل باشد درگیر است. بعدها امت اسلام با یک فرعون دیگر درگیر است که معاویه باشد. تازه میتواند بیشتر از اینها هم باشد. این فرعون تو بعضی از نقلها این ادامه دارد. حالا فردا شب عرض خواهم کرد مثلاً امام رضا علیه السلام وقتی که میگویند: "آقا! اینجا چهکار میکنی شما؟ شأنت نیست که آمدی اینجا نشستی با همچین لباسی، با همچین تختی!" ایشان میفرمایند: "برادرم یوسف چطور روی تخت فرعون با همچون لباسی نشست؟ قرآن هم این را نقل کرده. من اینجا نشستم مثلاً اشکالی دارد؟" این تشبیه خیلی معنا دارد دیگر. از ولیعهد حالا ببین مثلاً یک وقت این کلام مثلاً از امام حسن مجتبی در برابر معاویه. خب اینها با هم دعوا دارند، همه عالم هم میدانند. یک وقت همچین کلامی از امام رضایی که ولیعهد مأمون است فرعون میکند. خیلی سنگین است، خیلی، خیلی زخم میآورد برای مأمون و نشان میدهد که خب این این فرعون ادامه دارد. این الان این تشبیه، تشبیه واقعی است دیگر. کی را به کی مقایسه میکنی؟ مأمون را با فرعون مقایسه میکنی؟ همان فرعون است.
جاهای دیگر هم این تعابیر هست. باز مثلاً تو کربلا شما میبینید که حبیب که وایمیایستد با لشکر مقابل به قول ماها کلکل میکند، با آن سن و سال جروبحث میکند، امام حسین جمله خیلی زیبایی بهش میفرماید. میفرمایند که: "بس است، بیا تو مثل مؤمن آل فرعون میمانی. حرفت را زدی." مؤمن آل فرعون! مال خودت، آل فرعون است. با همان آل که خودش مال همانها است دعوایش میشود. و قرآن سیاقش این بود که اگر این واینمیایستاد روبهروی آن، حق به آل فرعون سوءالعذاب... دیگر این هم قاطی اینها میسوخت. همان بلایی که سر آل فرعون آمد سر این هم میآمد. این خودش را جدا کرد از اینها. خب اینجا الان این فرعون کیست؟ آل فرعون کیست؟ مؤمن آل فرعون کیست؟ خب حبیب مال بنیاسد است. امسال کربلا میرفتیم یکی از رفقا از نوادگان حبیب بود، اسدیان. خلاصه بنیاسد میشوند آل فرعون. این رفیق ما میشود مؤمن. حبیب مال بنیاسد. البته بنیاسد هم البته بعدها یک اتفاق بزرگی را ثبت کردند در دفن امام حسین علیه السلام، از خودشان در تاریخ یک نقش مهمی را به جا گذاشتن. از آن ور هم جنایات عجیبی در بنیاسد رقم خورد که یکیش حرمله بود. حرمله مال بنیاسد. حرملة بن کاهل اسدی. اسدیها خلاصه بعضیهایشان خیلی عجیب و غریب. حالا اینجا امام حسین علیه السلام حبیب را مؤمن آل فرعون میداند. خیلی معنا دارد دیگر. مؤمن آل فرعون هم ادامه دارد. یک کسی مثلاً تو یک خاندانی است. همه این اردشیر زاهدی بود، داماد شاه! "قاسم سلیمانی را علاقه دارد." اگه دزدی کرده، گرگی کرده، کثافت سر جای خودش، حساب و کتاب سر جای خودش. "ابراز علاقه میکنم." پرونده اعمالش همش صاف میشود؟ یک کسی هم یک دستگاه الهی این شکلی نیست. خیلی حساب و کتابش عجیب و غریب. اشارهای که روایت کردم که جبرئیل گفت: "من میترسیدم خدا بگوید تو چهکار کردی؟" خیلی معنا دارد که برای چی زدی تو دهن فرعون؟ دستگاه خدا عجیب و غریب است. حالا به هر حال همچین خاندان پهلوی عجیب و غریبی که سر تا پایینش کثافت! واقعاً آدم حسابی توشان احتمالاً پیدا نمیشود. آدم هر کدام یک داستانی دارند دیگر. این بچههای رضا شاه را شما هر کدامشان که مطالعه میکنید ده، دوازده تا، هر کدامشان یک گند و کثافت عجیب و غریبی توشان است و داستانهایی که داشتند و خود محمدرضا و اطرافیانش و اینها، یکهو یک دامادش مثلاً اردشیر زاهدی یک حرف اینجوری میزند. این را میشود مثلاً تطبیق داد گاهی به مؤمن آل فرعون، یک حرف منصفانه، صادقانه، هزینهدار. فک و فامیل دوروبرش را نگاه کن! یکیش اشباء است، یکی کیست؟ کیست؟ کی دارد میگوید من قاسم سلیمانی را علاقه دارم؟ اطرافیانش اینها هر کدامش تو تاریخ استمرار دارد. این خیلی مهم است. هر کدام از ما ممکنه تو یک برهههایی مؤمن آل فرعون باشیم و بشویم. شرایطمان، زمینههایمان، اطرافیانمان.
از آن ور هم ممکنه همسر لوط و فرزند نوح و اینها باشی تو یک خانوادهای که همه خوبند و مؤمن و درست حسابی، بچه یک جور دیگر عتیقه در میآید. همیشه هست اینها. اصلاً تشبیه نیست که بگوید آقا تشبیه شده به فرزند نوح، اصلاً آن فرزند نوح تشبیه خودش تشبیه میکند. یک حقیقتی است در او. عنوان خلبان، این به هر کسی که بتواند پشت پرندهای که بلند میشود از روی زمین و مینشیند و اینها، هدایتش بکند، ببرد، بیاورد، به عنوان خلبان رویش صدق میکند. حالا ممکنه خلبان مثلاً تو کل فامیل ما تو ایران یکی بوده باشد. شما خلبان که میشنوی یاد او میافتی. این دلیل نمیشود که خلبان کلاً یکی است. شما یک دانه خلبان بیشتر ندیدی. خلبان مثلاً چه میدانم اکبر مثلاً چی چی، مربی داشته مثلاً مربی کلاً یکی است. این توی این جلوه کرده. دکتر مثلاً ممکنه تو یک شهری کلاً یک دانه پزشک بیشتر نباشد. این دلیل نمیشود که پزشک، پزشک عنوانی است که به هر کسی صادق است، هر کسی بیاید طبیب باشد، بلد باشد دارو بدهد، درمان کند، میشود پزشک. ولو تو کل کره زمین الان یک دانه پزشک بیشتر نباشد. عنوان فرعون همین شکلی است. خیلی مهم است. مؤمن آل فرعون هم همین شکلی است. سامری همین شکلی است. هامان هم این شکلی است. قارون هم همین شکلی است. هارون هم همین شکلی است. موسی هم این شکلی است. ابراهیم هم همین شکلی است. اسماعیل هم همین شکلی است. هر کسی که در یک فتنهای قرار گرفته که یک طرفش حق است و یک طرفش فرزند، باید فرزندش را برای حق ذبح کند! یا نه، ابراهیم کوچکتر، سطح پایینتر. به هر کسی تو یک موقعیتی قرار گرفته که پدر او در یک نقطهای قرار گرفته که باید بین او و حق یکی انتخاب بشود و این باید تسلیم باشد که پدرش حق را انتخاب کند. این هم اسماعیل ذبیح الله، تن میدهد به این ذبح. خیلی خیلی لطیف است اینها. همینطور این شخصیتهای قرآنی همه زندهاند. همهشان را ما دارد میچرخاند، را ما دارد میچرخاند. ما هر روزی «کل یوم هو فی شأن». تو هر روزی یکی از اینها دارد سایه میاندازد روی اونی که اهل معناست میفهمد وارد یک امتحان ایوبی شد یا نه، وارد یک امتحان یونسی شد یا نه، وارد یک امتحان شعیبی شد یا نه. همهاش همزمان با هم است. تو ابعاد گسترده زندگیش این بعدش یونسی است، آن بعدش شعیبی است. این بعدش موسایی است، آن بعدش هارونی است. ابعاد مختلف زندگی آدم. آدمی که همزمان هم همسر بد دارد هم خواهر برادر بد دارد، این هم نوح است هم یوسف. خود نوح هم دیگر خواهر برادر بد را دیگر نداشت بنده خدا. یوسف هم دیگر زن بد را نداشت. ایمان فرعون این شکلی است پس. خیلی این چیزی که تو این کتاب بنا دارد که بگوید آقا یا ابوجهل یا معاویه، نه این مطلب تام و تمامی نیست. این اصل این حرفی که تو این کتاب خیلی رویش اصرار دارد این حرف را خیلی. ولی یک زحمت خوبی کشیده برای روایاتش که از منابع اهل سنت بیاورد که شماها خودتان اهل سنت گفتید به کرات که معاویه فرعون این امت است. این را زحمت تپلی است، شوخی نیست. خلیفه چهارم است، خلیفه پنجم است. حالا به یک معنا چهارم اگر کسی قبول نکند که اساساً امیرالمومنین خلیفه واقع شده است. به یک معنا پنجم درست شد. به یک معنا چهارم هم درست است دیگر. چون ما تو لحنی که میآوریم معاویه را چهارمی لعن میکنیم و یزید بن معاویه هم که خام برای ما چهارمی است. که چهارمی از آنهایی که لعن میکنیم برای آنها پنجمی است از خلفای غیر راشد. خب این خیلی مهم است که ما در منابع اهل سنت. حالا یک بخشی از الغدیر را هم امشب برایتان میخوانم. الان امینی به این بحث خلفای سهگانه که میرسد بعد این سه تا را که تمام میکند، میگوید من دیگر در مورد معاویه میخواستم حرف بزنم گفتم این را که دیگر همه میدانند کیست! بعد میگوید نه مثل که این هم خیلیها نمیدانند، مجبورم حرف بزنم. خدایا وضع به اینجا رسیده که من باید در مورد معاویه حرف بزنم؟ بعد دیگر قلم گرفته شلنگ گرفته معاویه! یعنی دست مریزادی دارد علامه امینی در الغدیر که حالا آوردهام اینها را. اینکه میگویم وقت نمیشود آنقدر ۱۶۰ صفحه اینجا را بخوانم، آن چندین صفحه آن جلد ۱۹ الغدیر را بخوانم و آدم میبالد به اینکه چقدر منابع شیعی و منابع اسلامی غنی است و بعد آخر تو سرش میزند که چقدر این محافل ما فقیر است! مباحث امام حسن مجتبی علیه السلام. سال قبل و بلکه ۲۰ سال پیش هر جلسه که میروی یک امام حسن که آماده کردهاند یک پنج کلمه در مورد... این همه مطلب دارد خاک میخورد. این همه حرف. از یک طرف امام حسن فقط معاویه است. یک بخشی از زندگی امام حسن معاویه است. معاویه ۵۰۰ جلسه حرف میخواهد. آنقدر غربت اینها غربت به معنای اتم کلمه است. خون میشود به دلش. به هر حال اینجا بحث مفصلی دارد روایاتی که معاویه را فرعون این امت. البته روی منابع شیعی که خب ما این را بیشتر داریم، راحتتر میشود حرف زد. من اول منابع شیعیاش را بخوانم بعد بریم روی منابع سنی. حالا هر چقدر وقت بشود. باید کلی حرفهای دیگر که در مورد معاویه و بعد که اصلاً چرا معاویه را فرعون دانستهاند کلی حرف است.
حالا امشب سه ساعت فعلاً وقت داریم. عرض کنم خدمتتان که توی روایتی دارد که این روایت را خیلی خوشم میآید. در کافی جلد ۸ صفحه ۱۵۷ کافی دارالحدیث. البته کافیِ چیز فرق میکند، اسلامیه. طبع اسلامیه. دو تا کافی داریم. کافیِ دارالحدیث خیلی مفصلتر است با حاشیهها و اینها، جلدهاش با هم فرق میکند. خب روایت از امام صادق علیه السلام. خیلی روایت جالب است، یعنی اصلاً خورند اربعین است این روایت. خیلی مطلب امام صادق علیه السلام میفرمایند که: «ان معاویة اول من علق علی بابه مصراعین بمکة». خیلی حرف است. میفرماید امام صادق علیه السلام اصلاً داستان چیست؟ این را تو آن جلسه ۱۰ فصل ۶ به لطف الهی آن جلسه مفقود شد. یکی از مهمترین جلسات. این بحث همان جلسه بود. خیلی آن جلسه مطلب داشت. حالا بنده آن را بخواهم دوباره بگویم باید سه چهار جلسه همانها را دوباره بگویم. یک بحث مفصل در مورد پسانداز ما تو آن جلسه داشتیم که خیلی مهم بود که هر چه در مورد جمع مال گفتیم باید این کنارش بیاید که معلوم بشود جمع مال یک وقتهایی لازم است، ضروری است فکر جمع کردن مال باشد. بعد یک بحث مفصلی در مورد جمع المال بودن مؤمنین داشتیم که مال همه است و یک بحث مهمتری در مورد انفاق و ایثار، دست کردن تو جیب همدیگر، روایاتش داشتیم و بحث اربعین. چند فصل، آن یک جلسه ۴۰، ۵۰ دقیقه کلی مطلب داشت که خب ضبط نشده. الحمدلله. عرض کنم خدمتتان شاید هم خیریتی دارد به اینکه آن را یک فصلش بکنیم، همان جلسه را یک فصلش بکنیم، مفصل آنها را بحث بکنیم.
عرض کنم خدمتتان که آنجا یکی از مباحثی که مطرح شد این بود که خدای متعال حج را و ساختار حج را این شکلی قرار داده که: «سواء العاکف فیه والبادی». فرموده که باید ایام حج عاکف یعنی کی؟ یعنی کسی که مقیم در مکه است. بادی یعنی کی؟ بیرون میآید. عاکف کسی است که مقیم است. بادی کسی است که از بیرون میآید. میفرماید ایام حج باید این مکه یک جوری باشد که عاکف و بادی مساوی باشند. یعنی اینکه اینجا خانه فلانی است و این زمین آن یکی است و اینها نداریم. درها باز است، اصلاً در نباید داشته باشد خانههای مکه. هر کی از هر جا آمد تو هر خانهای میرود اتراق میکند، وسایل، امکانات اینها. این ساختار حج است. ملکیت فردی ایام حج، نه از بین میرود ها! نه در ملکیت جمعی ذوب میشود. اونی که مهم است ملکیت جمعی است. این ملکیت جمعی خودش یک بحث مفصلی است. اونی که ابوذر دست گرفته بود و بهش تأکید داشت ملکیت جمعی بود. مصرفین هم نفوذ میکنند به ملکیت جمعی و اصلیترین، یکی از اصلیترین ویژگیهایی که قرآن در مورد فرعون گفته این است که: «کان من المسرفین». و هر کی که اهل اسراف باشد فرعون صفت است. برای اینکه دارد تعرض میکند به مالکیت جمعی. در کدامش؟ یک فصل درسیها که داریم میگوییم خیلی مطلب هست. مطلب خیلی زیاد است، حرف خیلی زیاد است.
در ایام حج ملکیت فردی باید در ملکیت جمعی ذوب بشود. خانه من است و ماشین من است و حیاط من است و اینها نداریم. نه به این معنا که هر کسی خواست تعرض بکند، خراب بکند، بگوییم ملکیت نداریم. میخواست دزدی بکند بگوییم ندارد. نه! تو این ملکیت جمعی آن هم کدام جمع؟ جمعی که آمده حج. نه هر جمع. تو آن ملکیت جمعی گم میشود. دقیقاً همان همان چیزی که شما تو پیادهروی اربعین میبینی که معنا ندارد. غیر از حالا هتلهاش که بعضی سوبله میشود. من را خیلی. معنا دارد ملکیت فردی. بقیه جاها ملکیت فردی معنا ندارد. شما هر خانهای را در بزنی در به رویت باز است و میروی یک منزلی نزدیک توریج یک شب امسال ساکن شدیم، طرف فقط یک اتاق گفت تو این نروید. آن هم احتمالاً کسی توش نبود. کل خانه در اختیار ما بود. به هر کی بیاید هر کی برود با همه امکاناتش. باغچهاش هم آقا! رفت. ملکیت تو خیابان طرف برداشته آورده. نمیداند این کیست. آقا اصلاً دزد است، راهزن. هیچی معلوم نیست. عرض کنم که آنجا ملکیت فردی در ملکیت جمعی ذوب است. ماشینش، خانهاش، حیاطش، پولش، امکاناتش، همه چی تو یک ملکیت جمعی. حج همین شکلی بود. حالا دقت بکنید این شکلی بود. من قرار است که این شکلی باشد. این شکلی بود. آیه که نازل شد: «سواء العاکف فیه والبادی». خانههای مکه دیگر در نداشت. هر کسی ایام حج میآمد هر جایی دلش میخواست سرش را میانداخت پایین میرفت تو. کسی که بر خانههای مکه در زد و نگذاشت کسی وارد اینجا بشود، اولین کسی که روی خانههای مکه در زد و تفکیک کرد گفت این خانه ماست کسی حق ندارد بیاید کی بود؟ معاویه. «اول من علق علی بابه مصراعین بمکة» اولین کسی که دو در مکه. «فمنع حاج بیت الله» نمیگذاشت دیگر حاجی بیاید تو خانه.
خیلی حرف است تو اینها. اگه روی اینها تحلیل بشود، تحلیلهای روانشناختی و شخصیتی بشود که فرعون یعنی کیست؟ داستان فرعون یعنی چیست؟ بعد آدم میبیند چقدر ما خودمان فرعونیم. یا الان ایام زائرین امام رضا است. خلفای اول، دوم عمل کن. چوبله نگیر. اینها فرعونصفتیها دیگر. اینکه برای دیدن بابای تو، خواهر بابای تو اینها که نیامده مشهد که! این برای زیارت امام رضا آمده که. اینجوری تلکهاش میکنی؟ برای باغ پرندهها که نیامده اینجا. این زائر، زائران که اکثراً ندارند بندگان خدا. چقدر تو این آدم شکمسیر پیدا میکنی! شکمسیر کدام؟ این ایام، ایام اربعین. گفت کجا بودن همه شکم ... شاسیبلندها، شاسی کوتاه. همه تو مسیر مهران. شاسیبلندها همه اینها که این بدبختها را که نباید تلکه کرد که! این معاویهصفتی است. مال تو نیست مشهد. مگر مال تو است؟ مشهد مال امام رضا است. شهر امام رضا گفتنش ساده است این حرفها. من میگویم به خود تو الان بگویم که آقا در اختیار این یک چیز جمعی است، مال همه است. مشهد مال همه است. امام رضا مال همه است. حرم امام رضا مال همه است. این اکثر این شهر هم که گفتند نمیدانم چند درصدش را تازه یک کسی آمار میداد که موقوفات امام رضا علیه السلام شهر مشهد ۴۰ درصد مشهد ۶۰ درصد مشهد با موقوفات امام رضا است. ساختمانی که ما الان توش هستیم، این تیکه، این منطقه کلاً موقوفه است. حالا تو موقوفه امام رضا هتل ساخته، میچاپد مثلاً. خیلی خوبه. پارکینگ حرم هم که تقویت بشود انشاءالله بیشتر.
اون کسی که بنیانگذار این فرهنگ بود، این تفکیک، معاویه بود. حالا ببین ادامه میفرماید که: «کان الناس اذا قدموا مکة نزل البادی علی الحاظر حتی یقضی». مردم وقتی میرفتند مکه، اونی که از بیرون آمده بود میرفت خانه اونی که آنجا مقیم بود تا حجش تمام شود. هتل یعنی چی؟ این خیلی یک بحثی است. وقتی بنده رویش مفصل بحث کردم که اصلاً ما تو فرهنگ اسلامی هتل داریم یا نداریم. چند سال پیش فکر کنم یک مقالهای هم نوشتم. لااقل تو شهرهای زیارتی من به این نرسیدم که ما چیزی به نام هتل داریم. هتل مال فرهنگ ما نیست. خیلی چیز عجیبیها! خیلی حرف سنگینی است. فرهنگ هتلداری فرهنگ مصرفگرایی است. فرهنگ فرعونی است. فرهنگ معاویهصفتی است. در را میبندد بعد میرود جای دیگر هتل میزند. پول هم میگیرد. بعد با آن پوله دوباره گندهتر میشود، جاهای دیگر میآید تو شهر خودت خانه میگیرد. این ناکجاآباد میکشد، هتل میزند. کلی میچاپد. بعد میآیم تو شهر شما مثلاً آنجا هم یک دانه یک برجی هم میسازم و آنجا هم دوباره کلی داستان علم میکند. نمونه زیاد دارد ها! نمیخواهم وارد مصادیص بشوم.
برعکس شما اینجا مزیت مجاورت با امام رضا علیه السلام را داری. من له یک قاعده حقوقی دیگر. من له الحق و له القرب. وقتی یک مزیتی داری باید از آن ور هم یک سوبسیدی، یک چیزی پرداخت بکنی. نمیشود که دو سر ببری. هم زیارتت را هر وقت دلت خواست بروی هم هر وقت هم زائر آمد بچشی. دو سر برد. عراقیها کربلا دارند، نجف دارند. مالیات این را پرداخت میکنند. مالیات کربلا داشتن و نجف داشتن. مالیات. خیلی نکته، خیلی نکته مهمی است. فرهنگ اسلامی این است. این فرهنگ هتل داری مال معاویه است، مال مصرفین. پول میگیرد ازت. بهت جا میدهد. نیم متر بهت جا میدهد با کمترین امکانات، قیمت خون بابا. خیلی ناجی فکر بشود ها! خیلی جای بحث دارد. نظریهپردازی و فتوا و اینها نگیرید. فلانی گفت هتل داری حرام است. ما همیشه مخاطبینمان را باشعور فرض کردیم که هستند الحمدلله. بعضی وقتها بعضی چیزها آدم میشنود که از کجا درآوردی این را مثلاً. حالا نمیخواهم بگویم چون گوش میدهند، توهین میشود بهشان. از این حرفها آدم شاخ در میآورد. به هر حال با هتلداری به این شکل یک تحلیلی میکند نسبت به این پدیده. نه فتوا، نه چیست. بررسی بشود، کار بشود، کار فقهی بشود، کار علمی بشود. به یک چیزی برسد. به یک مدلی برسیم. این مدل شهر زیارتی و گردشگری در شهر زیارتی. مدل اداره شهر زیارتی تو فرهنگ اسلامی ما چیست؟ به عنوان نمونه هم باید مکه را ما محور قرار بدهیم. اهل بیت ساختار تمدنی اداره شهر زیارتی را در قالب فرهنگی که در مورد مکه به ما آموزش دادهاند که باید چهکار کرد؟ یک شهر زیارتی. چون بقیه جاها هم که تطبیق با مکه دادهاند دیگر. زیارت امام رضا هزار تا حج است، هزار تا عمره است. همان هالهای از فرهنگ که قرار است بر شهر مکه حاکم باشد باید در مشهد هم حاکم باشد، در کربلا هم حاکم باشد. حتی زیارت حضرت معصومه. زیارت امام رضا علیه السلام. بلکه آنجا حرم کل اهل بیت است. قم از یک جهت از همه جا خاصتر است. این باید تحلیل بشود و رویش کار بشود. بحث مهمی است.
خلاصه فرمود آقا داستان این شکلی بود. معاویه این را خراب کرد. معاویه اولین کسی بود که خانهها را تفکیک کرد. مکه را ریخت به هم. بعد حضرت اینجور میفهمد و «کان معاویة صاحب سلسلة». معاویه صاحب سلسله است. آن سلسلهای که در قرآن فرموده: «فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً» سلسله زنجیر. میفرماید که: «یک زنجیری در جهنم ذرعش هفتاد ذرع است.» ذرع واحد اندازهگیری در فرهنگ عربی و قرآنی. حالا ظاهراً یکمی کمتر از نیم متر، ۴۸ سانت ظاهراً. دقیقاً ذرع یک واحد عددی است. بعد به همین دست هم هست دیگر. هر ذراعی را چون با دست بود و راحت بوده با ذرع، وجب، شبر، قدم. اینها همه واحدهای اندازهگیری که ساده هم هست. یک قدم متوسط، یک وجب متوسط، یک دست متوسط. این میشود ذراع. میفرماید جهنم هر ذراعش ۷۰ ذراع است. نسبتش این شکلی با دنیا. ذراع آنجایی اگه شما یک ذراع از کسی را غصب کردی باید تو عالم آخرت بهش چقدر برگردانی؟ ۷۰ ذراع را برگردانی. این هم نکتهای دارد. حالا این هم چون تا حالا نگفتم یک اشارهای بهش بکنم. گفته آقا اگه ظلم بکنی غصب بکنی مثلاً مالی را از کسی بخوری آنور باید عمل صالح و مقبول برگردانیم. نماز ازت میگیرند. این چه ربطی دارد؟ آقا من مثلاً این دستمالهای شما را برداشتم گذاشتم تو جیبم بعد بابت هر دستمال مثلاً باید یک دانه نماز مقبول بهت بدهم. چه ربط... چه ربطی دارد دستمالی را به من برگرداند دیگر! دستمالهای برزخی مثلاً دستمال ۷۰ ذراع هم که گفته میشود ۷۰ ذراع این شکلیها که باید دقت بکنید. خب نکتهاش چیست؟ نکتهاش این است که خیلی لطیف است. خیلی باید دقت کنیم. نکتهاش این است که این دستمال که سرمایه من نیست. در واقع دستمال که ملک من نیست. دستمال خروجی کار من است، عمل من است. من رفتم یک روز کارگری کردم. به من دستمزد دادند. با آن دستمزد مثلاً ۵ تا دستمال خریدم. پس در واقع میزان اندازهگیری کار من است. کار یک شبانهروز من است. کار یک شبانهروز من شد ۵ تا دستمال کاغذی. درست شد؟ اینجا نسبت نسبت کار و ثمر کار آنجا و اونی که اصل است، اونی که اصل است. انسان مالک یک چیزش است. من مالک دستمال کاغذی نیستم. من مالک کارم. من فقط کار دارم. من چیز دیگر نداشتم. کار من تبدیل شد به دستمال کاغذی. خروجی کار من شد دستمال کاغذی. تو خروجی کار من را از بین بردی. در واقع کار من را حبط کردی. من هم آنور خروجی کار تو را میگیرم. کار تو را حبط میکنم. ولی کار آنجایی تو کار آنجایی تو میشود نماز مقبوله. آنجا عمل. اینجا هم عمل است. آنجا هم عمل است. اینجا عمل دنیوی است، آنجا عمل اخروی است. اگه اینجا بخواهی برگردانی باید با عمل برگردانی. اگه اینجا برنگردانی باید آنجا برگردانی. با آنجا نسبتش با اینجا ۷۰ برابر است. آنجا اگه عملی نداشت معکوس میشود که سیئات من میآید برای تو.
عملهای منفی، سیئات من چی؟ هر دو دیگر. حالا چه ترک حسناتم چه چیزهایی که زحمت کشیدم، تلاش. به هر حال به عمل است دیگر. آن چیزی که انسان مساوی عمل است؛ در تعریف انسان، انسان چیزی غیر از عمل نیست. یا عمل مثبت یا عمل منفی. آن چیزی که هویت و معنا میدهد به انسان این است. حالا آن عمل منفی من به شما منتقل میشود یا عمل مثبت شما به من منتقل میشود. بلا تشبیه شمال برعکس درست شد؟ چون واحد اندازهگیری انسان در پیشگاه الهی عمل است. امام سیئه ندارد ولی سیئات امت را به خودش نسبت میدهد بعد با امت امام تسویه کند. خودش یک بحث مفصل. شواهد هم زیاد دارد. یک فصلی از بحث. فرمود معاویه در سلسلهای است که آن سلسله هر ذراعش ۷۰ ذراع است. فرمود صاحب این سلسله معاویه است. آن زنجیر جهنمی که گفتند هر ذراعش هفتاد ذراع است، آن سر زنجیر معاویه است. صاحب سلسله معاویه است. چرا؟ برای اینکه در رأس انبیایی که هدایتگر کل بشر بودند، کافة للناس بودند، «نذیرًا للبشر» بودند، در رأسش نبی اکرم. در رأس او مکتب اسلام است. سر سلسله هدایت نبی اکرم. و آن کسی که این سلسله را معکوس کرد و خراب کرد و شد فرعون این امت، معاویه است. البته ما از اصحاب سقیفه نمیگذریم. معاویه خودش به یک معنا نتیجه کار اصحاب سقیفه است. سر جای خودش. امام حسین هم ظهر عاشورا فرمود: «قتلنی فلان و فلان». آن دو نفر من را کشتند. قاتل من آن دو تا. هر کدام آن حیثیت کارشان سر جای خود محفوظ. به یک معنا آن دو تا اصلاً. به یک معنا معاویه اصل است. برای اینکه ظهور فساد و کفر تو امت اسلام با معاویه است. آنها پردهداری میکردند ولی در واقع معاویه هم ظهور چیزی است که آنها باطنش بودند. معاویه ظاهر آن اصحاب سقیفه است. آنها باطن. معاویه همانطور که بلا تشبیه، همانطور که پیغمبر فرمود: "حسین که یک ظاهر و باطن است، یک حقیقت مکتومه که اباعبدالله به عرصه ظهور آورده." اینجا هم اینها باید بگویم معاویه یک ظاهر و باطن است. آنها باطنش بودند، معاویه ظاهرش بوده. هر چه آنها میخواستند کفر و شرک به جامعه بدمند و عرصه جامعه را از عبودیت تهی بکنند، معاویه متولی این کار شده. این میشود صاحب سل. به این معنا میشود فرعون این امت. کی بود که اینقدر داستان دارد؟
در حال بارگذاری نظرات...